مترادف نصر : عون، کمک، مدد، نصرت، یاری
برابر پارسی : یاریگر، یاری دادن، بخشیدن
پيروزي , فيروزي , ظفر , فتح , نصرت , فتح و ظفر , غلبه
بشارت بدين مسيح دادن
(تلفظ: nasr) (عربی) یاری ، مدد ؛ پیروزی ، ظفر ؛ سورهی صدو دهم از قرآن کریم دارای سه آیه ؛ (در اعلام) نام یکی از شاهان سامانی (نصربن احمد سامانی) .
عون، کمک، مدد، نصرت، یاری
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن نصربن ابراهیم بن داود النابلسی المقدسی مکنی به ابوالفتح و معروف به ابن ابی الحافظ و المقدسی ، از مشایخ شافعیان شام است ، اصل وی از نابلس است ، وی به سال 377 هَ . ق . تولد یافت و در حدود بیست سالگی در پی آموختن فقه آهنگ سفر کرد و در صور و صیدا و غزه و دیاربکر و دمشق و بیت المقدس و مکه و بغداد علم آموخت ، دردمشق با امام محمد غزالی ملاقات کرد. وی با محصولی که از ملک خویش در نابلس داشت امرار معاش می کرد و از کسی چیزی قبول نمی نمود. از تصنیفات اوست : الحجة علی تارک المحجة، در حدیث و در فقه و الامالی و التهذیب والکافی و التقریب و الفصول . وفات وی به سال 490 هَ . ق . اتفاق افتاد. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 336). و نیز رجوع به هدیة العارفین ج 2 ص 490 و تبیین کذب المفتری ص 286 و طبقات المصنف ص 64 و الانس الجلیل ج 1 ص 264 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) (امیر...) ابن علی بن مقلدبن نصربن منقذالکنانی ، مکنی به ابوالمرهف و ملقب به عزالدولة، بعد از وفات پدرش به سال 479 به امارت شیزر (در نزدیکی حماة) رسید و به سال 491 درگذشت وی امیری شاعر و ادیب بود. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 347). و نیز رجوع به کتاب الروضتین ج 1 ص 111 و النجوم الزاهرة ج 5 ص 163 و مفرج الکروب ج 1 ص 18 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) (خواجه امام ...) ابن حسن ، او راست : محاسن الکلام در علم بدیع. رجوع به ترجمان البلاغه ٔ رادویانی ص 14 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن نصر ملقب به شمس الملک ازامرای ماوراءالنهر است . وی در قرن پنجم می زیست و امیری دانشمند و کاردان و خطیبی فصیح البیان بود، قرآنی به خط خوش نوشت ، و علاوه بر تدریس و املاء حدیث ، بر منابر بخارا و سمرقند به فصاحت ایراد خطبه میکرد. وی به سال 492 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 337). و نیز رجوع به طبقات سبکی و سیرالنبلاء ج 15 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن ابوالفرج حصری ملقب به برهان الدین و مکنی به ابوالفتح و مشهور به حصری محدث است . (یادداشت مؤلف ).
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن احمدبن اسدبن سامان خدا، وی به سال 250 هَ . ق . به جانشینی پدرش به حکومت فرغانه و سمرقند منصوب گشت و در سال 266 به فرمان المعتضد خلیقه ٔ عباسی به امارت سرتاسر ماوراءالنهر رسید و در سال 279 درگذشت و برادرش اسماعیل بن احمد سامانی جانشین وی گشت . (از تاریخ ادبیات در ایران ، دکتر صفا، ج 1 ص 204 و 205). مؤسس دولت سامانیان در ماوراءالنهر است ،اصل وی از خراسان است ، از خاندان ایرانی معروفی که نسبت به ساسانیان می رساندند، جد بزرگ وی سامان در خدمت ابومسلم خراسانی بود و پس از سامان پسرش اسد جانشین او شد و در عهد خلافت هارون الرشید درگذشت ، اسد را چهار پسر بود به نام های احمد و نوح و یحیی و الیاس . احمد به حکومت فرغانه رسید و نوح بر سمرقند و یحیی بر چاچ و اشروسنه و الیاس بر هرات امارت یافتند. احمدخوش رفتارترین برادران بود و چون به سال 250 در فرغانه درگذشت ، هفت پسر از او باقی ماند که از آن جمله نصر به جانشینی پدر فرمانروای سمرقند و چاچ و فرغانه شد و خلیفه ٔ عباسی المعتمد باﷲ امارت او را بر ماوراءالنهر به سال 261 تأیید کرد. بخارا و غزنه هم به قلمرو او افزوده گشت . وی پادشاهی بخرد و متدین و ادیب و شاعر بود. (از اعلام زرکلی ج 8 ص 337). و نیز رجوع به مقدمه ٔ ابن خلدون ج 4 ص 333 و الکامل ابن اثیر ج 7 ص 151و النجوم الزاهرة ج 3 ص 83 و تاریخ گزیده ص 377 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن احمدبن اسماعیل سامانی . رجوع به نصر سامانی (امیر...) شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن احمدبن طاهربن خلف مکنی به ابوالفضل از نوادگان عمرولیث صفاری است ، وی از طرف سلطان محمودغزنوی حکومت سیستان یافت و به سال 465 هَ . ق . درگذشت . رجوع به تاریخ گزیده چ نوائی حاشیه ٔ ص 376 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن احمدبن عبداﷲبن البطرالقاری ، مکنی به ابوالخطاب متولد به سال 398 هَ . ق .، محدث است . وی به سال 494 درگذشته . (یادداشت مؤلف ).
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن احمدبن نصربن عبدالعزیز الکندی ، مکنی به ابومحمد و معروف به نصرک . از ائمه ٔ محدثان است ، به سال 223 هَ . ق . در بغداد تولد یافت سپس به دعوت امیر خالدبن احمد الذهلی ، حکمران بخارا بدان دیار رفت و در آنجا اقامت گزید و کتاب المسند را در حدیث به نام وی تصنیف کرد، و به سال 293 هَ . ق . در همانجا وفات یافت . (از الاعلام زرکلی ج 8ص 337). و نیز رجوع به تاریخ بغداد ج 13 ص 293 و تذکرةالحفاظ ج 2 ص 223 و البدایة و النهایة ج 11 ص 101 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن احمدبن نصربن مأمون بصری ، مکنی به ابوالقاسم ، و معروف به الخبزارزی یا خبزرزی ، شاعر غزلسرای امی قرن چهارم است ، وی در بصره دکان داشت و در حالی که نان برنجی می پخت و می فروخت ، غزل می سرود و مردم را گرد خود جمع می کرد و از حال و گفتار خود به تعجب وامی داشت . سپس کار شعرش بالا گرفت و صاحب دیوانی شد، او را به بغداد بردند و در آنجا ساکن گشت داستانهای دلنشینی از او نقل کرده اند. وی به سال 327 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 337). و نیز رجوع به المنتظم ج 6 ص 329 و النجوم الزاهرةج 3 ص 276 و شذرات الذهب ج 2 ص 276 و وفیات الاعیان ج 2 ص 153 و تاریخ بغداد ج 13 ص 296 و یتیمةالدهر ج 2 ص 133 و ارشادالاریب ج 7 ص 206 شود .
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن احمدیُوَیّی ، شاعری است از مردم ساوه ، و حافظ ابوطاهر سلفی بعض اناشید از وی روایت کند. (یادداشت مؤلف ).
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن الازدبن الغوث از بنی کهلان ، جد جاهلی یمنی است . رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 338 و جمهرةالانساب ص 355 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن الحسن الهیتی دمشقی ، از شاعران قرن ششم عرب است . عماد اصفهانی وی را در دمشق ملاقات کرده است . وی بعد از سال 565 درگذشته . رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 339 و نیز رجوع به خریدةالقصر، قسم شعراء الشام ص 230 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن اوس طائی مکنی به ابوالمنهال ، محدث است و وکیع از او روایت کند. (یادداشت مؤلف ).
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن ببرویه ، محدث است و از اسحاق بن شاذان روایت کند. (یادداشت مؤلف ).
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن حمدان بن حمدون التغلبی العدوی ، مکنی به ابوالسرایا، از امرای بنی حمدان است ، به سال 318 هَ . ق . به امارت موصل رسید و با خوارج جنگید القاهر باﷲ عباسی وی را به بغداد خواند و به منادمت خویشتن مخصوص گردانید و سرانجام به خاطر کنیزکی او را به سال 322 بکشت . (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 339). و نیز رجوع به الکامل ابن اثیر ج 8 ص 68 به بعد شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن خزیمة العبسی ، از شجاعان عرب و از یاران زیدبن علی است و در جنگی که طرفداران زید با بنی امیه درپیوسته بودند به دست یکی از سواران بنی عبس به نام نائل بن فروة مجروح شد و پس از آنکه نائل را بکشت خود نیز بر اثر خون روی بسیار درگذشت . امویان جسد او و زید را به کوفه آوردند و بر دار کردند. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 339). و نیز رجوع به مقاتل الطالبیین ص 138 و تاریخ طبری ذیل حوادث سال 122 هَ . ق . و الکامل ابن اثیر ج 5 ص 90 و مختصرالفرق بین الفرق ص 34 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن دُهمان ، از معمرین عهد جاهلیت و از رؤسای بنی غطفان است و به روایت ابن الجوزی 190 سال زیسته است و در عرب اعجوبه ای چون او نیامده . رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 430 و کتاب المعمرین ص 63 و منتخبات فی اخبارالیمن ص 111 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن درهم بن نصربن رافع، از نوادگان نصربن سیار است ، پس از پدر، او و برادرش صالح حکومت سیستان یافتند و چون یعقوب لیث بر ایشان خروج کرد به کابل فرار کردند و از پادشاه آنجا رتبیل مدد خواستند و سرانجام به دست یعقوب کشته شدند. رجوع به تاریخ گزیده ص 370 و 371 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن عبدالقوی اللخمی اسکندری ازهری ، مکنی به ابوالفتوح و معروف به ابن قلاقس ، از ادیبان و شاعران عرب است ، به سال 532 هَ. ق . در اسکندریه تولد یافت سپس به قاهره آمد و از آنجا به عدن و یمن سفر کرد و به سال 567 در عیذاب درگذشت . او راست : دیوان اشعار و دیوان ترسّل و مواطرالخواطر و الزهرالباسم . رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 344 وخریدةالقصر، باب شعراء مصر ج 1 ص 145 و کتاب الروضتین ج 1 ص 205 و وفیات الاعیان ابن خلکان ج 2 ص 156 و ارشاد الاریب ج 7 ص 211 و دایرة المعارف الاسلامیة ج 1 ص 264 و البدایة و النهایة ج 12 ص 269 و معجم البلدان ج 4 ص 115 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن ربیعةبن عمرو قحطانی ، از بنی نمارةبن لخم ، جد سلسله ٔ بنی نصر از ملوک لخیمة است - که بدان دولت مناذره نیز گویند - اول کسی که از احفاد وی به پادشاهی رسید عمروبن عدی بن نصربن ربیعة بود که پادشاهی حیره و بادیةالعراق در دست فرزندان وی بماند و آنان دست نشاندگان سلاطین ایران بودند و تا زمان ظهور اسلام حکمرانی کردند و آخرین ایشان منذربن نعمان بود. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 340 ومقدمه ٔ ابن خلدون ج 2 ص 269 و الکامل ابن اثیر ج 1 ص 174 و نهایت الارب قلقشندی ص 346 و جمهرةالانساب ص 397 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن رشیدالدوله محمودملقب به جلال الدوله ، رجوع به نصربن محمود المرداسی و نیز رجوع به تاریخ الخلفاء صفحه ٔ مقابل ص 104 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن زهران بن کعب ازدی ، جد جاهلی یمنی است . بنی دهمان و بنی عیمان از نسل وی اند. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 431 و جمهرة الانساب ص 361 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن سبا، عبدالشمس بن یشجب بن یعرب ، از سلاطین جاهلی و از ملوک بنی حمیر در سرزمین یمن است . رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 431 و المحبر ابن کلبی ص 364 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن سیاربن رافعبن حَرّی بن ربیعة الکنانی ، متولد سال 46 هَ . ق .، شیخ مضریان خراسان و از شاعران و خطیبان عرب و والی بلخ بود و به سال 120 بعد از وفات اسدبن عبداﷲ القسری به ولایت خراسان منصوب گشت و در مرو مقام کرد. در ماورأالنهر جنگید و قلعه ها گشود و غنیمت ها گرفت . و چون دعوت عباسیان در ایام او در خراسان قوت یافت مروانیان را از دعوت بنی عباس باخبر کرد و از پیشرفت کار عباسیان برحذر داشت ، اما کسی به اخطار و تحذیر او توجهی نکرد، تا سرانجام ابومسلم بر خراسان استیلا یافت و نصر بناچار از مرو بیرون آمد (در سال 130) و به نیشابور رفت ، ابومسلم قحطبةبن شبیب را به تعقیب او فرستاد، نصر به قومس رفت و از ابن هبیره که در واسط بود و از بنی مروان شام استمداد کرد، و به انتظار رسیدن کمک ، در بیابان بین ری و همدان بیمار گشت . و در ساوه به سال 131 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 341 و تاریخ ادبیات در ایران ، دکتر صفا ج 1 ص 14 و 15 و روضةالصفا ج 3 ص 127 و حبیب السیر ج 2 ص 188 و تاریخ گزیده ص 288). و نیز رجوع به الکامل ابن اثیر ج 5 ص 148 و مقدمه ٔابن خلدون ج 3 ص 125 و البیان و التبیین ج 1 ص 28 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن ، خلیفه ٔ مسلمان قرطبه ، و معاصر قسطنطین هفتم امپراطور بیزنطیه است ، و امپراطور نسخه ای از کتاب «دیسقوریدوس » را بدو فرستاد و او به ترجمه ٔ آن امر کرد و سپس کسی را که به زبان یونانی نیک مسلط باشد از امپراطور درخواست و او«نقولاالاهب » [ را ] به قرطبه فرستاد و نقولا با علمای مسلمان آن ترجمه را اصلاح کردند. (یادداشت مؤلف ).
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن شبث العقیلی ، از متعصبان عرب است ، وی در ولایت کیسوم (در شمال حلب ) اقامت داشت و چون هارون الرشید درگذشت و بین امین و مأمون نزاع برخاست و امین کشته شد، نصر از بیعت با مأمون سرباز زد و در کیسوم قیام کرد و بر بلاد مجاور خود استیلا یافت و گروه کثیری از اعراب بر او جمع آمدند واو از رود فرات گذشت و به طرف مشرق پیش رفت . وی نه به آل علی ارادتی داشت و نه مایل به بیعت با امویان بود و نه به عباسیان تسلیم می شد، بیعت مأمون را نمی پذیرفت به بهانه ٔ آن که عباسیان عجم را بر عرب مسلط کرده اند، مأمون به سال 206 هَ . ق . عبداﷲبن طاهر را به سرکوبی نصر فرستاد و عبداﷲ وی را در کیسوم محاصره و سرانجام اسیرش کرد و به بغداد نزد مأمون فرستاد (به سال 210 هَ . ق .) بعد از این سال دیگر از سرگذشت وی خبری به دست نیست . رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 342 و الکامل ابن اثیر ج 6 ص 101 به بعد و جمهرةالانساب ص 274 و الولاة و القضاة ص 180 و رغبةالاَّمل ج 2 ص 180 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن صالح بن مرداس الکلابی ، مکنی به ابوکامل و ملقب به شبل الدولة، یا شهاب الدوله ، دومین امیر از امرای بنی مرداس حلب است ، وی به سال 420 هَ . ق . پس از کشته شدن پدرش اسدالدوله صالح ، در جنگ با فاطمیان مصر به امارت حلب رسید و بارومیان انطاکیه جنگید و بر آنان غلبه کرد، سرانجام در جنگ با سپاهی که خلیفه ٔ فاطمی المستنصر به سوی اوفرستاده بود به سال 429 هَ . ق . کشته شد. (از تاریخ الخلفاء ص 103 و الاعلام زرکلی ج 8 ص 342). و نیز رجوع به الکامل ابن اثیر ج 9 ص 79 و زبدةالحلب ج 1 ص 237 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن طمغاج خان ابراهیم بن نصر، مکنی به ابوالحسن و ملقب به شمس الملک و نصیرالدوله و ناصرالدین ، از ملوک آل خاقان وممدوح عمعق بخارائی است ، وی در 460 هَ . ق . به سلطنت رسید و قبل از سال 471 و به قولی در سال 472 درگذشت . (از تاریخ ادبیات در ایران ، دکتر صفا ج 2 ص 538).
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن عاصم اللیثی ،یا نصربن عاصم الدوئلی از نخستین واضعان علم نحو عربی است . وی به سال 89 هَ . ق . درگذشت . رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 343 و طبقات النحویین و اللغویین زبیدی ج 2 ص 21 و ارشادالاریب یاقوت ، ج 7 ص 210 و بغیةالوغاة ص 403 و تاریخ ادبیات در ایران ، دکتر صفا ج 1 ص 125 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ،مکنی به ابومالک و معروف به کیدر، در اواخر عهد مأمون عباسی به سال 217 هَ . ق . والی مصر شد و تا اوایل زمان المعتصم باﷲ نیز همین منصب را داشت ، به سال 219 هَ . ق . درگذشت . رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 344 و النجوم الزاهرة ج 2 ص 218 و الولاة و القضاة ص 193 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن بن اسماعیل بن علی الفزاری ، مکنی به ابوالفتح ، از ادبای عرب و از مردم اسکندریه است ، سفری به بغداد کرد و از آنجا به اصفهان رفت و گویا در همین شهر به سال 561 هَ. ق . درگذشته باشد. او راست کتاب : اسماء البلدان و الامکنة و الجبال و المیاه . رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 343 و بغیةالوغاة ص 403 و خریدة القصر ج 2 ص 225 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن عبدالرزاق بن شیخ عبدالقادر گیلانی بغدادی ، مکنی به ابوصالح و ملقب به قاضی القضاة، نخستین قاضی مذهب حنبلی است ، خلیفه الظاهر بامراﷲ وی را این منصب داد و حکم او را بر اوقاف عامه و اوقاف مدارس شافعیان و حنفیان و غیره روان کرد. و چون المستنصرباﷲ به جای پدر نشست وی را از قاضی القضاتی برداشت ، اما تا پایان عمرش او را معزز و محترم داشت ، وی به سال 633 هَ . ق . درگذشت و در جوار امام احمدحنبل مدفون گشت . تولد وی در سال 564 بود. او راست : ارشادالمبتدئین در فقه ، مجالس فی الحدیث ، و اربعون حدیثا. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 343). و نیز رجوع به الشذرات الذهب ج 5 ص 161 و ذیل طبقات الحنابله ج 2 ص 189 به بعد و الحوادث الجامعه ص 86 و مرآةالجنان ج 4 ص 85 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیزبن احمد فارسی شیرازی ، مکنی به ابوالحسین ، از علمای قرائت است ، در مصر مقام و مسند داشت او راست : الجامع، در قرائت های دهگانه . (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 343). و نیز رجوع به غایةالنهایة ج 2 ص 336 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن علی ، ایلک خان ، از امرای آل افراسیاب است وی به سال 389 در عهدسلطنت عبدالملک سامانی شهر بخارا را فتح و تصرف کرد. رجوع به تاریخ ادبیات ایران دکتر صفا ج 2 ص 6 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن علی بن محمد شیرازی فارسی فسایی ، مکنی به ابوعبداﷲ مشهور به ابن ابی مریم ، دانشمند و ادیب و خطیب قرن ششم است . او راست : تفسیر قرآن و شرح الایضاح و الموضح که به سال 562 هَ. ق . تألیف کرده است وفات وی بعد از سال 565 اتفاق افتاده است . (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 347). و نیز رجوع به ارشادالاریب ج 7 ص 210 و غایةالنهایة ج 2 ص 337 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن مالک بن حسل بن عامربن لؤی ، از قریش ، جدّی جاهلی است . رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 348 و جمهرةالانساب ص 157 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن محمدالفقیه بن محمدالشیخ بن یوسف ، مکنی به ابوالجیوش و معروف به ابن نصر، چهارمین ملوک نصریه ٔ اندلس است . وی با توطئه ای برادرش را خلع کرد و بر جای او در سال 708 هَ . ق . به سلطنت نشست و سرانجام به سال 713 یکی از عموزادگانش بر او شورید و خلعش کرد، وی به سال 686 تولد یافت و به سال 722 هَ . ق . درگذشت . رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 349 و نیز رجوع به اللمحةالبدریة ص 57 و اعمال الاعلام ، قسم ثانی ص 339 و الدرر الکامنة ج 4 ص 392 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن ابراهیم سمرقندی ، مکنی به ابواللیث و ملقب به امام الهدی ، از ائمه ٔ مذهب حنفی و از دانشمندان و متصوفین قرن چهارم است . او راست : تفسیر قرآن ، عمدةالعقاید، بستان العارفین ، خزانةالفقه ، تنبیه الغافلین ، فضایل رمضان ، شرح الجامع الصغیر، عیون المسائل ، دقایق الاخبار فی بیان اهل الجنة و اهوال النار، مختلف الروایه ، شرعةالاسلام ، النوازل من الفتاوی ، تفسیر جزء عم یتساءَلون ، و رساله ای در اصول الدین . وی به سال 373 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 348). و نیز رجوع به الفوائدالبهیه ص 220 و الجواهرالمضیئة ج 2 ص 196 و کشف الظنون ص 441 و خزاین الاوقاف ص 22 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن یعقوب طوسی عطار، مکنی به ابوالفضل ، از علمای حدیث است ، به عراق و مصر و شام و حجاز سفر کرد و احادیثی که پیش از او دیگران جمع نکرده بودند گردآورد و کتابی در این مورد تصنیف کرد. به سال 384 هَ . ق . درگذشت . رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 349 و نیز رجوع به النجوم الزاهرة ج 4 ص 166 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن محمدبن جهان موصلی مکنی به ابوجعفر فقیه است و دیوان شعری هم به عربی دارد. (یادداشت مؤلف از الفهرست ابن الندیم ).
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن محمودالمرداسی ، از امرای حلب است . به سال 467 هَ . ق . بعد از فوت پدرش به امارت حلب رسید و یک سال بعد (468) به دست ترکان کشته شد. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 350). و نیز رجوع به شذرات الذهب ج 3 ص 329 و تاریخ ابی الفداء ج 2 ص 193 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن مزاحم بن سیارالمنقری التمیمی الکوفی ، مکنی به ابوالفضل ، از مورخان شیعه است ،در کوفه شغل عطاری داشت . سپس در بغداد ساکن شد، او راست : الغارات ، الجمل ، مقتل الحسین ، اخبارالمختار الثقفی ، المناقب ، وقعة صفین ، اخبار محمدبن ابراهیم و ابی السرایا. وی به سال 212 هَ . ق . درگذشت . رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 350 و ارشاد الاریب ج 7 ص 210 و تاریخ بغداد ج 13 ص 282 و الفهرست ابن ندیم ص 93 و الذریعة ج 1 ص 347 و روضات الجنات ص 732 و مقاتل الطالبیین ص 533 و میزان الاعتدال ج 3 ص 232 و لسان المیزان ج 6 ص 157 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن معاویةبن بکربن هوازن ، از قبیله ٔ عدنان و جدّی جاهلی است . رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 350 و نهایت الارب ص 347 و جمهرة الانساب ص 258 و معجم ما استعجم ص 962 و التنبیه الاشراف ص 225 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن منصوربن حسن بن جوشن النمیری ، مکنی به ابوالمراهف از امیرزادگان عرب و از شعرای مشهور قرن ششم است . در رافقه به سال 501 هَ . ق . تولد و در شام پرورش یافت و در سن چهارده سالگی به آبله مبتلا شد و بینائیش نقصان یافت و به عزم معالجه به بغداد رفت و در آنجا ساکن گشت و به حفظ کردن قرآن و تفقه در مذهب حنبلی پرداخت . سرانجام بر اثر بیماری دیگری بکلی نابینا گشت . و به سال 588 هَ . ق . در بغداد وفات یافت ، وی زاهدی پرهیزگار بود، از اشعار او دیوانی باقی مانده است . (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 351). و نیز رجوع به وفیات الاعیان ابن خلکان ج 2 ص 156 و البدایة و النهایة ج 12 ص 353 و النجوم الزاهرة ج 6 ص 118 و نکت العمیان ص 300 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن ناصرالدین سبکتکین ، سپهسالار خراسان بود از قبل برادرش سلطان محمودبن سبکتکین ، وی به سال 412 درگذشت . به روایتی فردوسی و عنصری به وساطت این امیر به دربار سلطان محمود غزنوی راه یافتند. (از تاریخ ادبیات ایران ، دکتر صفا ج 1 ص 266).
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن هارون نصرانی در سلطنت عضدالدوله به منصب وزارت رسید «در باب تعمیر کلیسیاها و معابد نصاری و ترسایان سعی موفور بجای آورد و چون عضدالدوله به رحمت حق ... پیوست و پسرش ابوالفوارس بر تخت سلطنت نشست به قتل نصربن هارون مبادرت نمود». (تاریخ الخلفاء، ص 118). و نیز رجوع به تاریخ ادبیات ایران ، دکتر صفا ج 1 ص 233 شود.
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن هرمز سمرقندی ، کاتب ابوعلی سعید و جانشین او در ریاست مقالصه [ فرقه ای از مانویه ] بود. (یادداشت مؤلف از الفهرست ابن الندیم ).