کلمه جو
صفحه اصلی

دیباج

فرهنگ اسم ها

اسم: دیباج (پسر) (عربی) (تلفظ: dibāj) (فارسی: ديباج) (انگلیسی: dibaj)
معنی: دیبا، پارچه ابریشمی، ( معرب از فارسی ) ( = دیبا و دیباه )، ← دیبا

(تلفظ: dibāj) معرب از فارسی دیبا و دیباه . ← دیبا .


فرهنگ فارسی

( اسم ) دیبا جمع دیابج دیابیج .

فرهنگ معین

[ معر. ] (اِ. ) دیبا.

لغت نامه دهخدا

دیباج. ( معرب ، اِ ) جامه ای که تار و پود آن از حریر باشد، یکی آن دیباجه. فارسی معرب است. ( از اقرب الموارد ). مؤلف تاج العروس گوید ذکر این کلمه در احادیث بمعنای جامه های ابریشمی آمده است و از کلمه دیبای یا دیبا معرب شده و «ج » درآخر آن اضافه شده است و در شفاءالغلیل آورده است که کلمه دیباج معرب دیوباف ، بافته ( دیو = جن ) و ج ِ آن دیابیج و دبابیج است و ابن جنی بر اساس همین جمع احتمال داده است که اصل کلمه «دبابیج » دباج بوده که بجهت ثقل «ب » بدل به «ی » شده است و بصورت دیابیج درآمده است. اما در دائرة المعارف اسلامی آمده است که این کلمه معرب از دیبا یا دیباه فارسی است و قول ارجح آن است که این کلمه ابتدا از طریق زبان آرامی وارد زبان عربی شده است و کلمه دیباج قبل از اسلام شناخته شده بوده بدلیل آنکه در اشعار حسان بن ثابت یاد شده است و چون دیباج مشهور و زیبا و خوش منظر بوده است لذا این کلمه و کلمه دیباجه را از برای مطلع قصیده یاآغاز کتاب استعاره نموده اند. ( از دایرة المعارف اسلامی ). دیباه. معرب از فارسی. ( منتهی الارب ). الدیباج اعجمی معرب و قدتکلمت به العرب. ( المعرب جوالیقی ص 149 ). نوعی از جامه است و لغتی مولد است. ( از لسان العرب ). معرب دیباه و دیباه بزیادت هاء همین دیبا است و رساله معربات نوشته که دیباج معرب دیبا است بزیادت کردن جیم در آخر. ( از غیاث ) ( از آنندراج ) :
دینار کیسه کیسه دهد اهل فضل را
دیباج شله شله بر از طاقت و یسار.
عسجدی.
عنکبوت آمد آنگاه چو نساجی
سر هر تاجی پوشید به دیباجی.
منوچهری.
دیباچه دیوان خود از مدح تو سازم
تا هر ورقی گیرد از او قیمت دیباج.
سوزنی.
و جامه های دیباج زربافته درو پوشانیدند. ( تاریخ قم ص 302 ). || ابن مسعود کلمه دیباج را بر حوامیم یا حامیم های قرآن اطلاق نموده است و آن سوره ها عبارتند از: سوره المؤمن ، فصلت ، شوری ، زخرف ، دخان ، جاثیة و احقاف. ( از تاج العروس ). || نوعی از خط عربی. ( ابن الندیم ). || شتر ماده جوان. ( از تاج العروس ) ( منتهی الارب ).

دیباج. [ دَ ] ( ع اِ ) صورتی است از دیباج. ( از لسان العرب ).

دیباج. ( اِخ ) عده ای از خاندان رسول اکرم و غیره بدین نام ملقب بوده انداز جمله محمدبن عبداﷲبن عمروبن عثمان بن عفان ، مادرش فاطمه دختر امام حسین ( ع )، اسماعیل بن ابراهیم العمربن الحسن بن علی و محمدبن المنذربن الزبیربن العوام ووجه تسمیه ایشان جمال و ملاحت ایشان بوده است. ( از تاج العروس ). محمدبن جعفر ملقب بوده است به دیباج بسبب تازگی و گشادگی و خوبرویی او. ( تاریخ قم ص 223 ).

دیباج . (اِخ ) عده ای از خاندان رسول اکرم و غیره بدین نام ملقب بوده انداز جمله محمدبن عبداﷲبن عمروبن عثمان بن عفان ، مادرش فاطمه دختر امام حسین (ع )، اسماعیل بن ابراهیم العمربن الحسن بن علی و محمدبن المنذربن الزبیربن العوام ووجه تسمیه ٔ ایشان جمال و ملاحت ایشان بوده است . (از تاج العروس ). محمدبن جعفر ملقب بوده است به دیباج بسبب تازگی و گشادگی و خوبرویی او. (تاریخ قم ص 223).


دیباج . [ دَ ] (ع اِ) صورتی است از دیباج . (از لسان العرب ).


دیباج . (معرب ، اِ) جامه ای که تار و پود آن از حریر باشد، یکی آن دیباجه . فارسی معرب است . (از اقرب الموارد). مؤلف تاج العروس گوید ذکر این کلمه در احادیث بمعنای جامه های ابریشمی آمده است و از کلمه ٔ دیبای یا دیبا معرب شده و «ج » درآخر آن اضافه شده است و در شفاءالغلیل آورده است که کلمه ٔ دیباج معرب دیوباف ، بافته ٔ (دیو = جن ) و ج ِ آن دیابیج و دبابیج است و ابن جنی بر اساس همین جمع احتمال داده است که اصل کلمه ٔ «دبابیج » دباج بوده که بجهت ثقل «ب » بدل به «ی » شده است و بصورت دیابیج درآمده است . اما در دائرة المعارف اسلامی آمده است که این کلمه معرب از دیبا یا دیباه فارسی است و قول ارجح آن است که این کلمه ابتدا از طریق زبان آرامی وارد زبان عربی شده است و کلمه ٔ دیباج قبل از اسلام شناخته شده بوده بدلیل آنکه در اشعار حسان بن ثابت یاد شده است و چون دیباج مشهور و زیبا و خوش منظر بوده است لذا این کلمه و کلمه ٔ دیباجه را از برای مطلع قصیده یاآغاز کتاب استعاره نموده اند. (از دایرة المعارف اسلامی ). دیباه . معرب از فارسی . (منتهی الارب ). الدیباج اعجمی معرب و قدتکلمت به العرب . (المعرب جوالیقی ص 149). نوعی از جامه است و لغتی مولد است . (از لسان العرب ). معرب دیباه و دیباه بزیادت هاء همین دیبا است و رساله ٔ معربات نوشته که دیباج معرب دیبا است بزیادت کردن جیم در آخر. (از غیاث ) (از آنندراج ) :
دینار کیسه کیسه دهد اهل فضل را
دیباج شله شله بر از طاقت و یسار.

عسجدی .


عنکبوت آمد آنگاه چو نساجی
سر هر تاجی پوشید به دیباجی .

منوچهری .


دیباچه ٔ دیوان خود از مدح تو سازم
تا هر ورقی گیرد از او قیمت دیباج .

سوزنی .


و جامه های دیباج زربافته درو پوشانیدند. (تاریخ قم ص 302). || ابن مسعود کلمه ٔ دیباج را بر حوامیم یا حامیم های قرآن اطلاق نموده است و آن سوره ها عبارتند از: سوره ٔ المؤمن ، فصلت ، شوری ، زخرف ، دخان ، جاثیة و احقاف . (از تاج العروس ). || نوعی از خط عربی . (ابن الندیم ). || شتر ماده ٔ جوان . (از تاج العروس ) (منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

پارچۀ ابریشمی.

دانشنامه عمومی

دیباج یکی از شهرهای شهرستان دامغان در استان سمنان است. این شهر در ۵۵ کیلومتری شمال شهر دامغان قرار دارد.
امامزاده محمد
دیباج خود شامل محله های قلعه، ورزن و زردوان است (بر گرفته از اسامی روستاهای قدیمی به هم پیوسته از زمان ایجاد شهر جدید) پیشتر آن را چهارده یا چهارده رودبار می خواندند. هرچند هنوز این نام بین مردم محلی رایج است اما از سال ۱۳۷۵ به صورت رسمی این منطقه به شهر تبدیل و دارای شهرداری است.
این شهر همچنین مرکز دهستان رودبار در بخش مرکزی شهرستان دامغان نیز محسوب می شود. آب و هوای دیباج، در زمستان سرد و در تابستان معتدل است.
چهارده قبلاً از چهار روستای کوچک تر تشکیل می شد. علاوه بر سه روستایی که در بالا نام برده شد، روستا یا ده چهارم امین آباد نام داشت که اکنون خراب ده نامیده می شود و هر سال در هشتم محرم مردم به یادبود مردگان این ده در آنجا گرد می آیند. بنا به گفته مردم محلی این ده در گذشته بر اثر حمله سپاهیان مهاجم یا بلایای زمینی ویران شده است. امروزه اندکی بنای مخروبه در محل این ده دیده می شود.

دیباج (ابهام زدایی). دیباج یکی از شهرهای شهرستان دامغان در استان سمنان است و می تواند به موارد زیر نیز اشاره کند:
پارچه ابریشمی


کلمات دیگر: