مترادف سفیر : ایلچی، رسول، فرستاده، میانجی، نماینده سیاسی
برابر پارسی : فرستاده، نماینده
ambassador
سفير , ايلچي , پيک , مامور رسمي يک دولت
ایلچی، رسول، فرستاده، میانجی، نماینده سیاسی
منوچهری .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
مولوی .
مولوی .
سفیر. [ س َف ْ فی ] (ع اِ) یاقوت کبود. (ناظم الاطباء).
سفیر. [ س ِ ] (ع اِ)دلال بازار. (آنندراج ) .
۱. (سیاسی) شخصی که به نمایندگی از جانب یک دولت در پایتخت دولت دیگر اقامت دارد؛ ایلچی.
۲. اصلاحکننده میان دو قوم؛ میانجی.
〈 سفیرکبیر: (سیاسی) نمایندۀ عالی سیاسی یک دولت در کشور دیگر که کارهای سفارتخانه را در آن کشور اداره میکند.