کلمه جو
صفحه اصلی

فنا


مترادف فنا : انهدام، زوال، عدم، مردن، مرگ، موت، نابودی، نیستی، هلاک

متضاد فنا : بقا، هستی

برابر پارسی : نیستی، نابودی

فارسی به انگلیسی

annihilation, destruction, transience, mortality, doom, ruin, ending, fate, grave, nirvana, undoing

annihilation, destruction, ruin


destruction, ending, fate, grave, nirvana, undoing


فارسی به عربی

موة

مترادف و متضاد

انهدام، زوال، عدم، مردن، مرگ، موت، نابودی، نیستی، نیستی، هلاک ≠ بقا، هستی


perdition (اسم)
ضلالت، فنا، تباهی، مرگ روحانی، دمار

inexistence (اسم)
عدم، نابودی، فنا، نیستی، معدومی، اتکاء ذاتی

death (اسم)
فوت، مردگی، مرگ، درگذشت، فنا، اجل، خاموش سازی یافوت، خواب مرگ

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) سپری شدن نیست گردیدن ۲ - ( اسم ) نیستی زوال نابودی ۳ - به معانی متعدد اطلاق شود : الف - زوال شعور سالک است بر اثر استیلای ظهور حق بر باطن وی . ب - سقوط و زوال اوصاف مذموم در مقابل بقائ که وجود و پدید آمدن اوصاف محمود است ج - فنائ در شیخ که عبارت از تبدیل و تحول صفات مرید است به صفات شیخ و به عبارت دیگر فنائ مرید است در مراد که اولین مرتبت فنا می باشد ۴ - فنائ فی الله که تبدیل صفات بشریت به صفات حق تعالی و خصایص الهی است . فنائ سه مرحله دارد : الف - محو ب - طمس ۳ - محق . مقابل فنائ بقائ است . یا فنائ نفس . یکی از مراتب قوه عملی است و آن بیرون آمدن از خودبینی و مقصور گردانیدن نظر است بر ملاحظه عظمت و جلال خدایی به نحوی که همه موجودات و کمالات آن ها را مستهلک و ناچیز بینند در جنب وجود و کمالات ذات باری تعالی پس هر وجودی و هر علم و هر قدرتی را مستهلک در وجود علم و قدرت ذات واجب الوجود بیند مانند استهلاک نود ستارگان درجنب نور آفتاب .
بسیاری و افزونی . کثرت

فرهنگ معین

(فَ) [ ع . فناء ] 1 - (مص ل .) نیست شدن ، نابود شدن . 2 - (اِمص .) نیستی ، نابودی .


(فِ) [ ع . فناء ] (اِ.) پیش سرای که فراخ و گشاده باشد.


(فَ ) [ ع . فناء ] ۱ - (مص ل . ) نیست شدن ، نابود شدن . ۲ - (اِمص . ) نیستی ، نابودی .
(فِ ) [ ع . فناء ] (اِ. ) پیش سرای که فراخ و گشاده باشد.

لغت نامه دهخدا

فنا. [ ف َ ] (از ع ، اِمص ) نابودی . (یادداشت مؤلف ). فناء. (فرهنگ فارسی معین ) :
وآنکه فزون آمد خود کم شود
چون به همه حال جهان را فناست .

ناصرخسرو.


فانی نشود هرچه کآن بقا یافت
زیرا که بقا علت فنا نیست .

ناصرخسرو.


گر اجناس و انواع باقی بدند
زبهر چه مر شخصها را فناست ؟

ناصرخسرو.


هر کس قدم در حرم عالم نهاد هرآینه بزودی بی شک داغ فنا به پیشانی او نهند. (قصص الانبیاء).
طرفه مردی ام ، چندین چه غم عمر خورم
چون یقینم که سرانجام من از عمر فناست .

مسعودسعد.


از زوال و فنا و انتقال ... امن صورت بندند. (کلیله و دمنه ). و یکی از ثمرات نیکوئی که از حیرت فنا و زوال دنیا فارغ زیست . (کلیله و دمنه ).
ای نقش زیاد طالع من
در زایجه ٔ فنات جویم .

خاقانی .


هین که فرش فنا بگستردند
درنورد این بساط خرم را.

خاقانی .


- به فنا آوردن ؛ کشتن . نابود کردن : ناگاه در سر ایشان افتاد و شمشیر در ایشان بست و خلقی به فنا آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
- به فنا رسیدن ؛ مردن . کشته شدن : خلقی از دست او به فنا رسیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). و لشکر او بر دست نصر و اعوان او به فنا رسیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
- دار فنا ؛ دنیا. دار فانی :
در دار فنا اهل بقا خلق ندیده ست
از اهل بقایی تو و در دار فنایی .

منوچهری .


- فنا شدن . رجوع به فنا شدن شود.
- فنافرجام ؛ ناپایدار. آنچه فرجامش فنا باشد :
نامه ٔ جاه فنافرجام است
آنچه جاوید بماند نام است .

جامی .


ترکیب های دیگر:
- فنا کردن . فنا گردیدن . رجوع به این دو کلمه شود.
|| (اصطلاح تصوف ) زوال شعور سالک است بر اثر استیلای ظهور حق بر باطن وی ، نیز به معنی سقوط و زوال اوصاف مذموم درمقابل بقاء که وجود و پدید آمدن اوصاف محمود است . فناء در شیخ تبدیل و تحول صفات مرید است به صفات شیخ و به عبارت دیگر فناء مرید است در مراد که اولین مرتبت فنا میباشد. (فرهنگ فارسی معین ). فرق میان محو و فنا، و اثبات و بقا آن است که بقا بعد از فنای ذات صورت بندد و اثبات لازم نیست بعد از فنای ذات باشد چنانکه اثبات اخلاق مرضیه و اعمال حسنه بعد از محو ذمایم اخلاق و سیآت اعمال ... و فنای افعال و صفات بکلی حاصل نشود الا بعد از فناء ذات ، و محو آن موقوف نیست بر محو ذات ، پس محو و اثبات از فنا و بقا عامتر باشند. (از نفایس الفنون ) :
به دل در خواص بقا میگریزم
به جان زین خراس فنا میگریزم .

خاقانی .


بقا دوستان را فنا عاشقان را
من آن عاشقم کز بقا میگریزم .

خاقانی .


ز خاکپاشی در دستخون فروماندیم
ز پاکبازی نقش فنا فروخواندیم .

خاقانی .


رجوع به فناء و «فناء فی اﷲ» شود.

فنا. [ ف َ ] (ع اِ) ج ِ فناة. (منتهی الارب ).


فنا. [ ف ِ ] (ع اِ) فناء. رجوع به فِناء شود.


فنا. [ف َ ] (اِ) دارویی است که آن را به فارسی روباه تربک خوانند و به عربی عنب الثعلب . (فهرست مخزن الادویه ).


فنا. [ف َ ] ( اِ ) دارویی است که آن را به فارسی روباه تربک خوانند و به عربی عنب الثعلب. ( فهرست مخزن الادویه ).

فنا. [ ف َ ] ( ع اِ ) ج ِ فناة. ( منتهی الارب ).

فنا. [ ف ِ ] ( ع اِ ) فناء. رجوع به فِناء شود.

فنا. [ ف َ ] ( از ع ، اِمص ) نابودی. ( یادداشت مؤلف ). فناء. ( فرهنگ فارسی معین ) :
وآنکه فزون آمد خود کم شود
چون به همه حال جهان را فناست.
ناصرخسرو.
فانی نشود هرچه کآن بقا یافت
زیرا که بقا علت فنا نیست.
ناصرخسرو.
گر اجناس و انواع باقی بدند
زبهر چه مر شخصها را فناست ؟
ناصرخسرو.
هر کس قدم در حرم عالم نهاد هرآینه بزودی بی شک داغ فنا به پیشانی او نهند. ( قصص الانبیاء ).
طرفه مردی ام ، چندین چه غم عمر خورم
چون یقینم که سرانجام من از عمر فناست.
مسعودسعد.
از زوال و فنا و انتقال... امن صورت بندند. ( کلیله و دمنه ). و یکی از ثمرات نیکوئی که از حیرت فنا و زوال دنیا فارغ زیست. ( کلیله و دمنه ).
ای نقش زیاد طالع من
در زایجه فنات جویم.
خاقانی.
هین که فرش فنا بگستردند
درنورد این بساط خرم را.
خاقانی.
- به فنا آوردن ؛ کشتن. نابود کردن : ناگاه در سر ایشان افتاد و شمشیر در ایشان بست و خلقی به فنا آورد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
- به فنا رسیدن ؛ مردن. کشته شدن : خلقی از دست او به فنا رسیدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). و لشکر او بر دست نصر و اعوان او به فنا رسیدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
- دار فنا ؛ دنیا. دار فانی :
در دار فنا اهل بقا خلق ندیده ست
از اهل بقایی تو و در دار فنایی.
منوچهری.
- فنا شدن . رجوع به فنا شدن شود.
- فنافرجام ؛ ناپایدار. آنچه فرجامش فنا باشد :
نامه جاه فنافرجام است
آنچه جاوید بماند نام است.
جامی.
ترکیب های دیگر:
- فنا کردن . فنا گردیدن. رجوع به این دو کلمه شود.
|| ( اصطلاح تصوف ) زوال شعور سالک است بر اثر استیلای ظهور حق بر باطن وی ، نیز به معنی سقوط و زوال اوصاف مذموم درمقابل بقاء که وجود و پدید آمدن اوصاف محمود است. فناء در شیخ تبدیل و تحول صفات مرید است به صفات شیخ و به عبارت دیگر فناء مرید است در مراد که اولین مرتبت فنا میباشد. ( فرهنگ فارسی معین ). فرق میان محو و فنا، و اثبات و بقا آن است که بقا بعد از فنای ذات صورت بندد و اثبات لازم نیست بعد از فنای ذات باشد چنانکه اثبات اخلاق مرضیه و اعمال حسنه بعد از محو ذمایم اخلاق و سیآت اعمال... و فنای افعال و صفات بکلی حاصل نشود الا بعد از فناء ذات ، و محو آن موقوف نیست بر محو ذات ، پس محو و اثبات از فنا و بقا عامتر باشند. ( از نفایس الفنون ) :

فرهنگ عمید

جلوخان، پیشگاه، آستانه.
۱. نیست شدن، نابود شدن.
۲. [مقابلِ بقاء] نیستی، نابودی.
۳. (تصوف ) تبدیل صفات انسان به صفات الهی.

۱. نیست شدن؛ نابود شدن.
۲. [مقابلِ بقاء] نیستی؛ نابودی.
۳. (تصوف) تبدیل صفات انسان به ‌صفات الهی.


جلوخان؛ پیشگاه؛ آستانه.


دانشنامه عمومی

فنا (فیلم). فنا (به هندی: Fanaa) فیلمی محصول سال ۲۰۰۶ و به کارگردانی کونال کوهلی است. در این فیلم بازیگرانی همچون عامر خان، کاجول، ریشی کاپور، کیرون کهیر، شارات ساکسنا، تابو، ساتیش شاه، شاینی آهوجا، شروطی ست، گائوتامی کاپور، سانایا ایرانی، جاسپال بهاتی، لیلیت دوبی، وراجش هیجری، سورش منون، لارا دوتا ایفای نقش کرده اند.
۲۶ مه ۲۰۰۶ (۲۰۰۶-05-۲۶) (هند)

دانشنامه آزاد فارسی

فَنا
(در لغت به معنی نیستی و نابودی) از اصطلاحات مشترک در عرفان عملی و عرفان نظری. در عرفان نظری، فنا را به معنی ازمیان رفتن ظواهر در علم و باور سالک دانسته و آن را در مقابل بقا نهاده اند. عارفان چندین مرتبه برای فنا برشمرده اند: ۱. فنای از شهوات: اشاره است به رفع اوصاف ناشایست که درنتیجۀ آن، نفس انسانی از مرحلۀ نفس امّاره به مرحلۀ نفس لوّامه تغییر منزل می دهد. در این مرحله، هنوز وساوسی در قلب سالک موجود است؛ ۲. فنای راغب، اشاره است به ترک وساوس قلبی، که درنتیجۀ آن سالک به مرحلۀ نفس مطمئنّه وارد می شود؛ ۳. فنای متحقّق به حقّ، که سرّ او از خلق فارغ و به حق پرداخته است؛ ۴. فنای اهل وجد، اشاره به آن است که وجدِ سالک، سبب فنای ظواهر در نظر او شده است. این سالک اگرچه در میان عالم می زید، نه عالم را احساس می کند و نه از آن خبری به دست دارد؛ ۵. فنای صاحب وجود، اشاره به مرتبۀ سالکی است که مظاهر را موجود نمی داند و وجود را تنها به منبع اصلیِ حقیقی آن محدود می داند؛ ۶. فناءالفناء، اشاره به آن است که سالک از شهود فنایِ خود نیز فانی شده و تنها به ادراک منبع هستی پردازد. اگرچه عارفان از مراتب دیگری برای فنا نیز سخن گفته اند، این مرتبه عالی ترین مرتبۀ فناست.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] فنا اصطلاحی عرفانی و به معنای نیستی است ولی عرفا معنای لغوی آن را قصد نمی کنند.
"فنا" در لغت به معنای نیستی و نابودی است. نقطۀ مقابل بقا که به معنای ماندن و باقی بودن است. این لغت در قرآن به کار نرفته است، گر چه برخی از مشتقات آن استعمال شده؛ مانند: "کُلُّ مَنْ علیها فان و یَبقی وجه ربک...". خداوند در این آیه، فنا (فان) را مقابل بقا (یَبقی) قرار داده است؛ یعنی فقط خداوند از مقولۀ "بود" و بقا است و سایر موجودات به "فنا" متصف گشته اند.
فنا در اصطلاح
معنای اصطلاحی "فنا" با واژۀ لغوی آن یکی نیست. در اصطلاح یعنی خود را ندیدن و نیافتن. البته نه به معنای از خود بی گانگی، بلکه انسان در ساحت پروردگار خود را هیچ نمی بیند و فقط به خدا می اندیشد.
تعریف فنا از نگاه عارفان
ابو سعید خراّز در تعریف فنا می گوید: فنا، فنای بنده باشد از رؤیت بندگی و بقا، بقای بنده باشد با شاهد الاهی. قشیری معتقد است: هر کی سلطان حقیقت بر وی غالب گرفت تا از اغیار هیچ چیز نبیند نه عین و نه اثر، او را گویند از خلق فانی شد و به حق باقی گشت.میرسید شریف جرجانی نیز می گوید: سقوط اوصاف مذمومه را فنا گویند، چنان که وجود اوصاف محدوده را بقا نامند.
مقام "فنا"
...

جدول کلمات

عدم

پیشنهاد کاربران

میرایی، میرا، میرا شونده

هوالعلیم

فَنا : نابودشدن ؛نیست شدن ؛هلاک شدن ؛ محو شدن ( فَناء فی الله ) . .

فِنا : درگاه ؛ پیشگاه ؛ آستان؛.
( حَلَّت بِفِنائِک : فرود آمدند در آستانِ تو )

فناییدن = به فنا رفتن.
فنایاندن = به فنا دادن.

فنا با واژه هندواروپایی neḱ به معنای نابودی خاموشی مردگی ویرانی همریشه است . لغت neḱ در اوستایی بدل به وناس ( ویناس ) winās و وناه wināh شده . واژه ی وناه wināh که گناه گفته می شود از دو قسمت : وی ( به معنی رفتن به سوی ) ناه ( به معنی نابودی و مردگی و ویرانی ) روی هم رفته به معنی رفتن به سوی نابودی و مرگ است . واژه ی فنا هم از دو قسمت : اف ( ف ) به معنی بیشتر / ناه : نابودی و هلاک پس فنا می شود نابودی و هلاک بیشتر .




فنا متضاد ممات است. ممات تنها بر تن نازل می گردد. و انتاجش مرگِ زمان و نشرِ تَن در عالم هستی می باشد. امّا فنا نیست گشتن در وقت حیات است. فنا حالتی ست بر روح. که ممات قسمتی ازآن است. لاکن درآن بقایی فرای عالم هستی موجود است. فنا همین حالی ست که شیخ رومی در جهان امروز نشر می دهند. فنا نشر روح و اندیشه است. در فنا تولد رُخ می دهد. ابوسعید اگر اینک مرید دارد ازآن ست که روزی در وقت حیاتش در فنا می شود. فنا تنها در بی آمالی نیست. ابتدای فنا در بی آرمانی ست. چون آنکه در فنا شود تازه فهم آن سازد که پیرامونش تنها آینه است. البته آینه ای هوشمند. آینه ای که در مقابل روح است نه تن. پس ای دوست بدان؛
ـ هر طرفی که سَر زنی، سَر به سَرتْ می زند هر طرفی که بنگری به اَغْمَرَتْ می برد


فنا:آنچه که بنده اعمال خود رادر برابر حق نابود و پوچ انگارد

زوال

از بین رفتن، نیست شدن.

انهدام، زوال، عدم، مردن، مرگ، موت، نابودی، نیستی، هلاک


کلمات دیگر: