کلمه جو
صفحه اصلی

طرق


مترادف طرق : راهها، جاده ها، شیوه ها، روش ها، طریق ها، متدها، نحوه ها

مترادف و متضاد

۱. راهها، جادهها
۲. شیوهها، روشها، طریقها، متدها، نحوهها


فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان تکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر ( ترشیز ) واقع در ۳ کیلومتری مغرب ریوش : کوهستانی و معتدل : ۱۴۱۵ تن سکنه شغل زراعت .
راهها، جمع طریق
۱ - جمع طریق راهها . یا وزارت طرق . وزارتی که شاهراهها و پلها به عهده اوست وزارت راه . ۲ - نحوهها روشها نمطها .
نام کتابی هندی که بعربی نقل شده است

فرهنگ معین

(طَ رْ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . )زدن . ۲ - (مص ل . ) شاشیدن ستوران در آب .
(طُ رُ ) [ ع . ] (اِ. )جِ طریق ، راه ها، روش ها.

(طَ رْ) [ ع . ] 1 - (مص م .)زدن . 2 - (مص ل .) شاشیدن ستوران در آب .


(طُ رُ) [ ع . ] (اِ.)جِ طریق ؛ راه ها، روش ها.


لغت نامه دهخدا

طرق. [ طَ ] ( ع مص ) زدن. || زدن به مطرقه. کوفتن. || فال سنگک زدن کاهن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سنگ فال زدن. سنگ زدن کاهن. ( زوزنی ). و اصله الضرب ، و منه سمیت المطرقة. ( زوزنی ) : الطرق و الطیرة و العیافة من الجبت ؛ سنگک زدن و تشأم کردن به چیز و زجر مرغ ازجمله جبت است. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ). || برکندن موی. || بول انداختن ستور در آب ایستاده. || فرودآمدن غم کسی را به شب. || ( اِ ) پشم. || ( مص ) پشم زدن به چوب جهت واخیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دو معنی اخیر را صاحب تاج العروس بدین سیاق آورده : و الطرق ؛ نتف الصوف او الشعر، او ضربه بالقضیب لینتفش. از این رو از لفظ طرق در تاج العروس استنباط معنی مطلق پشم نمیشود. پنبه و پشم به چوب زدن تا واخیده گردد. ( زوزنی ). به چوب زدن پشم. ( دهار ). || آمیختن جادوگر پنبه را با پشم وقت جادوگری. || برجستن گشن بر ماده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گشنی کردن شتر. ( زوزنی ). || به شب آمدن کسی را. طروق مثله فیهما. || سست عقل شدن. یقال : طُرِق َ الرجل مجهولاً. || ( اِمص ) سستی عقل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( اِ ) آب گشن اشتر.( مهذب الاسماء ). ماءالفحل. ( تاج العروس ). آب منی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || گشن. سمی بالمصدر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || هر آواز یانغمه رباب و مانند آن طرقهای جداگانه است. یقال : تضرب هذه الجاریة لک هکذا طرقاً. || خرمابن. لغت طائی است. || یک بار. یقال : اختضبت المراءة طرقاً، او طرقین ، و طرقةً او طرقتین ؛ ای مرةً، او مرتین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). و یُضَمّان. ( منتهی الارب ). || دام و مانند آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). و یُکْسَر. ( منتهی الارب ). || طرق آب شور. || آب باران و جز آن که در وی شتران کمیز انداخته باشند، و منه قول ابراهیم : الوضوء بالطرق احب الی من التیمم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آب ستوردررفته و میزک کرده. ( مهذب الاسماء ).

طرق. [ طَ رَ ] ( ع مص ) نوشیدن آب مکدر را. یقال : طرق طرقاً. || توبرتو شدن پر مرغ. ( منتهی الارب ). بر هم نشستن پر مرغ. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || ( اِمص ) سستی زانوی شتر. ( منتهی الارب ). ضعف الرکبتین. ( مهذب الاسماء ). || کجی در ساق شتر. ( منتهی الارب ). || از عیوب بدنی اسب است چنانکه دو زانوی آن باز وگشاده مانند دو کمانه باشد و آن عیب فاحشی است. ( ازصبح الاعشی ج 2 ص 26 ). || ( اِ ) نورد مشک. || نورد شکم. ج ، اطراق. || جای گرد آمدن آب. || دام صیاد. ( منتهی الارب ).

طرق . [ طَ رَ ] (اِخ ) آبی است مر بنی وقبی را. (منتهی الارب ). موضعی است که تا وقباء پنج میل راه باشد. (معجم البلدان ).


طرق . [ ] (اِخ ) نام کتابی هندی که به عربی نقل شده است . (فهرست ابن الندیم ).


طرق . [ طَ ] (ع مص ) زدن . || زدن به مطرقه . کوفتن . || فال سنگک زدن کاهن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سنگ فال زدن . سنگ زدن کاهن . (زوزنی ). و اصله الضرب ، و منه سمیت المطرقة. (زوزنی ) : الطرق و الطیرة و العیافة من الجبت ؛ سنگک زدن و تشأم کردن به چیز و زجر مرغ ازجمله ٔ جبت است . (تفسیر ابوالفتوح رازی ). || برکندن موی . || بول انداختن ستور در آب ایستاده . || فرودآمدن غم کسی را به شب . || (اِ) پشم . || (مص ) پشم زدن به چوب جهت واخیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دو معنی اخیر را صاحب تاج العروس بدین سیاق آورده : و الطرق ؛ نتف الصوف او الشعر، او ضربه بالقضیب لینتفش . از این رو از لفظ طرق در تاج العروس استنباط معنی مطلق پشم نمیشود. پنبه و پشم به چوب زدن تا واخیده گردد. (زوزنی ). به چوب زدن پشم . (دهار). || آمیختن جادوگر پنبه را با پشم وقت جادوگری . || برجستن گشن بر ماده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گشنی کردن شتر. (زوزنی ). || به شب آمدن کسی را. طروق مثله فیهما. || سست عقل شدن . یقال : طُرِق َ الرجل مجهولاً. || (اِمص ) سستی عقل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) آب گشن اشتر.(مهذب الاسماء). ماءالفحل . (تاج العروس ). آب منی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گشن . سمی بالمصدر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || هر آواز یانغمه ٔ رباب و مانند آن طرقهای جداگانه است . یقال : تضرب هذه الجاریة لک هکذا طرقاً. || خرمابن . لغت طائی است . || یک بار. یقال : اختضبت المراءة طرقاً، او طرقین ، و طرقةً او طرقتین ؛ ای مرةً، او مرتین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و یُضَمّان . (منتهی الارب ). || دام و مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و یُکْسَر. (منتهی الارب ). || طرق آب شور. || آب باران و جز آن که در وی شتران کمیز انداخته باشند، و منه قول ابراهیم : الوضوء بالطرق احب الی ّ من التیمم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آب ستوردررفته و میزک کرده . (مهذب الاسماء).


طرق . [ طَ رَ ] (ع مص ) نوشیدن آب مکدر را. یقال : طرق طرقاً. || توبرتو شدن پر مرغ . (منتهی الارب ). بر هم نشستن پر مرغ . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || (اِمص ) سستی زانوی شتر. (منتهی الارب ). ضعف الرکبتین . (مهذب الاسماء). || کجی در ساق شتر. (منتهی الارب ). || از عیوب بدنی اسب است چنانکه دو زانوی آن باز وگشاده مانند دو کمانه باشد و آن عیب فاحشی است . (ازصبح الاعشی ج 2 ص 26). || (اِ) نورد مشک . || نورد شکم . ج ، اطراق . || جای گرد آمدن آب . || دام صیاد. (منتهی الارب ).


طرق . [ طِ ] (ع اِ) پیه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). به عربی شحم است . (فهرست مخزن الادویه ). || (اِمص ) توانائی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قوت . || فربهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چاقی . سمن .


طرق . [ طُ ] (ع اِ) ج ِ طراق و طریق . (منتهی الارب ). || (ص ، اِ) ج ِ اطرق . (اقرب الموارد).


طرق . [ طُ رَ ] (ع اِ) ج ِ طرقة.


طرق . [ طُ رُ ] (اِخ ) قصبه ٔمرکز شهرستان طرق رود بخش نطنز شهرستان کاشان در 32هزارگزی جنوب باختری نطنز و یکهزارگزی شمال شوسه ٔ نطنز به مورچه خورت . کوهستانی و سردسیر با 4430 تن سکنه .آب آن از 17 رشته قنات . محصول آنجا غلات و میوه جات وحبوبات و انگور. شغل مردان زراعت و گله داری است و عده ای برای تأمین معاش به تهران رفته برمیگردند. صنایع دستی آن گیوه چینی و تخت کشی است . تلفن و دبستان و راه فرعی به شوسه دارد. قلعه ٔ خرابه و مسجد آن قدیمی است . مزارع یحیی آباد و باقرآباد و هنجوه و ایل آباد جزء این قصبه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و یاقوت آرد: قریه ای است از اعمال اصبهان نزدیک نطنزة، جایی است بزرگ مانند شهری ، بین آن و اصبهان بیست فرسنگ مسافت میباشد. (معجم البلدان ج 6 ص 44). طرق درجنوب نطنز و در کنار راه نطنز به مورچه خورت میان یاهپود و گردنه ٔ طرق در 33300گزی نطنز واقع شده است .


طرق . [ طُ رُ ] (اِخ ) نام محلی در 16400متری مشهد، بین مشهد و جیم آباد، کنارراه مشهد به کاریز و برای کسی که از طریق نیشابور عازم مشهد باشد، میان باج ساروق و مشهد و در 908900متری طهران و در جنوب مشهد واقع است . و هر گاه از مشهدعازم تربت حیدریه باشند طرق میان مشهد و باج ساروق واقع و 11050متری مشهد است . قریه ای است به دوفرسنگی مشهد رضا علیه السلام بین راه طهران و مشهد. و رجوع به تروق و حبیب السیر چ تهران ج 2 ص 183 و 314 و تاریخ افشاریه و زندیه موسوم به مجمل التواریخ ص 95 و 316 شود. دهی از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد در 70هزارگزی جنوب مشهد سر راه شوسه ٔ شهنه به نیشابور. جلگه ، معتدل ، با 5541 تن سکنه . آب آن از رودخانه ، محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


طرق . [ طُ رُ ] (ع اِ) ج ِ طریق . راهها.
- وزارت طرق ؛ وزارتی که اداره ٔ شاهراه ها کند به ساختن و ترمیم . وزارت راه . (فرهنگستان ).
|| نحوه ها. نمطها : ارتفاعات آن را حاصل میکند و به سبل و طرق آن میرساند. (تاریخ بیهقی ). و اوقاف اجداد و آباء ایشان هم از پرگار افتاده ، و طرق و سبل آن بگردیده . (تاریخ بیهقی ). از اوقاف این تربت نیکو اندیشه باید داشت تا به طرق و سبل رسد. (تاریخ بیهقی ).


طرق . [طَ رِ ] (ع ص ) فال سنگک گیرنده . رجوع به طرقات شود.


طرق . [ طُ رُ ] (اِخ ) دهی از دهستان تکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر، در سه هزارگزی باختر ریوش ، سر راه مالرو عمومی ریوش به بردسکن . کوهستانی و معتدل با 1415 تن سکنه . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


فرهنگ عمید

= طریق

طریق#NAME?


دانشنامه عمومی

طرق به یکی از موارد زیر اشاره دارد:
طُرُق جمع طریقه و به معنی راه ها
طُرُق (کاشمر) روستایی در شهرستان کاشمر استان خراسان رضوی
طُرُق (مشهد) روستایی از توابع بخش احمدآباد شهرستان مشهد در استان خراسان رضوی
طَرْق (نطنز) روستایی در شهرستان نطنز استان اصفهان

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱۱(بار)
کوبیدن. مثل کوبیدن آهن و در زدن. در اقرب آمده: «طَرَقَهُ طَرْقاً: ضَرَبَهُ بَالْمِطْرَقَةِ - طَرَقَ الْبابَ: قَرَعَهُ». راه را از آن طریق گویند که رهگذران آن را با پا می‏کوبند. . یعنی بندگان مرا شبانه راه ببر و برای آنها راه خشکی در دریا بجوی. طریق به معنی راه حق و دین نیز به کار می‏رود نحو و آن مذکر و مؤنّث هر دو به کار می‏رود. طریقه: به معنی و حالت و غیره است . و اگر جنّ و انس در طریقه حق پایدار می‏بودند با آب فراوان آبشان می‏دادیم ظاهراً مراد آن است که آن‏ها را در دنیا وسعت و راحتی می‏دادیم مثل . * . امثل به معنی افضل است گوئی مراد از طریقه رأی از دیگران برتر است می‏گوید درنگ نکردید مگر یک روز. ایضاً آیه . یعنی موسی و هارون می‏خواهند طریقه و راه و روش بهتر شما را از بین ببرند. مثل مؤنّث امثل به معنی افضل است.

جدول کلمات

کوفتن ، زدن

پیشنهاد کاربران

تک، یک لا قبا، تأکید به تک بودن چیزی
مثال: خرج فلان ( بِطَرقِ ) الدشداشة فی البرد القارص: فلانی فقط با یک دشداشهٔ تنها در سرمای گزنده خارج شد. ( دشداشة: لباس بلند و یکسرهٔ مردانهٔ عربی )

علاوه بر معانی که ذکر شده و دوستان بیان کردند، طَرَقَ به معنی کوفتن و زدن پنبه برای جدا کردن دانه های آن و نیز کوفتن و کوبیدن با چوب و . . . پشم گوسفند برای صاف کردن آن و در واقع همان حلاجی پنبه یا پشم را نیز گویند و در لهجه عرب خمسه استان فارس این لفظ به کار برده می شود و طَرَگَ گویند.
به عنوان مثال به یک خانم می گویند؛ اُطُرگّی الصوف یعنی پشم را با چوب بزن.


کلمات دیگر: