کلمه جو
صفحه اصلی

مقنعه


مترادف مقنعه : برقع، روسری، مقصوره، نقاب

برابر پارسی : کُلوته

فارسی به انگلیسی

veil, headdress, headgear, wimple

veil


headdress, headgear, wimple


مترادف و متضاد

برقع، روسری، مقصوره، نقاب


فرهنگ فارسی

( اسم ) پارچه ای که زنان سر خود را بدان پوشانند روسری مقنعه : [ احمد بن عبد الملک بهر وقت بشهر آمدی و از بهر دختران و غلامان جامه و مقنع و متاع و قماش خریدی ... ] ( سلجوقنامه ظهیری . چا . خاور . ۴٠ )
به معنی دامنی است . چادر باریک که یک عرض باشد . ماخوذ از تازی باشامه .

فرهنگ معین

(مِ یا مَ نَ عَ ) [ ع . مقنعة ] (اِ. ) روسری .

لغت نامه دهخدا

( مقنعة ) مقنعة. [ م ِ ن َ ع َ ] ( ع اِ ) بر سر افکندنی. مِقنَع. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). آنچه زنان سر خود را بدان پوشانند. ( از اقرب الموارد ). پوشاکی از پارچه اعلا که درازی آن به اندازه دو گز است و از پیش رو گشاده و باز است و زنان تازی آن را در خانه و در بیرون از خانه به روی سر می اندازند و مقنع نیز می گویند. ج ، مقانع. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ماده بعد و مقنع شود.
مقنعه. [ م ِ ن َ ع َ / ع ِ ] ( از ع ، اِ ) به معنی دامنی است. ( جهانگیری ). || چادر باریک که یک عرض باشد. ( غیاث ). باشامه. واشامه. دامک. ربوسه. ربوشه. سراویزه. گواشمه. ورپوشه. ورپوشنه. چادر باریک یک عرض که زنان بر سر اندازند. ( ناظم الاطباء ). آنچه زن بدان سر و محاسن خود پوشد. رو پاک. چارقد. نصیف. معجر. روسری. دامنک. دامنی. مِقنَع. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
بادام بنان مقنعه بر سر بدریدند
شاه اسپرمان چینی در زلف کشیدند.
منوچهری.
هیچکس روی زشت او ندیدی از آنکه مقنعه سبزی بر روی خویش داشتی. ( تاریخ بخارا ص 86 ).
رو به تدبیر نفسانی کرده و بفرمود تا مقنعه از سر وی فرو کشیدند و موی او برهنه کردند. ( چهارمقاله نظامی ص 114 ). پسر را در کنار گرفت و دو مقنعه برگرفت و به نزدیک آمد و گفت : راست گفتی پسر من آمد. ( چهارمقاله نظامی ص 96 ).
او را بدان نوع طلا برآراست و مقنعه و قباچه و قصبچه و سربند طلا بر وی مهیا کرد و نامش دل افروز نهاد. ( سمک عیار ج 1 ص 50 ).
دستار درربوده سران را به باد زلف
شوریده زلف و مقنعه عید بر سرش.
خاقانی.
زان مقنعه کان شاه به بهرام فرستاد
یک تار به صد مغفر رستم نفروشم.
خاقانی.
از مقنعه ماه غبغب تو
صد ماه مقنعم نموده.
خاقانی.
نه هر زنی به دو گز مقنعه است کدبانو
نه هر سری به کلاهی سزای سالاری است.
ظهیر فاریابی.
هزار مقنعه باشد به از کلاه از آنک
کلاه و مقنعه نز بهر ذلت و خواری است.
ظهیر فاریابی.
جمعی از جواری و سراری پدرش در آن قلعه بودند و ایشان را نظری بر مجلس او افتاد و بر حالت وی رقت آوردند،مقنعه های خویش درهم بستند و او را بر روی قلعه فروگذاشتند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 315 ).
به یک گز مقنعه تا چند کوشم

مقنعة. [ م ِ ن َ ع َ ] (ع اِ) بر سر افکندنی . مِقنَع. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). آنچه زنان سر خود را بدان پوشانند. (از اقرب الموارد). پوشاکی از پارچه ٔ اعلا که درازی آن به اندازه ٔ دو گز است و از پیش رو گشاده و باز است و زنان تازی آن را در خانه و در بیرون از خانه به روی سر می اندازند و مقنع نیز می گویند. ج ، مقانع. (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد و مقنع شود.


مقنعه . [ م ِ ن َ ع َ / ع ِ ] (از ع ، اِ) به معنی دامنی است . (جهانگیری ). || چادر باریک که یک عرض باشد. (غیاث ). باشامه . واشامه . دامک . ربوسه . ربوشه . سراویزه . گواشمه . ورپوشه . ورپوشنه . چادر باریک یک عرض که زنان بر سر اندازند. (ناظم الاطباء). آنچه زن بدان سر و محاسن خود پوشد. رو پاک . چارقد. نصیف . معجر. روسری . دامنک . دامنی . مِقنَع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بادام بنان مقنعه بر سر بدریدند
شاه اسپرمان چینی در زلف کشیدند.

منوچهری .


هیچکس روی زشت او ندیدی از آنکه مقنعه ٔ سبزی بر روی خویش داشتی . (تاریخ بخارا ص 86).
رو به تدبیر نفسانی کرده و بفرمود تا مقنعه از سر وی فرو کشیدند و موی او برهنه کردند. (چهارمقاله ٔ نظامی ص 114). پسر را در کنار گرفت و دو مقنعه برگرفت و به نزدیک آمد و گفت : راست گفتی پسر من آمد. (چهارمقاله ٔ نظامی ص 96).
او را بدان نوع طلا برآراست و مقنعه و قباچه و قصبچه و سربند طلا بر وی مهیا کرد و نامش دل افروز نهاد. (سمک عیار ج 1 ص 50).
دستار درربوده سران را به باد زلف
شوریده زلف و مقنعه ٔ عید بر سرش .

خاقانی .


زان مقنعه کان شاه به بهرام فرستاد
یک تار به صد مغفر رستم نفروشم .

خاقانی .


از مقنعه ماه غبغب تو
صد ماه مقنعم نموده .

خاقانی .


نه هر زنی به دو گز مقنعه است کدبانو
نه هر سری به کلاهی سزای سالاری است .

ظهیر فاریابی .


هزار مقنعه باشد به از کلاه از آنک
کلاه و مقنعه نز بهر ذلت و خواری است .

ظهیر فاریابی .


جمعی از جواری و سراری پدرش در آن قلعه بودند و ایشان را نظری بر مجلس او افتاد و بر حالت وی رقت آوردند،مقنعه های خویش درهم بستند و او را بر روی قلعه فروگذاشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 315).
به یک گز مقنعه تا چند کوشم
سلیح مردمی تا چند پوشم .

نظامی .


پری دختی پری بگذار ماهی
به زیر مقنعه صاحب کلاهی .

نظامی .


گوشه ٔ مقنعه ٔ او سایه بر هیچ کله داری نمی انداخت . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 67).
مقنعه و حله ٔ عروسانه نکو
کنگ امرد را بپوشانید او.

مولوی (مثنوی چ خاور ص 356).


مرد کز بستن دستار خود آمد عاجز
چون زنان مقنعه حالی به سرش باید کرد.

نظام قاری (دیوان البسه ص 78).


زنخدان از کردکی ابریشم سیبکی و غبغب از چین مقنعه . (دیوان البسه نظام قاری ص 134). و رجوع به ماده ٔ قبل و مِقنَع شود.

فرهنگ عمید

پارچه ای که زنان سر خود را با آن می پوشانند، روسری.

دانشنامه عمومی

مَقْنَعه، نوعی از پوشش اسلامی برای زنان است که به دلیل یک تکه بودنش سر و سینه ها را پوشیده تر نگه می دارد.
چادر
روسری
مانتو
مقنعه پوششی است مخصوص سر و گردن که تا پایین سینه ها را می پوشاند. رایج ترین نوع آن که معمولاً در ادارات، مدارس و مکان های عمومی و سازمان های دولتی در ایران پوشیده می شود مقنعۀ پفی است که از پارچه ای مربعی شکل دوخته می شود، به این شکل که دو ضلع مجاور تا نزدیکی راس زاویه به هم دوخته می شود و دایره ای به اندازۀ صورت به شکل ندوخته باقی می ماند.نوع دیگر مقنعه چانه دار و آستین دار است که در سالهای اولیه پس از انقلاب اسلامی ایران استفاده می شد و امروزه هنگام نماز به سر می شود.استفاده از مقنعه نسبت به روسری و شال آسان تر است و در زیر چادر مرتب تر باقی می ماند و رسمی تر هم محسوب می شود.این پوشش اصالتاً بعد از انقلاب اسلامی ایران ابداع شد.در سالهای اخیر انواع جدیدتر آن همچون مدل های گره ای، پروانه ای و غیره به بازار آمده است و مقنعه در انواع رنگ ها در بازار پیدا می شود.

دانشنامه آزاد فارسی

مَقْنَعِه
مَقْنَعِه
مَقْنَعِه
از انواع پوشش سر زنان. پارچه ای که سر و موها و گردن را می پوشاند و تنها صورت بیرون می ماند، جلو بسته است و دور تا دور بدن را تا شانه و گاه تا زیر سینه فرامی گیرد. مقنعه همچنین به روبنده که صورت را هم، جز دو چشم، می پوشاند اطلاق می شود. مقنعه در دوران پس از اسلام رایج شد. زنان در دوره های طاهریان، صفاریان، و سامانیان از مقنعه های سرخ و سیاه، که ظاهراً حاشیه دوزی و نواردوزی شده بود، استفاده می کردند. نوع نیشابوری آن معروف تر از انواع دیگر بود. در کتاب های مصور کتاب التریاق و مقامات حریری تصویر زنی با مقنعه، به رنگ های سرخ و آبی، دیده می شود. مقنعه در دورۀ ایلخانان گاه با نواری به دور آن، یا بی نوار، با کلاه یا بدون کلاه پوشیده می شد و این شیوه پوشش مقنعه در دورۀ صفویه نیز ادامه داشت؛ گاه روی مقنعه پر یا جواهری هم نصب می کردند. به نوشتۀ تاورنیه در سفرنامه اش، برخی از زنان زیرکلاه مقنعه ای ابریشمین داشتند که به طرف پشت آویخته می شد. این پوشش سر در دوره های بعد نیز رایج بود.

مقنعه (المقنعه). مُقنِعه (المُقنِعه)
تألیف شیخ مفید، کتابی به عربی در فقه امامیّة. از منابع فقه امامی به شمار می رود و سه بخش دارد: مؤلف در بخش نخست به اصول اعتقادات امامی (مباحث کلامی) و سپس به دو بخش فقهی عبادات و معاملات می پردازد. شاگردش، شیخ طوسی، بخش فقهی آن را با نام تهذیب الاحکام شرح کرده که این شرح از کتب اربعة امامیه است. شیخ مفید دو کتاب کلامی نیز به همین نام دارد: رسالة المقنعة و المسئلةالمقنعة. المقنعه در قم به چاپ رسیده است (۱۴۱۰ق)

جدول کلمات

روسری

پیشنهاد کاربران

در گویش شهرستان بهاباد کلیته ( koliteh ) گفته می شود

عمو آرمین نصرتی الان من بیدار شدی بسته هست یا دی غین لباس مجلسی نمی دانید که تو این گرما زده کرمانشاه مرگبارترین زلزله کرمانشاه ارسال دیدگاه کاراکتر بازی اندروید اوریو را کلیک نمائید

ل صر تض

Wimple


واشامه

ای واژه تازی شده " مکنا " در پارسی است ، در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .

سرانداز. [ س َ اَ ] ( اِ مرکب ) مقنعه و روپاکی باشد که زنان بر سر اندازند. ( برهان ) ( جهانگیری ) . مندیلی که بر بالای سر اندازند. ( رشیدی ) ( انجمن آرا ) . معجر و مقنعه. ( غیاث ) . نصیف. خِمار. ( ملخص اللغات ) :
وز نعمش بر سر گردون نگر
مقنعه سیم و سرانداز زر.
خواجوی کرمانی ( از رشیدی ) .
و سماعخانه دستار چنان گرم شد که مقنعه سرانداز و پیچیک رقاص گشته. ( دیوان نظام قاری ص 155 ) .
ای مقنعه و شدّه مرا صبحی و شامی
موبند و سرانداز چو نوری و ظلامی.
نظام قاری ( دیوان ص 112 ) .


کلمات دیگر: