کلمه جو
صفحه اصلی

چادر


مترادف چادر : حجاب، سرانداز، مقنعه، خرگاه، خیمه، سایبان، سراپرده، مظله، شادروان

فارسی به انگلیسی

tent, large veil worn by woman to cover their body and dress, chuddar or chador, canvas, veil, awning, large veil worn by a woman to cover her body anddress

tent, awning, large veil worn by a woman to cover her body anddress


canvas, tent, veil


فارسی به عربی

حجاب , خیمة

مترادف و متضاد

tent (اسم)
توجه، طاق، ساباط، سایبان، خیمه، چتر، چادر، نوعی شراب شیرین اسپانیولی

veil (اسم)
پرده، حجاب، خمار، نقاب، چادر

tentage (اسم)
چادر، وسایل چادر

حجاب، سرانداز، مقنعه


خرگاه، خیمه، سایبان، سراپرده، مظله، شادروان


۱. حجاب، سرانداز، مقنعه
۲. خرگاه، خیمه، سایبان، سراپرده، مظله، شادروان


فرهنگ فارسی

بالاپوش که زنان روی سرمی اندازندوتمام اندام آنها، رامیپوشاندوبه معنی سایبان، خیمه، پرده بزرگ
( اسم ) ۱- بالا پوشی که زنان روی سر اندازند و هم. اندام آنان را پوشاند. ۲- خیمه پرد. بزرگ . ۳- سایبان . یا چادر ترسا. ۱- چادر زرد و کبود ۲- شفق و سرخی افق بهنگام غروب آفتاب . یا چادر کافوری . سفیدی صبح . یا چادر کحلی . ۱- آسمان . ۲- شب تاریک . یا چادر لاجورد. آسمان .
بفتح و کسر دال چادر یا رو پوش رو بنده ٠ حجاب ٠ ترجم. و طائ و بدین معنی با لفظ در سر کشیدن و به چهره کشیدن و پوشیدن و بر کتف بر افکندن و از پشت بر کشیدن ٠ یا پوش ٠ پوشش ٠ مطلق سر پوش ٠ یا پارچ. عریضش و طویل که رختخواب در آن می بندند ٠ یا خیمه ٠ خرگاه ٠ شادروان ٠ سایبان ٠ یا سفره و سماط ٠ یا خرقه ٠ یا بالن ٠ یا کفن ٠

فرهنگ معین

(دُ )(اِ. )۱ - پوششی برای خانم ها. ۲ - خیمه ، پردة بزرگ . ۳ - سایبان .

لغت نامه دهخدا

چادر.[ دَ / دِ / دُ ] (اِ) خیمه . سایبان . بالاپوش زنان . ردا. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). پارچه ای که زنان برای پوشانیدن چهره و دستها و سایر اعضا و البسه بر روی همه ٔ لباسها پوشند. جامه ٔ رویین زنان . جامه ٔ بی آستین زبرین زنان که تمام سر و تن و پای و دست را از نظرها مستور دارد. پارچه ای است عریض و طویل که زنهاسر میکنند. (فرهنگ نظام ). ردای زنان . بالاپوش . پرده . حجاب . و رجوع به حجاب شود : زن از چادر غافل ماند، گوشه ٔ چادر بگشاد... پاره ای خاک در چادر بست . (سندبادنامه ص 70). در مثل میگویند: «حمام نرفتن بی بی از بی چادری است » یا «خانه نشستن بی بی از بی چادری است ». || روپوش . روبنده . حجاب . رجوع به حجاب شود. ترجمه ٔ وطاء و بدین معنی با لفظ در سرکشیدن و به چهره کشیدن و پوشیدن وبر کتف برافکندن و از پشت برکشیدن . (آنندراج ). || مطلق سرپوش . پوشش . مطلق پوشش . هر چیزی از پارچه و جز آن که جایی یا کسی یا چیزی را بپوشاند. || پارچه ٔ عریض و طویل که رختخواب در آن می بندند. (فرهنک نظام ). چادر شب . || لحاف . روپوش که هنگام خواب بر روی خود اندازند. لحاف ... هر جامه ای که بالای جامه ها باشد همچو چادر و مانند آن . (منتهی الارب ). ملحفة. چادر (منتهی الارب ) :
بخسبند و یک گوش بستر کنند
دگر بر تن خویش چادر کنند.

فردوسی .


بخفت اندران سایه بوزرجمهر
یکی چادر اندر کشیده به چهر.

فردوسی .


بگفت این و چادر بسر برکشید
تن آسانی و خواب را برگزید.

فردوسی .


از سنگ بسی ساخته ام بستر و بالین
وز ابر بسی ساخته ام خیمه و چادر.

ناصرخسرو.


|| خیمه . خرگاه . شادروان . سایبان . صاحب آنندراج نویسد: «در ترکی به معنی خیمه و با لفظ زدن مستعمل است ». || سفره و سماط. (ناظم الاطباء). || خرقه . (ناظم الاطباء). || آبشار. (ناظم الاطباء). || بالن . || کفن :
سرانجام با خاک باشیم جفت
دو رخ را به چادر بباید نهفت .

فردوسی .


همه دشت از ایشان تن بی سر است
زمین بستر و خاکشان چادر است .

فردوسی .


بر چشمه تختی و مردی بر اوی
بمرده به چادر نهان کرده روی .

اسدی .


اتحمی ؛ نوعی از چادرهای یمن . اتحمیه ؛ نوعی از چادرهای یمن . تحمه ؛ چادرهایی که بر آن خطوط زرد باشد. ازار؛چادر و شلوار. لفاع ؛ چادر یا گلیم یا گستردنی ... جرده ؛ چادر سوده و کهنه . جنینة؛ نوعی از چادر ابریشمی است . جلباب ؛ پیراهن و چادر زنان و معجر یا چادری که زنان لباس خود را بدان از بالا بپوشند. خملة؛ چادر جامه ٔ خواب دار و جامه ٔ مخمل مانند چادر و جز آن . خمیلة؛ چادر مخمل خواب دار. رداء؛ چادر. مرداة؛ چادر. ریطة؛ چادر یک لخت یا هر جامه ٔ نرم و تنک که زنان بر سر اندازند. رائطة؛ چادر یک لخت که زنان بر سر افکنند. سیح ؛ نوعی از چادر. سند؛ نوعی از چادرها. سمط؛ چادر بی آستر که بر دوش اندازند یا چادر از پنبه . شرعبی ؛ نوعی از چادرها. صیدن ؛ چادر درشت بافت . صتیة؛ چادر و جامه ای است یمنی . طیلس ؛ چادر. طیلسان ؛ چادر. طرحة؛ چادر. عصب ؛ نوعی از چادر. عطاف ؛ چادر. عاطف ؛ چادر. معطف ؛ چادر. عبعب ؛ چادر باریک و نازک از پشم شتر. غدفلة؛ چادر فراخ . فوطة؛ چادر نگارین یا چادر خط دار. قرطاس ؛ چادر مصری . تحول الکساء؛ چیزی در چادر نهاد و بر پشت برداشت آن را. کرُ؛ چادر. لوط؛ چادر. معقد؛ نوعی از چادر. ملف ؛ چادر. ملاءة؛ چادر یک لخت . ریطة؛ چادر یک لخت . مریش ؛ چادر منقش . مئزر؛ چادر. مهاصری ؛ چادری است یمنی . نصیف ؛ چادر دو رنگ . تجواز؛ نوعی از چادر منقش . التفاع ؛ چادر درخود پیچیدن . (منتهی الارب ) :
پوپک دیدم بحوالی سرخس
بانگک بربرده به ابر اندرا
چادرکی دیدم رنگین بر او
رنگ بسی گونه بر آن چادرا.

رودکی .


یک سو کنمش چادر یک سو نهمش موزه
این مرده اگر خیزد ورنه من و چلغوزه .

رودکی .


بگفت این و بگشاد چادر ز روی
همه روی ماه و همه مشک موی .

فردوسی .


ز کافورزیر اندرش بستری
کشیده ز دیبا بر او چادری .

فردوسی .


چو پنهان شد آن چادر آبنوس
بگوش آمد از دور بانگ خروس .

فردوسی .


چو پیدا شد آن چادر زرد رنگ
از او گشت گیتی چو پشت پلنگ .

فردوسی .


چو شب چادر قیرگون کرد نو
ز شهر و ز بازار برخاست غو.

فردوسی .


چو خور چادر زرد بر سر کشید
بشد باختر چون گل شنبلید.

فردوسی .


چو خورشید از آن چادر لاجورد
برآمد بپوشید دیبای زرد.

فردوسی .


تو گفتی که جامی ز یاقوت زرد
نهادند بر چادر لاجورد.

فردوسی .


دویاره یکی طوق با افسری
ز دیبای چین بافته چادری .

فردوسی .


ز دیبا کشیده برو چادری
ز هرگوهری بر سرش افسری .

فردوسی .


هامون گردد چو چادروشی سبز
گردون گردد چو مطرف خز ادکن .

فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 271).


سلاح یلی بازکردی و بستی
بسام یل و زال زر، دوک و چادر.

فرخی .


تو گویی بباغ اندرون روز برف
صف ناژوان و صف عرعران
بسی خواهرانند در راه رز
سیه موزگان و سمن چادران
بپوشیده در زیر چادر همه
ستبرق ز بالای سر تا به ران .

منوچهری .


چهل جنگی همه گرد دلاور
کشیده چون زنان در روی چادر.

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ص 491).


پس آنگه چون زنان پوشیده چادر
به پیش ویس بانو شد سراسر.

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


مر او را گفت رامین ای برادر
بپوش این راز ما را زیر چادر.

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


بیارم ویسه را با کیش و چادر
پیاده چون سگان در پیش لشکر.

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


ز خون رخ به غنجار بند و دخور
ز گرد اندر آورد چادر بسر.

اسدی .


چوشیر ژیان جست از افراز تخت
گرفتش گلوبند و بفشارد سخت
بدرید چادرش و بفکند پست
دهانش بیاکند و دستش ببست .

اسدی .


نهالی به زیرش غلیژن بدی
ز بر چادرش آب روشن بدی .

اسدی .


فکرت ما زیر این چادر بماند
راز یزدانی برون زین چادر است .

ناصرخسرو.


گل سرخ نوکفته بر بار گویی
برون کرده حوری سر از سبز چادر.

ناصرخسرو.


تسبیح میکنندش پیوسته
در زیر این کبود و تنک چادر.

ناصرخسرو.


هر کسی را زیر این چادر درون
خاطر جویا به راهی دیگر است .

ناصرخسرو.


زیر این چادر نگه کن کز نبات
لشکری بسیارخوار و بیمر است .

ناصرخسرو.


مسبب چون بود پس هر کسی را
که وهمش گرد او گردد چو چادر.

ناصرخسرو.


زیر سخن است عقل پنهان
عقل است عروس و قول چادر.

ناصرخسرو.


یکی چادری جوی پهن و دراز
بیاویز چادر ز بالای گاز.

ازرقی .


بر چادر کوه گازرآسا
از داغ سیه نشان برافکند.

خاقانی .


گفتم چادر ز روی بازنگیری ؟
بکر نیی ، شرم داشتن چه مجال است ؟
چادر بر سر کشیدتا بن دامن
یعنی بکرم من این چه لاف محال است ؟
از پس بکران غیب چادر فکرت
بفکن خاقانیا که بر تو حلال است .

خاقانی .


صبح را تقدیر او از شیر چادر میدهد
شام را تقدیر او از قیر معجر میکند

شهاب زرگر (از لباب الالباب ج 2 ص 4 و 5).


زیر چادر مرد رسوا و عیان
سخت پیدا چون شتر بر نردبان .

مولوی .


رفت جوحی چادر و روبند ساخت
در میان آن زنان شد ناشناخت .

مولوی .


این غول روی بسته ٔ کوته نظر فریب
دل میبرد بغالیه اندوده چادری .

سعدی (کلیات چ مصفا ص 741).


بس قامت خوش که زیر چادر باشد
چون باز کنی مادر مادر باشد.

سعدی (گلستان ).



چادر.[ دَ / دِ / دُ ] ( اِ ) خیمه. سایبان. بالاپوش زنان. ردا. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). پارچه ای که زنان برای پوشانیدن چهره و دستها و سایر اعضا و البسه بر روی همه لباسها پوشند. جامه رویین زنان. جامه بی آستین زبرین زنان که تمام سر و تن و پای و دست را از نظرها مستور دارد. پارچه ای است عریض و طویل که زنهاسر میکنند. ( فرهنگ نظام ). ردای زنان. بالاپوش. پرده. حجاب. و رجوع به حجاب شود : زن از چادر غافل ماند، گوشه چادر بگشاد... پاره ای خاک در چادر بست. ( سندبادنامه ص 70 ). در مثل میگویند: «حمام نرفتن بی بی از بی چادری است » یا «خانه نشستن بی بی از بی چادری است ». || روپوش. روبنده. حجاب. رجوع به حجاب شود. ترجمه وطاء و بدین معنی با لفظ در سرکشیدن و به چهره کشیدن و پوشیدن وبر کتف برافکندن و از پشت برکشیدن. ( آنندراج ). || مطلق سرپوش. پوشش. مطلق پوشش. هر چیزی از پارچه و جز آن که جایی یا کسی یا چیزی را بپوشاند. || پارچه عریض و طویل که رختخواب در آن می بندند. ( فرهنک نظام ). چادر شب. || لحاف. روپوش که هنگام خواب بر روی خود اندازند. لحاف... هر جامه ای که بالای جامه ها باشد همچو چادر و مانند آن. ( منتهی الارب ). ملحفة. چادر ( منتهی الارب ) :
بخسبند و یک گوش بستر کنند
دگر بر تن خویش چادر کنند.
فردوسی.
بخفت اندران سایه بوزرجمهر
یکی چادر اندر کشیده به چهر.
فردوسی.
بگفت این و چادر بسر برکشید
تن آسانی و خواب را برگزید.
فردوسی.
از سنگ بسی ساخته ام بستر و بالین
وز ابر بسی ساخته ام خیمه و چادر.
ناصرخسرو.
|| خیمه. خرگاه. شادروان. سایبان. صاحب آنندراج نویسد: «در ترکی به معنی خیمه و با لفظ زدن مستعمل است ». || سفره و سماط. ( ناظم الاطباء ). || خرقه. ( ناظم الاطباء ). || آبشار. ( ناظم الاطباء ). || بالن . || کفن :
سرانجام با خاک باشیم جفت
دو رخ را به چادر بباید نهفت.
فردوسی.
همه دشت از ایشان تن بی سر است
زمین بستر و خاکشان چادر است.
فردوسی.
بر چشمه تختی و مردی بر اوی
بمرده به چادر نهان کرده روی.
اسدی.
اتحمی ؛ نوعی از چادرهای یمن. اتحمیه ؛ نوعی از چادرهای یمن. تحمه ؛ چادرهایی که بر آن خطوط زرد باشد. ازار؛چادر و شلوار. لفاع ؛ چادر یا گلیم یا گستردنی... جرده ؛ چادر سوده و کهنه. جنینة؛ نوعی از چادر ابریشمی است. جلباب ؛ پیراهن و چادر زنان و معجر یا چادری که زنان لباس خود را بدان از بالا بپوشند. خملة؛ چادر جامه خواب دار و جامه مخمل مانند چادر و جز آن. خمیلة؛ چادر مخمل خواب دار. رداء؛ چادر. مرداة؛ چادر. ریطة؛ چادر یک لخت یا هر جامه نرم و تنک که زنان بر سر اندازند. رائطة؛ چادر یک لخت که زنان بر سر افکنند. سیح ؛ نوعی از چادر. سند؛ نوعی از چادرها. سمط؛ چادر بی آستر که بر دوش اندازند یا چادر از پنبه. شرعبی ؛ نوعی از چادرها. صیدن ؛ چادر درشت بافت. صتیة؛ چادر و جامه ای است یمنی. طیلس ؛ چادر. طیلسان ؛ چادر. طرحة؛ چادر. عصب ؛ نوعی از چادر. عطاف ؛ چادر. عاطف ؛ چادر. معطف ؛ چادر. عبعب ؛ چادر باریک و نازک از پشم شتر. غدفلة؛ چادر فراخ. فوطة؛ چادر نگارین یا چادر خط دار. قرطاس ؛ چادر مصری. تحول الکساء؛ چیزی در چادر نهاد و بر پشت برداشت آن را. کرُ؛ چادر. لوط؛ چادر. معقد؛ نوعی از چادر. ملف ؛ چادر. ملاءة؛ چادر یک لخت. ریطة؛ چادر یک لخت. مریش ؛ چادر منقش. مئزر؛ چادر. مهاصری ؛ چادری است یمنی. نصیف ؛ چادر دو رنگ. تجواز؛ نوعی از چادر منقش. التفاع ؛ چادر درخود پیچیدن. ( منتهی الارب ) :

فرهنگ عمید

۱. بالاپوشی که زنان مسلمان روی سر می اندازند و تمام اندام آن ها را می پوشاند: بس قامت خوش که زیر چادر باشد / چون باز کنی مادر مادر باشد (سعدی: ۱۷۷ ).
۲. سرپناهی موقتی که با پارچه یا وسایل دیگر برای درامان ماندن از سرما و گرما برپا می کنند، چادر بزرگ، خیمه، پردۀ بزرگ: از سنگ بسی ساخته ام بستر و بالین / وز ابر بسی ساختهام خیمه و چادر (ناصرخسرو: ۵۱۰ ).
۳. [قدیمی] روبند.
۴. [قدیمی] لحاف.
۵. [قدیمی] پوشش.
* چادر احرام: [قدیمی، مجاز]
۱. برفی که بر روی زمین نشسته باشد.
۲. سفیدی برف بر روی زمین: از پشت کوه چادر احرام برکشد / بر کتف ابر چادر ترسا برافکند (خاقانی: ۱۳۶ ).
* چادر پیه: [قدیمی] پردۀ نازکی از پیه که معده و روده ها را فرامی گیرد، ثرب.
* چادر ترسا: [قدیمی]
۱. چادر زرد و کبود.
۲. [مجاز] شفق و سرخی افق و روشنایی آفتاب: از پشت کوه چادر احرام برکشد / بر کتف ابر چادر ترسا برافکند (خاقانی: ۱۳۶ ).
* چادر رخت خواب: = چادرشب
* چادر کافوری: [قدیمی، مجاز] سفیدی صبح و روشنایی آفتاب.
* چادر کبود: [قدیمی، مجاز] = * چادر نیلی
* چادر کحلی: [قدیمی، مجاز] = * چادر نیلی
* چادر لاجوردی: [قدیمی، مجاز]
۱. آسمان بی ابر: چو روشن شد آن چادر لاجورد / جهان شد چو دریای یاقوت زرد (فردوسی: ۴/۲۰۸ حاشیه ).
۲. سبزه زار، مرغزار
* چادر نیلگون: [قدیمی، مجاز] = * چادر نیلی
* چادر نیلی: [قدیمی، مجاز] آسمان و شب تاریک.

۱. بالاپوشی که زنان مسلمان روی سر می‌اندازند و تمام اندام آن‌ها را می‌پوشاند: ◻︎ بس قامت خوش که زیر چادر باشد / چون باز‌ کنی مادر مادر باشد (سعدی: ۱۷۷).
۲. سرپناهی موقتی که با پارچه یا وسایل دیگر برای درامان ماندن از سرما و گرما برپا می‌کنند؛ چادر بزرگ؛ خیمه؛ پردۀ بزرگ: ◻︎ از سنگ بسی ساخته‌ام بستر و بالین / وز ابر بسی ساختهام خیمه و چادر (ناصرخسرو: ۵۱۰).
۳. [قدیمی] روبند.
۴. [قدیمی] لحاف.
۵. [قدیمی] پوشش.
⟨ چادر احرام: [قدیمی، مجاز]
۱. برفی که بر روی زمین نشسته باشد.
۲. سفیدی برف بر روی زمین: ◻︎ از پشت کوه چادر احرام برکشد / بر کتف ابر چادر ترسا برافکند (خاقانی: ۱۳۶).
⟨ چادر پیه: [قدیمی] پردۀ نازکی از پیه که معده و روده‌ها را فرامی‌گیرد؛ ثرب.
⟨ چادر ترسا: [قدیمی]
۱. چادر زرد و کبود.
۲. [مجاز] شفق و سرخی افق و روشنایی آفتاب: ◻︎ از پشت کوه چادر احرام برکشد / بر کتف ابر چادر ترسا برافکند (خاقانی: ۱۳۶).
⟨ چادر رخت‌خواب: = چادرشب
⟨ چادر کافوری: [قدیمی، مجاز] سفیدی صبح و روشنایی آفتاب.
⟨ چادر کبود: [قدیمی، مجاز] = ⟨ چادر نیلی
⟨ چادر کحلی: [قدیمی، مجاز] = ⟨ چادر نیلی
⟨ چادر لاجوردی: [قدیمی، مجاز]
۱. آسمان بی‌ابر: ◻︎ چو روشن شد آن چادر لاجورد / جهان شد چو دریای یاقوت زرد (فردوسی: ۴/۲۰۸ حاشیه).
۲. سبزه‌زار؛ مرغزار
⟨ چادر نیلگون: [قدیمی، مجاز] = ⟨ چادر نیلی
⟨ چادر نیلی: [قدیمی، مجاز] آسمان و شب تاریک.


دانشنامه عمومی

چادر پوششی در ایران و برخی کشورهای دیگر است که به صورت پارچه ای نیم دایره ای شکل و معمولاً به رنگ های سیاه یا سفید است. چادر پارچه ای بلند است و سر تا روی پای زنان را می پوشاند. اغلب چادرها آستین ندارند و برای نگه داشتن آن از دست یا کش کمک می گیرند.
چادر مشکی
چادر رنگی
چادر ملی
چادر عربی
چادر قجری
چادر شالدار
چادر امارانی
چادر دانشجویی
چادر لبنانی
چادر حسنا
چادر بیروتی
چادر کوثر
چادری
آن گونه که از فیلم ها و عکس های پیش از سال های ۱۳۴۹ روشن است چادر سیاه بسیار کم بوده و زنان عرب بیشتر چادرهای رنگی به غیر از سیاه و با رنگ های روشن به سر می کرده اند.
پلوتارک مورخ یونانی در مورد شرایط ایران در زمان هخامنشیان می نویسد که «هر گاه لازم است زنان ایران از خانه خارج شوند و به سفر روند، درون چادرهای در بسته ای می نشینند و چادر را بر روی گردونه ای قرار می دهند و حمل می نمایند.» احمد کسروی نتیجه می گیرد که استفاده از چنین چادری ویژه توانگران بوده و افراد عادی جهت رفت وآمد مشابه کوچکتر آن را بر سر می گرفته اند و به تدریج ظاهر آن تغییر کرده و به صورت امروز درآمده ولی نام چادر همچنان بر آن باقی مانده است.
طبق برخی آمارها در سال ۱۳۹۳، سالانه بیش از ۱۰۰ میلیون دلار از محصول چادر مشکی، به صورت رسمی وارد ایران می شود.

دانشنامه آزاد فارسی

چادُر
بانوان نمازگزار
پوشش سراسری بانوان؛ پارچه ای معمولاً یک دست که از سر تا پا را می پوشاند. فرش های به دست آمده از پازیریک، طرحی از زنان هخامنشی دارد که پارچۀ حاشیه دوزی شده ای از پشت تاج آنان آویزان است. چادر زنان پارتیان (اشکانیان) پیشرفته تر از زنان هخامنشی بود و در پشت سر به کلاه بلند و مخروطی شکلشان وصل می شد. چادر مهم ترین پوشش سر و تن زنان ساسانی بود؛ گاه آن را به کمر و باسن می بستند و گاه مانند بالاپوشی بر دوش می انداختند و بلندی آن تا میان ساق پا می رسید. این پوشش در اوایل دورۀ اسلامی تا ایلخانان به رنگ های زرد و آبی و سیاه بود و همراه آن از روبندهای ابریشمی هم استفاده می شد. چادر در دورۀ مغول به رنگ های سفید و نیز سیاه و گاه همراه با مقنعه بود. در اواخر دورۀ ایلخانان چادر از پوشش های مهم بود. به نوشتۀ کلاویخو، زن های شهری معمولاً چادر سفید داشتند و روی را در نقاب سیاه می پوشاندند. در دورۀ صفویه لباس بیرون زنان، چادر سفید بلندی بود که تا زمین می رسید و تمام اندام را می پوشاند و با روبندۀ سفید یا نقابی سیاه استفاده می شد. در نیمۀ دوم دورۀ صفویه با تغییراتی که پوشاک دستخوش آن شده بود، انواع جدید چادر به وجود آمد: یک نوع مانند کیسه در بالا گره می خورد؛ نوعی دیگر روبنده ای توری داشت که به دو طرف پیشانی وصل می شد. در دورۀ افشاریه و زندیه زنان برای خروج از خانه چادر سفید، سیاه، و بنفش به سر می کردند و چادر را با قیطان یا بندی نگه می داشتند. چادر در دورۀ قاجار پوشش گشادی بود که به شکل کلوش یا مربع بریده می شد و با آن تمام بدن را می پوشاندند. زنان اشراف دور چادر سیاه را گلابتون دوزی و حاشیه دوزی نقره ای می کردند. این تزیین بعدها جای خود را به حاشیه ای سرخود به عرض دو انگشت در اطراف چادر مشکی به رنگ های آبی، قهوه ای، و سفید داد. چادرها انواع گوناگون داشت: چادر نماز چیت، کرباس، مخمل و اطلس، چادرهای عبایی که از بغداد می آوردند و بسیار گرانبها و مخصوص زنان اشراف بود، چادر کرباس چهارخانه به رنگ های آبی و قهوه ای که به آن چادرشب می گفتند و این غیر از چادرشب به منزلۀ رختخواب پیچ رایج در روستاهای ایران است. چادرشب یا چارشب یا چارشو تکه پارچۀ مستطیل شکل چهارخانه و رنگارنگی است که سه گوش تا می خورد و زنان ناحیۀ خزر، ازجمله زنان قاسم آباد، برای کار روزمره به دور کمر یا برای حمل نوزاد بر پشت به دور سینه می پیچند. پس از سفر ناصرالدین شاه به اروپا، چادرنماز کوتاهی رایج شد که آن را به کمر می بستند و تا پشت قدم ها را می پوشاند و به همراه نیم تنه و از همان پارچه پوشیده می شد؛ این چادر جای زیرجامۀ بلند قدیمی و تنبان کوتاه را گرفت. چادرنمازها از زری، مخمل، ترمۀ کشمیری، و فاستونی های فرنگ بودند. چادرنماز را با دکمه و مادگی یا سنجاق طوری به کمر می بستند که مثل دامن های امروزی می شد. در ۱۳۱۴ش رضاشاه سنت حجاب را ممنوع کرد و مأموران به دستور وی در کوچه و خیابان چادرها و روسری ها را از سر زنان می کشیدند و پاره می کردند. پس از کناره گیری رضاشاه، زنان بسیاری دوباره از حجاب استفاده کردند. این پوشش در میان اقوام مختلف کشور ما استفاده می شود و در هر یک از مناطق نامی خاص دارد. نیز ← حجاب

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] چادُر (در متون ادبی قدیم : چادَر)، نوعی پوشش زنانه که سر تا پا را فرا می گیرد و بهتر است در هر حال- اعم از نماز و غیر نماز - از آن یا همانند آن استفاده شود.
چادر به معنی نوعی پوشش برای زن که تمام بدن را می پوشاند و نیز به معنی خیمه میباشد. از چادر به معنای اوّل به مناسبت در باب صلات سخن رفته است.
ریشه واژه
در باره ریشه این واژه آرای متفاوتی اظهار شده است. از جمله اینکه ممکن است از ریشه chad سنسکریت به معنای پوشاندن باشد. ، واژه چادر در زبان پهلوی نیز وجود داشته است ، چنان که بنا بر متنِ پهلوی روایت امید اَشَوَهیشتان ، که در قرن چهارم هجری تدوین شده ، یکی از سرپوش های زنان زردشتی چادر (adurČ) بوده است. دورفر که در باره احتمال فارسی یا ترکی بودن ریشه این واژه بحث کرده ، دلایل مطرح شده را برای پذیرش قطعی هیچ یک از این دو نظر، کافی ندانسته است، واژه چادر، به شکل معرّب شَوذَر، به عربی راه پیدا کرده است ، اما عرب زبانان بیشتر، واژه های دیگری چون مُلایه / مُلاءَه، اِزار، عَبایه / عباءَه و حِبْرَه را برای رساندن معنای چادر به کار می برده اند ، این واژه ها معانی و دلالت های دیگری نیز داشته اند.
قبل از اسلام
در برخی آثار برجای مانده از دوره هخامنشی ، همچون نقش برجسته ای در اِرگلی (در شمال غربی آناطولی )، نقش پارچه ای در پازیریک و نیز در نقش برخی مُهرهای یونانی ـ ایرانی ، پوشش هایی شبیه چادر امروزی دیده می شود. برخی مجسمه های بر جای مانده از دوره اشکانی ، زنان را در پوششی شبیه چادر، که بر روی عمامه ای قرار گرفته است ، نشان می دهد. ، ضیاءپور پوشش سر زنان در تصاویر منقوش بر یک بشقاب نقره ای ساسانی را نیز چادر خوانده است.
بعد از اسلام
...

[ویکی اهل البیت] چادر (پوشش زنان). چادُر (در متون ادبی قدیم : چادَر)، نوعی پوشش زنانه که سرتا پا را فرامی گیرد.
درباره ریشه این واژه آرای متفاوتی اظهار شده ، از جمله این که ممکن است از ریشه chad سنسکریت به معنای پوشاندن باشد. واژه چادر در زبان پهلوی نیز وجود داشته است ، چنان که بنابر متنِ پهلوی روایت امید اَشَوَهیشتان ، که در قرن چهارم هجری تدوین شده ، یکی از سرپوشهای زنان زردشتی چادر (adurČ) بوده است .
دورفر که درباره احتمال فارسی یا ترکی بودن ریشه این واژه بحث کرده ، دلایل مطرح شده را برای پذیرش قطعی هیچ یک از این دو نظر، کافی ندانسته است . پارچه ای که زنان برای پوشانیدن چهره و دستها و سایر اعضا و البسه بر روی همه ٔ لباسها پوشند. جامه رویین زنان. جامه بی آستین زبرین زنان که تمام سر و تن و پای و دست را از نظرها مستور دارد. پارچه ای است عریض و طویل که زنها سر می کنند. (فرهنگ نظام)
واژه چادر به شکل معرّب شَوذَر، به عربی راه پیدا کرده است . اما عرب زبانان بیشتر، واژه های دیگری چون مُلایه /مُلاءَه، اِزار، عَبایه /عباءَه و حِبْرَه را برای رساندن معنای چادر بکار می برده اند. این واژه ها معانی و دلالتهای دیگری نیز داشته اند.
در برخی آثار برجای مانده از دوره هخامنشی ، همچون نقش برجسته ای در اِرگلی (در شمال غربی آناطولی )، نقش پارچه ای در پازیریک و نیز در نقش برخی مُهرهای یونانی ـ ایرانی ، پوشش هایی شبیه چادر امروزی دیده می شود. برخی مجسمه های بر جای مانده از دوره اشکانی ، زنان را در پوششی شبیه چادر که بر روی عمامه ای قرار گرفته است ، نشان می دهد. ضیاپور پوشش سر زنان در تصاویر منقوش بر یک بشقاب نقره ای ساسانی را نیز چادر خوانده است .
چادر که در دوره اسلامی صرفاً نمونه ای از چندگونه پوشاک بود که برای انطباق با معیارهای پوشش اسلامی بکار می رفت ، هیچ گاه دارای کارکرد، شکل ، دوخت ، اندازه و حتی رنگ واحدی نبوده است . بر پایه شواهد ادبی در ایرانِ قبل و بعد از اسلام ، چادر هم برای پوشاندن روی یا سر به کار می رفت و هم پوشش سرتا پا بود.
چادر در معنای دوم ، مرادفهای متنوعی در زبان عربی پیدا کرده که یکی از آنها حِبْرَه است . حبره پوشش زنان در دوره اموی (41ـ132) بود و حسن ابراهیم حسن آن را از انواع مُلایه شمرده است .

گویش اصفهانی

تکیه ای: čâdor
طاری: čâršev / čâvor
طامه ای: čâršev
طرقی: čövor
کشه ای: čâčev
نطنزی: čâvor


گویش مازنی

/chaader/ گاوی که در زمینه ی سفیدرنگ پوست آن لکه های سیاه باشد یا برعکس - در سانسکریت چاتر chaatar آمده است ۳چادر

۱گاوی که در زمینه ی سفیدرنگ پوست آن لکه های سیاه باشد یا ...


واژه نامه بختیاریکا

( چادر(خواب) ) چار شَو
بُهُو

جدول کلمات

شامه, خیمه, سرادق

پیشنهاد کاربران

در گویش شهرستان بهاباد این کلمه چادِر تلفظ می شود.

چادر :چاترčatur . ستاک واژه همان است که در ریخت شاد ، در شادروان " دیده می شود .
( ( یکی خنجر از موزه بیرون کشید
سراپای او چادر خون کشید ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 354. )


Chador

چادور تفریحی

چادر یعنی چاک شده. در دران چاک جلو ان در است واین چاکی در انست. چاک دروازه چاک در چادر شده

Chador=چادر ( پوشش زنان )

چادر به ترکی به عنوان سرپناه: " چارداق " ، " چادیر "
چادر به ترکی به عنوان نوعی پوشش زنانه: " چادیرا "
چادر مشگی، چادر شب به ترکی: " چارشاپ "

چادر یک . واژه ی سانسکریت هست و در ترکی و فارسی وام واژه است.




سپاس از کاربر ( علی حقی بستان آباد ) که بُنواژه چادر را به ما شناساندند.
و پاسخ به کاربر اردم که گویا دیدگاه من را درنیافته است:
واژه چادر: ریشه chad سانسکریت به معنای پوشاندن می باشد. واژه چادر در زبان پهلوی به دو گونه ای که پیشتر گفتم بکار می رفته است و به یکی از سرپوشهای زنان زردشتی چادر گفته می شده است. ( اگر chad in sanskrit را در گوگل جستجو کنید، برابر واژه انگلیسی hide وto cover به شما نشان داده می شود، نه تیر و تخته، بست و پیوست )
واژه خیمه: همانگونه که خودتان گفتید؛هر خانه ٔ مستدیر. خیم. سه یا چهار چوب که بر آن گیاه اندازند و در گرما بسایه ٔ آن نشینند. هر خانه ای که از چوبهای درخت ساخته شود. ( به واژگان خانه و سایه در گزاره بالا بنگرید. )
همپوشانیِ ( اشتراکِ ) معنای این دو واژه ( چادر و خیمه ) در چیست؟ شما به گزاره های من نمی اندیشید چراکه من گفتم اگر به خیمه، چادر گفته می شود، ازبرایِ پوشش آن می باشد که آنهم به خاطر نقش علّی یا کارکرد خیمه می باشد که همچون سایبان و پوشش بکار می رود. ( در بسیاری واژه ها، معنای واژگان را نقش علّی و کارکردی آنها مشخص می کند، برای نمونه ما هم به چراغ نفتی و هم به لامپ الکتریکی، چراغ می گوییم چراکه هر دو نقش علّی و کارکردی یکسانی دارند که همانا روشنایی است. مقایسه کنید با خیمه و چادر که نقش علّی و کارکردی آنها پوشاندن و پوشانندگی است. برای پژوهش دراین باره می توانید نگره های کارکردگرایان ( پراگماتیست ها ) را بخوانید که چنین آموزه و دیدگاهی را می پرورانند که معنای واژه همان کارکرد آن واژه است همچون هیلاری پاتنم )
کاربر اردم، شما و هم اندیشانتان گویا دوست دارید سُرنا را از سر گشادش بنوازید و همه چیز را نیز باژگونه نشان دهید و برای این کار نیازمند تاریخ سازی و ژاژگویی می شوید، همانند این گزاره های خودتان: بالاپوش عنوانی ست که به مرور زمان!!! به چادر اطلاق گشته و واژه صحیح و اصلی نیست! یا این گزاره: اگر امروزه!!! به سرانداز، چادر گفته میشود ماخوذ از همان ریشه قدیم است ولی نه آنچنان فصیح! ( این گزاره های شما برابر است با گزارش دلبخواهانه و من درآوردی از واژگان و پیشینه واژگان و دست بردن در چم ( معنای ) واژگان به شیوه ای که دوست دارید. )
در پایان: من به ورنام یک کاربر ، دیگر پاسخ شما را در بخش دیدگاهها چه این واژه چه واژگان دیگر نخواهم داد؛ چراکه بر من روشن است که آبشخور و خاستگاه اندیشه های شما از کجا بر می آید و سرچشمه می گیرد.


واژه ی چادر ( پهلوی چاتور ) از ریشه ی اوستایی سانسکریت میباشد، نیا هندو ایرانی :ساد ( پوشاندن سایه کردن ) ، که در اوستایی :ساذیه و در سانسکری : چهاد است. واژگان چادر و چتر از سانسکریت آن ریشه گرفته و واژه ی سایه از ریخت اوستایی آن.

واژه ( چادر ) واژه ای پارسی است که در زبان پهلوی ( پارسی باستان ) به دو گونه بکار برده می شده است:
1 - چاتور= chatur = چادر، پوشش
2 - چادور= chadur ( = چاتور )
یادآوری به کاربران:
چنانچه این واژه در زبان دیگری نیز بکار می رود، باید گفت با توجه به سیر و روند تاریخی، از زبانهای سغدی و سکایی ( زبانهای هندوآریایی ) به زبانهای دیگر راه پیدا کرده است.
کاربری که گفته در زبان پارسی به آنچه که خیمه گفته می شود، بالاپوش می گویند، گویا نمی دانند در زبان پارسی به آن سراپرده می گویند و معنی چادر فراتر از اینهاست چراکه افزون بر معنای سراپرده، معنای پوشش نیز می دهد. اینکه امروزه زنان نیز چادر بسر می کنند، چه پیوند مفهومی با بستن سه چوب و یا به هم رساندن و بست دادن دارد، تنها یک مغالطه کار می داند و بس. باید دانست که چادر معنایی جز پوشش ندارد و اگر به خیمه، چادر گفته می شود، به دلیل پوشش آن است نه خرپای سازه و چفت و بست آن.


کلمات دیگر: