کلمه جو
صفحه اصلی

تنظیم


مترادف تنظیم : انتظام، ترتیب، تنسیق، مرتب سازی، نظم، نظم دهی، مرتب کردن، منظم کردن، سروسامان دادن

متضاد تنظیم : نابسامان کردن

برابر پارسی : ساماندهی، آراستن، سامان دادن، به رشته کشیدن

فارسی به انگلیسی

adjustment, alignment, formulation, modulation, realignment, regulation, systematization, tune-up, tuneup, putting in order, regulating

putting in order, regulating


adjustment, alignment, formulation, modulation, realignment, regulation, systematization, tune-up, tuneup


فارسی به عربی

تعدیل , تنظیم

عربی به فارسی

تنظيم , تعديل , قاعده , دستور , قانون , ايين نامه


مترادف و متضاد

adjustment (اسم)
تطبیق، تنظیم، تعدیل، اصلاح، میزان، تسویه، اسباب تنظیم، الت تعدیل

arrangement (اسم)
قرار، تنظیم، تصفیه، ترتیب، نظم، مقدمات، ارایش، تمهید، طبقه بندی

regulation (اسم)
تنظیم، تعدیل، دستور، ایین نامه، قانون، قاعده، مقرره

alignment (اسم)
تنظیم، هم ترازی، صف بندی

alinement (اسم)
تنظیم، صف بندی

set-out (اسم)
تنظیم

۱. انتظام، ترتیب، تنسیق، مرتبسازی، نظم، نظمدهی،
۲. مرتب کردن، منظم کردن، سروسامان دادن ≠ نابسامان کردن


انتظام، ترتیب، تنسیق، مرتب‌سازی، نظم، نظم‌دهی، ≠ نابسامان کردن


مرتب کردن، منظم کردن، سروسامان دادن


فرهنگ فارسی

مرتب کردن، نظم دادن، برشته کشیدن جواهر
۱- ( مصدر ) نظم دادن سر و سامان دادن بسامان کردن مرتب ساختن . ۲ - پیوند دادن برشته کشیدن . ۳ - ( اسم ) آراستگی نظم . جمع : تنظیمات .
مبالغه نظم . درکشیدن جواهر به رشته و سخن در وزن . یا نظام بر آوردن ماهی .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . )۱ - نظم دادن . ۲ - پیوند دادن .

لغت نامه دهخدا

تنظیم. [ ت َ ] ( ع مص ) مبالغه نظم. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). درکشیدن جواهر به رشته وسخن در وزن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). درکشیدن جواهر به رشته و وزن ترتیب دادن سخن را. ( ناظم الاطباء ). جواهر به رشته کشیدن. ( آنندراج ). ترتیب شعر وبه رشته کشیدن مروارید. ( ناظم الاطباء ) :
با چنین پیران لابل که جوانان چنین
زود باشد که شود عقد خراسان تنظیم.
؟ ( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390 ).
|| مجازاً بمعنی درستی امورات شهر و دیار.( آنندراج ). ترتیب و آراستگی و انتظام. ( ناظم الاطباء ). ترتیب دادن. ( منتهی الارب ). || نظام برآوردن ماهی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). پر گردیدن شکم ماهی و سوسمار از تخم. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ عمید

۱. نظم دادن.
۲. مرتب کردن کارها.
۳. به رشته کشیدن جواهر.
۴. به نظم وترتیب درآوردن سخن.

دانشنامه عمومی

تَنظیم ممکن است برای اشاره به موارد زیر باشد:
تنظیم (موسیقی)
تنظیمات نام دورانی از اصلاحات دولتی و اجتماعی در سده ۱۹ (میلادی) در امپراتوری عثمانی است.
گروه تنظیم گروهی شبه نظامی متعلق به سازمان فتح.

فرهنگ فارسی ساره

هماهنگ


فرهنگستان زبان و ادب

{arrangement} [موسیقی] 1. سازمان دهی مجدد قطعۀ موسیقی برای اجرا با یک یا چند ساز یا آواز دیگر 2. سازآرایی آهنگ در موسیقی مردم پسند
{maneuvre} [حمل ونقل ریلی] تمامی عملیات تنظیم قطار، شامل جداسازی واگن ها و لوکوموتیوها از قطار برای واگذاری به کارگاه ها و اتصال آنها به قطار و جابه جایی قطار در خطوط

پیشنهاد کاربران

درست، سفارشی سازی، نیک سازی

ساز دادن

پیرایش



کلمات دیگر: