کلمه جو
صفحه اصلی

خیمه


مترادف خیمه : چادر، خرگاه، سراپرده، شامیانه

برابر پارسی : چادر، تاژ

فارسی به انگلیسی

tent, tabernacle, pavillion, canvas, pavilion

tent, tabernacle, pavilion


canvas, tent


فارسی به عربی

خیمة , ستارة , کوخ , معبد

عربی به فارسی

چادر بزرگ , خيمه بزرگ , سايبان , اسمانه , چادر , خيمه , خيمه زدن , توجه , توجه کردن , اموختن , نوعي شراب شيرين اسپانيولي


مترادف و متضاد

چادر، خرگاه، سراپرده، شامیانه


tent (اسم)
توجه، طاق، ساباط، سایبان، خیمه، چتر، چادر، نوعی شراب شیرین اسپانیولی

canopy (اسم)
سایبان، خیمه، کروک اتومبیل

hovel (اسم)
پناه گاه، سایبان، کلبه، خیمه، خانه رعیتی، سپنج

tabernacle (اسم)
خیمه، پرستشگاه موقت

marquee (اسم)
سایبان، خیمه، خیمه بزرگ، آسمانه، چادر بزرگ

wigwam (اسم)
مسکن، خیمه، خیمه مخروطی سرخپوستان، کلبه سرخ پوستان

فرهنگ فارسی

چادر، سایبان بزرگ، خرگاه، سراپرده، خیام جمع
( اسم ) ۱ - منزلگاهی از پارچ. کلفت ( مانند کرباس و جز آن ) که قابل حمل و نقل باشد چادر . جمع : خیام خیم . ۲ - خیم. بارگاه ذات احدیت و مرتبت حجاب . ۳ - جهان وجود .
رستاقی است از رساتیق طائف

فرهنگ معین

شب بازی ( ~. شَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) نمایش عروسکی . یکی از هنرهای نمایشی که در آن عروسک ها را از پشت پرده یا خیمة کوچکی به وسیلة سیم یا نخ به حرکت درآورند و یک تن از داخل خیمه به زبان آن ها سخن گوید.


(خِ مِ) [ ع . خمیة ] (اِ.) چادر، سراپرده . ؛ ~روی آب زدن کنایه از: کار بی ثبات یا زیان آور کردن .


(خِ مِ ) [ ع . خمیة ] (اِ. ) چادر، سراپرده . ، ~روی آب زدن کنایه از: کار بی ثبات یا زیان آور کردن .
شب بازی ( ~. شَ ) [ ع - فا. ] (اِمر. ) نمایش عروسکی . یکی از هنرهای نمایشی که در آن عروسک ها را از پشت پرده یا خیمة کوچکی به وسیلة سیم یا نخ به حرکت درآورند و یک تن از داخل خیمه به زبان آن ها سخن گوید.

لغت نامه دهخدا

خیمه . [ خ َ م َ ] (اِخ ) رستاقی است از رساتیق طائف . (از معجم البلدان ).


خیمة. [ خ َ م َ ] (اِخ ) کوهچه ٔ منفرد بالای ابانین . در این مکان آبی است موسوم به عبادة که از آن بنی عبس است . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).


خیمة. [ خ َ م َ ] (ع اِ) هر خانه ٔ مستدیر. خیم . || سه یا چهار چوب که بر آن گیاه اندازند و در گرما بسایه ٔ آن نشینند. || هر خانه ای که از چوبهای درخت ساخته شود. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). الاچیق . (یادداشت مؤلف ). ج ، خیمات ، خیام ، خیم ، خیوم . در هر سه معنی . || چادر و ستاده و منزلگاه قابل حمل و نقل که از پارچه های کلفت مانند کرباس و کتان و جز آن می سازند و در صحرا و باغ جهت نشستن در زیر سایه وی آنرا بر پا می کنند، سراپرده . خرگاه . سیاه چادر. (ناظم الاطباء). چادر. خباء. تاز. تاژ. چتری . سراپرده که از پارچه سازند برای نشستنگاه در سفر و حضر بکار برند. (یادداشت مؤلف ). ج ، خِیَم و خیام :
رسیدند زی شهر چندل فراز
سپه خیمه زد در نشیب و فراز.

رودکی .


آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود
میخ آن خیمه ستاک سمن و نسرینا.

کسائی .


ز خرگاه وز خیمه و پارگی
بسازید پیران بیکبارگی .

فردوسی .


سراپرده و خیمه ها ساختند
ز نخجیر دشتی بپرداختند.

فردوسی .


سراپرده از دیبه رنگ رنگ
بدو اندرون خیمه های پلنگ .

فردوسی .


همه روی لشکر به بیراه و راه
سراپرده و خیمه بد بی سپاه .

فردوسی .


برون رفت مهراب کابل خدای
سوی خیمه زال زابل خدای .

فردوسی .


اندر آمد بخیمه آن دلبر.

فرخی .


یکی چون خیمه خاقان دوم چون خرگه خاتون
سیم چون حجره ٔ قیصر چهارم قبه ٔ کسری .

منوچهری .


مثل مردمان و سلطان چون خیمه محکم نیک ستون است . (تاریخ بیهقی ). هرگه که او... بیفتاد نه خیمه ماند و نه طناب . (تاریخ بیهقی ). علوی دعا گفت و بازگردانیدندش و بخیمه بنشاندند. (تاریخ بیهقی ).
چو بشنید کامد یل سرافراز
برون زد سراپرده وخیمه باز.

اسدی .


برون آمد از خیمه و آن دو زلف
بنفشه ٔ پریشیده بر نسترن .

(از لغتنامه اسدی ).


نخواهم چارطاق خیمه ٔ دهر
وگرسازد طنابم طوق گردن .

خاقانی .


گرنه بکار آمدی خیمه ٔ خاص ترا
صبح نکردی عمود خور نتنیدی طناب .

خاقانی .


چون خیمه ٔ ابیات چهل پنج شد از نظم
بگسست طناب سخن از غایت اطناب .

خاقانی .


بر چرخ زنند خیمه ٔ آه
هم خود بصفت میان آهند.

خاقانی .


هر جا که عدل خیمه زند کوس دین بزن
کاین نوبتی ز چرخ مدور نکوتر است .

خاقانی .


سکندر که با شرقیان حرب داشت
در خیمه گویند بر غرب داشت .

سعدی .


در فراق خیمه و خرگاه و زیلو و نمد
این بخود می پیچد و آن خاک بر سر می کند.

نظام قاری .


این یکی کندلان زد آن خیمه
فکر هر کس بقدر همت اوست .

نظام قاری .


همان بیت المقدس است که بنی اسرائیل در دشت بر پا می نمودند و خیمه از پرده های پوست بز ترتیب یافته اما پوشش خیمه از پوست قوچها و پوست خز بوده بر زبر همگی پوشیده میشد تا آنرااز باران و آفتاب محافظت نماید. (از قاموس مقدس ). || کنایه از آسمان . (یادداشت مؤلف ) :
ندید از صعب تاریکی و تنگی اندر این خیمه
نه چشم باز من شخصی نه جان خفته دانائی .

ناصرخسرو.


هستشان آگهی که نه ز گزاف
زیر این خیمه در گرفتارند.

ناصرخسرو.


- پیروزه گون خیمه ؛ کنایه از آسمان . گردون :
ببین باری که هر ساعت ازین پیروزه گون خیمه
چه بازیها برون آرد همی زین پیر خوش سیما.

سنائی .


- خیمه ٔ افلاک ؛ کنایه از آسمان و هفت فلک :
زرین ترنج خیمه ٔ افلاک میخ وار
در خاک باد کوفته سر کز تو بازماند.

خاقانی .


- خیمه ٔ ترکی ؛ نوعی خیمه بوده که ترکان بکار می برده اند.
- || کنایه از آسمان و فلک است :
وز بر آن نوبتی خیمه ٔ ترکی که هست
خونی خنجرگذار صفدر آهن کمان .

خاقانی .


- خیمه ٔ فیروزه ؛ کنایه از آسمان است :
تا درون چارطاق خیمه ٔ فیروزه ای
طبع را بی چارمیخ غم نخواهی یافتن .

خاقانی .


- خیمه ٔ کبود ؛ کنایه از آسمان است :
وین خیمه ٔ کبود نبینند و این دو مرغ
کایشان هماره از پس دیگر همی پرند.

ناصرخسرو.


نیک بنگر کاندرین خیمه ٔ کبود
چون فتاده ست ای پسر چندین شتاب .

ناصرخسرو.


این شیشه گردنان که ازین خیمه ٔ کبود
بی نام چون قرابه بگردن طنابشان .

خاقانی .


- خیمه ٔ معلق ؛ کنایه از آسمان است .
- هفت خیمه ؛ هفت فلک . هفت گردون :
از ناله هفت خیمه ٔ گردون شکافتم
وز آه چارگوشه ٔ عالم بسوختم .

خاقانی .


بالای هفت خیمه ٔ پیروزه دان ز قدر
میدانگهی که هست در آن عسکر سخاش .

خاقانی .



( خیمة ) خیمة. [ خ َ م َ ] ( ع اِ ) هر خانه مستدیر. خیم. || سه یا چهار چوب که بر آن گیاه اندازند و در گرما بسایه آن نشینند. || هر خانه ای که از چوبهای درخت ساخته شود. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). الاچیق. ( یادداشت مؤلف ). ج ، خیمات ، خیام ، خیم ، خیوم. در هر سه معنی. || چادر و ستاده و منزلگاه قابل حمل و نقل که از پارچه های کلفت مانند کرباس و کتان و جز آن می سازند و در صحرا و باغ جهت نشستن در زیر سایه وی آنرا بر پا می کنند، سراپرده. خرگاه. سیاه چادر. ( ناظم الاطباء ). چادر. خباء. تاز. تاژ. چتری. سراپرده که از پارچه سازند برای نشستنگاه در سفر و حضر بکار برند. ( یادداشت مؤلف ). ج ، خِیَم و خیام :
رسیدند زی شهر چندل فراز
سپه خیمه زد در نشیب و فراز.
رودکی.
آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود
میخ آن خیمه ستاک سمن و نسرینا.
کسائی.
ز خرگاه وز خیمه و پارگی
بسازید پیران بیکبارگی.
فردوسی.
سراپرده و خیمه ها ساختند
ز نخجیر دشتی بپرداختند.
فردوسی.
سراپرده از دیبه رنگ رنگ
بدو اندرون خیمه های پلنگ.
فردوسی.
همه روی لشکر به بیراه و راه
سراپرده و خیمه بد بی سپاه.
فردوسی.
برون رفت مهراب کابل خدای
سوی خیمه زال زابل خدای.
فردوسی.
اندر آمد بخیمه آن دلبر.
فرخی.
یکی چون خیمه خاقان دوم چون خرگه خاتون
سیم چون حجره قیصر چهارم قبه کسری.
منوچهری.
مثل مردمان و سلطان چون خیمه محکم نیک ستون است. ( تاریخ بیهقی ). هرگه که او... بیفتاد نه خیمه ماند و نه طناب. ( تاریخ بیهقی ). علوی دعا گفت و بازگردانیدندش و بخیمه بنشاندند. ( تاریخ بیهقی ).
چو بشنید کامد یل سرافراز
برون زد سراپرده وخیمه باز.
اسدی.
برون آمد از خیمه و آن دو زلف
بنفشه پریشیده بر نسترن.
( از لغتنامه اسدی ).
نخواهم چارطاق خیمه دهر
وگرسازد طنابم طوق گردن.
خاقانی.
گرنه بکار آمدی خیمه خاص ترا
صبح نکردی عمود خور نتنیدی طناب.
خاقانی.
چون خیمه ابیات چهل پنج شد از نظم
بگسست طناب سخن از غایت اطناب.
خاقانی.

فرهنگ عمید

= چادر
⟨ خیمه زدن: (مصدر لازم)
۱. برپا کردن خیمه.
۲. [مجاز] اقامت کردن.


= چادر
* خیمه زدن: (مصدر لازم )
۱. برپا کردن خیمه.
۲. [مجاز] اقامت کردن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] خیمه محلی برای استراحت موقت می باشد. از آن به مناسبت در بابهای حج، احیاء موات و حدود سخن گفته‏اند.
خیمه به معنی چادر است.
احکام خیمه
مستحب است حاجی هنگام وقوف به عرفات خیمه خود را در نَمِرَه برپا سازد.
نصب خیمه در زمین موات، احیا به شمار نمی‏رود؛ اما برخی آن را تحجیر دانسته و گفته‏اند تا زمانی که خیمه در آن زمین برپا است، برای‏ صاحب خیمه حق اولویت در استفاده از آن ثابت است، مگر آنکه از آن جا کوچ کرده باشد، که در این صورت حق او از بین می‏رود، هرچند خیمه‏اش برپا باشد.
در مقابل، برخی دیگر آن را تحجیر ندانسته‏اند؛ هرچند گفته‏اند: آن که پیش از دیگران در زمین موات خیمه زده، تا زمانی که در آن جا است، نسبت به دیگران حق اولویت پیدا می‏کند.
خیمه، حرز به شمار نمی‏رود؛ ازاین رو، چنانچه کسی مالی از خیمه‏ای بدزدد، انگشتان دستش قطع نمی‏شود؛ مگر آنکه در خیمه انسانی باشد، که در این صورت، برخی سرقت از درون خیمه را سرقت از حرز شمرده و حد سرقت را ثابت دانسته‏اند.


جدول کلمات

سرادق,تتق

پیشنهاد کاربران

خیمه تازی شده " گومه " پارسی و به معنای سراپرده و چادر .

پرده سرا

به ترکی: چارداق، چادیر

چادر، خرگاه، سراپرده، شامیانه، سرادق

سرادق

تاژ


چادر زدن

تاژ زدن


کلمات دیگر: