کلمه جو
صفحه اصلی

سم


مترادف سم : حافر، ناخن حیوانات | حمه، رز، زهر، شرنگ، شوکران، هلاهل

متضاد سم : پادزهر

برابر پارسی : شرنگ، زهر

فارسی به انگلیسی

poison, toxin, bane, hoof

poison, toxin


hoof


bane, hoof, poison, toxin


فارسی به عربی

حافر , سم , مسمار

عربی به فارسی

شوکران , شوکران کبير , زهر , سم , شرنگ , زهرالود , سمي , مسموم کردن , زهرابه , ترکيب زهردار , داروي سمي


مترادف و متضاد

hoof (اسم)
سم، کفشک، حیوان سم دار

venom (اسم)
زهر، سم

poison (اسم)
زهر، سم، شرنگ، مشوب کردن

toxicant (اسم)
زهر، سم

nail (اسم)
چنگال، چنگ، ناخن، گل میخ، میخ سرپهن، میخ، سم

حافر، ناخن حیوانات


حمه، رز، زهر، شرنگ، شوکران، هلاهل ≠ پادزهر


فرهنگ فارسی

یکی از دپارتمانهای فرانسه که از بخشی از پیکاردی تشکیل شده حاکم نشین آن آمین و نایب الحکومه نشین آن آبویل موندیدیه پرون آرندیسمان ۴۴ کانتن ۷۸۳ کمون است .رود سم آنرا مشروب میسازد و آن منطقه ایست کشاورزی ( غلات چغندر قند ) صنایع قند سازی تقطیر و نساجی آن مهم است .
۱ - ( اسم ) در ترکیب به معنی سنبنده ( سوراخ کننده ) آید آهن سم ( سوراخ کننده آهن ) . ۲ - ( اسم ) قسمت انتهایی انگشتان چهارپایان اهلی دامها که شاخی و بمنزله کفش آنهاست این قسمت از نمو ناخن چارپایان و دامها حاصل میشود و بخشی کاملا محکم به وجود می آورد که راه رفتن آنها را تسهیل مینماید حافر . ۳ - کفشک . یا سم شکاف دار : سم گوسفند . ۴ - سمج .
تلفظ فارسی یعنی زهر

فرهنگ معین

(سَ مّ ) [ ع . ] (اِ. ) زهر، مادة کشنده . ج . سموم .
(سُ مّ ) [ په . ] ۱ - (ص فا. ) سُنب ، در ترکیب با واژه های دیگر معنای «سوراخ - کننده » می دهد. مانند آهن سم . ۲ - (اِ. ) قسمت انتهایی دست یا پای چهارپایان .
( ~ . ) (اِ. ) خانه ای زیر زمین که در بیابان ها برای مسافران می ساختند.

( ~ .) (اِ.) خانه ای زیر زمین که در بیابان ها برای مسافران می ساختند.


(سَ مّ) [ ع . ] (اِ.) زهر، مادة کشنده . ج . سموم .


(سُ مّ) [ په . ] 1 - (ص فا.) سُنب ؛ در ترکیب با واژه های دیگر معنای «سوراخ - کننده » می دهد. مانند آهن سم . 2 - (اِ.) قسمت انتهایی دست یا پای چهارپایان .


لغت نامه دهخدا

سم. [ س َ / س ُ / س ِم م ] ( ع اِ ) زهر. ( برهان ). زهر قاتل. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). زهر. ج ، سموم. ( مهذب الاسماء ). السم هو الذی فقد المزاج لابالمضارة فقط بل بخاصیة فیه کالبیش. ( قانون بوعلی ).
- ذات السم ؛ هر حیوان زهردار. ( ناظم الاطباء ).
- سم ابرص ؛ کربسه و بهندی چهپگلی گویند. ( آنندراج ). کربسه. ( منتهی الارب ). رجوع به سام ابرص شود.
- سم الحاجة ؛ مقصد مرده. ( آنندراج ).
- سم الحمار ؛ گیاه خرزهره. ( آنندراج ).
- سم الساعة ؛ زهری که زود میکشد. ( ناظم الاطباء ).
- سم السمک ؛ گیاه ماهی زهره معروف به بوصیر پوست آن درد مفاصل و درد رگ پشت و نقرس را نفع دهد وچون آنرا در آب غدیر اندازند همه ماهی آنرا سست گرداند و برگ آن در چراغ بجای فتیله میسوزد. ( آنندراج ).
- سم الفار ؛ دوایی که موش را میکشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ارسنیک. دیگ بر دیگ. دارموش. ( ناظم الاطباء ).
|| سوراخ. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). سوراخ گوش و سوراخ سوزن. ( مهذب الاسماء ).
- سم الخیاط؛ سوفار سوزن. ( آنندراج ) : که از سم خیاط و مضمم قماط تنگ تر بود بگذشتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
هر کجا باشد شه ما را بساط
هست فخر او را بود سم الخیاط.
مولوی.
|| دو رگ است در بن بینی اسب. || هر آنچه از دریا برآید مثل شبه سپید. || روباه. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || ( مص ) زهر دادن کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( تاج المصادر بیهقی ). || زهر کردن در طعام. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). زهر در طعام کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || استوار کردن سر قاروره را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سر شیشه و جز آن استوار کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || صلح کردن میان دو کس. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نیک کردن قدم. ( تاج المصادر بیهقی ). || راست و درست کردن چیزی را. || خاص کردن وخاص شدن. || آزمودن کار را و پایان آن نگریستن. || گرم شدن روز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

سم. [ س َ ] ( ع اِ ) تلفظ فارسی یعنی زهر :
تفاوتست بسی در سخن کز او بمثل
یکی مبارک نوش و یکی کشنده سمست.
ناصرخسرو( دیوان چ تقوی ص 89 ).
اگر داد و بیداد دارو شوند
بود داد تریاق وبیداد سم.
ناصرخسرو.
چون کف تو رازقی است نورده و نوربخش
نان سپید فلک آب سیاهست و سم.

سم . [ س َ ] (ع اِ) تلفظ فارسی یعنی زهر :
تفاوتست بسی در سخن کز او بمثل
یکی مبارک نوش و یکی کشنده سمست .

ناصرخسرو(دیوان چ تقوی ص 89).


اگر داد و بیداد دارو شوند
بود داد تریاق وبیداد سم .

ناصرخسرو.


چون کف تو رازقی است نورده و نوربخش
نان سپید فلک آب سیاهست و سم .

خاقانی .



سم . [ س ُ ] (اِ) سنب . سمب . پهلوی ، «سومب » ، ارمنی «سمبک » ، کردی عاریتی و دخیل «سیم » ، افغانی عاریتی و دخیل «سوم » ، وخی و سریکلی عاریتی و دخیل «سوم » ، در پارسی باستان «سومبه » یا «سومپه » ، در سانسکریت «سومبهه »یا «سومپه » ، گیلکی «سوم » ، معرب «سنبک ». (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). معروف است که سم اسب و استر وخر و گاو و گوسفند و امثال آن باشد و این بمنزله ٔ ناخن است آنها را. (برهان ) (از آنندراج ) :
ز سم ستوران در آن پهن دشت
زمین شد شش و آسمان گشت هشت .

فردوسی .


ز سم ستوران زمین گشت پست
برآشفته آن هر دو چون پیل مست .

فردوسی .


صحرای سنگروی و که سنگلاخ را
از سم آهوان و گوزنان شیار کرد.

فرخی .


نیزه و تیغ و کمند و ناچخ و تیر و کمان
گردن و گوش و دم و سم و دهان و ساق اوی .

منوچهری .


ابر بهاری ز دور آب برانگیخته
وز سم اسب سیاه لؤلؤ تر ریخته .

منوچهری .


چو هند را بسم اسب ترک ویران کرد
بپای پیلان بسپرد خاک ختلان را.

ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 8).


جویم رضات شاید گر دولتی ندارم
دارم مسیح گرچه سم خری ندارم .

خاقانی .


سامری سیرم نه موسی سیرت ار تا زنده ام
در سم گوساله آلاید ید بیضای من .

خاقانی .


به آتش سم اسبان نامدار خاک از قعر جیحون برانگیزم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
ناف شب آکند ز مشک لبش
نعل مه افکنده سم مرکبش .

نظامی .


ز تیزی و سختی که آن سنگ بود
سم چارپایان بر آن سنگ سود.

نظامی .


|| کردی «سونتین » عاریتی و دخیل «سوم و سومب و سومیج و سومبیدن » ، بلوچی «سومب » (سوراخ ) از فارسی سفتن و رجوع شود به هوبشمان ص 746. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). جایی را نیز گویند که در زمین یا در کوه بکنند و چنان سازند که در درون آن توان ایستاد و خوابید، همچنانکه مرتاضان و درویشان از برای خود و چوپانان بجهت گوسفندان سازند. (برهان ) (جهانگیری ). سمچ خانه ٔ زیرزمین که در بیابانها و دهها بجهت مسافران سازند. (فرهنگ رشیدی ) :
بیابان سراسر همه کنده سم
همان روغن گاو در سم بخم .

فردوسی .


|| (نف ) سوراخ کننده . (فرهنگ رشیدی ). || (اِ) پای که به عربی رجل خوانند. (برهان ) (جهانگیری ). بکثرت استعمال به پای آدمی نیز اطلاق میشود. (آنندراج ). پای . (فرهنگ رشیدی ).

سم . [ س َ / س ُ / س ِم م ] (ع اِ) زهر. (برهان ). زهر قاتل . (آنندراج ) (منتهی الارب ). زهر. ج ، سموم . (مهذب الاسماء). السم هو الذی فقد المزاج لابالمضارة فقط بل بخاصیة فیه کالبیش . (قانون بوعلی ).
- ذات السم ؛ هر حیوان زهردار. (ناظم الاطباء).
- سم ابرص ؛ کربسه و بهندی چهپگلی گویند. (آنندراج ). کربسه . (منتهی الارب ). رجوع به سام ابرص شود.
- سم الحاجة ؛ مقصد مرده . (آنندراج ).
- سم الحمار ؛ گیاه خرزهره . (آنندراج ).
- سم الساعة ؛ زهری که زود میکشد. (ناظم الاطباء).
- سم السمک ؛ گیاه ماهی زهره معروف به بوصیر پوست آن درد مفاصل و درد رگ پشت و نقرس را نفع دهد وچون آنرا در آب غدیر اندازند همه ماهی آنرا سست گرداند و برگ آن در چراغ بجای فتیله میسوزد. (آنندراج ).
- سم الفار ؛ دوایی که موش را میکشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ارسنیک . دیگ بر دیگ . دارموش . (ناظم الاطباء).
|| سوراخ . (آنندراج ) (منتهی الارب ). سوراخ گوش و سوراخ سوزن . (مهذب الاسماء).
- سم الخیاط؛ سوفار سوزن . (آنندراج ) : که از سم خیاط و مضمم قماط تنگ تر بود بگذشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
هر کجا باشد شه ما را بساط
هست فخر او را بود سم الخیاط.

مولوی .


|| دو رگ است در بن بینی اسب . || هر آنچه از دریا برآید مثل شبه سپید. || روباه . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || (مص ) زهر دادن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). || زهر کردن در طعام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زهر در طعام کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || استوار کردن سر قاروره را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سر شیشه و جز آن استوار کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || صلح کردن میان دو کس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نیک کردن قدم . (تاج المصادر بیهقی ). || راست و درست کردن چیزی را. || خاص کردن وخاص شدن . || آزمودن کار را و پایان آن نگریستن . || گرم شدن روز. (منتهی الارب ) (آنندراج ).

فرهنگ عمید

۱. [جمع: سُمُوم] هر نوع مادۀ شیمیایی که موجب آسیب یا هلاک جاندار شود؛ زهر.
۲. [عامیانه، مجاز] هر چیز زیانبار: سیگار برای تو سم است.
۳. [جمع: سِمام و سُموم] [قدیمی] سوراخ، مانند سوراخ سوزن.
⟨ سمّ زعاف: [قدیمی] زهر کشنده که انسان را فوری هلاک کند.


۱. [جمع: سُمُوم] هر نوع مادۀ شیمیایی که موجب آسیب یا هلاک جاندار شود، زهر.
۲. [عامیانه، مجاز] هر چیز زیانبار: سیگار برای تو سم است.
۳. [جمع: سِمام و سُموم] [قدیمی] سوراخ، مانند سوراخ سوزن.
* سمّ زعاف: [قدیمی] زهر کشنده که انسان را فوری هلاک کند.
۱. (زیست شناسی ) ناخن ضخیم و مقاوم گروهی از پستانداران گیاهخوار، مانند گاو، گوسفند، اسب، استر، الاغ، و امثال آن.
۲. [عامیانه] پای انسان.
۳. ‹سُمج› [قدیمی] سوراخ، گودال.
۴. [قدیمی] جایی که در کوه یا زیرِ زمین برای جا دادن گوسفندان درست می کردند، آغل: بیابان سراسر همه کنده سم / همان روغن گاو در «سم» به خم (فردوسی: ۶/۵۰۶ ).

۱. (زیست‌شناسی) ناخن ضخیم و مقاوم گروهی از پستانداران گیاهخوار، مانند گاو، گوسفند، اسب، استر، الاغ، و امثال آن.
۲. [عامیانه] پای انسان.
۳. ‹سُمج› [قدیمی] سوراخ؛ گودال.
۴. [قدیمی] جایی که در کوه یا زیرِ زمین برای جا دادن گوسفندان درست می‌کردند؛ آغل: ◻︎ بیابان سراسر همه کنده سم / همان روغن گاو در «سم» به خم (فردوسی: ۶/۵۰۶).


دانشنامه عمومی

سَم ماده ای است که دارای منشاء گیاهی، حیوانی یا شیمیایی بوده و از یک راه خاص یا راههای مختلف در مقادیر معینی باعث اختلال یا توقف فعل و انفعالات حیاتی انسان یا هر موجود زنده به طور موقت یا دائم می گردد.
استفراغ، اسهال و سرگیجه
تب غیرمعمول
ایجاد دمل، جوش و ضایعات جلدی غیرمعمول بر روی پوست و مخاط مختلف بدن
و ...
ممکن است عوارض مختلفی به تناسب هرنوع سم و مواد بنیادی و تشکیل دهندهٔ آن در شخص و جانداران پدیدار شود اما عموماً به این صورت است.
درهنگام بروز یکی از علائم بالا در یک شخص بهترین توصیه این است که شخص را به نزدیک ترین و مجهزترین بیمارستان یا مرکز درمانی برسانید .
در پزشکی و به ویژه در دامپزشکی اغلب تعریف های متفاوتی برای سم و ماده سمی و زهر وجود دارد.

دانشنامه آزاد فارسی

سَم (poison)
هر مادۀ شیمیایی که پس از ورود یا مالیده شدن به بدن باعث به خطرافتادن سلامتی یا مرگ شود. کبد بعضی سموم را از خون جدا می کند. اغلب سم ها در چند گروه قرار می گیرند: خورنده هامثل اسید سولفوریک، اسید نیتریک، و اسید هیدروکلریک؛ تحریک کننده هامثل آرسنیک و سولفات مس؛ مخدرهامثل افیون و مونواکسید کربن؛ و مخدرـ محرک ها، شامل ترکیباتی با منشأ گیاهی، مثل اسید کربولیکو نیکوتین.
چگونگی اثر سموم. سموم خورنده همۀ قسمت هایی از بدن را که با آن ها در تماس بوده اند می سوزانند و از بین می برند. تحریک کننده ها معده و روده ها را تحریک می کنند. مخدرها روی ساقۀ مغزو نخاع اثر می گذارند و باعث خواب آلودگی می شوند. مواد مخدرـ محرک نیز ابتدا باعث تحریک شدید می شوند و در نهایت مثل مخدرها عمل می کنند.
درمان. در مسمومیت با مواد غیرخورنده، باید هرچه سریع تر سم را تا حد امکان از بدن خارج کرد. این امر معمولاً با شست وشوی معدهصورت می گیرد. برای بعضی از سموم خورنده و تحریک کننده، ضد سم های شیمیایی در دست است. سم های جدید در گروهی دیگر قرار می گیرند. سم ضد علف های هرز، به نام پاراکوات، از آن جمله است. سموم این گروه تکثیر سلول ها در بدن را دستخوش تغییر می کنند. هنوز ضد سم اختصاصی این گروه ساخته نشده است.
قانون گذاری و نظارت. در اغلب کشورها فروش سموم تحت نظارت دقیق قانون است و فقط داروسازهای مجاز و پزشکان اجازۀ فروش آن ها را دارند. البته نباید فراموش کرد که سموم صنعتی و کشاورزی به رودخانه ها و دریاها می ریزند یا در زمین دفن و وارد زنجیرۀ غذاییمی شوند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] سَم ماده شیمیایی است که برای بدن موجودات زنده مضرّ است.
هر ماده شیمیایی که برای‏ بافتهای بدن موجودات زنده زیان آور باشد سم و یا زهر نامیده می شود.

کاربرد سَم در ابواب مختلف فقه
از احکام آن در بابهای جهاد، تجارت، اطعمه و اشربه و قصاص سخن گفته‏اند.

← سَم در باب اطعمه و اشربه
۱. ↑ إرشاد الأذهان ج۲، ص۱۱۱.
...

[ویکی الکتاب] معنی سَمِّ: سوراخ
معنی ثُمَّ: سپس
معنی ثَمَّ: آنجا
معنی صُمٌّ: کر- ناشنوا
ریشه کلمه:
سمم (۴ بار)

سُمّ (به فتح اول و فتح آن) به معنی سوراخ است. راغب تنگ بودن آن را نیز قید کرده مثل سوراخ سوزن و بینی. زهر را از آن سمّ گ‏ویند که در سوراخ کوچک در بدن را سمّ (به فتح و ضم( گویند. جمع آن سموم است (مجمع) سموم(به فتح س) باد گرمی است که مانند سمّ نفوذ می‏کند (راغب). . داخل بهشت نشوند تا ریسمان کشتی در سوراخ سوزن وارد شود معنی آیه در «جمل» گذشت ، . مراد از سموم در هر دو آیه عذاب نافذ است . نار سموم آتش نافذ ظاهراً حرارت و یا نیروی مخصوصی است که جنّ از آن آفریده شده و در «جنّ» گذشت .

گویش اصفهانی

تکیه ای: som
طاری: som
طامه ای: som
طرقی: som
کشه ای: som
نطنزی: somb


گویش مازنی

سم حیوان – سم اسب


/sem/ سم حیوان – سم اسب & سهم – تعداد - بیم – ترس ۳سم زهر

۱سهم – تعداد ۲بیم – ترس ۳سم زهر


واژه نامه بختیاریکا

( سُم ) واحدی در وزن معادل نیم پا
سمبلیچ

جدول کلمات

زهر

پیشنهاد کاربران

سَمیدن.
سَماندن چیزی/جایی.
ذهراگینیدن جایی/چیزی.

سَم در زبان لری هم به معنای ترس است وهم به معنی زهر و ماده کشنده .

سم به معنی آب مرگ آور ، سم کوتاه شده ی کلمه سومر است و منظور سرزمین سومر است که به دلیل شوره زار بودن زمینهای کشاورزی و آلوده شدن آبهای شیرین باعث تضعیف اقتصاد و شکست تمدن سومر شد.


سم ( toxic ) : [ اصطلاح آکواریم]به هر ماده و یا موجود زنده ای که به ماهیان چه تدریجی و یا سریع آسیب رسانده و موجب بیماری یا مرگ آنها شود در نگاهداری آکواریوم گویند

قسمت زیرین پای بعضی از حیوانات گیاه خوارمانند:گاو، گوسفند، اسب و. . . که باعث می شود هنگام چریدن و راه رفتن و غذا خوردن در زمین های زبر پای آنها را از هرگونه آسیبی حفظ کند.

کَف پای بعضی از حیوانات که پای آنها را از آسیب دیدن حفظ میکند.

شرنگ=sharang

پای حیوان

پای اسب

Detox سم زدایی

پاى اسب

در زبان آذری به کیسه زهر ی که در کبد وجود دارد اود ( Od ) گفته می شود که به معنی سم می باشد همچنین به زهر مار ( آق ) گفته می شود اصطلاح "ایچوا آق قاتیم" یا "ایچوا زَهَر قاتیم" در ترکی معروف است و همچنین ایلانا آق ویرن ( زهر دهنده به مار ) اسم حیوانی است . همان طور در زبان هندی به مار ( saanp ) و در زبان پشتو ، و سندی به مار "سانپ " گفته می شود که به نظر می رسد با واژه ( سم ) هم ریشه باشند که سم به معنی زهر و مسموم کسی که به او سم داده باشند .

زهر ، شرنگ

سُم در پهلوی سمب sumb بوده است .

�سم� . که [درفارسی سُم درپهلوی �سومب �دراوستایی �سُفه �درسانسگرین �شپه �] ( فرهنگ نظام ج3 ) می باشد برخاسته از �سُنب � است . [این قاعده درزبان فارسی شناخته شده است که �نون�و�یا� را درآخرکلمه با میم تشدیدار عوض می کنند ، چنانکه دنب ، سُنب ، وخُب را دُم وسُم وخُم می گویند ] چارشَمبَه، چاهارشَمبَه چهارشنبه ( ابدال ن به م ) ( گویش بلیجانیبنظر می رسد واژه �سم � ازاَسمَجَتَa - samjata: درسنسکریت بعنوان ریشه زبانهای هندواروپایی وازجمله فارسی گرفته شده که بمعنی نمایان نشده - ظاهزنشده می باشد و�ا�ازادات نفی است وبدون �اَ� سَمجَتَ amjataبمعنی پوشیده ومخفی می شود.
واژۀ سَم :sam درسانسکریت:� سالم � ( دکترجهانشاه درخشانی دردانشنامۀ کاشان )

واژه سنب نیز ازواژه �سمج� واین واژه نیز ازواژه �سمجک� گرفته شده که به شکلهای سُمچه وسُمچ وسُمچک نیزخوانده می شود
سم :مخفف سمچ ( فرهنگ نظام . ج3 ) و سنب نیز خود از سمج، سمچ، سمچه: ( فرهنگ نظام . ج3 ) سُمب ، سُمج بروزن تند ، سمچه ، سُمجه ( نوبهار ) ، ( فرهنگ لغات الفرس پنج بخشی ) ، سنبچه ( نوبهار. ج 2 ) سمنچه. ( آنندراج ) ، سمچک، سمجک ( لغات الفرس اسدی ) سم و سمچ ( فرهنگ رشیدی ) گرفته شده است . درفرهنگهای لغات معنی این واژه چنین آمده است :
سم : دومعنی دارد :اول خانه ها باشد کنده برزیزمین . دوم :ناخن چارپایان ( صحاح الفرس ) سمه: غرواشه، دهار، ( دهخدا ) سُمج: مثقب ؛ پرماه . مته . ( ناظم الاطباء ) ، وهرچیزی که سوراخ کنندبه آن چیزی را ( ناظم الاطباء ) . سنب. [ سُمْب ْ ] ( اِ ) سم چارپایان. ( برهان ) ( جهانگیری ) . سم ستور. ( آنندراج ) ، [ سُم ْ ب َ /ب ِ ] سنبه. - . آلتی که بدان آسیا را تیز کنند. ( آنندراج ) ( شرفنامه ) ( انجمن آرای ناصری ) ( ناظم الاطباء ) ، سنبه: ( سُ بَ یا بِ ) ( اِ. ) = سمبه ( فرهنگ معین ) ، سمج:نقب یعنی سوراخ کردن ، وسمجه حفره زده به زیرزمین وخانه نیز باشد ( فرهنگ لغات الفرس پنج بخشی ) سمج:سوراخ ، حفره، ، ، نقب ( فرهنگ قواس ) سُم ( به وزن قم ) : معروف است . خانه زیرزمینی که دربیابانها جهت مسافران وگوسبندان کنند ( فرهنگ جعفری ) ، پناهگاه زیر زمینی ، سم: آغل گوسفندان ، سمج ( فرهنگ معین ) ، سمج، سمچ، سمچه: اطاق زیززمین که محل نگهداری حیوانات اهلی یا برای شب ماندن مسافران یا محبس مقصران باشد ( فرهنگ نظام ج3 ) ، سمج: نقب وحفرباشد ( فرهنگ قواس ) سُمب ، سُمج بروزن تند ، سمچه ، سُمجه، بروزن سفره : زندان دزدان که برزیرزمین یا بالای کوه سازند . ( فرهنگ نوبهار ) وسمجه حفره زده به زیرزمین وخانه نیز باشد ( فرهنگ لغات الفرس پنج بخشی ) سُم ( فرهنگ رشیدی ) همان سمچ مرقوم باشد بمعنی خانه زیرزمینی که دربیابانه ودهها بجهت مسافران سازند خانة زیرزمینی جهت درویشان، سردابۀ زیرزمین، که زندان دزدان باشد، وگاهی دربیابان سازندبرای مسافران ( فرهنگ رشیدی ) ، سنبچه :خانه زیرزمینی ( نوبهار. ج 2 )
سمه:کُنج:چون گوشه باشد درجایی ، بیغوله وبیغله نیز گویندش ( لغات الفرس سمچ:به ضم وجیم پارسی :سوراخ کرده وکافت به زیرزمین آگنده. ( منتهی الارب ) ، خانه ٔ زیرزمین را گویند که در کوه و صحرا جهت درویشان و خوابیدن گوسفندان کنند. ( برهان ) ( فرهنگ جعفری ) ، محل لشکریان ( فرهنگ نظام ) سقف خانه. ( ناظم الاطبا ) سمه: راهی که در زیر زمین از جائی به جائی سازند. ( ناظم الاطباء ) سُمج = زندان زیرزمینی ( فرهنگ گنج آویز ) . خانه ٔ زیرزمین که آنرا سمنچه نیز گویند. ( آنندراج ) . گوشه و بیغوله ٔ خانه و زاویه. ( ناظم الاطباء ) . کردی �کونج � ( گوشه ) . ( حاشیه ٔ برهان ) سمج. [ س ُ ] ( اِ ) جایی را گویند در زیرزمین یا در کوه بجهت درویشان و فقیران یا گوسفندان بکنند. ( برهان ) . سُم :خانه ها باشد به زیرزمین کنده ( لغات الفرس اسدی ) نهان کرده پوشیده مخفی . ۴ - مدفون دفین درخاک فرو برده . ۵ - نگار کرده ملون منقش . ۶ - مغزدار میان پر. ۷ - سخت فربه با گوشتی سخت پیچیده . ]فرهنگ لغت دهخدا، . سنب :دخمه ، گنبذ ( دهخدا ) سمه : دهار، ( دهخدا ) ، سنبه. ) . || سقف خانه. ، انگور سیاه. ، زنبورسیاه، مته وپرماه وهرچیزی که سوراخ کننبه آن چیزی را ( ناظم الاطباء ) . ای که از کنکاش درمورد �سنب � یا �سم � یا �شنب�می توان گرفت این است که واژه های سُنب ، شنب ، دخمه ، عجوز ، طربال ، پاتیل ، پاتله ، ، صیصه ، کافت . ، آگنده ، حشو روزن: سوراخی که شعاع آفتاب از راه آن درون خانه درآید. سوراخ. ( آنندراج ) آهون. ( اِ ) رخنه و راه و مجرائی که زیر زمین کنند. نقب. سُمج. سُمجه : آهون. ( دهخدا ) نقب. [ ن َ] ( ع اِ ) سوراخ. ( دهار ) ( غیاث اللغات ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . نغم. سوراخ عمیق بزرگ نافذ. ( ناظم الاطباء ) . ثقب. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ) . راهی که در زیر زمین از جائی به جائی سازند. ( ناظم الاطباء ) . سمج. آهون. ( یادداشت مؤلف ) . راهی که پنهان ازچشم مردم و محافظان در زیر زمین تعبیه کنند تا از آن راه به جای مورد نظر داخل شوند و چیزی بدزدند. ج، انقاب، نقاب. سمج: سردابه بزیر زمین که زندان دزدان باشد. ( آنندراج ) زندان که در بالای کوه برای محبوسین سازند. ( آنندراج ) غار: لغت نامه دهخدا:غار. ( ع اِ ) سوراخ در کوه. ( دهار ) . دره و شکاف کوه. ( برهان ) ( دستور اللغة ) . سوراخ کوه. ( مهذب الاسماء ) . سمج که در کوه باشد. شکاف کوه که به خانه مانند باشد
تاموره، دخمه ، سوراخ. ، گوراب ، گورابه، حفر ، کنج ، زاویه ، سردابه ، قبه، گنبد ، ناووس ، صومعه ، خانقاه ، رباط، تکیه ، نهل ، منهل ، . کاره ( ازریسه کره ) ، لغت نامه دهخدا، غار: لغت نامه دهخداغار. ( ع اِ ) سوراخ در کوه. ( دهار ) . دره و شکاف کوه. ( برهان ) ( دستور اللغة ) . سوراخ کوه. ( مهذب الاسماء ) . سمج که در کوه باشد. شکاف کوه که به خانه مانند باشد
پاتیله. [ ل َ/ ل ِ ] ( اِ ) طنجیره. ( فرهنگ اسدی ) . لوید. پاتیل خرد. پاتیلچه. فاثور. ( منتهی الارب ) . طنجره. ( اوبهی ) . طنجیر. تیان. پاتله. هیطله. دیگ حلواپزان ، فاثور ( لغت نامه دهخدا
ومغاک ، کفر امثالهم مترادف همدیگرویا به نوعی رابطه مفهومی ومحتوایی دارندویانوع خاصی از سُنب ویا بخشی ازآن را می رسانند واکثرأدرحوزه اماکن موردتکریم ومراسم آئینی ومرگ وتدفین ، معنا می شوند .
یکی ازاشکال کاربری �سم یا شنب� کاربری آن به شکل �شم یا شنب است مرحوم دهخدا وتعدادی ازلغت شناسان شنب را گنبد ، طاق وقبه و تعدادی ازصاحب نظرا ن واژه شنب را دارای ریشه مغولی وبه معنی بهشت دانسته اند . درفرهنگ نسبتا قدیمی آنندراج پیرامون معنی شنب چنین نگاشته شده است :شَنب بروزن خَنب یعنی خم به معنی گنبد است .
شنب غازان –نام گنبد غازان درتبریز که سلطان محمودغازان ابن ارغن خان ( ارغون ) ساخته ارتفاع آن را یکصد وبیست گز وقطرش را شصت گز نوشته اندکه اکنون خراب است.
شنبه نام اولین روزازایام هفته است وتا شش روزمکرر می شود ، آن را شنبد با دال نیز گفته اند. . . . . وگفته اند شنبد بوزن ومعنی گنبد بوده


کلمات دیگر: