مترادف کوچ : جابجایی، رحلت، رحیل، سفر، کوج، مهاجرت، نقل مکان، هجرت
کوچ
مترادف کوچ : جابجایی، رحلت، رحیل، سفر، کوج، مهاجرت، نقل مکان، هجرت
فارسی به انگلیسی
immigration, migration, passage, transplant, trek
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
جابجایی، رحلت، رحیل، سفر، کوج، مهاجرت، نقلمکان، هجرت
فرهنگ فارسی
روشی وارون در پردازش دادههای لرزهای برای بازآرایی اجزا به گونهای که بازتابها و پراشها در محل واقعی خود قرار گیرند
حرکت عدهای ازمردم ازسرزمینی بسرزمین دیگر
( صفت ) احول : شاها . از انتظار زبانی که دادیم چشمان راست بین دعا گوی گشت کوچ . ( قطران )
نام زالزالک وحشی . سیاه میوه
فرهنگ معین
(اِ.) جغد، بوم .
(ص . ) لوچ و احول .
(اِ. ) جغد، بوم .
[ تر - مغ . ] (اِ.) حرکت عده ای از جایی به جایی .
(ص .) لوچ و احول .
لغت نامه دهخدا
شاها ز انتظار زبانی که دادیم
چشمان راست بین دعاگوی گشت کوچ.
اندر آن ناحیت به معدن کوچ
دزد گه داشتند کوچ و بلوچ.
کوچت مبارک است و ندارم به دست هیچ
جز خیمه کهنه ای و دو ترکی برای کوچ .
که کوس کوچ فروکوفتند کار بساز.
خیل ترکان کنند بر سر کوچ
غارت کاروان که بر گذر است.
جوانی بر سر کوچ است دریاب این جوانی را
که شهری باز کی بیند غریب کاروانی را.
قلندران را چه کوچ چه مقام . ( جامع التمثیل ).
قلندر را گفتند کوچ ! پوست تخت بر دوش افکند. ( جامعالتمثیل ).
|| به معنی خانه کوچ هم هست که زن و فرزندان و اهل و عیال باشد. ( برهان ). اهل و عیال و زن و فرزند. ( ناظم الاطباء ). به طریقه کنایه به معنی زن شخص نیز آمده. ( آنندراج ). زن. مقابل شوی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
کوچ . (اِخ ) دهی از دهستان القورات که در بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند واقع است و 276 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
جهان تا جهان بود کوچی نبود
مگر شهر از ایشان پر از داغ و دود.
فردوسی .
گروگان که از کوچ آورده بود
ز گیلان و از هرکه آزرده بود.
فردوسی .
ز کوه بلوچ و زدشت سروچ
برفتند خنجرگذاران کوچ .
فردوسی .
هستند اهل فارس هراسان ز کار من
زآن سان که اهل کرمان ترسان ز دزد کوچ .
قطران (از فرهنگ رشیدی ).
رجوع به قُفس ، قُفص ، کوچ و بلوچ و کوفج شود.
کوچ . (اِخ ) نام ولایتی است مابین بنگاله و ختا. (برهان ) (ناظم الاطباء).
کوچ . [ ک ُ ] (اِ) نام درختی است در جنگلهای مازندران گیلان . لرک . (جنگل شناسی کریم ساعی ). رجوع به لرک شود.
کوچ . [ ک ُ وُ ] (اِ) نام زالزالک وحشی . سیاه میوه . ولیک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ولیک شود.
شاها ز انتظار زبانی که دادیم
چشمان راست بین دعاگوی گشت کوچ .
قطران (از فرهنگ رشیدی ).
|| (اِ) جغد بود، کوف نیز گویند، به ترکی بیغوش گویند. (لغت فرس اسدی ). جغد. چغور. کنگر. (از حاشیه ٔ لغت فرس اسدی ). جغد را هم گفته اند و آن پرنده ای باشد به نحوست مشهور و پیوسته در ویرانه ها آشیان کند. (برهان ). به معنی جغد و بوم که کوف و بوف گویند. (آنندراج ). به معنی جغد و بوم . (ناظم الاطباء) :
اندر آن ناحیت به معدن کوچ
دزد گه داشتند کوچ و بلوچ .
عنصری (لغت فرس چ اقبال ص 63).
گفت مادر سالی هزار کوچ را خدمت کنیم تا بازی درافتد. (اسرارالتوحید ص 138). || (ترکی -مغولی ، اِ) از منزل و مقامی به منزل و مقام دیگر نقل و تحویل کردن و روانه شدن را نیز گویند. (برهان ). از منزل به منزل نقل کردن با ایل و اهل و عیال و اسباب خانه و کوچیدن مصدر آن است . (آنندراج ). انتقال . جلای وطن . تبدیل جای و مقام و ارتحال و رحلت و روانگی . (ناظم الاطباء). رحلت . مهاجرت و انتقال ایل یا لشکر از جایی به جایی . (فرهنگ فارسی معین ). رحیل . ترحل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). این لفظ ترکی است . (از حاشیه برهان چ معین ) :
کوچت مبارک است و ندارم به دست هیچ
جز خیمه کهنه ای و دو ترکی برای کوچ .
قطران (از فرهنگ رشیدی ).
رسول مرگ به ناگه به من رسید فراز
که کوس کوچ فروکوفتند کار بساز.
کمال الدین اسماعیل .
- بر سر کوچ ؛ به هنگام رحلت . در سر راه رحلت و مهاجرت :
خیل ترکان کنند بر سر کوچ
غارت کاروان که بر گذر است .
خاقانی .
- بر سر کوچ بودن ؛ آماده ٔکوچ بودن :
جوانی بر سر کوچ است دریاب این جوانی را
که شهری باز کی بیند غریب کاروانی را.
نظامی (گنجینه ٔ گنجوی ص 210).
- امثال :
قلندران را چه کوچ چه مقام . (جامع التمثیل ).
قلندر را گفتند کوچ ! پوست تخت بر دوش افکند. (جامعالتمثیل ).
|| به معنی خانه کوچ هم هست که زن و فرزندان و اهل و عیال باشد. (برهان ). اهل و عیال و زن و فرزند. (ناظم الاطباء). به طریقه ٔ کنایه به معنی زن شخص نیز آمده . (آنندراج ). زن . مقابل شوی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
کوچت مبارک است و ندارم به دست هیچ
جز خیمه کهنه ای و دو ترکی برای کوچ .
قطران (از فرهنگ رشیدی ).
|| گروه صحرانشین بیابان گرد. (ناظم الاطباء). ایل . طایفه ٔ صحرانشین . قبیله ای در حال مهاجرت .دسته ای که رحلت کرده اند. همه ٔ افراد ایل و طایفه ٔ چادرنشین با همه ٔ حشم و اثقال . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مثل کوچ کولی ؛ جمعیتی نابسامان و متفرق و بی نظم .
|| دسته ای با جامه های شوخ و پاره . || با انبوهی و جمعیت به جایی رفتن . || همه با هم با آواز بلند سخن گفتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || پیاده و راهزن و دزد و اوباش را نیز گفته اند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). به مناسبت دزدی و راهزنی طایفه ٔ کوچ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). راهزن . دزد. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوچ (قُفص ) شود.
- دزد کوچ ؛دزدی که از طایفه ٔ کوچ (قفص ) باشد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوچ (قفص ) شود.
فرهنگ عمید
۲. (بن مضارعِ کوچیدن ) = کوچیدن
۳. (اسم ) [قدیمی] طایفه، دودمان، خانواده.
= جغد
۱. حرکت عدهای از مردم از سرزمینی به سرزمین دیگر.
۲. (بن مضارعِ کوچیدن) = کوچیدن
۳. (اسم) [قدیمی] طایفه؛ دودمان؛ خانواده.
جغد#NAME?
دانشنامه عمومی
عشایر؛ اشاره به عشایر که بطور سنتی دارای اقامتگاه ثابتی نیستند.
کوچ؛ نام مترادف جغد.
رضا بیک ایمانوردی
کمند
جیمز راجرز
کاظم افرندنیا
حسین معلومی
رضا مؤمنی
صبا
ژاله صدارتی
محمد برسوزیان
عباس مختاری
افشین
شهبازی
خلیل طلایی
خوشرو
علی تعمیر ماشین های سنگین یک شرکت راه سازی را به عهده دارد، علی با سهراب، فرزند سالار، مدیر شرکت، درگیر می شود...
دانشنامه آزاد فارسی
(یا: مهاجرت) جابه جایی جانورانی خاص، به خصوص پرندگان و ماهی ها، به صورت فصلی یا در بخشی از چرخۀ زندگی، به منظور تولیدمثل یا تغذیه. روش های دقیقی که جانوران برای جهت یابی و شناسایی مقصد به کار می برند، هنوز مشخص نیستند. پرندگان در مقایسه با انسان قدرت بینایی تیزتر و برای تعیین موقعیت های زمین حافظۀ دیداری بهتری دارند، اما به نظر می رسد در پروازهای طولانی، جهت یابی با خورشید و ستارگان، و احتمالاً با ترکیبی از «خواندن» میدان مغناطیسی زمین از طریق قطب نمای مغناطیسی درونی پرنده صورت می گیرد که تودۀ کوچکی از بافت بین چشم و مغز پرندگان است. یاخته های مشابهی نیز در خانه یابی به زنبور عسل کمک می کنند. باکتری هایی خاص نیز از این یاخته ها برای تعیین جهت مناسب استفاده می کنند. لاک پشت های پشت چرمی از پستی و بلندی کوه ها و دره های زیر آب برای جهت یابی کمک می گیرند. شگفت انگیزتر از همه کوچ پرندگان جوانی است که قبلاً هرگز مسیر را طی نکرده اند و افراد بالغ نیز هم سفر آن ها نیستند. فرض بر این است که این پرندگان احتمالاً نقشه ای از آسمانِ مسیر سفرشان را به منزلۀ بخشی از کد ژنتیکی خود به ارث می برند و هنگامی که از الگوی آسمان محل خروج از تخم خود و تناسب آن با نقشه ارثی شان آگاهی یافتند، عملکرد نقشه خوانی آغاز می شود. نظریه های مشابهی نیز دربارۀ ماهی ها، ازجمله مارماهی و ماهی آزاد، عرضه شده است. در ماهی ها، بینایی نقش کمتری دارد، اما جریانات آب و تغییرات ترکیب و درجه حرارت دریا در مکان های مشخص نقش مهمی دارند. این تغییرات ماهی آزاد را قادر می سازند تا به رودخانۀ خاصی بازگردد که در آن به دنیا آمده است. کوچ در جانوران زمینی، از جمله موش صحرایی و آهو، نیز مشاهده می شود.مهاجرت گونه ها. گسترش محدودۀ لانۀ یک گونه طی چندین سال صورت می گیرد. مثلاً، گسترش یاکریم، با نام علمی Streptopelia decaocto، از ترکیه به بریتانیا، از ۱۹۲۰ تا ۱۹۵۲ طول کشید. هرگونه سفر که جانور را از محدودۀ طبیعی لانه دور سازد، مهاجرت فردی؛ و هنگامی که جانور به محدودۀ لانه باز نمی گردد، مهاجرت حذفی نامیده می شود. نمونۀ مهاجرت بازگشتی جابه جایی پرندگانی است که در زمستان به جنوب پرواز می کنند و در بهار به محدودۀ لانه شان باز می گردند. بسیاری از انواع نهنگ ها مهاجرت بازگشتی دارند. طی مهاجرت دوباره، بازگشت گروه مهاجر را نسل آتی کامل می کند. مثلاً، انبوه ملخ ها مهاجرت می کنند، اما سفر در هریک از بخش های مسیر را نسل های گوناگون ادامه می دهند. قدرت لانه یابی کبوترها، زنبورها، و دیگر جانداران پدیده ای مرتبط با مهاجرت است. فک های فیل مانند طولانی ترین مسیر مهاجرت را در میان پستان داران می پیمایند. آن ها حدود ۲۱هزار کیلومتر را هر سال طی دوبار سفر بین جزایر چَنل کالیفرنیا و محل تغذیه شان در اقیانوس آرام طی می کنند.
فرهنگستان زبان و ادب
گویش مازنی
حرکت – کوچ
گردویی که مغز آن به راحتی در نیاید
واژه نامه بختیاریکا
شُلو
مال کَنُو
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
olar kochtulər: یعنی آنها نقل مکان کردند. اسباب کشی کردند.
kochurdi: نقل مکان داد، کوچ داد
منبع: "دیوان لغات الترک" محمود بن حسین کاشغری
و به معنی رفتن عده ای از یک مکان به مکان دیگر است
اگه عربا ایرانی بودن اونوقت ترکا هم مغول هستند تامام
کوش، کوشا و کوشان نیز از همین خانواده است و به معنی تلاش است که مفهوم جنبش ، تحرک و پویایی را دارد.
http://mha331. blogfa. com
در حیدر بابای شهریار واژه ی کؤشن آمده است :
حیدربابا ، قورى گؤلوْن قازلارى
گدیکلرین سازاخ چالان سازلارى
کَت کؤشنین پاییزلارى ، یازلارى
بیر سینما پرده سىی دیر گؤزوْمده
تک اوْتوروب ، سئیر ائده رم اؤزوْمده
حیدر بابا غاز های قوری گل یادش بخیر
جیرجرک ها و حشرات آوازخوانش در دامنه ها یادش بخیر
بهار و پاییز های صحرا ( کؤشن ) و روستا یادش بخیر
گویی در خاطرم به پرده ی سینما شباهت دارند که در تنهایی ها به تماشایش می نشینم و به گشت و گذار می پردازم .
با این تلفظ در گویش شهربابکی کووچ به معنی چیزی که گودی آن نظیر قاشق باشد کیاه کووچک ( بارهنگ ) برگ های ملاقه مانند داردوبه همین علت به آن caochakمی گویند ، به سم های گاو که گاهی رشد زیادی کرده وقاشق شکل شده هم گفته می شود ، کوچه های گاو ، کفشچه وکفش شاید از این ریشه باشد
فعل های کوچمک ( کوچ کردن ) ، کوچدورمک ( فعل جعلی کوچاندن ) و کوچدورولمک ( کوچانده شدن ) هم از این کلمه تشکیل شده اند.