کلمه جو
صفحه اصلی

نون

فرهنگ فارسی

۱ - نام ماهیئی که یونس پیغمبر ( ع ) را بلعید .
کنون، اکنون، حال
( اسم ) ماهی : (( دلم خسته و بست. زلف او شد چون از شرشست و چون یونس از نون . ) ) ( سوزنی . چا. ۲ . دکتر شاه حسینی ص ۲۴۶ )
نام پدر یوشع است

فرهنگ معین

[ ع . ] (اِ. ) ماهی .
(ق . ) اکنون .
(اِ. ) ۱ - چاه زنخدان . ۲ - تنة درخت .
(حر. ) بیست و نهمین حرف از حروف الفبای فارسی .

[ ع . ] (اِ.) ماهی .


(ق .) اکنون .


(اِ.) 1 - چاه زنخدان . 2 - تنة درخت .


(حر.) بیست و نهمین حرف از حروف الفبای فارسی .


لغت نامه دهخدا

نون . (اِخ ) نام پدر یوشع است .


نون . (اِ) صورت ملفوظ حرف «ن » است . رجوع به «ن » شود :
نسرین زنخ صنم چه کنم اکنون
کز عارضین چو نونی زرینم .

ناصرخسرو.


و آن قد الف مثال مجنون
خمیده ز بار عشق چون نون .

نظامی .


نونی است کشیده عارض موزونش
و آن خال معنبر نقطی بر نونش .

سعدی .


|| (ق ) اکنون . (لغت فرس اسدی ص 383) (اوبهی ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). علی حال . (لغت فرس ). مخفف اکنون است . (جهانگیری ) (رشیدی ) (غیاث اللغات ). مخفف کنون . (انجمن آرا) (آنندراج ). در حال . همین زمان . بالفعل .حال . (برهان قاطع). در همین زمان . (ناظم الاطباء). اینک . نک . علی حال . علی کل حال . در هر حال . (یادداشت مؤلف ) :
بار بسته شد فرمان ده نون
تا میان خدمت را بندم چست .

بوشکور.


زاغ سیه بودم یکچند و نون
باز چو غلبه بشدستم دورنگ .

منجیک .


گوئی زبان شکسته و گنگ است بت ترا
ترکان همه شکسته ز بانگ تواند نون .

عماره ٔ مروزی .


ولی ای پسر گاه آن است نون
که سازی یکی چاره ٔ پرفسون .

فردوسی (از سروری ).


گر آن خوابها نون گزارش کنی
شکم گرسنه چون گوارش کنی .

فردوسی .



مردمان را راه دشوار است نون
اندر آن دشت از فراوان استخوان .

فرخی .


همچو انگور آبدار بدی
نون شدی چون سکج ز پیری خشک .

لبیبی .


به عالم اندر نون مالک الملوک توئی
جمالشان همه از تست گاه جاه و جلال .

غضایری .


ضمیر انور تو هرچه در خیال آرد
چو امر کن فیکون آسمانش آرد نون .

شمس فخری .


|| (اِ) تنه ٔ درخت . (جهانگیری ) (رشیدی ) (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (انجمن آرا)(آنندراج ) ((ناظم الاطباء). نرد. (رشیدی ) (انجمن آرار)(آنندراج ). || به استعاره ، چاه زنخدان . (از جهانگیری ) (از برهان ) (از غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء). چاهک زنخ . (دهار). در عربی نونة بدین معنی است . (از رشیدی ). رجوع به «ن » شود. || به اصطلاح ارباب معما ابرو را گویند که عربان حاجب خوانند. (برهان قاطع). ابرو. حاجب . (ناظم الاطباء). رجوع به «ن » شود. || ثابت . برقرار. مقیم . || بزرگی . کلانی . (ناظم الاطباء).

نون. ( اِ ) صورت ملفوظ حرف «ن » است. رجوع به «ن » شود :
نسرین زنخ صنم چه کنم اکنون
کز عارضین چو نونی زرینم.
ناصرخسرو.
و آن قد الف مثال مجنون
خمیده ز بار عشق چون نون.
نظامی.
نونی است کشیده عارض موزونش
و آن خال معنبر نقطی بر نونش.
سعدی.
|| ( ق ) اکنون . ( لغت فرس اسدی ص 383 ) ( اوبهی ) ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). علی حال. ( لغت فرس ). مخفف اکنون است. ( جهانگیری ) ( رشیدی ) ( غیاث اللغات ). مخفف کنون. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). در حال. همین زمان. بالفعل.حال. ( برهان قاطع ). در همین زمان. ( ناظم الاطباء ). اینک. نک. علی حال. علی کل حال. در هر حال. ( یادداشت مؤلف ) :
بار بسته شد فرمان ده نون
تا میان خدمت را بندم چست.
بوشکور.
زاغ سیه بودم یکچند و نون
باز چو غلبه بشدستم دورنگ.
منجیک.
گوئی زبان شکسته و گنگ است بت ترا
ترکان همه شکسته ز بانگ تواند نون.
عماره مروزی.
ولی ای پسر گاه آن است نون
که سازی یکی چاره پرفسون.
فردوسی ( از سروری ).
گر آن خوابها نون گزارش کنی
شکم گرسنه چون گوارش کنی.
فردوسی.
مردمان را راه دشوار است نون
اندر آن دشت از فراوان استخوان.
فرخی.
همچو انگور آبدار بدی
نون شدی چون سکج ز پیری خشک.
لبیبی.
به عالم اندر نون مالک الملوک توئی
جمالشان همه از تست گاه جاه و جلال.
غضایری.
ضمیر انور تو هرچه در خیال آرد
چو امر کن فیکون آسمانش آرد نون.
شمس فخری.
|| ( اِ ) تنه درخت. ( جهانگیری ) ( رشیدی ) ( برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ) ( انجمن آرا )( آنندراج ) ( ( ناظم الاطباء ). نرد. ( رشیدی ) ( انجمن آرار )( آنندراج ). || به استعاره ، چاه زنخدان. ( از جهانگیری ) ( از برهان ) ( از غیاث اللغات ) ( از ناظم الاطباء ). چاهک زنخ. ( دهار ). در عربی نونة بدین معنی است. ( از رشیدی ). رجوع به «ن » شود. || به اصطلاح ارباب معما ابرو را گویند که عربان حاجب خوانند. ( برهان قاطع ). ابرو. حاجب. ( ناظم الاطباء ). رجوع به «ن » شود. || ثابت. برقرار. مقیم. || بزرگی. کلانی. ( ناظم الاطباء ).

نون. ( ع اِ ) ماهی. ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( برهان قاطع ) ( جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ). حوت. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). ماهی بزرگ. ( مهذب الاسماء ). ج ، نینان و انوان :

نون . (ع اِ) ماهی . (دهار) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (برهان قاطع) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). حوت . (متن اللغة) (اقرب الموارد). ماهی بزرگ . (مهذب الاسماء). ج ، نینان و انوان :
دلم خسته و بسته ٔ زلف او شد
چو نون از سر شَست و چون یونس از نون .

سوزنی .


|| دوات . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (جهانگیری ) (متن اللغة) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) سیاهی دان . (ناظم الاطباء). || سیاهی دوات . (غیاث اللغات ). مرکب و سیاهی که در دوات نمایند. (جهانگیری ). مرکب . (برهان قاطع). || شب . (غیاث اللغات ). || تیزی تیغ. (منتهی الارب ). کرانه ٔ شمشیر. (برهان قاطع). کنار تیز شمشیر. (ناظم الاطباء). شفرةالسیف . (متن اللغة) (اقرب الموارد). تیزی شمشیر. (مهذب الاسماء). || شمشیر. (غیاث اللغات ) (برهان قاطع) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). || نعمت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دولت . ثروت . بزرگواری . حشمت . نیکبختی . سعادت . (ناظم الاطباء). || نام شمشیری مر بعض عرب را، سمی لکونه علی مثال السمکة. (منتهی الارب ). نام شمشیری است معروف . (مهذب الاسماء). || در اصطلاح صوفیه ، نون عبارت از علم خدای متعال است در حضرت احدیت و قلم حضرت تفصیل است . (فرهنگ مصطلحات عرفا) نون ، هوالعلم الاجمال یرید به الدواة فان الحروف التی هی صورالقلم موجودة فی مدادها اجمالی و فی قوله تعالی : ن و القلم ، هوالعلم الاجمال فی الحضرة الاحدیة و القلم حضرة التفصیل . (تعریفات ).

نون . (اِخ ) نام دیگری است سوره ٔ «ن والقلم » را در قرآن : «سورة القلم و تسمی ایضاً سورة نون ». (مجمع البیان ج 5 ص 330). رجوع به ن والقلم شود.


فرهنگ عمید

کنون؛ اکنون؛ حالا: ◻︎ مردمان را راه دشوار است نون / اندر آن دشت از فراوان استخوان (فرخی: ۲۶۲).


تنۀ درخت.


گودی در چانۀ کودک.


ماهی.


کنون، اکنون، حالا: مردمان را راه دشوار است نون / اندر آن دشت از فراوان استخوان (فرخی: ۲۶۲ ).
گودی در چانۀ کودک.
ماهی.
تنۀ درخت.
نام حرف «ن».

نام حرف «ن».


دانشنامه عمومی

نون می توند به معانی زیر به کار رود:
ن ، ۲۸ امین حرف الفبای فارسی.
نون، یکی از اساطیر مصر باستان.
نون (خوراک)

دانشنامه آزاد فارسی

نون (Nun)
در اساطیر مصر، هاویۀ آب نخستین که جهان در آن شناور است؛ نیز خدایی که آن را تجسم می بخشد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی نُّونِ: ماهی (ذا النون یعنی صاحب ماهی ، که لقب حضرت یونس فرزند متی علی نبینا و علیهما السلام است که صاحب داستان ماهی است و از طرف پروردگار مبعوث بر اهل نینوی شد و ایشان را دعوت کرد ولی ایمان نیاوردند پس نفرینشان کرد و از خدا خواست تا عذابشان کند همین که نشا...
معنی حَاضِرِی: حاضرین (چون مضاف واقع شده است نون آن حذف شده)
معنی ﭐبْنَیْ: دوپسر(درموقعیت مضاف نون تثنیه حذف شده)
معنی سَاقَیْهَا: از دو ساقش (نون تثنیه به جهت مضاف واقع شدن حذف شده است)
معنی مِّثْلَیْهَا: دو برابر آن ( در اصل "مثلین "بوده که نون آن چون مضاف واقع شده حذف شده است)
معنی مِّثْلَیْهِمْ: دو برابر آنها ( در اصل "مثلین "بوده که نون آن چون مضاف واقع شده حذف شده است)
معنی مُحِلِّی: حلال کنندگان (نون آن چون مضاف واقع شده حذف گردیده است)
معنی ثُلُثَیِ: دوسوم (در اصل ثُلُثَیِنِ بوده که چون مضاف شده است نون آن حذف شده)
معنی مُرْسِلُواْ: فرستنده ها (در اصل مرسِلون بوده که چون مضاف واقع شده نون آن حذف گردیده است )
معنی مُعْجِزٍ: عاجز کننده (در اصل معجزین بوده که چون مضاف واقع شده است نون آن حذف گردیده است)
معنی مُعْجِزِی: عاجز کنندگان (در اصل معجزین بوده که چون مضاف واقع شده است نون آن حذف گردیده است)
معنی مُعْجِزِینَ: عاجز کنندگان (در اصل معجزین بوده که چون مضاف واقع شده است نون آن حذف گردیده است)
تکرار در قرآن: ۱(بار)
. راغب گوید نون به معنی ماهی بزرگ است یونس به ذوالنون مقلب شده که ماهی او را بلعید در مجمع و صحاح و قاموس مطلق ماهی گفته است جمه آن نینان و انوان است. در نهج البلاغه خطبه 196 فرموده «یَعْلَمُ عَجیجَ الْوُحُوشِ فِی الْفَلَوات... وَ اخْتِلافَ النینانِ فِی الْبِحارِ الْغامِراتِ» خدا دانا است به زوزه حیوانات وحشی در بیابانها و برفت و آمد ماهیان در دریاهای ژرف بیکران. مراد از ذوالنون در آیه یونس «علیه السلام» است که در «یونس» بررسی خواهد شد. این لفظ یکبار بیشتر در قرآن مجید نیامده است.

گویش مازنی

/noon/ نان

نان


گویش بختیاری

نان. nun-e- ofâq:نان اُفاق (نوعى نان گرد و نازک که با شیر تهیه مى‏شود). nun-e- tonoka:نان تُنُکه (نوعى نان لواش گرد و نازک). nun-e- tâs xošk:نانِ تاس خشک (نوعى نان خشک و بدون شکر به ضخامت نان قندى). nun-e- towvai:نان تابه‏اى (نوعى نان که در صحرا یا در منزل روى تابه پزند). nun-e- šâta:نانِ شاتَه (نوعى نان گرد به ضخامت نان قندى بدون شیرینى). nun-e- šir:نانِ شیر (نوعى نان که آردش با شیر خمیر مى‏شود و به دو صورت نازک (اُفاق) و ضخیم (کلوچه شیر) تهیه مى‏شود). nun-e- gerda:نانِ گرده (نوعى نان مانند نان بربرى). nun-e- kulamâl:نانِ کولَ‏مال (نوعى نان بسیار ضخیم به‏صورت گرد یا بیضى شکل که از ضایعات نان تهیه مى‏شود).


پیشنهاد کاربران

از واژه ی نون nun در پهلوی گرفته شده و با واژه ی نو nu در اوستا همخوانی دارد که به معنی "حالا" و "حال" بوده است. آنرا اکنون و کنون نیز می خوانند. . .

نون::در زبان لری بختیاری به معنی نان است

نان در زبان مُلکی گالی ( زبان بومیان رشته کوه مکران در جنوب شرق کشور )

نان به زبان ملکی گالی بشکرد
در بشکرد به قرص نان نازک لواش مانند گپی gapi یا گپیخ gapikhمیگن.
نان های ضخیم رو کرسکkorsak میگیم.
تیمُشtimosh هم نان نازک از خمیر آبکی بر روی تابه فلزی است.
نانی هم داریم به نام رِهتِغ rehtegh
از خمیر آبکی بر روی تابه سنگی پخته میشه مشابه تیمشtimosh اما با ضخامت زیاد
کولکkulak هم داریم که معمولا با خمیر شیرین پخته میشه.
البته انواع دیگه ای هم هست که خیلی عام نیستن.


کلمات دیگر: