فنا. [ ف َ ] (از ع ، اِمص ) نابودی . (یادداشت مؤلف ). فناء. (فرهنگ فارسی معین )
: وآنکه فزون آمد خود کم شود
چون به همه حال جهان را فناست .
ناصرخسرو.
فانی نشود هرچه کآن بقا یافت
زیرا که بقا علت فنا نیست .
ناصرخسرو.
گر اجناس و انواع باقی بدند
زبهر چه مر شخصها را فناست ؟
ناصرخسرو.
هر کس قدم در حرم عالم نهاد هرآینه بزودی بی شک داغ فنا به پیشانی او نهند. (قصص الانبیاء).
طرفه مردی ام ، چندین چه غم عمر خورم
چون یقینم که سرانجام من از عمر فناست .
مسعودسعد.
از زوال و فنا و انتقال ... امن صورت بندند. (کلیله و دمنه ). و یکی از ثمرات نیکوئی که از حیرت فنا و زوال دنیا فارغ زیست . (کلیله و دمنه ).
ای نقش زیاد طالع من
در زایجه ٔ فنات جویم .
خاقانی .
هین که فرش فنا بگستردند
درنورد این بساط خرم را.
خاقانی .
-
به فنا آوردن ؛ کشتن . نابود کردن
: ناگاه در سر ایشان افتاد و شمشیر در ایشان بست و خلقی به فنا آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
-
به فنا رسیدن ؛ مردن . کشته شدن
: خلقی از دست او به فنا رسیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). و لشکر او بر دست نصر و اعوان او به فنا رسیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
-
دار فنا ؛ دنیا. دار فانی
: در دار فنا اهل بقا خلق ندیده ست
از اهل بقایی تو و در دار فنایی .
منوچهری .
-
فنا شدن . رجوع به فنا شدن شود.
-
فنافرجام ؛ ناپایدار. آنچه فرجامش فنا باشد
: نامه ٔ جاه فنافرجام است
آنچه جاوید بماند نام است .
جامی .
ترکیب های دیگر:
-
فنا کردن . فنا گردیدن . رجوع به این دو کلمه شود.
|| (اصطلاح تصوف ) زوال شعور سالک است بر اثر استیلای ظهور حق بر باطن وی ، نیز به معنی سقوط و زوال اوصاف مذموم درمقابل بقاء که وجود و پدید آمدن اوصاف محمود است . فناء در شیخ تبدیل و تحول صفات مرید است به صفات شیخ و به عبارت دیگر فناء مرید است در مراد که اولین مرتبت فنا میباشد. (فرهنگ فارسی معین ). فرق میان محو و فنا، و اثبات و بقا آن است که بقا بعد از فنای ذات صورت بندد و اثبات لازم نیست بعد از فنای ذات باشد چنانکه اثبات اخلاق مرضیه و اعمال حسنه بعد از محو ذمایم اخلاق و سیآت اعمال ... و فنای افعال و صفات بکلی حاصل نشود الا بعد از فناء ذات ، و محو آن موقوف نیست بر محو ذات ، پس محو و اثبات از فنا و بقا عامتر باشند. (از نفایس الفنون )
: به دل در خواص بقا میگریزم
به جان زین خراس فنا میگریزم .
خاقانی .
بقا دوستان را فنا عاشقان را
من آن عاشقم کز بقا میگریزم .
خاقانی .
ز خاکپاشی در دستخون فروماندیم
ز پاکبازی نقش فنا فروخواندیم .
خاقانی .
رجوع به فناء و «فناء فی اﷲ» شود.