کلمه جو
صفحه اصلی

یغما


مترادف یغما : تاراج، تالان، چپاول، غارت، غنیمت، نهب

برابر پارسی : تاراج، چاپیدن

فارسی به انگلیسی

plunder, booty, depredation, loot, pillage, prey, swag

plunder


booty, depredation, loot, pillage, plunder, prey


فارسی به عربی

سلب , غنائم , غنیمة , کیس , نهب

فرهنگ اسم ها

اسم: یغما (پسر، دختر) (ترکی) (تلفظ: yaqmā) (فارسی: يغما) (انگلیسی: yaghma)
معنی: غارت، تاراج، مالی که از غارت به دست آمده است، ( اَعلام ) ) یغما قومی از نژاد ترک، که در آسیای میانه و در همسایگی خلَخلها می زیستند و به زیبایی معروف بودند و در ادبیات فارسی قرن تا هجری از آنان بسیار یاد شده است، ) یغمای جندقی: [قرن هجری] شاعر و نویسنده ی ایرانی، از هواداران فارسی نویسی و از مخالفان سرسخت ارتجاع و تعصب رایج در زمان خود، دیوانش چاپ شده است، غنیمت، نام شهری قدیمی و نیز قومی در آسیای میانه که زنان آن به زیبایی مشهور بوده اند [اهل یغما ( به مجاز ) زیبا روی]، ( در اعلام ) یغمای جندقی از شاعران معروف قرن سیزدهم هجری، نام شهری در ترکستان که مردمان زیبا و صاحب جمال دارد

(تلفظ: yaqmā) (ترکی) غارت ، تاراج ، مالی که از غارت به دست آمده است ، غنیمت ؛ نام شهری قدیمی و نیز قومی در آسیای میانه که زنان آن به زیبایی مشهور بوده‌اند. [اهل یغما (به مجاز) زیبا روی] ؛ (در اعلام) یغمای جندقی از شاعران معروف قرن سیزدهم هجری.


مترادف و متضاد

spoil (اسم)
یغما، فساد، تباهی، تاراج، غنیمت، سودباداورده

ravage (اسم)
تاخت و تاز، یغما، ویرانی

sack (اسم)
کیسه، ساک، جوال، یغما، خیک، خیگ، گونی، غارتگری، پیراهن گشاد و کوتاه، شراب سفید پر الکل و تلخ

booty (اسم)
غنیمت جنگی، یغما

pillage (اسم)
یغما، تاراج، غارت، غارتگری

plunder (اسم)
یغما، تاراج، غارت، چپاول، غارتگری، غنیمت

despoliation (اسم)
یغما، غارت

تاراج، تالان، چپاول، غارت، غنیمت، نهب


فرهنگ فارسی

از قبایل ترک که مسکن آنها در ترکستان شرقی میان تبت و چین و قرقیز است .
چپاول، تاراج، غارت، خوان یغما: سفرهای که ازمال غارت شده فراهم شود
۱-(اسم ) غارت تاراج . ۲- نام شهری در ترکستان .

فرهنگ معین

(یَ ) [ تر. ] (اِ. ) ۱ - تاراج ، غارت ، چپاول . ۲ - نام شهری در ترکستان که زیبارویان آن معروف بودند.

لغت نامه دهخدا

یغما. [ ی َ ] (اِ) تاخت و تاراج و غارت و غنیمت و ربودگی . (ناظم الاطباء) (از برهان ). تاراج را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ اوبهی ). تالان . تاراج . چپو. غارت . چپاول . نهبة. (منتهی الارب ). نهیب . (منتهی الارب ). اغاره . (یادداشت مؤلف ) :
چون ز آب خضر جام سکندر کشد به بزم
گنج سکندر از پی یغما برافکند.

خاقانی .


مباداور بود غارت از اسلام
همه شیراز یغمای تو باشد.

سعدی .


بدو گفت کای سنبلت پیچ پیچ
زیغما چه آورده ای گفت هیچ .

سعدی (بوستان ).


نگارنده را خود همین نقش بود
که شوریده را دل به یغما ربود.

سعدی (بوستان ).


نرگس سرمست و زلف کافر او در جهان
هرکه را جان و دلی دیدند یغما کرده اند.

هندوشاه .


زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم
مست و آشفته به خلوتگه راز آمده ای .

حافظ.


یغمای عقل و دین را بیرون خرام سرمست
در سر کلاه بشکن در بر قبا بگردان .

حافظ.


- به یغما برخاستن ؛ به غارت و چپاول قیام کردن . برای غارت برخاستن :
تا رباید کله قاقم برف از سر کوه
یزک تابش خورشید به یغما برخاست .

سعدی .


- به یغما بردن ؛غارت کردن . تاراج نمودن . (یادداشت مؤلف ) :
همان به که امروز مردم خورند
که فردا پس از من به یغما برند.

سعدی (بوستان ).


علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد
ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد.

حافظ.


- به یغما دادن ؛ به غارت دادن . به تاراج دادن . غارت زده شدن :
دست چون جوزاش دادی گنج زر چون آفتاب
گنج زر دادن به یغما برنتابد بیش از این .

خاقانی .


من همان روز دل و صبر به یغما دادم
که مقید شدم آن دلبر یغمایی را.

سعدی .


- به یغما رفتن ؛ تاراج شدن .غارت گردیدن . (یادداشت مؤلف ) :
نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
چودل به عشق دهی دلبران یغما را.

سعدی .


ماه رخسار بپوشی تو بت یغمایی
تا دل خلق از این شهر به یغما نرود.

سعدی .


- || برای غارت رفتن . به غارتگری رفتن :
اهل دل را گو نگه دارید چشم
کآن پری پیکر به یغما می رود .

سعدی .


- || رفتن به شهریغما در ترکستان که حسن خیز است :
ما خود اندر قید فرمان توایم
تا کجا دیگر به یغما می روی .

سعدی .


دیگران با همه کس دست در آغوش کنند
ما که بر سفره ٔ خاصیم به یغما نرویم .

سعدی .


- خوان یغما ؛ خوان و سفره ای که مردمان کریم بگسترانند و صلای عام دردهند. (ناظم الاطباء). خوانی که مردم یغما آن را به غارت برند و این معنی رفته رفته به مجاز بر خوان بخشندگانی که همگان را بدان دعوت کنند تا یغما شود و هیچ باقی نماند اطلاق شده است :
پراکنده ای گفتش ای خاکسار
بروطبخی از خوان یغما بیار.

سعدی (بوستان ).


تو همچنان دل خلقی به نغمه ای ببری
که بندگان بنی سعد خوان یغما را.

سعدی .


فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را.

حافظ.


و رجوع به خوان شود.
- یغماچی ؛ غارتگر. چپاولگر. یغماگر :
همچو یغماچی که خانه می کند
زودزود انبان خود پر می کند.

مولوی .


- یغما شدن ؛ غارت شدن . تاراج گردیدن . (یادداشت مؤلف ) :
ملکا بر بخور و کامروا زی کز تو
هرگز این مملکت و دولت یغما نشود.

منوچهری .



یغما. [ ی َ ] (اِخ ) نام شهری در ترکستان که مردمان خوشگل و صاحب حسن دارد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ) (از غیاث ) (از برهان ). نام شهری که خوبان بسیار از آنجا خیزند. شهری حسن خیز بود در ترکستان ، و مردم آن به تاراج و غارت همه چیز و از جمله خوان مشهور شده اند نزد شعرا: بت یغمایی . بتان یغما. خوبان یغما. (یادداشت مؤلف ) : مشرق وی ناحیت تغزغز و جنوب وی رود خولندغون است که اندر رود کپی افتد و مغرب وی حدود خلخ است . و این ناحیتی است که در وی کشت و برز نیست مگر اندک و از وی مویهای بسیار خیزد و اندر او صیدهای بسیار است و خواسته های ایشان اسب است و گوسپند و اندر او دههاست اندکی ، چون برتوج و خیر مکی . و کاشغر برسرحد است میان یغما و تبت و خرخیز و چین و کوه اغراج ارت اندر میان ناحیت یغما برود. (از حدودالعالم ).
میان مجلس شادی می روشن ستان دایم
گه از دست بت خلخ گه از دست بت یغما.

فرخی .


الا رفیقا تا کی مرا شفا و دعا
گهی مرا غم یغما گهی بلای یلاق .

زینبی .


چو تو نگار دل افروز نیست در خلخ
چو تو سوار سرافراز نیست در یغما.

امیرمعزی .


بزم تو افروخته به شمسه ٔ خلخ
رزم تو آراسته به دلبر یغما.

امیرمعزی .


آراسته سپاهت و افروخته مصافت
از دلبران خلخ وز نیکوان یغما.

امیرمعزی .


ای شاه غلامان تو دارند به اقطاع
چین و ختن و کاشغر و خلخ و یغما.

امیرمعزی .


ای آفتاب یغما ای خلخی نژاده
هم ترک ماهرویی هم حور ماهزاده .

امیرمعزی .


بر طارم هوای دل خود نشاط کن
با مهوشی که قبله ٔ یغماو طارم است .

سوزنی .


همچو از خورشید مشرق سایه دامن درکشد
دامن از من درکشید آن ماه یغما و ختن .

سوزنی .


کیخسرو هدی که غلامانْش را خراج
طمغاج خان به تبت و یغما برافکند.

خاقانی .


لاف آن روح توان زد که به چارم فلک است
نی از آن روح که در تبت و یغما بینند.

خاقانی .


ای تاج گردون گاه تو مهدی دل آگاه تو
یک بنده ٔ درگاه تو صد چین و یغما داشته .

خاقانی .


چو خاتون یغما به خلخال زر
ز خرگاه خلخ برآورد سر
جهانی چو هندو به دودافکنی
چو یغماو خلخ شد از روشنی .

نظامی .


ز کوس شهنشه برآمد خروش
به یغما و خلخ درافتاد جوش .

نظامی .


به یغما و چین زآن نیارم نشست
که یغمایی و چینی آرم به دست .

نظامی .


نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را.

سعدی .


- یغمابگ ترکستان ؛ کنایه از امیر و توسعاً خوبرویان شهر یغما در ترکستان :
یغمابگ ترکستان بر زنگ برد لشکر
در حلقه ٔ بیخویشی بگریز هلا زوتر.

مولوی .



یغما. [ ی َ ] ( اِ ) تاخت و تاراج و غارت و غنیمت و ربودگی. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ). تاراج را گویند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( از فرهنگ اوبهی ). تالان. تاراج. چپو. غارت. چپاول. نهبة. ( منتهی الارب ). نهیب. ( منتهی الارب ). اغاره. ( یادداشت مؤلف ) :
چون ز آب خضر جام سکندر کشد به بزم
گنج سکندر از پی یغما برافکند.
خاقانی.
مباداور بود غارت از اسلام
همه شیراز یغمای تو باشد.
سعدی.
بدو گفت کای سنبلت پیچ پیچ
زیغما چه آورده ای گفت هیچ.
سعدی ( بوستان ).
نگارنده را خود همین نقش بود
که شوریده را دل به یغما ربود.
سعدی ( بوستان ).
نرگس سرمست و زلف کافر او در جهان
هرکه را جان و دلی دیدند یغما کرده اند.
هندوشاه.
زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم
مست و آشفته به خلوتگه راز آمده ای.
حافظ.
یغمای عقل و دین را بیرون خرام سرمست
در سر کلاه بشکن در بر قبا بگردان.
حافظ.
- به یغما برخاستن ؛ به غارت و چپاول قیام کردن. برای غارت برخاستن :
تا رباید کله قاقم برف از سر کوه
یزک تابش خورشید به یغما برخاست.
سعدی.
- به یغما بردن ؛غارت کردن. تاراج نمودن. ( یادداشت مؤلف ) :
همان به که امروز مردم خورند
که فردا پس از من به یغما برند.
سعدی ( بوستان ).
علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد
ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد.
حافظ.
- به یغما دادن ؛ به غارت دادن. به تاراج دادن. غارت زده شدن :
دست چون جوزاش دادی گنج زر چون آفتاب
گنج زر دادن به یغما برنتابد بیش از این.
خاقانی.
من همان روز دل و صبر به یغما دادم
که مقید شدم آن دلبر یغمایی را.
سعدی.
- به یغما رفتن ؛ تاراج شدن.غارت گردیدن. ( یادداشت مؤلف ) :
نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
چودل به عشق دهی دلبران یغما را.
سعدی.
ماه رخسار بپوشی تو بت یغمایی
تا دل خلق از این شهر به یغما نرود.
سعدی.
- || برای غارت رفتن. به غارتگری رفتن :
اهل دل را گو نگه دارید چشم
کآن پری پیکر به یغما می رود .
سعدی.

یغما. [ ی َ ] (اِخ ) رحیم یغمای جندقی ، فرزند حاجی ابراهیم قلی (1196-1276 هَ. ق .) و متخلص به یغما. از ده خور جندق و بیابانک واقع در میان کویر است . کودکی فقیر بود. گویند روزی امیر اسماعیل خان عامری فرمانروای جندق و بیابانک از ده خور می گذشت و یغما که شش هفت ساله بود با سلام و ادب و تعظیم مخصوص خود جلب توجه فرمانروا کرد. فرمانروا پرسید: پسر کجایی هستی ؟ بچه ٔ روستایی بی تأمل گفت :
ما مردم خوریم !

از اهل ادب دوریم !


فرمانروا را حاضرجوابی و طبع شعر او خوش آمد و از نام و نسبش پرسید. معلوم شد رحیم پسر حاج ابراهیم قلی است . حاکم او را به فرزندی برگزید و به تربیتش پرداخت و او به زودی در شمار منشیان خان حاکم درآمد. اما مقاومت و مخالفت خان حاکم با قوای دولتی به شکست او و اسارت یغما انجامید و او را با اسیران دیگر به خدمت سردار ذوالفقارخان سنانی بردند. وی ابتدا سپاهی و سپس منشی خان گردید ولی بعد با سعایت بدخواهان یاغی معرفی و گرفتار شد. سردار او را به چوب بست و بعد در سیاه چال زندان انداخت و سپس به تعقیب و شکنجه و تاراج اموال بستگان او پرداخت . پس از چندی از زندان آزاد شد واز آن پس به تقاضای حال و احوال تخلص خود را به یغما تغییر داد و در سلک درویشان درآمد و به سیر و سیاحت پرداخت و سفری به بغداد رفت و بعد به تهران آمد و به وسیله ٔ حاجی میرزا آقاسی به حضور محمدشاه معرفی و در دربار صاحب نام و نشان شد و سرانجام در سال 1276 هَ . ق . در زادگاه خود بدرود زندگی گفت و در بقعه ٔ سیدداود به خاک سپرده شد. وی شاعر و غزلسرایی شوخ طبع و بذله گوی و نویسنده ای نقاد و حاضرجواب بود. گویند روزی حاج ملااحمد نراقی که از علمای بزرگ عصر بود دو بیت زیر را برای او خواند:
عاشق ار بر رخ معشوق نگاهی بکند
نه چنان است گمانم که گناهی بکند
ما به عاشق نه همین رخصت دیدار دهیم
بوسه را نیز دهیم اذن که گاهی بکند.
یغما همچنان به سکوت در وی می نگریست . نراقی پرسید چرا چیزی نمی گویی ؟ یغما جواب داد: منتظر فتوای سوم هستم !
از اشعار اوست :
بهار ار باده در ساغر نمی کردم چه می کردم ؟
ز ساغر گر دماغی تر نمی کردم چه می کردم ؟
هوا تر، می به ساغر، من ملول از فکرهشیاری
اگر اندیشه ٔ دیگر نمی کردم چه می کردم ؟
چرا گویند در خم ، خرقه ٔ صوفی فروکردی
به زهد آلوده بودم ، گر نمی کردم چه می کردم ؟
ملامت می کنندم کز چه برگشتی ز مژگانش ؟
هزیمت گر ز یک لشکر نمی کردم چه می کردم ؟
به اشک ار کیفر گیتی نمی دادم چه می دادم ؟
به آه ار چاره ٔ اختر نمی کردم چه می کردم ؟
ز شحنه ی ْ شهر جان بردم به تزویر مسلمانی
مدارا گر به این کافر نمی کردم چه می کردم ؟

#


نگاه کن که نریزد، دهی چو باده به دستم
فدای چشم تو ساقی به هوش باش که مستم
نه شیخ می دهدم توبه و نه پیر مغان می
ز بس که توبه نمودم ، ز بس که توبه شکستم .

(ازغزلیات و سرداریه ٔ یغمای جندقی صص 83-84).



فرهنگ عمید

چپاول، تاراج، غارت: ایا ستارۀ خوبان خَلُّخ و یغما / به دلبری دل ما را همی زنی «یغما» (امیرمعزی: ۱۳ ).

دانشنامه عمومی

یغما می تواند به موارد زیر اشاره کند:
غارت
یغمای جندقی، شاعر ایرانی
یغما (مجله)، از مجلات ایرانی
حیدر یغما، شاعر خشتمال نیشابوری
یغما گلرویی، ترانه سرا و مترجم ایرانی

دانشنامه آزاد فارسی

یَغما
قبیلۀ بزرگ ترک، بازماندۀ ترکان غز، از قبایل حوزۀ رودخانۀ ایلی و نارین و سمرچیه تا کاشغر. این مردم را قرایغما می خواندند. سرزمین یغماها استعداد چندانی برای زراعت نداشت و مردم آن عمدتاً به پرورش اسب، و گوسفند اشتغال داشتند. یغماها مردمی سخت جان و سخت کوش و مبارز و جنگجو بودند و از طوایف متعدد تشکیل می شدند. حکومت اینان، دست کم تا ۴ـ ۵ق، با شاهزادگان تغزغز بود. یغماها، تا پیش از اسلام آوردن، (احتمالاً در اواخر قرن ۴ یا اوایل قرن ۵ق) شاهان خود را می پرستیدند. یغماها همانند چگل ها، از عناصر تشکیل دهنده نخستین دولت ترکان مسلمان شرق، یعنی دولت ایلک خانیان/قراخانیان ترکستان بودند. یغمایی، همانند بردگان چگل در ایران و سایر نواحی شرقی خلافت اسلامی طرفداران بسیاری داشتند.

جدول کلمات

غارت

پیشنهاد کاربران

آری اینگونه واژگان مانند چپاول، یغما، چپو، تاراج و . . . ترکی و مغولی است و تخصص گویندگان آن را می رساند.

یغما از فعل یغ ماق ( تورکی ) جمع کردن است. یغ ( جمع کن ) یغوا ( دورهم جمع شدن. برای جشن گرفتن ) . . . جمع کردن غنایم جنگی بعد از فتح دشمن که به غلط به غارت کردن معنا شده است.

تاراج

یغما = ماخذ ترکی ( یئغما ) جمع کردن، جمع شده ، غارت ، چپاول

یغما، از کلمه یاغما ترکی به معنی نباریدن و خشک سالی گرفته شده

یه مثل از نام دختر بزنید و سپس در معنای یغما بگویید نام دخترانه.
خود من 43 ساله که به این اسم نامیده شدم.
با دخترانه بودن نام یغما ناز موافقم.

ربایش ، تارش

غارت، چپاول، تاراج

یغما در زبان ترکی از مصدر "یئغماق یا یئقماخ " به معنی جمع کردن و به خود اختصاص دادن ، برگرفته شده . یغما یعنی غارت کردن اموال دیگران و اختصاص دادن آن به خود که با واژه ی غارت تقریبا هم معنی است .

یه لحظه شک کردم یغما اسم پسره چون طراح قلم چی اسمش یغما کلانتریان بود قتی سرچ کدم یه اقا اومد هنوزم واسم عجیبه

ریشه یابی واژه های #یامان #یابلاق ( در اورخون به معنی بد ) #یاوه #یاغی #یابانجی #یغما #یواش✅
همگی این واژگان از بن یاغماق - یاخماق به معنی فرو ریختن است. ♦️
یاغی که در کتیبه های اورخون هم آمده به هجوم و فروریزش دشمن اشاره دارد
فعل ییخماق هم از این دو فعل مشتق شده. 🔴
یاوا ( یاخا*ق* ) : فرو ریخته - پایین آورده شده به معنی بیهوده و چرند
یاوان ( یاخاغان ) : پایین آورده شده - بیهود وار
یامان ( یاغان ) : به وحشی گری و هجوم آورنده بودن چیز مورد نظر اشاره دارد
یابانجی : همان یامانچی یا یاغانچی به معنی وحشی و بیگانه است یک تفسیر خنده دار از بن بیابان چی وجود دارد که به اسم فارسی زده اند که بدون در نظر گرفتن دیگر مشتقات آقایان فارسی تفسیر کرده اند. ❎
یاغما ( یغما ) : به معنی چپاول و غارت ( ییخما - یاخما )
یواش : در حالتی از یاوا ( یاوه )
همچنین واژه ی یاد به معنی بیگانه احتمال دارد یاغیت بوده که به صورت یاد در آمده. ❇️

( لطفا نظر من رو هم بذارید )
کسی که میرود در کلمه "ترک" در بخش نظرات کاربران نظر پایینی را میگذارد و در اینجا کاری عکس این موضوع را انجام میدهد، لایق سرزنش است! حقیقتا!
"دشنام و سخن ناروا چیزی نیست که گوینده اش را به راستی و حقیقت برساند، تنها دوری و دشمنی خواهد ساخت و خشم ِخداوندی که آفریدگار و پروردگار همه انسانهاست را خواهد فرستاد و تر وخشک را خواهد سوزاند.
خوار دانستنِ گوهرِ مردم و ناسزا گفتن به آن، همانا گمان بد داشتن به پدید آورنده ی آن گوهر است و بدخیمیِ درون و پستیِ سرشت و فرومایگیِ جان را برخواهد انگیخت.
// بنی آدم اعضای یک دیگرند/ /که در آفرینش ز یک گوهرند//"
وقتی این نظر رو میذاشتی یاد این نظری که اینجا گذاشتی نبودی؟!
آقای مهدی کشاورز

درود ُ سپاس
جناب مرودشتی! ( به نام و فرنام کاری ندارم )
گرچه نوشته شما نکوهنده است از اینکه به نوشتارهایم پرداخته اید، سپاس می گذارم.
برادر گرامی و دوست ارجمند! دیدگاه من از چنین نوشته هایی، هرگز هم میهنان ترکزبان و عزیز آذری نیست آنچنانکه این نگرش را بارها در جاهای دیگر به مانند پانویس واژه چپاول نیز یادآور شده ام.
منظور از ترک، اقوام غیرمتمدن کوچرو و زردپوست ریشه دار و اصیل بیابانهای شرق و شمال چین و مغولستانست که روزگار را به بیابانگردی و تاخت ُ تاز به یکدیگر و مردم دور و نزدیک خود می گذراندند، گاهی هم به صورت یکپارچه و زیر پرچم مغول با کشتار و ویرانی به اهداف چپاولگرانه خود می رسیدند.
اگر گفتم ویژه کاری و تخصص آنها یغما و چپاول و تاراج بوده، خب بر همگان روشن است و سخن بیجایی نیست که درخور سرزنش باشد! درواقع بازگویی حقیقت، جای نکوهش و سرزنش ندارد هرچند دلپسند برخی نباشد.
مردمی که در کاری ویژه، زبردستی و مهارت داشته باشند برای آن کار، واژگان بسیار می سازند که برای رفع نیاز آنهاست درحالیکه ممکن است همسنگ و برابر آن واژه ها در زبان مردم دیگر وجود نداشته باشد.
تازیانِ کهن در پرورش شتر و خرما ویژه کار و متخصص بودند، بنابراین برای گام به گام رُست ( رشد ) و رویش شتر و خرما، گزاره و واژه داشتند، مازندرانیها برای هرنوع بارانی یک نام دارند. چنین چیزی در همه زبانها وجود دارد و این نکته، برتری برای آن زبان نیست بلکه برای برآورده کردن نیاز آنهاست.
چرا در یک زبان باید این شمار واژه، تنها برای پنداره و مفهوم غارت وجود داشته باشد؟
می رسیم به همان تخصص و مهارت و زبردستی ترکان واقعی در این کار، و واژه هایی که برای رفع نیازشان در این زمینه ساخته اند. و البته اینها واژگانیست که ما می شناسیم و دور از ذهن نیست که واژه های دیگری برای این پنداره در ترکی باشد.

ترکتازی و کشتار و یغماگری این زردپوستان بیابانگرد به حدی شناخته شده و زبانزد بود که در آثار کمتر عارف و شاعری بوده که به آن پرداخته نشده باشد و از گردآوری این جُستار در کتابها، می توان کتابی جداگانه نوشت.
غارتگری که تعبیر عرفانی واژه ترک است را می توان در این چند بیت خواجه عبدالله انصاری جست:
/عشق آمد و دل کرد غارت / /ای دل تو به جان بر این بشارت/ - - /ترکی عجب است عشق دانی/ /کز ترک عجیب نیست غارت/
قطران تبریزی:
/کمر بستند بهر کین شه ترکان پیکاری/ /همه یکرو به خونخواری همه یکدل به جراری/
/یکی ترکان مسعودی به قصد خیل مسعودان/ /نهاده تن به کین کاری و دل داده به خونخواری/
/چه ارزد غدر با دولت چه ارزد مکر با دانش؟/ /اگرچه کار ترکان هست غداری و مکاری/
و همچنین : /اگر بگذشت از جیحون گروه ترکمانان را / /ملک محمود کاو را بود زابل کان در سنجر/
/زمانی تازش ایشان به شروان اندرون بودی/ /زمانی حمله ایشان به آذربایگان اندر/
/نبود از تازش ایشان کسی بر چیز خود ایمن/ /نبود از حمله ایشان کسی بر حال خود سرور/
قطران در ستایش امیری از امیران آذربایجان و عدل او سروده است:
گرچه داد ایران را بلای ترک، ویرانی/ /شود از عدلش آبادان چو یزدانش کند یاری
بدر شروانی شاعر سده 8 و 9 ه متولد شماخی:
گر شماخی شد خراب از ترکمانان غم مخور/ /مکه هم گشت از جفای لشکر مشرک خراب
گر ز راه آن ددان دوری گزیدی عیب نیست/ /آدمی باید که خود را دور دارد از کلاب ( سگ )
از سگ دیوانه ی کف کرده باید احتراز/ /بد بود گر دامنی آلوده سازد از لعاب ( آب دهان )
عبدالرحمان جامی ( سده 9 ) در شعری طنز گونه حال ترکان را اینگونه بیان می دارد:
این شنیدستی که ترکی وصف جنت چون شنید/ /گفت یا واعظ که آنجا غارت و تاراج هست؟
گفت نی، گفت بدتر باشد ز دوزخ آن بهشت/ /کاندرو کوته بود از غارت و تاراج دست
و قصیده معروف و طولانی انوری ابیوردی ( سده 6 ه ) که پس از ترکتازی غزان در خراسان سروده شده است با این بیت آغاز می گردد:
به سمرقند اگر بگذری ای باد سحر/ /نامه اهل خراسان به بر خاقان بر
و قصه دردناک ویرانی خراسان و کشتار مردمش و درد و رنج بازماندگان را بازگو می کند.
شهریار در در نکوهش ترک و تازی می سراید:
فلک یک چند ایران را اسیر ترک و تازی کرد/ /در ایران خوان یغما دید و تازی ترکتازی کرد
گدایی بود و با تاج شهان یک چند بازی کرد/ /فلک این شیرگیر آهو، شکار گرگ و تازی کرد
و اشعار فراوان دیگر در این زمینه از شاعرانی دیگر مانند فردوسی، نظامی، خاقانی، مولوی، سعدی و. . . که سروده های یاد شده به اندازه کافی روشنگر گفتار خواهد بود.

ییغماق ، جمع کردن، ییغما جمع کردنی، ییغنانیش جمع شدن ، ییغا جای جمع شدن، در کل معنی چیدن را میدهد مثلا گل ییغماق یعنی چیدن گل، اگر قاموس ترکی را یاد بگیرید فارسی امروز را بهتر خواهید فهمید، یغما یک وامواژه ترکی در زبان فارسیست، زبان ترکی یکی از با فاعده ترین زبانهای دنیاست.


کلمات دیگر: