کلمه جو
صفحه اصلی

فریضه


مترادف فریضه : صلات، نماز، تکلیف، وظیفه، لازم، واجب

برابر پارسی : فَریزه، بایسته، بایستگی

فارسی به انگلیسی

precept (of God), religious duty


precept, religious duty, act, precept (of god)

act


فرهنگ اسم ها

اسم: فریضه (دختر) (عربی) (تلفظ: farize) (فارسی: فریضه) (انگلیسی: farize)
معنی: عمل واجب، امر واجب

مترادف و متضاد

صلات، نماز


تکلیف، وظیفه


لازم، واجب


۱. صلات، نماز
۲. تکلیف، وظیفه
۳. لازم، واجب


فرهنگ فارسی

فرض، واحب، آنچه برانسان فرض وواجب شده باشد، امرواجب که بایدبجا آوردشودمانندنمازوروزه وسایرواجبات
( اسم ) ۱ - واجب لازم ۲ - آنچه که خدا واجب کرده بر بنده از نماز و روزه و حج و خمس و زکات و غیره . جمع : فرائض ( فرایض )

فرهنگ معین

(فَ ض ) [ ع . فریضة ] (اِ. ) ۱ - واجب ، لازم . ۲ - آن چه که خداوند انجام آن را بر انسان واجب کرده .

لغت نامه دهخدا

( فریضة ) فریضة. [ ف َ ض َ ] ( ع اِ ) فرموده خدای از زکاة مال و ستور، و از نماز و روزه. ج ، فرائض. ( منتهی الارب ) :
هیچ بیکار نیست یک ساعت
ماتم تو فریضه تر کار است.
مسعودسعد.
|| زن کلانسال. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بهره فرض کرده. ( منتهی الارب ). حصه مفروضه. ( اقرب الموارد ). || علم قسمت میراث. ( منتهی الارب ). || نماز. صلاة. ( یادداشت مؤلف ). نماز واجب :
خدایگان جهان مر نماز نافله را
بجای ماند و ببست از پی فریضه ازار.
ابوحنیفه اسکافی.
در چنین منظر چو بگذاری فریضه ی کردگار
بهتر آن باشد که مدح آل پیغمبر کنی.
ناصرخسرو.
سی ساله فرض بر در کعبه قضا کنم
تکبیر آن فریضه به بطحابرآورم.
خاقانی.
|| واجب. لازم الاجرا : هرچه خداوند اندیشیده است همه فریضه و عین صواب است. ( تاریخ بیهقی ). اما فریضه است دو سه قاصد با ملطفه های توقیعی به قلعه میکالی فرستادن. ( تاریخ بیهقی ). با تو چندین فریضه دارم. ( تاریخ بیهقی ).
گر هیچگونه درگذرد مدحتی ز وقت
ناچار چون نماز فریضه قضا کنم.
مسعودسعد.
تن را سجود کعبه فریضه ست و نقص نیست
گر دیده را ز دیدن کعبه جدا کند.
خاقانی.
به هر جا که پیکار فرمودشان
فریضه ترین کاری آن بودشان.
نظامی.
ترکیب ها:
- فریضه دیدن . فریضه کردن. فریضه گردیدن. فریضه گشتن. رجوع به همین مدخل ها در ردیف خود شود.

فریضة. [ ف َ ض َ ] (ع اِ) فرموده ٔ خدای از زکاة مال و ستور، و از نماز و روزه . ج ، فرائض . (منتهی الارب ) :
هیچ بیکار نیست یک ساعت
ماتم تو فریضه تر کار است .

مسعودسعد.


|| زن کلانسال . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بهره ٔ فرض کرده . (منتهی الارب ). حصه ٔ مفروضه . (اقرب الموارد). || علم قسمت میراث . (منتهی الارب ). || نماز. صلاة. (یادداشت مؤلف ). نماز واجب :
خدایگان جهان مر نماز نافله را
بجای ماند و ببست از پی فریضه ازار.

ابوحنیفه ٔ اسکافی .


در چنین منظر چو بگذاری فریضه ی کردگار
بهتر آن باشد که مدح آل پیغمبر کنی .

ناصرخسرو.


سی ساله فرض بر در کعبه قضا کنم
تکبیر آن فریضه به بطحابرآورم .

خاقانی .


|| واجب . لازم الاجرا : هرچه خداوند اندیشیده است همه فریضه و عین صواب است . (تاریخ بیهقی ). اما فریضه است دو سه قاصد با ملطفه های توقیعی به قلعه ٔ میکالی فرستادن . (تاریخ بیهقی ). با تو چندین فریضه دارم . (تاریخ بیهقی ).
گر هیچگونه درگذرد مدحتی ز وقت
ناچار چون نماز فریضه قضا کنم .

مسعودسعد.


تن را سجود کعبه فریضه ست و نقص نیست
گر دیده را ز دیدن کعبه جدا کند.

خاقانی .


به هر جا که پیکار فرمودشان
فریضه ترین کاری آن بودشان .

نظامی .


ترکیب ها:
- فریضه دیدن . فریضه کردن . فریضه گردیدن . فریضه گشتن . رجوع به همین مدخل ها در ردیف خود شود.

فرهنگ عمید

۱. هر یک از اعمال دینی که انجام آن ها بر فرد واجب شده، واجب.
۲. (اسم ) [مجاز] نماز واجب.
۳. امر واجب.

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] هر آنچه که خداوند بر بندگان واجب کرده باشد، از نماز و حج و زکاة و جز آن و جمع آن فرائض است.
انما الصدقات للفقراء والمساکین... فریضة من الله....
رسول الله (ص): «ما بین المسلم و بین ان یکفر الاّ ترک الصلاة الفریضة متعمدا او یتهاون بها فلا یصلیها...».
رسول اکرم (ص) فرمود: «طلب العلم فریضة علی کل مسلم و مسلمة». امام صادق (ع) فرمود: «طلب العلم فریضة فی کل حال».
فریضه به معنای سهم معین و اندازه مقرر از هر چیز، مانند سهم ارث هر وارث یا سهم مقرر ماهیانه سرباز است.
پس میان فریضه و ارث عموم من وجه است، که سهم مفروض در قرآن جهت بازماندگان میت ارث است و فریضه، وارث غیر معین مانند ارث پسر ارث است، و سهم سرباز و نحو آن فریضه است.
و تعبیر بعضی فقهاء از عنوان مبحث ارث به فرائض از باب تغلیب و تجوز بوده یا خواسته اند متابعت از حدیث نبوی کنند که فرمود: «تعلّموا الفرائض وعلّموها الناس فانی امرؤ مقبوض وان العلم سیقبض وتظهر الفتن حتی یختلف اثنان فی الفریضة فلا یجدان من یفصل بینهما» مسائل ارث را یاد بگیرید و آن را به مردم بیاموزید زیرا من از میان شما رخت بربندم و علم هم به زودی از میان برود و فتنه ها بروز کند و کار به جائی رسد که چون دو نفر در امر ارث با یکدیگر اختلاف کنند کسی را نیابند که بین آنها حل و فصل کند.

[ویکی الکتاب] معنی فَرِیضَةِ: مهریه -آنچه واجب شده و تخصیص یافته (دراصل جداکردن قطعه ای از چیزی و تأثیر گذاشتن در آن قطعه معنی می دهد و در مورد واجب کردن هم چون پاره ای از حکم را به آن موضوع اختصاص می دهد ،استفاده می شود )
معنی تَفْرِضُواْ: معین کردید - تعیین کردید - سهم دادید - واجب گردانیدید (دراصل جداکردن قطعه ای از چیزی و تأثیر گذاشتن در آن قطعه معنی می دهد و در مورد واجب کردن هم چون پاره ای از حکم را به آن موضوع اختصاص می دهد ،استفاده می شود در عبارت "مَا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَ...
ریشه کلمه:
فرض (۱۸ بار)

پیشنهاد کاربران

《 پارسی را پاس بِداریم》
فَریضه
واژه ای پارسی وَ اَرَبیده شُده یِ : فَریزه : فَر - ایز ه
فَر یا فَرّ یا فَرر = آتَش ، آزَر ( آذَر ) ، آتَر ، آدَر ، آگُر ( آجُر )
- ایزه = پَس وَندِ کُنَنده ( فاعِل ) مانَندِ : دوشیزه، پاکیزه. . .
فَریزه = نامیده شُده به آتَش
دوشیزه = نامیده شُده به دوشیدَنِ شیر
پاکیزه = نامیده شُده به پاکی وَ ناهیتی

obligatory acts ( faridah )

واجب دینی ، کارهای واجب دینی

واجب دینی


کلمات دیگر: