کلمه جو
صفحه اصلی

نحو


مترادف نحو : دستور، گرامر، اسلوب، جور، روال، روش، سیاق، شق، شیوه، طریق، طور، گونه، نمط، نهج

برابر پارسی : روال، روش، شیوه، گونه

فارسی به انگلیسی

syntax, manner, way

manner, way


syntax


عربی به فارسی

دستور زبان , گرامر


اينده , روي , بسوي , بطرف , نسبت به , درباره , نزديک به , مقارن , درراه , براي


مترادف و متضاد

۱. دستور، گرامر
۲. اسلوب، جور، روال، روش، سیاق، شق، شیوه، طریق، طور، گونه، نمط، نهج


way (اسم)
راه، عنوان، سیاق، سمت، خط، سبک، جاده، رسم، مسیر، روش، طرز، طریقه، طریق، سان، طور، مسلک، نحو

syntax (اسم)
ترکیب، نحو، علم نحو، هم اهنگی قسمت های مختلف

method (اسم)
راه، عنوان، سیاق، نوع، سبک، رسم، رویه، روش، شیوه، طرز، اسلوب، طریقه، طریق، روند، متد، طور، مسلک، نحو، منوال

syntactics (اسم)
نحو، علم صرف و نحو، علم ترکیب لغات

دستور، گرامر


اسلوب، جور، روال، روش، سیاق، شق، شیوه، طریق، طور، گونه، نمط، نهج


فرهنگ فارسی

مثل، مانند، جهت، جانب، قصد، راه، انحائ جمع
۱ - ( اسم ) راه طریق .۲ - طرزشیوه اسلوب . ۳ - قسم گونه جمع انحائ.۴ - نزدیک قریب درحدود( باضافه آید ): پس از آنجابازگشت نحو پنج هزارمرداسیرگرفت .یابه نحوی .بطرزی بنوعی : دستان رازتوهرروزبنوعی طربی دشمنان رازتوهرروزبنوعی ضرری . ( فرخی .عبد.۵ ) ۳۸۲ - (اسم ) بخشی است ازدستورزبان که بوسیله آن عمل ووضع کلمات درجمله وعبارت شناخته میشود.یاایمه نحو.پیشوایان علم نحو: ابوالحسن اخفش که یکی ازکبارایمه نحوولغت بوده است ..
جمع نحو است .

شاخه‌ای از مطالعات زبانی که به مطالعۀ قواعد تشکیل سازه‌های بزرگ‌تر از واژه در جمله‌سازی اختصاص دارد


فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - طریقه ، راه . ۲ - اسلوب ، روش . ۳ - نام علمی است که موضوع آن اِعراب کلمات و قوانین درست نوشتن و درست خواندن است .

لغت نامه دهخدا

نحو. [ ن ُ ح ُوو ] (ع اِ) ج ِ نَحْو. (اقرب الموارد). رجوع به نَحْو شود.


نحو. [ ن َح ْوْ ] (ع اِ) (علم ...) علم اِعراب سخن عرب است ، یعنی آنچه بدان معرفت احوال کلمات عرب از اِعراب و اِفراد و ترکیب حاصل گردد. (ازمنتهی الارب ) (آنندراج ). و آن علم به قوانینی است که به وسیله ٔ آن احوال ترکیبات عربی از قبیل اِعراب و بناء و جز آن شناخته می شود، و گفته اند: نحو علمی است که بدان احوال کلام از جهت اعلال شناخته شود، و گفته اند علم به اصولی است که بدان صحت و فساد کلام شناخته آید. (از تعریفات ). ترازوی سخن . (زمخشری ). علم به اصولی است که بدان احوال آخر کلمه از جهت اِعراب و بناشناخته شود :
من بدانم علم دین و علم طب و علم نحو
تو ندانی دال و ذال و راء و زاء سین و شین .

منوچهری .


با نظم ابن رومی و با نثر اصمعی
با شرح ابن جنی و با نحو سیبوی .

منوچهری .


سیبوی گفت من بمعنی نحو
یک خطا در خطاب نشنیدم .

خاقانی .


منم دانسته در پرگار عالم
به تصریف و به نحو اسرار عالم .

نظامی .


گفت : هیچ از نحو خواندی ؟ گفت : لا!
گفت : نیم عمر تو شد بر فنا!

مولوی .


طبع تو را تا هوس نحو شد
عشق شکار از دل ما محو شد.

سعدی .


قوی در بلاغات و در نحو چست
ولی حرف ابجد نگفتی درست .

سعدی .



نحو. [ ن َح ْوْ ] (ع اِ) راه .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). طریق . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). طریقه . (ناظم الاطباء). || اسلوب . (ناظم الاطبا) (غیاث اللغات ). طرز.طور. شکل . (یادداشت مؤلف ). || نوع . (ناظم الاطباء). قسم . گونه . (یادداشت مؤلف ) :
دوستان را به تو هر روزبه نحوی طربی
دشمنان راز تو هر روز به نوعی ضرری .

فرخی .


|| سوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نزد. (ناظم الاطباء). جهت . (اقرب الموارد) (ناظم الاطبا) (معجم متن اللغة). جانب . (اقرب الموارد). ناحیت . شطر. ج ، انحاء، نُحُوّ. || مثل . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). همچون . مانند. (ناظم الاطباء). || آهنگ . قصد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). آهنگ . (دهار). || مقدار. (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء). نزدیک ِ. قریب ِ. (یادداشت مؤلف ). در حدودِ : پس از آنجا بازگشت نحو پنج هزار مرد اسیر گرفت . (تاریخ سیستان ). تا ز آن حشریان اندر آن هزیمت نحو سه هزار مرد کشته شد. (تاریخ سیستان ). ج ، انحاء، نُحُوّ، نُحیّة. || (مص ) برگردانیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). برگرداندن کسی را از چیزی : نحا فلاناً عنه ؛ صرفه . (اقرب الموارد). || آهنگ کردن به سوی چیزی یا کسی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). قصد چیزی کردن . (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة) (از منتهی الارب ). قصد کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). آهنگ کردن . (دهار). || پیروی از کسی کردن . (از المنجد). همانند قصد کسی کردن : نحا نحو فلان ؛ قصد قصده . (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). || بخمیدن به جانبی یا کج گردیدن در قوس خود. (از منتهی الارب ). مایل شدن به یکی ازدو طرف خویش یا منحنی شدن در قوس خود. (از اقرب الموارد). || برگردانیدن نظر به سوی کسی . (آنندراج ) (اقرب الموارد) (از المنجد). چشم سوی کسی آوردن . (تاج المصادر بیهقی ).

نحو. [ ن َح ْوْ ] ( ع اِ ) راه.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). طریق. ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ). طریقه. ( ناظم الاطباء ). || اسلوب. ( ناظم الاطبا ) ( غیاث اللغات ). طرز.طور. شکل. ( یادداشت مؤلف ). || نوع. ( ناظم الاطباء ). قسم. گونه. ( یادداشت مؤلف ) :
دوستان را به تو هر روزبه نحوی طربی
دشمنان راز تو هر روز به نوعی ضرری.
فرخی.
|| سوی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). نزد. ( ناظم الاطباء ). جهت. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطبا ) ( معجم متن اللغة ). جانب. ( اقرب الموارد ). ناحیت. شطر. ج ، انحاء، نُحُوّ. || مثل. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). همچون. مانند. ( ناظم الاطباء ). || آهنگ. قصد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ). آهنگ. ( دهار ). || مقدار. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ) ( ناظم الاطباء ). نزدیک ِ. قریب ِ. ( یادداشت مؤلف ). در حدودِ : پس از آنجا بازگشت نحو پنج هزار مرد اسیر گرفت. ( تاریخ سیستان ). تا ز آن حشریان اندر آن هزیمت نحو سه هزار مرد کشته شد. ( تاریخ سیستان ). ج ، انحاء، نُحُوّ، نُحیّة. || ( مص ) برگردانیدن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). برگرداندن کسی را از چیزی : نحا فلاناً عنه ؛ صرفه. ( اقرب الموارد ). || آهنگ کردن به سوی چیزی یا کسی. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). قصد چیزی کردن. ( از اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة ) ( از منتهی الارب ). قصد کردن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). آهنگ کردن. ( دهار ). || پیروی از کسی کردن. ( از المنجد ). همانند قصد کسی کردن : نحا نحو فلان ؛ قصد قصده. ( از معجم متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || بخمیدن به جانبی یا کج گردیدن در قوس خود. ( از منتهی الارب ). مایل شدن به یکی ازدو طرف خویش یا منحنی شدن در قوس خود. ( از اقرب الموارد ). || برگردانیدن نظر به سوی کسی. ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) ( از المنجد ). چشم سوی کسی آوردن. ( تاج المصادر بیهقی ).

نحو. [ ن َح ْوْ ] ( ع اِ ) ( علم... ) علم اِعراب سخن عرب است ، یعنی آنچه بدان معرفت احوال کلمات عرب از اِعراب و اِفراد و ترکیب حاصل گردد. ( ازمنتهی الارب ) ( آنندراج ). و آن علم به قوانینی است که به وسیله آن احوال ترکیبات عربی از قبیل اِعراب و بناء و جز آن شناخته می شود، و گفته اند: نحو علمی است که بدان احوال کلام از جهت اعلال شناخته شود، و گفته اند علم به اصولی است که بدان صحت و فساد کلام شناخته آید. ( از تعریفات ). ترازوی سخن. ( زمخشری ). علم به اصولی است که بدان احوال آخر کلمه از جهت اِعراب و بناشناخته شود :

فرهنگ عمید

۱. روش، شیوه، طرز.
۲. (زبان شناسی ) مجموعۀ قواعدی که دربارۀ آرایش کلمات برای ساخت جمله یا عبارت بحث می کند.

دانشنامه عمومی

نحو یا جمله شناسی به دانش مطالعهٔ قواعد مربوط به نحوهٔ ترکیب و در کنار هم آمدن واژه ها به منظور ایجاد و درک جملات در یک زبان اطلاق می شود.
سیبویه
ابوالاسود دؤلی
صرف
این شاخهٔ مهم از دستور هر زبان، نظام مندی و خلاقیت فراوانی را طلب می کند. درست است که انسان ها می توانند مجموعه کلمات یک جمله را با ترتیب گوناگونی در کنار هم قرار دهند، ولی تمامی آن ها جملات معنی دار نخواهد شد.
در اینجا، جملهٔ اول غیرمجاز است از نظر زبان فارسی و بر اساس گرامر زبان انگلیسی مرتب شده است (.He bought the book)؛ ولی، دومی، که درست همان مجموعهٔ کلمات را داراست، ساختاری قابل قبول از نظر قواعد و دستورهای نحویِ زبان فارسی دارد.

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:صرف و

فرهنگستان زبان و ادب

{syntax} [زبان شناسی] شاخه ای از مطالعات زبانی که به مطالعۀ قواعد تشکیل سازه های بزرگ تر از واژه در جمله سازی اختصاص دارد

پیشنهاد کاربران

نحو یا جمله شناسی ( به انگلیسی: Syntax ) به دانش مطالعهٔ قواعد مربوط به نحوهٔ ترکیب و در کنار هم آمدن واژه ها به منظور ایجاد و درک جملات در یک زبان اطلاق می شود.
این شاخهٔ مهم از دستور هر زبان نظام مندی و خلاقیت فراوانی را طلب می نماید. درست است که انسان ها می توانند مجموعه کلمات یک جمله را با ترتیب گوناگونی در کنار هم قرار دهند ولی تمامی آن ها جملات معنی دار نخواهد شد.
کتاب خرید دانشجو یک را.
یک دانشجو کتاب را خرید.
در اینجا، جملهٔ اول غیر مجاز است، ولی، دومی که درست همان مجموعهٔ کلمات را داراست، ساختاری قابل قبول از نظر قواعد و دستورات نحوی زبان فارسی را دارد.
جستارهای وابسته
صرف
منابع
نحو زبان فارسی بر پایه نظریه حاکمیت و مرجع گزینی، سیدعلی میرعمادی، تهران: انتشارات سمت، ۱۳۷۶
گفتارهایی در نحو، محمد راسخ مهند، تهران: نشر مرکز، ۱۳۸۸
Crystal D. , The Cambridge Encyclopedia of Language, ۲nd edition, Cambridge University Press, 1996. ISBN 0 - 521 - 55967 - 7
O'Grady, W. , Dobrovolsky, M. , and aronoff, M. , Contemporary Linguistic, An Introduction, ۲nd edition, St. Martin' Press, Inc. , ۱۹۹۳. ISBN 0 - 312 - 06780 - 1
از ویکی پدیا

با توجه به جمله گاهی به معنی "مانند" میباشد

قلق . و روش و شیوه رفتار که این واژه بر تمام اشیا که در اطراف ما کار بری و کار برد دارد خواه جاندار و خواه بی جان خواه جمود و خواه جهود و جهنده تلقی میشود مثال شما قلق و نحوء رفتار اسب مرا و یا فلانی را و یا نحوء کلاج و دنده ماشین یا موتور سیکلت مرا یا گوشی و لپ تاپ مرا نمی دانید قلقش دست من است. . یا من به نحو دیگر با شاگردان یا فرزندان خود رفتار میکنم نحو شیوه و مسلک هست ولی مکتب و مذهب و اسلوب خاصی نیست مثال. . . مثلا درخت سرو راست قامت است و بر اثر ریزش کوه سنگ بزرگی سبب شده ساقه سرو مانند خط شکسته و منحنی رشد کند پس این نحوء خاص است پس نحو مسلک و شیوه خاص است و عام نیست. . . لذا همانگونه که آیه نورانی بسم ا. . . . . . . رامعنی نمودم بنام بی همتایی که پروردگار است و آمرزگار. . . . . و عربی بنام خداوند بخشنده مهربان میشود بسم الصاحب الجواد الرئوف میشود. حال هم واژه نحو و نحوی در هیچ فرهنگی درست معنی نشده بود با توجه به آنکه عرفا و شعرا آن را زیاد آورده اند حال انتظار دارم که در این انتهای عمر نام مرادیکشنری آبادیس گویا نماید زیرا بیش از ده هزار غزل من را. اینستاگرام مسدود و معدود م نمود و خودم توان چاپ اشعارم را ندارم میترسم بر اثر فقد مالی دیگر غزلیات من هم معدوم گردد


کلمات دیگر: