کلمه جو
صفحه اصلی

دیه


مترادف دیه : آبادی، ده، دهات، رستاق، روستا، قریه، قصبه | تقاص، خونبها

برابر پارسی : خونبها، خون بها

فارسی به انگلیسی

atonement, blood money, village

village


atonement, blood money


فارسی به عربی

تکفیر

مترادف و متضاد

atonement (اسم)
اصلاح، جبران، کفاره، دیه

blood money (اسم)
دیه، خون بها

wergild (اسم)
دیه، خون بها

تقاص، خونبها


آبادی، ده، دهات، رستاق، روستا، قریه، قصبه


فرهنگ فارسی

ده، قریه، روستا، دیهه هم گفته اند
( اسم ) پولی که قاتل یا اقوام او برای جبران قتلی که واقع شده پردازد خونبها .

فرهنگ معین

(دِ ه ú ) (اِ. ) ده ، روستا.
(دِ یِ ) [ ع . دیة . ] (اِ. ) خونبها.

(دِ ه ú ) (اِ.) ده ، روستا.


(دِ یِ ) [ ع . دیة . ] (اِ.) خونبها.


لغت نامه دهخدا

دیه . (اِ) تلفظ و صورت قدیم کلمه ٔ ده امروزی است و هنوز در برخی نقاط متداول است چون قزوین و هر دو حرف (ی ْ و هَ) بسیار نرم تلفظ شود. قریه . (مهذب الاسماء). روستا. صاحب غیاث اللغات گوید قریه مگر در کلام اهل لسان بنظر نیامده ... و در سراج نوشته که صحیح نباشد زیرا که در کلام اساتذه یافته نشده . در شرح سکندرنامه خان آرزو نوشته که ده و دیه هر دو بمعنی قریه آمده و ابراهیم قوام در فرهنگ نوشته که دیه بمعنی قریه تا غایت دیده نشده و در بهار عجم نوشته که دیه اشباع ده است . (از غیاث ) (از آنندراج ) : و آن دیهی است با نعمتهای بسیار و آبهای روان ... و غوطه نام روستاست میان دمشق و رمله و اندر میان زمین شام و بدو اندر دیها بسیار است . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
همی کرد بر رهنمایش فریه
چو ره را رها کرد و آمد بدیه .

فردوسی .


برخاستند و خویشتن را بپای آن دیوار افکندند که بمحلت دیه آهنگران پیوسته است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261). هزیمتیان چون به دیه رسیدند آن را حصار گرفتندو سخت استوار بود. (تاریخ بیهقی ). و چون شب تاریک شد آن ملاعین بگریختند و دیه بگذاشتند. (تاریخ بیهقی ).چون خبر دیه و حصار و مردم آن به غوریان رسید همگان مطیع گشتند. (تاریخ بیهقی ). و در کتاب معارف خوانده ام که ترسایان را نصرانی از آن خوانند که آن دیه که مسیح بدان فرودآمد ناصره خوانندی از زمین خلیل . (مجمل التواریخ و القصص ). کلات دیهی بود کوچک بر بلندی . (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی نخجوانی ). دیهی است ملکی هم از آن ناحیت و سرحد آن نواحی این دیه است ... و بسیار دیههای دیگر از این ناحیت است . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 122). بر شارع راه بر در دیهی که ممر کاروان بود مقام کرد. (سندبادنامه ص 266).
ندیده چو روباه چاره دگر
بنزدیک آن دیه کرده گذر.

نظامی .


ای کلام تو رشک در یتیم
وی عطای تو دیه و خانه و تیم .

عطار.


|| مزیدمؤخر امکنه : فنجدیه . چهاردیه . (از اعمال ارجان ). (یادداشت مؤلف ).

دیه . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دابو بخش مرکزی شهرستان آمل در 13هزارگزی شمال خاوری آمل با 320 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).


دیه . [ دَ ی َ ] (اِ) صورتی و تلفظی از کلمه ٔ دایه است . داه . دایه : المراضعة، فرزند را دیه دادن . (المصادر زوزنی ).
- امثال :
هرچه دیه گوید از درد گوید . (یادداشت مؤلف ).
هرچه دیه گوید از در گوید . (مجمع الامثال ).


دیة. [ ی َ ] (ع اِ) (از: ودی ). جوهری گوید دیة یکی دیات است و «ة» عوض از واو است و به معنای حق مقتول (قتیل ) است و در تهذیب نویسدکه اصل دیة، وِدْیَة مانند شیة از وشی . (از لسان العرب ). حق قتیل (مقتول ) و آن مالی است که بدل نفس مقتول به ولی او داده شود و از باب تسمیه ٔ بمصدر است و گاه اطلاق شود بر بدل (اعضاء) دست و پا و آن را ارش گویند و ارش نیز بر بدل نفس اطلاق گردد. (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). خون بها و آن هزار دینار است یا ده هزار درم سیم یا صد اشتر. ج ، دیات . (مهذب الاسماء) (ترجمان جرجانی ). المال الذی هو بدل النفس . (تعریفات ). سربها. (یادداشت مؤلف ). دیه . دیت . اصطلاح فقهی است و عبارت از مالی است که در مقابل جرح و قتل و نقص عضو باید جانی به مجنی علیه یا ورثه ٔ او بدهد و در اسلام در موارد مختلف دیه واجب است و در مواردی قصاص یا دیه هریک روا باشد بسته بنظر ولی دم است . در قتل عمد صاحب دم مخیر است بین دیه (جزاء نقدی )یا قصاص یا عفو و دیه ٔ زن نصف است در تمام مواردی که معین است یا مخیر است . دیه ٔ قتل خطا 20 شتر بنت مخاص و 20 شتر ابن لبون و 30 شتر بنت لبون و 30 حقه است . دیه ٔ قتل عمد یکی از شش امر است : صد شتر دو ساله ببالا دویست گاو. دویست حله که هر حله دو لباس باشد از برد یمانی ، هزار گوسفند. پنجهزار دینار که هزار مثقال طلا باشد. و شش هزار درهم . در قتل شبه عمد یکصد شتر که 34 شتر 5 ساله ببالا و 33 شتر 2 ساله ببالا و 33شتر سه ساله ببالا (یکی از امور پنجگانه در قتل عمد). (از فرهنگ علوم عقلی بنقل از شرح لمعه ج 2 ص 357، 260). در فقه و حقوق اسلامی مالی که بدل نفس محسوب میشود و از جانب کسی که مرتکب قتل یا جرح شده است بمنظوراسقاط حق قصاص به ولی دم پرداخت میشود بفارسی خونبها و در نزد عوام پول خون خوانده میشود. در عهد جاهلیت اعراب غالباً در مورد وقوع قتل بموجب قوانین قصاص اقدام به قصاص میکرده اند اما گاه و مخصوصاً در مواردی که از قصاص نومید میشده اند ظاهراً به دیه قناعت میکرده اند. البته حدود میزان دیه بر حسب اوضاع و احوال و بتفاوت ضعف و قدرت قبایل اختلاف پیدا میکرده است . و بتفاوت از ده شتر ماده تا یکصد شتر ماده بوده است .و گاه از این میزان نیز بیشتر میشده است . در اسلام راجع به دیه احکام مفصل هست . در عهد حیات پیغمبر، دیه ٔ قتل یکصد شتر ماده بوده . عمر این تعداد را به یکهزار دینار (برای کسانی که دیه را به زر میپرداختند، مثل اهل مصر و شام ) و یا 12000 درهم (برای آنها که دیه را به سیم میپرداختند مثل اهل عراق ) برآورد کرد درحقیقت اهل شهر، دیه را ناچار به سیم یا زر میپرداخته اند و شتر فقط از بدویان قبول میشده است . البته شترهایی هم که بابت دیه پرداخت میشده است از حیث سن و احوال دیگر شرایط مخصوصی داشته است چنانکه نیز بر حسب وضع قاتل دیه تفاوت میکرده است و تفصیل این امور درکتب فقه آمده است و در این ابواب گاه اختلافاتی نیز در بین مذاهب اربعه هست . در مورد دیه ٔ اهل ذمة نیز اختلافهایی هست . بهرحال دیه ٔ ذمی از دیه ٔ مسلمان کمتر بوده است . در قوانین ابتدائی و قرون وسطائی نیز دیه کمپزیسیون غرامتی بوده است که تبهکار یا خانواده او برای جلوگیری از قصاص به مجنی علیه یا خانواده ٔ او می پرداخته است . میزان دیه در اوایل برطبق توافق طرفین معین میشد. ولی بعدها قوانینی برای این منظور در کارآمد و این امر از نظر تاریخی مبین تحول از مرحله ٔ انتقام کشی و قصاص شخصی است به مرحله ای که در آن اگر تجاوز به حقوق افراد و خانواده آنها مستحق مجازات شناخته شده مجازات تبهکار ازدست افراد و خانواده ها خارج شده است و برای حفظ نظم جامعه در دست دولت قرار گرفته است . یکی از اقسام دیه ورگیلد ، بهای انسان بوده است و آن مبلغی بوده که قاتل به خانواده ٔ مقتول می پرداخته و بعلاوه در موردی که مقتول از اتباع فرمانروایان یا از رعایای خاندان ارباب و فئودال بود ورگیلدبه فرمانروا یا ارباب نیز پرداخت میشد. پرداخت ورگیلد در همه فرهنگهای ژرمنی (از جمله در دوره ٔ آنگلوساکسونها در انگلستان ) وجود داشته و در بسیاری از ممالک دیگر نیز رایج بوده است . (دائرة المعارف فارسی ).


دیة. [ ی َ ] (ع مص ) خونبهای کشته دادن . (از منتهی الارب ). خونبها دادن . (دهار). || نزدیک گردانیدن کار. (از منتهی الارب ). || نره فرو کردن اسب جهت بول یا گشنی کردن . (منتهی الارب ).


دیه. ( اِ ) تلفظ و صورت قدیم کلمه ده امروزی است و هنوز در برخی نقاط متداول است چون قزوین و هر دو حرف ( ی ْ و هَ ) بسیار نرم تلفظ شود. قریه. ( مهذب الاسماء ). روستا. صاحب غیاث اللغات گوید قریه مگر در کلام اهل لسان بنظر نیامده... و در سراج نوشته که صحیح نباشد زیرا که در کلام اساتذه یافته نشده. در شرح سکندرنامه خان آرزو نوشته که ده و دیه هر دو بمعنی قریه آمده و ابراهیم قوام در فرهنگ نوشته که دیه بمعنی قریه تا غایت دیده نشده و در بهار عجم نوشته که دیه اشباع ده است. ( از غیاث ) ( از آنندراج ) : و آن دیهی است با نعمتهای بسیار و آبهای روان... و غوطه نام روستاست میان دمشق و رمله و اندر میان زمین شام و بدو اندر دیها بسیار است. ( ترجمه طبری بلعمی ).
همی کرد بر رهنمایش فریه
چو ره را رها کرد و آمد بدیه.
فردوسی.
برخاستند و خویشتن را بپای آن دیوار افکندند که بمحلت دیه آهنگران پیوسته است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261 ). هزیمتیان چون به دیه رسیدند آن را حصار گرفتندو سخت استوار بود. ( تاریخ بیهقی ). و چون شب تاریک شد آن ملاعین بگریختند و دیه بگذاشتند. ( تاریخ بیهقی ).چون خبر دیه و حصار و مردم آن به غوریان رسید همگان مطیع گشتند. ( تاریخ بیهقی ). و در کتاب معارف خوانده ام که ترسایان را نصرانی از آن خوانند که آن دیه که مسیح بدان فرودآمد ناصره خوانندی از زمین خلیل. ( مجمل التواریخ و القصص ). کلات دیهی بود کوچک بر بلندی. ( حاشیه لغت فرس اسدی نخجوانی ). دیهی است ملکی هم از آن ناحیت و سرحد آن نواحی این دیه است... و بسیار دیههای دیگر از این ناحیت است. ( فارسنامه ابن بلخی ص 122 ). بر شارع راه بر در دیهی که ممر کاروان بود مقام کرد. ( سندبادنامه ص 266 ).
ندیده چو روباه چاره دگر
بنزدیک آن دیه کرده گذر.
نظامی.
ای کلام تو رشک در یتیم
وی عطای تو دیه و خانه و تیم.
عطار.
|| مزیدمؤخر امکنه : فنجدیه. چهاردیه. ( از اعمال ارجان ). ( یادداشت مؤلف ).

دیه. [ دَ ی َ ] ( اِ ) صورتی و تلفظی از کلمه دایه است. داه. دایه : المراضعة، فرزند را دیه دادن. ( المصادر زوزنی ).
- امثال :
هرچه دیه گوید از درد گوید. ( یادداشت مؤلف ).
هرچه دیه گوید از در گوید. ( مجمع الامثال ).

دیه. [ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان دابو بخش مرکزی شهرستان آمل در 13هزارگزی شمال خاوری آمل با 320 تن سکنه. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3 ).

فرهنگ عمید

مالی که ضارب یا قاتل باید به شخص آسیب دیده یا وارث او بدهد، خون بها.
= دِه۱

دِه۱#NAME?


مالی که ضارب یا قاتل باید به شخص آسیب‌دیده یا وارث او بدهد؛ خون‌بها.


دانشنامه عمومی

دیه ، دیه یا خون بها از قوانین اسلام است و بر اساس تعاریف فقهی، مال یا پولی است که به سبب کشتن انسان یا نقص عضو به کسی که صدمه دیده است یا به بازماندگان او پرداخت می شود. در تعریف حقوقی دیه کیفر نقدی است که از مجرم به نفع مجنی علیه یا قائم مقام او گرفته شود. میزان دیه از سوی شارع (دادگاه) برای جنایت تعیین شده است.میزان دیه در دین اسلام برای مرد و زن مسلمان و مردان و زنان سایر دین های آسمانی متفاوت است.چهار ماه قمری ذی القعده، ذی الحجه، محرم و رجب ماه های حرام هستند. در این چهار ماه -به جز برای دفاع- جنگ کنار گذاشته می شود و دیه افزایش می یابد. هدف از این کار ایجاد امنیت برای افرادی است که می خواهند به حج بروند یا تجارت کنند و به سلامت به شهر خود برگردند. این سنت، از قبل از اسلام به جا مانده است.
نظام دیه، ارش و جبران خسارت در اسلام ابداعی نیست
محاسبه آنلاین دیه
بر اساس نظر فقهااسلام، میزان دیه یک مرد مسلمان، بر اساس یکی از این شش معیار تعیین می شود: ۱۰۰۰ گوسفند، ۲۰۰ گاو، ۱۰۰ شتر، ۲۰۰ دست حله یمنی، ۱۰۰۰ دینار طلا، یا ۱۰۰۰۰ درهم نقره.
اکثر فقها بر نصف بودن دیه قتل زن نسبت به مرد اجماع دارند و ادعا شده که در مورد این امر بین فقهای شیعه و فقهای اهل سنت اتفاق نظر وجود دارد. صاحب جواهر می گوید:
اشکال و اختلافی نه در نص و نه در فتوا بر نصف بودن دیه زن نسبت به مرد وجود ندارد. اجماع بر این امر قائم است و اخبار مستفیض یا متواتر نیز در این باب وجود دارد بلکه مسلمین بر این امر متفقند;

دانشنامه آزاد فارسی

در اصطلاح فقه اسلامی و حقوق، پول یا مالی که به سبب ارتکاب برخی جرایم مانند قتل از مجرم می گیرند و به اولیای دم یا نمایندۀ قانونی او می پردازند. دیه در سه مورد پرداخت می شود: ۱. قتل یا جرم یا نقص عضو که به خطای محض واقع شود؛ ۲. قتل یا جرم یا نقص عضو که به خطایی شبیه عَمد واقع شود؛ ۳. مواردی از جنایت عمدی که قصاص در آن ها جایز نیست. دیه قابل کاهش و افزایش است و عفو ولیّ دَم موجب سقوط آن می شود. دیه حق است نه حکم. دربارۀ ماهیت حقوقی دیه اختلاف نظر است و بیش از جنبۀ کیفری جنبۀ حقوقی و جبران خسارت دارد. دیه با مرگ مجرم ساقط نمی شود و فوت کسی که دیه به عهدۀ اوست مانع از آن نخواهد شد که علیه ورثۀ او در دادگاه صلاحیتدار اقامۀ دعوا شود. هر جنایتی که بر عضو کسی وارد شود و شرعاً مقدار خاصی به عنوان دیه برای آن تعیین نشده باشد، مجرم باید ارش بپردازد. در باب نهم از کتاب دوم قانون مجازات اسلامی، دیۀ هر یک از اعضای بدن تعیین و مواردی که مجرم می بایست ارش بپردازد، اعلام شده است. چنانچه صدمه و مرگ هر دو در یکی از چهار ماه حرام (رجب، ذیقعده، ذیحجّه و محرّم) یا در حرم مکّۀ معظمه واقع شود به عنوان تشدید مجازات باید یک سوم هر نوعی که انتخاب کرده است اضافه شود. تغلیظ در جنایت بر نفس است و در جنایت بر عضو تغلیظ دیه صورت نمی گیرد.

فرهنگ فارسی ساره

خونبها، خون بها


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] دیه دارای دو معنی لغوی_ به معنای راندن و رد کردن _و اصطلاحی_ به معنای مالی که در صورت وقوع جنایت باید ادا شود_ است و از آن در معنی اصطلاحی به خون بها و دیه مقدَّر نیز تعبیر می شود.
دیه مفرد دیات است و از ریشۀ «ودی» به معنای راندن و رد کردن است. دیه مصدر است و در اصل « ودی» بوده که «واو» آن را حذف کرده و درعوض «هاء» به آخر آن افزوده اند.
معنای اصطلاحی دیه
دیه مالی است که در صورت وقوع جنایت بر نفس و یا اعضای بدن و یا ایراد جرح باید ادا شود. به عبارت دیگر دیه مالی است که پرداخت آن به سبب قتل و یا جنایت بر نفس و یا عضو بر عهدۀ جانی و یا قائم مقام او می باشد و باید آن را به مجنی علیه و یا ولی او ادا کند.
قانون دیه
ماده ۱۵ قانون مجازات اسلامی در تعریف دیه می گوید: دیه مالی است که از طرف شارع برای جنایت تعیین شده است. ماده ۲۹۴ همین قانون درتکمیل این تعریف گفته است : دیه مالی است کـه بـه سبب جنایت بر نفس یا عضو به مجنی علیه یا به ولی یا اولیای دم داده می شود.


[ویکی الکتاب] معنی دِیَةٌ: خونبها (کلمه وادی به معنای دامنه کوههای بزرگ است ، البته دامنههای پایین که همه آبهای کوه در مواقع بارندگی در آن جمع میشود ، اگر خونبها را هم از این ماده گرفته و دیه نامیدهاند ، برای همین است که دیه نیز مال زیادی است که جمعآوری شده و در عوض کشته شده م...
معنی وَادِ: وادی - محلی که سیلاب از آنجا میگذرد - دامنه کوههای بزرگ(به همین اعتبار شکاف میان دو کوه را نیز وادی میگویند ، و جمع این کلمه اودیه میآید.در مجمع البیان گفته : کلمه وادی به معنای دامنه کوههای بزرگ است ، البته دامنههای پایین که همه آبهای کوه در مواقع ...
معنی وَادِی: وادی - محلی که سیلاب از آنجا میگذرد - دامنه کوههای بزرگ - درّه - سرزمین(به همین اعتبار شکاف میان دو کوه را نیز وادی میگویند ، و جمع این کلمه اودیه میآید.در مجمع البیان گفته : کلمه وادی به معنای دامنه کوههای بزرگ است ، البته دامنههای پایین که همه آبه...
ریشه کلمه:
ودی (۱۱ بار)

خونبها. . دیه در اصل ودی است واو آن به هاء بدل شده علت تمسیه خونبها به دیه در «وادی» از طبرسی نقل شد و شاید: علت تسمیه آن باشد که آن در مقابل ریختن و جاری شدن خون پرداخته می‏شود. دیة مثل عدة در اصل مصدر است و خونبها با آن نام گذاری شده است یعنی: هر که مومنی را از روی خطاء بکشد، باید بنده مومنی را آزاد کند و خونبهایی به اهل مقتول بپردازد. لفظ دیه فقط دوبار در قران مجید سوره نساءآیه 92 آمده است مقدار دیه در کتب فقه دیده می‏شود.

واژه نامه بختیاریکا

( دِیَه ) جای دیدن؛ مگسک تفنگ؛ دیدگاه؛ محل دید
تُلِه

جدول کلمات

خونبها

پیشنهاد کاربران

دِیه deyə: [اصطلاح صنایع دستی] شانه ی فلزی

ارش


کلمات دیگر: