کلمه جو
صفحه اصلی

حرز


مترادف حرز : بازوبند، تعویذ، چشم زخم، پناهگاه، مامن، بهره، نصیب

فارسی به انگلیسی

amulet, charm, refuge

amulet


مترادف و متضاد

پناهگاه، مامن


بهره، نصیب


۱. بازوبند، تعویذ، چشمزخم
۲. پناهگاه، مامن
۳. بهره، نصیب


amulet (اسم)
حرز، طلسم، سنگ طلسم

بازوبند، تعویذ، چشم‌زخم


فرهنگ فارسی

جای محکم واستوار، پناهگاه، بهره، نصیب، تعویذ
( اسم ) ۱ - جای استوار پناهگاه . ۲ - بهره حظ نصیب . ۳ - دعایی که بر کاغذی نویسند و با خود دارند بازو بند چشم آویز تعویذ . جمع : احراز .
اندازه کردن تخمین

فرهنگ معین

(حِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - جای استوار. ۲ - پناهگاه .

لغت نامه دهخدا

حرز. [ ح َ رَ ] (ع اِ) آنچه بدان گردن بندند. || جوز تراشیده ٔ هموارکه کودکان بدان جوز بازند. || چیزی که براو گرو بندند و آنرا خطر نیز گویند. || هر چیز نگاهداشته شده و بازداشته ٔ از غیر. ج ، احراز.


حرز. [ ح ِ ] (ع اِ) تعویذ. (محمودبن عمر ربنجنی ). پنام . چشم پنام . طلسم . عوذة. دعائی مأثور اعم از خواندنی و آویختنی . ج ، احراز :
حرز است مگر نامش کز داشتن او
آزاد شود بنده و به گردد بیمار.

فرخی .


منصور که حرز مدح او دائم
بر گردن عقل و طبع و جان بندم .

مسعودسعد.


پیوسته چو ابر و شمع میگریم
وین بیت چو حرز و مدح میخوانم .

مسعودسعد.


ولیک از همه پتیاره ایمن از پی آنک
مدیح صاحب خواندم همی چو حرز ز بر.

مسعودسعد.


این قوت بازوی ظفر از پی آنست
کز نعمت حرز است به بازوی ظفر بر.

سنائی .


چرخ را توقیع او حرز است چون او برکشد
آن سعادت بخش مریخ زحل وش در وغا.

خاقانی .


هین بگو ای فیض رحمت هین بگو ای ظل حق
هین بگو ای حرز امت هین بگو ای مقتدا.

خاقانی .


ببین مثال خلافت بدست نورالدین
که بهر دست سلاطین کنند حرز کمال .

خاقانی .


هر هشت حرف افضل ساوی است نزد من
حرزی که هفت هیکل رضوان شناسمش .

خاقانی .


چون حرز توام حمایل آمود.

نظامی .


من بدو داده حرزخانه ٔ خویش
خوانده او را سگ شبانه ٔ خویش .

نظامی .


بفرمود از عطا عطری سرشتن
بنام هر کسی حرزی نوشتن .

نظامی .


گر حرز مدح او رابر خطّ بحر خوانند
ماهی ّ بی زبان را بخشد زبان قاری .

سیف اسفرنگ .


بیرون نشود عشق توام یک نفس از دل
کاندر ازلم حرز تو بستند به بازوی .

سعدی .


شکسته متاعی که در حرز تست
از آن به که دردست دشمن درست .

(بوستان ).


یاسین کنند ورد و به طاها کشند تیغ
قرآن کنند حرز و امام مبین کشند.

وصال .


- امثال :
هیچ حرزی چو دل خود به خدا بستن نیست .
درباره ٔ حرزها و تعویذهای مذهبی مجلد دعا از کتاب بحارالانوار و «مجمع الدعوات » و درباره ٔ تاریخ آنها جلد هشتم ذریعه و جلد اول فهرست پیشین سپهسالار و جلد اول فهرست کتابخانه ٔ دانشگاه دیده شود. || پناه گاه . (مهذب الاسماء). پناه . ستر. کنف . || جای استوار. محل محکم . ج ، احراز. تهانوی گوید: موضعی را گویند که محصور و استوار و محکم بنا شده باشد چنانکه گویند: احرزه ؛ وقتی چیزی را در محلی استوار نهاده باشند، کذا فی المغرب . و در شرع جائی یا چیزی را نامند که مال را در آنجا حفظ کنند، یعنی مکانی مانند خانه و دکان و خیمه و خود شخص . و مُحْرَز بصیغه ٔ اسم مفعول از اِحراز؛ ما لایعده صاحبه مضیعاً. کذا فی البحر الرائق فی کتاب السرقة فی فصل الحرز. و در فتح القدیر گوید: حرز در لغت جائیست که چیزی را در آن محفوظ و نگاه دارند، و همچنین است در شرع ، جز آنکه در شرع قید مال شده است ، یعنی مکانی که مال را در آنجا نگاه دارند، مانند خانه و دکان و خیمه و شخص . (کشاف اصطلاحات الفنون ):
ز بی حرزی در آن خاک خرابه
مسلمان پخته کافر خورده تابه .

نظامی (الحاقی ).


یشتاسف در این قلعه رفت و حصار کرد و حرز خود ساخت . (تاریخ قم ص 78).

حرز. [ ح َ ] ( ع مص ) اندازه کردن. خَرْص. تقدیر. تخمین. دید زدن. تخمین کردن. تقدیر کردن. ( زوزنی ). تخمین کردن کشت و میوه را. حرازی کردن. || در بعض حواشی مثنوی مولانا جلال الدین بلخی در ترجمه کلمه حرز بیت ذیل ، حرز را حدس ترجمه کرده اند :
گوش را رهن معرف داشتن
آیت محجوبی است و حرز و ظن.
مولوی.
|| دروغ گفتن. ( زوزنی ). || ابدال است از حرس. نگاهداشت. ( منتهی الارب ). حفظ. نگاه داشتن :
مهتران از بهر حرز مال خود سازند گنج
او ز حرز مال باشد روز و شب در احتراز.
سوزنی.
باریتعالی بندگان مخلص خویش را در حرز امان میگرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 293 ). در حیاطت حفظ و صیانت حرز باریتعالی از این غمرات بسلامت بیرون افتاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 408 ). || بسیار پرهیزکار گردیدن. || استوار گردیدن جای و مکان.

حرز. [ ح ِ ] ( ع اِ ) تعویذ. ( محمودبن عمر ربنجنی ). پنام. چشم پنام. طلسم. عوذة. دعائی مأثور اعم از خواندنی و آویختنی. ج ، احراز :
حرز است مگر نامش کز داشتن او
آزاد شود بنده و به گردد بیمار.
فرخی.
منصور که حرز مدح او دائم
بر گردن عقل و طبع و جان بندم.
مسعودسعد.
پیوسته چو ابر و شمع میگریم
وین بیت چو حرز و مدح میخوانم.
مسعودسعد.
ولیک از همه پتیاره ایمن از پی آنک
مدیح صاحب خواندم همی چو حرز ز بر.
مسعودسعد.
این قوت بازوی ظفر از پی آنست
کز نعمت حرز است به بازوی ظفر بر.
سنائی.
چرخ را توقیع او حرز است چون او برکشد
آن سعادت بخش مریخ زحل وش در وغا.
خاقانی.
هین بگو ای فیض رحمت هین بگو ای ظل حق
هین بگو ای حرز امت هین بگو ای مقتدا.
خاقانی.
ببین مثال خلافت بدست نورالدین
که بهر دست سلاطین کنند حرز کمال.
خاقانی.
هر هشت حرف افضل ساوی است نزد من
حرزی که هفت هیکل رضوان شناسمش.
خاقانی.
چون حرز توام حمایل آمود.
نظامی.
من بدو داده حرزخانه خویش
خوانده او را سگ شبانه خویش.
نظامی.
بفرمود از عطا عطری سرشتن
بنام هر کسی حرزی نوشتن.
نظامی.
گر حرز مدح او رابر خطّ بحر خوانند

حرز. [ ح َ ] (ع مص ) اندازه کردن . خَرْص . تقدیر. تخمین . دید زدن . تخمین کردن . تقدیر کردن . (زوزنی ). تخمین کردن کشت و میوه را. حرازی کردن . || در بعض حواشی مثنوی مولانا جلال الدین بلخی در ترجمه ٔ کلمه ٔ حرز بیت ذیل ، حرز را حدس ترجمه کرده اند :
گوش را رهن معرف داشتن
آیت محجوبی است و حرز و ظن .

مولوی .


|| دروغ گفتن . (زوزنی ). || ابدال است از حرس . نگاهداشت . (منتهی الارب ). حفظ. نگاه داشتن :
مهتران از بهر حرز مال خود سازند گنج
او ز حرز مال باشد روز و شب در احتراز.

سوزنی .


باریتعالی بندگان مخلص خویش را در حرز امان میگرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 ص 293). در حیاطت حفظ و صیانت حرز باریتعالی از این غمرات بسلامت بیرون افتاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 408). || بسیار پرهیزکار گردیدن . || استوار گردیدن جای و مکان .

فرهنگ عمید

حفظ کردن؛ نگهبانی کردن؛ نگه‌داشتن.


۱. = تعویذ
۲. [قدیمی] پناهگاه؛ جای امن.


حفظ کردن، نگهبانی کردن، نگه داشتن.
۱. = تعویذ
۲. [قدیمی] پناهگاه، جای امن.

دانشنامه آزاد فارسی

حِرْز
(جای امن و مکان حفاظت شده) اصطلاحی در فقه؛ فقیهان آن را به معنای اصطلاحی خاص به کار نبرده و اغلب فهم آن را به عرف حواله داده اند. گرچه کوشیده اند تبیینی روشن از این مفهوم عرفی ارائه کنند؛ ولی اختلاف نظر آنان به تبیین های بسیار متعدد و متفاوت انجامیده است. شیخ طوسی گوید حرز جایی است که غیرمالک جز با اذن او نمی تواند وارد شود. برخی آن را پنهان کردن مال در محلی امن دانسته اند به گونه ای است که سارق بدون خطر نتواند آن را برباید. در تفسیری جامع تر می توان گفت حرز جایی است که برای نگهداری مال فراهم می کنند؛ مانند خانه برای اثاثیه، مغازه برای کالا، اصطبل برای چارپا. از این رو، حرز نسبت به هر مال تفاوت می کند. چنانکه در روایات آمده است جیب پنهان در لباس، حرز برای پول است. به هر روی سرقت وقتی موجب حد دست بریدن می شود که از حرز صورت پذیرد. در باب امانت نیز، چنانچه امین، مال مورد امانت را در حرز نگهداری کند، در صورت تلف شدن، خائن نخواهد بود. معنای دیگر حرز دعای حفظ و تعویذ است. نیز ← تعویذ

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حِرز، پاره ای از آیات، اذکار، اوراد و ادعیه مأثوری است که برای حفظ جان و مال از آسیب ها یا برای رفع بلا و آفات می خوانده یا به صورت مکتوب با خود حمل می کرده اند.
کلمه حرز، به کسر حاء و سکون راء (جمع آن اَحْراز) در لغت حِرز یعنی جای مطمئن، به عبارت دیگر به جایی می گویند که چنان محصور و محکم باشد که اگر کسی بدان وارد شود از گزندها و خطرها مصون بماند. حرز به این مفهوم، به معنای محلّ امن و مطمئن جهت حفظ مال از دستبرد دیگران است؛ از این رو، هنگامی که چیزی را در جای مطمئنی می گذارند و بدین وسیله آن را از دستبرد دیگران محفوظ می دارند، می گویند آن را احراز کرده اند. حرزِ هر مالی در عرف متناسب با آن مال است، به عنوان مثال، حرز طلا و جواهر، پول و اشیای قیمتی، صندوق محکم قفل دار؛ حرز لوازم خانه و اجناس درون مغازه، اتاق، کمد و مغازه و حرز چهار پایان محلّ نگهداری آن ها، مانند طویله و اسطبل است. بنابراین، جاهایی که آمد و شد در آن ها همگانی است، مانند حمام ها، کاروانسراها، قهوه خانه ها، مهمانسراها و مساجد، حرز محسوب نمی گردند. دفن کردن مال در زیر زمین حرز آن محسوب می شود؛ لیکن برخی، آن را به دفن کردن در آبادی مقید کرده و دفن در بیابان را حرز ندانسته اند. قبر برای کفن نیز حرز محسوب می شود.
معنای اصطلاحی
و در اصطلاح، نوشته ای در بردارندۀ اذکاری خاص برای دفع آفات و بلاها، مشابه با تعویذ و عُوذَه یا قسمی از آن است که با آداب شرع موافق باشد. بنا به گفته زمخشری، کاربرد حرز در معنای اصطلاحی از باب مَجاز است.
تفاوت حرز و تعویذ و دعا
درباره تفاوت حرز و تعویذ و دعا باید گفت این ها مفاهیمی متداخل اند و مرز آن ها با یکدیگر چندان مشخص نیست. در برخی از کتاب های حدیث حرزها و تعویذها در یک باب و یک ردیف جمع شده اند. شماری از حرزها نیز ذیل عنوان «عوذات الائمة علیهم السلام للحفظ» (تعویذهای امامان برای حفظ خود از آسیب ها) فراهم آمده اند. ابن طاووس دعای منسوب به امام جواد علیه السلام را که گویند برای مصون ماندن از آسیب ها برای مأمون نوشت، در مُهَج الدعوات «حرز» و در الامان «عوذه» نامیده است.
← متن کتب
...

جدول کلمات

پناهگاه , نصیب, تعویذ

پیشنهاد کاربران

مکان نگهداری مال


تعریف لغوی حرز: در لغت به معنای جای استوار و محکم، پناهگاه، جائی که چیزی را در آن حفظ کنند، و حفاظ آمده است.
تعریف حقوقی حرز: هر موضعی که محدود بوده و غیر مالک حق دخول در آن را بدون اذن ندارد به شرط اینکه موضع بسته و مقفّل باشد.
تعریف حرز قانون مجازات اسلامی: حرز عبارتست از محل نگهداری مال به منظور حفظ از دستبرد

عبارت از مکان متناسبی است که مال عرفا در آن از دستبرد محفوظ می ماند حرز گویند. ( ماده 269 ق م ا )


کلمات دیگر: