کلمه جو
صفحه اصلی

نصر


مترادف نصر : عون، کمک، مدد، نصرت، یاری

برابر پارسی : یاریگر، یاری دادن، بخشیدن

فارسی به انگلیسی

victory

عربی به فارسی

پيروزي , فيروزي , ظفر , فتح , نصرت , فتح و ظفر , غلبه


بشارت بدين مسيح دادن


فرهنگ اسم ها

اسم: نصر (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: nasr) (فارسی: نَصر) (انگلیسی: nasr)
معنی: یاری، یاری کردن، نام صد و دهمین سوره قرآن مجید، مدد، پیروزی، ظفر، ( اَعلام ) ) سوره ی صدو دهم از قرآن کریم دارای سه آیه، ) نام دو تن از امیران سلسله ی سامانی، نصر اول: نخستین امیر سامانی ماوراءالنهر [، قمری]، که از سوی خلیفه ی عباسی منصوب شد، برادر امیر اسماعیل سامانی، نصر دوم: امیر سامانی [، که محمّدابن احمد جیهانی و پس از او ابوالفضل بلعمی را وزیر خود کرد، بر اثر شورش سران سپاه ناچار به استعفا شد، ) نصر ابن سیار لیثی: [، قمری] والی بلخ و امیر خراسان در زمان بنی امیه، ( در اعلام ) نام یکی از شاهان سامانی ( نصربن احمد سامانی )، نام سوره ای در قرآن کریم، نام یکی از پادشاهان سامانی

(تلفظ: nasr) (عربی) یاری ، مدد ؛ پیروزی ، ظفر ؛ سوره‌ی صدو دهم از قرآن کریم دارای سه آیه ؛ (در اعلام) نام یکی از شاهان سامانی (نصربن احمد سامانی) .


مترادف و متضاد

عون، کمک، مدد، نصرت، یاری


فرهنگ فارسی

دکتر سید ولی الله فرزند سید احمد نصرالاطبائ ( و. ۲۹ رجب ۱۲۹۳ ه.ق . - ف. ۲۹ بهمن ۱۳۲۴ ه.ش . ) مولد وی شهر کاشان است . دوازده سالگی به تهران آمد و به تحصیل علم طبابت و علوم اسلامی پرداخت . از دارالفنون درجه دکتری در پزشکی یافت و به طبابت پرداخت . در دوره اول مجلس از تهران انتخاب شد . مدتی ریاست مدرسه علوم سیاسی و دانشکده پزشکی و دانشکده ادبیات و محاکمات مالیه و ثبت اسناد را عهده دار بود و به کفالت وزارت دادگستری نایل گردید . در دانشکده های حقوق طب معقول و منقول بتدریس پرداخت . به مدیریت کل وزارت فرهنگ منصوب شد و تا پایان عمر این سمت را عهده دار بود. وی علاوه بر طب در علوم اسلامی و مقدمات آن تبحر کامل داشت . از آثار او که بچاپ رسیده است : رساله دانش و اخلاق میباشد .
یاری کردن، یاری، یاری کننده
۱ - ( مصدر ) یاری کردن یاری دادن . ۲ - ( اسم ) یاری مدد .
نظام الدوله نصر از امرای بنی مروان دیار بکر است وی پس از نصر الدوله احمد به سال ۴۵۳ به حکمرانی دیار بکر رسید و تا سال ۴۷۲ حکومت کرد .

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . ] (اِمص . ) یاری ، کمک .

لغت نامه دهخدا

نصر. [ ن َ ] ( ع اِ ) یاری. عون. مظاهرت. نصرت. یاری گری. ( یادداشت مؤلف ). یاری. نصرت. ( ناظم الاطباء ). اعانت کسی را بر خصمش. ( از متن اللغة ). || اعانت مظلوم. ( از متن اللغة ). || پیروزی. ( یادداشت مؤلف ). فتح. نصرت. ( ناظم الاطباء ). ظفر :
تیغ تو نه ماهه بود حامله از نه فلک
لاجرمش فتح و نصر هست بنات و بنین.
خاقانی.
تیغش جبریل رنگ باد و پر از فتح و نصر
خانه اهریمنان زیر و زبر درشکست.
خاقانی.
|| عطاء. ( متن اللغة ). || مطر. باران. ( از المنجد ) ( از متن اللغة ). || ( ص ) یاریگر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ناصر. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). رجل نصر؛ مرد یاری گر. ( ناظم الاطباء ). نُصَر. ( متن اللغة ). واحد و جمع در وی یکسان است. ( منتهی الارب ). رجل نصر و قوم نصر. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || ج ِ ناصر. ( از منتهی الارب ). رجوع به ناصر شود. || ( مص ) یاری دادن. ( غیاث اللغات ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از متن اللغة ). یاری کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 100 ) ( زوزنی ) ( از ناظم الاطباء ). اعانت کردن. ( از اقرب الموارد ) . یاری دادن کسی را بر دفع ناملایمی یا رد دشمنی. ( از المنجد ). نصرة. ( ترجمان علامه جرجانی ص 100 ). نصور. ( ناظم الاطباء ) ( از قاموس از اقرب الموارد ). نیرو دادن کسی را. ( از ناظم الاطباء ). اعانت کردن و تقویت کردن کسی را در مقابل دشمنش. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). اعانت کردن کسی را بر خصمش. ( از المنجد ). || رهانیدن کسی را. ( آنندراج ). خلاص کردن. ( از ناظم الاطباء ). رهانیدن کسی را از دیگری. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از المنجد ). نجات دادن و خلاص کردن. ( از متن اللغة ). نجات دادن و رهانیدن کسی از چنگ دشمنش. ( از اقرب الموارد ). || حدود خدا را حفظ کردن و فرمان او را رعایت کردن و به احکامش عمل کردن. ( از متن اللغة ). || عطا دادن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). عطا کردن و روزی دادن کسی را. ( از متن اللغة ). || به همه زمین باران رسیدن. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || باران باریدن. ( تاج المصادر بیهقی ). باریدن و سیراب کردن باران زمین را. ( از متن اللغة ). کمک کردن [ باران زمین را ] در سرسبز شدن و نبات رویانیدن ، و در این معنی باران ناصر است و زمین منصورة. ( از متن اللغة ). || نصرالبلاد، اتاها. ( اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ).

نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن نصربن ابراهیم بن داود النابلسی المقدسی مکنی به ابوالفتح و معروف به ابن ابی الحافظ و المقدسی ، از مشایخ شافعیان شام است ، اصل وی از نابلس است ، وی به سال 377 هَ . ق . تولد یافت و در حدود بیست سالگی در پی آموختن فقه آهنگ سفر کرد و در صور و صیدا و غزه و دیاربکر و دمشق و بیت المقدس و مکه و بغداد علم آموخت ، دردمشق با امام محمد غزالی ملاقات کرد. وی با محصولی که از ملک خویش در نابلس داشت امرار معاش می کرد و از کسی چیزی قبول نمی نمود. از تصنیفات اوست : الحجة علی تارک المحجة، در حدیث و در فقه و الامالی و التهذیب والکافی و التقریب و الفصول . وفات وی به سال 490 هَ . ق . اتفاق افتاد. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 336). و نیز رجوع به هدیة العارفین ج 2 ص 490 و تبیین کذب المفتری ص 286 و طبقات المصنف ص 64 و الانس الجلیل ج 1 ص 264 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) (امیر...) ابن علی بن مقلدبن نصربن منقذالکنانی ، مکنی به ابوالمرهف و ملقب به عزالدولة، بعد از وفات پدرش به سال 479 به امارت شیزر (در نزدیکی حماة) رسید و به سال 491 درگذشت وی امیری شاعر و ادیب بود. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 347). و نیز رجوع به کتاب الروضتین ج 1 ص 111 و النجوم الزاهرة ج 5 ص 163 و مفرج الکروب ج 1 ص 18 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) (خواجه امام ...) ابن حسن ، او راست : محاسن الکلام در علم بدیع. رجوع به ترجمان البلاغه ٔ رادویانی ص 14 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن نصر ملقب به شمس الملک ازامرای ماوراءالنهر است . وی در قرن پنجم می زیست و امیری دانشمند و کاردان و خطیبی فصیح البیان بود، قرآنی به خط خوش نوشت ، و علاوه بر تدریس و املاء حدیث ، بر منابر بخارا و سمرقند به فصاحت ایراد خطبه میکرد. وی به سال 492 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 337). و نیز رجوع به طبقات سبکی و سیرالنبلاء ج 15 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن ابوالفرج حصری ملقب به برهان الدین و مکنی به ابوالفتح و مشهور به حصری محدث است . (یادداشت مؤلف ).


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن احمدبن اسدبن سامان خدا، وی به سال 250 هَ . ق . به جانشینی پدرش به حکومت فرغانه و سمرقند منصوب گشت و در سال 266 به فرمان المعتضد خلیقه ٔ عباسی به امارت سرتاسر ماوراءالنهر رسید و در سال 279 درگذشت و برادرش اسماعیل بن احمد سامانی جانشین وی گشت . (از تاریخ ادبیات در ایران ، دکتر صفا، ج 1 ص 204 و 205). مؤسس دولت سامانیان در ماوراءالنهر است ،اصل وی از خراسان است ، از خاندان ایرانی معروفی که نسبت به ساسانیان می رساندند، جد بزرگ وی سامان در خدمت ابومسلم خراسانی بود و پس از سامان پسرش اسد جانشین او شد و در عهد خلافت هارون الرشید درگذشت ، اسد را چهار پسر بود به نام های احمد و نوح و یحیی و الیاس . احمد به حکومت فرغانه رسید و نوح بر سمرقند و یحیی بر چاچ و اشروسنه و الیاس بر هرات امارت یافتند. احمدخوش رفتارترین برادران بود و چون به سال 250 در فرغانه درگذشت ، هفت پسر از او باقی ماند که از آن جمله نصر به جانشینی پدر فرمانروای سمرقند و چاچ و فرغانه شد و خلیفه ٔ عباسی المعتمد باﷲ امارت او را بر ماوراءالنهر به سال 261 تأیید کرد. بخارا و غزنه هم به قلمرو او افزوده گشت . وی پادشاهی بخرد و متدین و ادیب و شاعر بود. (از اعلام زرکلی ج 8 ص 337). و نیز رجوع به مقدمه ٔ ابن خلدون ج 4 ص 333 و الکامل ابن اثیر ج 7 ص 151و النجوم الزاهرة ج 3 ص 83 و تاریخ گزیده ص 377 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن احمدبن اسماعیل سامانی . رجوع به نصر سامانی (امیر...) شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن احمدبن طاهربن خلف مکنی به ابوالفضل از نوادگان عمرولیث صفاری است ، وی از طرف سلطان محمودغزنوی حکومت سیستان یافت و به سال 465 هَ . ق . درگذشت . رجوع به تاریخ گزیده چ نوائی حاشیه ٔ ص 376 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن احمدبن عبداﷲبن البطرالقاری ، مکنی به ابوالخطاب متولد به سال 398 هَ . ق .، محدث است . وی به سال 494 درگذشته . (یادداشت مؤلف ).


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن احمدبن نصربن عبدالعزیز الکندی ، مکنی به ابومحمد و معروف به نصرک . از ائمه ٔ محدثان است ، به سال 223 هَ . ق . در بغداد تولد یافت سپس به دعوت امیر خالدبن احمد الذهلی ، حکمران بخارا بدان دیار رفت و در آنجا اقامت گزید و کتاب المسند را در حدیث به نام وی تصنیف کرد، و به سال 293 هَ . ق . در همانجا وفات یافت . (از الاعلام زرکلی ج 8ص 337). و نیز رجوع به تاریخ بغداد ج 13 ص 293 و تذکرةالحفاظ ج 2 ص 223 و البدایة و النهایة ج 11 ص 101 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن احمدبن نصربن مأمون بصری ، مکنی به ابوالقاسم ، و معروف به الخبزارزی یا خبزرزی ، شاعر غزلسرای امی قرن چهارم است ، وی در بصره دکان داشت و در حالی که نان برنجی می پخت و می فروخت ، غزل می سرود و مردم را گرد خود جمع می کرد و از حال و گفتار خود به تعجب وامی داشت . سپس کار شعرش بالا گرفت و صاحب دیوانی شد، او را به بغداد بردند و در آنجا ساکن گشت داستانهای دلنشینی از او نقل کرده اند. وی به سال 327 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 337). و نیز رجوع به المنتظم ج 6 ص 329 و النجوم الزاهرةج 3 ص 276 و شذرات الذهب ج 2 ص 276 و وفیات الاعیان ج 2 ص 153 و تاریخ بغداد ج 13 ص 296 و یتیمةالدهر ج 2 ص 133 و ارشادالاریب ج 7 ص 206 شود .


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن احمدیُوَیّی ، شاعری است از مردم ساوه ، و حافظ ابوطاهر سلفی بعض اناشید از وی روایت کند. (یادداشت مؤلف ).


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن الازدبن الغوث از بنی کهلان ، جد جاهلی یمنی است . رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 338 و جمهرةالانساب ص 355 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن الحسن الهیتی دمشقی ، از شاعران قرن ششم عرب است . عماد اصفهانی وی را در دمشق ملاقات کرده است . وی بعد از سال 565 درگذشته . رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 339 و نیز رجوع به خریدةالقصر، قسم شعراء الشام ص 230 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن اوس طائی مکنی به ابوالمنهال ، محدث است و وکیع از او روایت کند. (یادداشت مؤلف ).


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن ببرویه ، محدث است و از اسحاق بن شاذان روایت کند. (یادداشت مؤلف ).


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن حمدان بن حمدون التغلبی العدوی ، مکنی به ابوالسرایا، از امرای بنی حمدان است ، به سال 318 هَ . ق . به امارت موصل رسید و با خوارج جنگید القاهر باﷲ عباسی وی را به بغداد خواند و به منادمت خویشتن مخصوص گردانید و سرانجام به خاطر کنیزکی او را به سال 322 بکشت . (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 339). و نیز رجوع به الکامل ابن اثیر ج 8 ص 68 به بعد شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن خزیمة العبسی ، از شجاعان عرب و از یاران زیدبن علی است و در جنگی که طرفداران زید با بنی امیه درپیوسته بودند به دست یکی از سواران بنی عبس به نام نائل بن فروة مجروح شد و پس از آنکه نائل را بکشت خود نیز بر اثر خون روی بسیار درگذشت . امویان جسد او و زید را به کوفه آوردند و بر دار کردند. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 339). و نیز رجوع به مقاتل الطالبیین ص 138 و تاریخ طبری ذیل حوادث سال 122 هَ . ق . و الکامل ابن اثیر ج 5 ص 90 و مختصرالفرق بین الفرق ص 34 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن دُهمان ، از معمرین عهد جاهلیت و از رؤسای بنی غطفان است و به روایت ابن الجوزی 190 سال زیسته است و در عرب اعجوبه ای چون او نیامده . رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 430 و کتاب المعمرین ص 63 و منتخبات فی اخبارالیمن ص 111 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن درهم بن نصربن رافع، از نوادگان نصربن سیار است ، پس از پدر، او و برادرش صالح حکومت سیستان یافتند و چون یعقوب لیث بر ایشان خروج کرد به کابل فرار کردند و از پادشاه آنجا رتبیل مدد خواستند و سرانجام به دست یعقوب کشته شدند. رجوع به تاریخ گزیده ص 370 و 371 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن عبدالقوی اللخمی اسکندری ازهری ، مکنی به ابوالفتوح و معروف به ابن قلاقس ، از ادیبان و شاعران عرب است ، به سال 532 هَ. ق . در اسکندریه تولد یافت سپس به قاهره آمد و از آنجا به عدن و یمن سفر کرد و به سال 567 در عیذاب درگذشت . او راست : دیوان اشعار و دیوان ترسّل و مواطرالخواطر و الزهرالباسم . رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 344 وخریدةالقصر، باب شعراء مصر ج 1 ص 145 و کتاب الروضتین ج 1 ص 205 و وفیات الاعیان ابن خلکان ج 2 ص 156 و ارشاد الاریب ج 7 ص 211 و دایرة المعارف الاسلامیة ج 1 ص 264 و البدایة و النهایة ج 12 ص 269 و معجم البلدان ج 4 ص 115 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن ربیعةبن عمرو قحطانی ، از بنی نمارةبن لخم ، جد سلسله ٔ بنی نصر از ملوک لخیمة است - که بدان دولت مناذره نیز گویند - اول کسی که از احفاد وی به پادشاهی رسید عمروبن عدی بن نصربن ربیعة بود که پادشاهی حیره و بادیةالعراق در دست فرزندان وی بماند و آنان دست نشاندگان سلاطین ایران بودند و تا زمان ظهور اسلام حکمرانی کردند و آخرین ایشان منذربن نعمان بود. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 340 ومقدمه ٔ ابن خلدون ج 2 ص 269 و الکامل ابن اثیر ج 1 ص 174 و نهایت الارب قلقشندی ص 346 و جمهرةالانساب ص 397 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن رشیدالدوله محمودملقب به جلال الدوله ، رجوع به نصربن محمود المرداسی و نیز رجوع به تاریخ الخلفاء صفحه ٔ مقابل ص 104 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن زهران بن کعب ازدی ، جد جاهلی یمنی است . بنی دهمان و بنی عیمان از نسل وی اند. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 431 و جمهرة الانساب ص 361 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن سبا، عبدالشمس بن یشجب بن یعرب ، از سلاطین جاهلی و از ملوک بنی حمیر در سرزمین یمن است . رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 431 و المحبر ابن کلبی ص 364 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن سیاربن رافعبن حَرّی بن ربیعة الکنانی ، متولد سال 46 هَ . ق .، شیخ مضریان خراسان و از شاعران و خطیبان عرب و والی بلخ بود و به سال 120 بعد از وفات اسدبن عبداﷲ القسری به ولایت خراسان منصوب گشت و در مرو مقام کرد. در ماورأالنهر جنگید و قلعه ها گشود و غنیمت ها گرفت . و چون دعوت عباسیان در ایام او در خراسان قوت یافت مروانیان را از دعوت بنی عباس باخبر کرد و از پیشرفت کار عباسیان برحذر داشت ، اما کسی به اخطار و تحذیر او توجهی نکرد، تا سرانجام ابومسلم بر خراسان استیلا یافت و نصر بناچار از مرو بیرون آمد (در سال 130) و به نیشابور رفت ، ابومسلم قحطبةبن شبیب را به تعقیب او فرستاد، نصر به قومس رفت و از ابن هبیره که در واسط بود و از بنی مروان شام استمداد کرد، و به انتظار رسیدن کمک ، در بیابان بین ری و همدان بیمار گشت . و در ساوه به سال 131 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 341 و تاریخ ادبیات در ایران ، دکتر صفا ج 1 ص 14 و 15 و روضةالصفا ج 3 ص 127 و حبیب السیر ج 2 ص 188 و تاریخ گزیده ص 288). و نیز رجوع به الکامل ابن اثیر ج 5 ص 148 و مقدمه ٔابن خلدون ج 3 ص 125 و البیان و التبیین ج 1 ص 28 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن ، خلیفه ٔ مسلمان قرطبه ، و معاصر قسطنطین هفتم امپراطور بیزنطیه است ، و امپراطور نسخه ای از کتاب «دیسقوریدوس » را بدو فرستاد و او به ترجمه ٔ آن امر کرد و سپس کسی را که به زبان یونانی نیک مسلط باشد از امپراطور درخواست و او«نقولاالاهب » [ را ] به قرطبه فرستاد و نقولا با علمای مسلمان آن ترجمه را اصلاح کردند. (یادداشت مؤلف ).


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن شبث العقیلی ، از متعصبان عرب است ، وی در ولایت کیسوم (در شمال حلب ) اقامت داشت و چون هارون الرشید درگذشت و بین امین و مأمون نزاع برخاست و امین کشته شد، نصر از بیعت با مأمون سرباز زد و در کیسوم قیام کرد و بر بلاد مجاور خود استیلا یافت و گروه کثیری از اعراب بر او جمع آمدند واو از رود فرات گذشت و به طرف مشرق پیش رفت . وی نه به آل علی ارادتی داشت و نه مایل به بیعت با امویان بود و نه به عباسیان تسلیم می شد، بیعت مأمون را نمی پذیرفت به بهانه ٔ آن که عباسیان عجم را بر عرب مسلط کرده اند، مأمون به سال 206 هَ . ق . عبداﷲبن طاهر را به سرکوبی نصر فرستاد و عبداﷲ وی را در کیسوم محاصره و سرانجام اسیرش کرد و به بغداد نزد مأمون فرستاد (به سال 210 هَ . ق .) بعد از این سال دیگر از سرگذشت وی خبری به دست نیست . رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 342 و الکامل ابن اثیر ج 6 ص 101 به بعد و جمهرةالانساب ص 274 و الولاة و القضاة ص 180 و رغبةالاَّمل ج 2 ص 180 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن صالح بن مرداس الکلابی ، مکنی به ابوکامل و ملقب به شبل الدولة، یا شهاب الدوله ، دومین امیر از امرای بنی مرداس حلب است ، وی به سال 420 هَ . ق . پس از کشته شدن پدرش اسدالدوله صالح ، در جنگ با فاطمیان مصر به امارت حلب رسید و بارومیان انطاکیه جنگید و بر آنان غلبه کرد، سرانجام در جنگ با سپاهی که خلیفه ٔ فاطمی المستنصر به سوی اوفرستاده بود به سال 429 هَ . ق . کشته شد. (از تاریخ الخلفاء ص 103 و الاعلام زرکلی ج 8 ص 342). و نیز رجوع به الکامل ابن اثیر ج 9 ص 79 و زبدةالحلب ج 1 ص 237 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن طمغاج خان ابراهیم بن نصر، مکنی به ابوالحسن و ملقب به شمس الملک و نصیرالدوله و ناصرالدین ، از ملوک آل خاقان وممدوح عمعق بخارائی است ، وی در 460 هَ . ق . به سلطنت رسید و قبل از سال 471 و به قولی در سال 472 درگذشت . (از تاریخ ادبیات در ایران ، دکتر صفا ج 2 ص 538).


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن عاصم اللیثی ،یا نصربن عاصم الدوئلی از نخستین واضعان علم نحو عربی است . وی به سال 89 هَ . ق . درگذشت . رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 343 و طبقات النحویین و اللغویین زبیدی ج 2 ص 21 و ارشادالاریب یاقوت ، ج 7 ص 210 و بغیةالوغاة ص 403 و تاریخ ادبیات در ایران ، دکتر صفا ج 1 ص 125 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ،مکنی به ابومالک و معروف به کیدر، در اواخر عهد مأمون عباسی به سال 217 هَ . ق . والی مصر شد و تا اوایل زمان المعتصم باﷲ نیز همین منصب را داشت ، به سال 219 هَ . ق . درگذشت . رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 344 و النجوم الزاهرة ج 2 ص 218 و الولاة و القضاة ص 193 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن بن اسماعیل بن علی الفزاری ، مکنی به ابوالفتح ، از ادبای عرب و از مردم اسکندریه است ، سفری به بغداد کرد و از آنجا به اصفهان رفت و گویا در همین شهر به سال 561 هَ. ق . درگذشته باشد. او راست کتاب : اسماء البلدان و الامکنة و الجبال و المیاه . رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 343 و بغیةالوغاة ص 403 و خریدة القصر ج 2 ص 225 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن عبدالرزاق بن شیخ عبدالقادر گیلانی بغدادی ، مکنی به ابوصالح و ملقب به قاضی القضاة، نخستین قاضی مذهب حنبلی است ، خلیفه الظاهر بامراﷲ وی را این منصب داد و حکم او را بر اوقاف عامه و اوقاف مدارس شافعیان و حنفیان و غیره روان کرد. و چون المستنصرباﷲ به جای پدر نشست وی را از قاضی القضاتی برداشت ، اما تا پایان عمرش او را معزز و محترم داشت ، وی به سال 633 هَ . ق . درگذشت و در جوار امام احمدحنبل مدفون گشت . تولد وی در سال 564 بود. او راست : ارشادالمبتدئین در فقه ، مجالس فی الحدیث ، و اربعون حدیثا. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 343). و نیز رجوع به الشذرات الذهب ج 5 ص 161 و ذیل طبقات الحنابله ج 2 ص 189 به بعد و الحوادث الجامعه ص 86 و مرآةالجنان ج 4 ص 85 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیزبن احمد فارسی شیرازی ، مکنی به ابوالحسین ، از علمای قرائت است ، در مصر مقام و مسند داشت او راست : الجامع، در قرائت های دهگانه . (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 343). و نیز رجوع به غایةالنهایة ج 2 ص 336 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن علی ، ایلک خان ، از امرای آل افراسیاب است وی به سال 389 در عهدسلطنت عبدالملک سامانی شهر بخارا را فتح و تصرف کرد. رجوع به تاریخ ادبیات ایران دکتر صفا ج 2 ص 6 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن علی بن محمد شیرازی فارسی فسایی ، مکنی به ابوعبداﷲ مشهور به ابن ابی مریم ، دانشمند و ادیب و خطیب قرن ششم است . او راست : تفسیر قرآن و شرح الایضاح و الموضح که به سال 562 هَ. ق . تألیف کرده است وفات وی بعد از سال 565 اتفاق افتاده است . (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 347). و نیز رجوع به ارشادالاریب ج 7 ص 210 و غایةالنهایة ج 2 ص 337 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن مالک بن حسل بن عامربن لؤی ، از قریش ، جدّی جاهلی است . رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 348 و جمهرةالانساب ص 157 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن محمدالفقیه بن محمدالشیخ بن یوسف ، مکنی به ابوالجیوش و معروف به ابن نصر، چهارمین ملوک نصریه ٔ اندلس است . وی با توطئه ای برادرش را خلع کرد و بر جای او در سال 708 هَ . ق . به سلطنت نشست و سرانجام به سال 713 یکی از عموزادگانش بر او شورید و خلعش کرد، وی به سال 686 تولد یافت و به سال 722 هَ . ق . درگذشت . رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 349 و نیز رجوع به اللمحةالبدریة ص 57 و اعمال الاعلام ، قسم ثانی ص 339 و الدرر الکامنة ج 4 ص 392 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن ابراهیم سمرقندی ، مکنی به ابواللیث و ملقب به امام الهدی ، از ائمه ٔ مذهب حنفی و از دانشمندان و متصوفین قرن چهارم است . او راست : تفسیر قرآن ، عمدةالعقاید، بستان العارفین ، خزانةالفقه ، تنبیه الغافلین ، فضایل رمضان ، شرح الجامع الصغیر، عیون المسائل ، دقایق الاخبار فی بیان اهل الجنة و اهوال النار، مختلف الروایه ، شرعةالاسلام ، النوازل من الفتاوی ، تفسیر جزء عم یتساءَلون ، و رساله ای در اصول الدین . وی به سال 373 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 348). و نیز رجوع به الفوائدالبهیه ص 220 و الجواهرالمضیئة ج 2 ص 196 و کشف الظنون ص 441 و خزاین الاوقاف ص 22 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن یعقوب طوسی عطار، مکنی به ابوالفضل ، از علمای حدیث است ، به عراق و مصر و شام و حجاز سفر کرد و احادیثی که پیش از او دیگران جمع نکرده بودند گردآورد و کتابی در این مورد تصنیف کرد. به سال 384 هَ . ق . درگذشت . رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 349 و نیز رجوع به النجوم الزاهرة ج 4 ص 166 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن محمدبن جهان موصلی مکنی به ابوجعفر فقیه است و دیوان شعری هم به عربی دارد. (یادداشت مؤلف از الفهرست ابن الندیم ).


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن محمودالمرداسی ، از امرای حلب است . به سال 467 هَ . ق . بعد از فوت پدرش به امارت حلب رسید و یک سال بعد (468) به دست ترکان کشته شد. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 350). و نیز رجوع به شذرات الذهب ج 3 ص 329 و تاریخ ابی الفداء ج 2 ص 193 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن مزاحم بن سیارالمنقری التمیمی الکوفی ، مکنی به ابوالفضل ، از مورخان شیعه است ،در کوفه شغل عطاری داشت . سپس در بغداد ساکن شد، او راست : الغارات ، الجمل ، مقتل الحسین ، اخبارالمختار الثقفی ، المناقب ، وقعة صفین ، اخبار محمدبن ابراهیم و ابی السرایا. وی به سال 212 هَ . ق . درگذشت . رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 350 و ارشاد الاریب ج 7 ص 210 و تاریخ بغداد ج 13 ص 282 و الفهرست ابن ندیم ص 93 و الذریعة ج 1 ص 347 و روضات الجنات ص 732 و مقاتل الطالبیین ص 533 و میزان الاعتدال ج 3 ص 232 و لسان المیزان ج 6 ص 157 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن معاویةبن بکربن هوازن ، از قبیله ٔ عدنان و جدّی جاهلی است . رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 350 و نهایت الارب ص 347 و جمهرة الانساب ص 258 و معجم ما استعجم ص 962 و التنبیه الاشراف ص 225 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن منصوربن حسن بن جوشن النمیری ، مکنی به ابوالمراهف از امیرزادگان عرب و از شعرای مشهور قرن ششم است . در رافقه به سال 501 هَ . ق . تولد و در شام پرورش یافت و در سن چهارده سالگی به آبله مبتلا شد و بینائیش نقصان یافت و به عزم معالجه به بغداد رفت و در آنجا ساکن گشت و به حفظ کردن قرآن و تفقه در مذهب حنبلی پرداخت . سرانجام بر اثر بیماری دیگری بکلی نابینا گشت . و به سال 588 هَ . ق . در بغداد وفات یافت ، وی زاهدی پرهیزگار بود، از اشعار او دیوانی باقی مانده است . (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 351). و نیز رجوع به وفیات الاعیان ابن خلکان ج 2 ص 156 و البدایة و النهایة ج 12 ص 353 و النجوم الزاهرة ج 6 ص 118 و نکت العمیان ص 300 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن ناصرالدین سبکتکین ، سپهسالار خراسان بود از قبل برادرش سلطان محمودبن سبکتکین ، وی به سال 412 درگذشت . به روایتی فردوسی و عنصری به وساطت این امیر به دربار سلطان محمود غزنوی راه یافتند. (از تاریخ ادبیات ایران ، دکتر صفا ج 1 ص 266).


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن هارون نصرانی در سلطنت عضدالدوله به منصب وزارت رسید «در باب تعمیر کلیسیاها و معابد نصاری و ترسایان سعی موفور بجای آورد و چون عضدالدوله به رحمت حق ... پیوست و پسرش ابوالفوارس بر تخت سلطنت نشست به قتل نصربن هارون مبادرت نمود». (تاریخ الخلفاء، ص 118). و نیز رجوع به تاریخ ادبیات ایران ، دکتر صفا ج 1 ص 233 شود.


نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن هرمز سمرقندی ، کاتب ابوعلی سعید و جانشین او در ریاست مقالصه [ فرقه ای از مانویه ] بود. (یادداشت مؤلف از الفهرست ابن الندیم ).


فرهنگ عمید

۱. یاری کردن.
۲. یاری.
۳. (صفت ) یاری کننده.
۴. (اسم ) صد ودهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۳ آیه، إذا جاء، تودیع.

دانشنامه عمومی

سوره نصر در مدینه نازل شده و دارای ۳ آیه است. کلمه نصر به معنی یاری است.
ترجمهٔ فارسی
نام دیگر این سوره تودیع (خداحافظی) است. زیرا آخرین سوره ای است که نازل شده و در آن بطور ضمنی از مرگ پیامبر اسلام خبر می دهد.
نظریه اکثر مفسرین این سوره را مربوط به سال هشتم و فتح مکه می دانند که مردم بسیاری با عقیده به اسلام گرویدند و بعضی هم از ترس بعضی گفته اند: این سوره بعد از «صلح حدیبیه» در سال ۶ هجرت، و دو سال قبل از «فتح مکه» نازل شده است.
بنا بر قولی این سوره آخرین سوره ای است که نازل شده است و در کتاب مجمع البیان آمده است محمد پیامبر اسلام سوره نصر را برای اصحاب قرائت کرد و آن ها خوشحال شدند ولی عباس با شنیدن این سوره گریه کرد پیامبر اسلام از او سؤال کرد عمو چرا گریه می کنی عباس گفت به نظرم این سوره مرگ تو را خبر می دهد؛ پیامبر اسلام گفت بله

نصر (ابهام زدایی). نصر می تواند به معانی زیر بکار رود:
نصر به معنی یاری
نصر سوره ای از قران کریم
سید حسین نصر فیلسوف و متأله ایرانی و استاد علوم اسلامی در دانشگاه جرج واشینگتن
ولی رضا نصر اسلام شناس، استاد دانشگاه، متفکر سیاسی و مفسر مسائل بین المللی و از اساتید شناخته شدهٔ مسائل خاورمیانه در غرب
سید ولی الله نصر طبیب و فیلسوف دوران معاصر و عضو نخستین دوره مجلس شورای ملی، معاونت دانشگاه تهران و ریاست دانشکده ادبیات و علوم دانشگاه تهران،عضو فرهنگستان، از تنظیم کنندگان قانون اساسی مشروطه و متمم
گیشا (محله) نام محله ای در غرب تهران
سید علی نصر از پیشگامان تئاتر در ایران
عملیات نصر نام سلسله عملیاتهایی در جنگ ایران و عراق

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی نَصْرٌ: یاری
ریشه کلمه:
نصر (۱۴۳ بار)

یاری. «نَصَرَ الْمَظْلُومَ نَصْراً: اَعانَهُ». . آگاه باشید که یاری خدانزدیک است نصرت نیز مانند نصر است و به قول قاموس نصور نیز مصدر است . و چون با «علی» و «من» به مفعول دوم متعدی شود معنای نجات، خلاص کردن و غلبه می‏دهد . یعنی ما را بر قوم کافر پیروز گردان و از آنهاخلاصمان کن. در اقرب الموارد آمده: . به معنی نجات و خلاص است یعنی: ای قوم کی مرا از عذاب خدانجات می دهد اگر آنها را طرد کنم. انتصار: انتقام. در صورتیکه با «مِن» متعدی شود «اِنْتَصَرَمِنْهُ: اِنْتَقَمَ» چنانکه در صحاح و اقرب و قاموس گفته است. در مفردات آن را طلب نصر گفته در اقرب آن را درصورت تعدیه به «علی» گفته است . و آنکه بعد از مظلوم بودن انتقام بکشد راهی بر او نیست . آیا شما را یاری می‏کنند و یا انتقام می‏کشید؟ . نوح «علیه‏السلام» خدایش را خواند که من مغلوبم از دشمنانم انتقام بکش (و مرا یاری کن). * . بر شما شعله‏ای از آتش و دود فرستاده شود و دفع آن نتوانید. شاید نحاس فلزمذاب باشد. *** تناصر: بین الاثنین است . چه شده یکدیگر را یاری نمی‏کنید؟ استنصار: طلب یاری است . آنگاه آن که دیروز از او کمک خواست او را به یاری می‏طلبد. ناصر: یاری کننده. . جمع آن در قرآن مجید ناصرون و انصار است. . . ستمگران را یارانی نیست . نصیر: به معنی ناصر است. به چند محل که مراجعه شد مبالغه بودن آن بدست نیامد، لابد صفت مشبهه می‏باشد . شما را جز خدا نه سرپرستی است و نه یاری. *** مراد از انصار در . ایضا آیه 117، اهل مدینه‏اند که رسول خدا«صلی الله علیه واله» را یاری کردند، جانب اسمیّت بر وصفیّت آن غلبه یافته و در مقابل مهاجرین قرار گرفته است. *** یاری خدا به مردم روشن و آشکار است و یاری مردم بخدا آن است که دین خدا را یاری کنند و رواج بدهند . حتماً حتماً خدا یاری می‏کند کسی را که خدا را یاری کند خدا توانا و عزیز است، یاران خدا کسانی‏اند که اگر در زمین به آنها قدرت دهیم نماز برپا می‏دارند، زکوة می‏دهند، امربه معروف و نهی از منکر می‏کنند و آخر کارها برای خدا است. پس یاران خدا را دانستیم خوشا به حالشان از اینجا معنی آیات زیر روشن می‏شود .

[ویکی فقه] نصر (ابهام زدایی). واژه نصر ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: قرآن• سوره نصر، یکصد و دهمین سوره قرآن کریم و از سوره های مدنی• آیه نصر، آیه ۶۲ انفال، از آیات مرتبط با فضایل امیرالمؤمنین (علیه السّلام) کاربردهای دیگر• نصر، به معنای یاری کردن و بحث شده در باب های صلات، حج، تجارت، ضمان، اجاره، اطعمه و اشربه، غصب و دیات
...

پیشنهاد کاربران

سوره نصر در مدینه نازل شده و دارای ۳ آیه است.
نصر به معنی پیروزی و یاری است.
نام ها
نام دیگر این سوره تودیع ( خداحافظی ) است. زیرا آخرین سوره ای است که نازل شده و در آن بطور ضمنی از رحلت پیامبر خبر می دهد.
نزول
گویند این سوره آخرین سوره ای است که نازل شده. بعضی گفته اند: این سوره بعد از "صلح حدیبیه" در سال ۶ هجرت، و دو سال قبل از "فتح مکه" نازل شده است.
محتوای سوره
این سوره بعد از هجرت نازل شده است و در آن بشارت از پیروزی بزرگی می دهد که به دنبال آن مردم گروه گروه مسلمان می شوند، پس به شکرانه این نعمت محمد را دعوت به "تسبیح " و "حمد الهی" و " استغفار" می کند.
فضیلت سوره
 در حدیثی از پیامبر اسلام آمده است:
" کسی که آن را تلاوت کند همانند این است که همراه پیغمبر ( ص ) در فتح مکه بوده است. "
 در حدیثی از جعفر صادق روایت شده:
" کسی که سوره اذا جانصراللّه والفتح را در نماز نافله یا فریضه بخواند خداوند او را بر تمام دشمنانش پیروز می کند و در قیامت در حالی وارد محشر می شود که نامه ای با اوست که سخن می گوید، خداوند آن را از درون قبرش همراه او بیرون فرستاده، و آن امان نامه ای است از آتش جهنم.
"
متن سوره:

In the name of Allah, Most Gracious, Most Merciful بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
when the victory of Allah and the opening comes, ( 1 ) إِذَا جَاء نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ ﴿1﴾
and you see people embracing the religion of Allah in throngs, ( 2 ) وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا ﴿2﴾
exalt with the praise of your lord and ask forgiveness from him. For indeed, he is the turner ( for the penitent ) . ( 3 ) فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کَانَ تَوَّابًا ﴿3﴾
به نام خداوند بخشنده مهربان
1 - هنگامی که یاری و پیروزی خدا فرا رسید
2 - و ببیبنی مردم گروه گروه وارد دین می شوند
3 - پروردگارت را تسبیح و حمد کن و از او آمرزش بخواه که او بسیار توبه پذیر است.

یاری شدی


کلمات دیگر: