مترادف نمل : مور، مورچه
نمل
مترادف نمل : مور، مورچه
مترادف و متضاد
مور، مورچه
فرهنگ فارسی
( اسم ) مورچه ( واحد آن نمله است ) : الخان خطای کافر روی بایشان نهاد با عدد رمل و نمل و خیل عراق سی چهل هزار کشته و خسته شدند.
سخن چین . نمام . جمع انمال یا فرس نمل : اسب که به یکجا نایستد یا کودک نوزاد که به دست وی مورچه نهند بدین عقیده که با هوش و با فراست شود ٠
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
نمل . [ ن َ ] (اِخ ) (الَ ...) سوره ٔ بیست وهفتم است از قرآن و آن مکیه و مشتمل بر نودوسه آیت است ، پس از سورةالشعراء و پیش از سورةالقصص .
نمل . [ ن َ ] (ع اِ) مورچه . (منتهی الارب ). نملان . (مهذب الاسماء). مور. (غیاث اللغات ) (دهار) (مهذب الاسماء). ج ، نِمال . واحده : نملة. (متن اللغة): هم کالنمل کثیرة؛ تعداد ایشان بسیار زیاد است . (از منتهی الارب ).
- رقیةالنمل ؛از لغزهای اعراب است . (از منتهی الارب ). یعنی تعویذ مور و مراد آن است که زن باید به هر قسم آرایش خود را بیاراید مگر عصیان نکند شوی را. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
|| ریش پهلو و دمیدگی آبله های خرد که با اندکی آماسیدگی پوست بر اندام آید از التهاب و احتراق پس همچون مورچه در اطراف سرایت کند و فراخ گردد و آن را اطبا ذباب خوانند و سبب آن صفراء حاده است . (منتهی الارب ). نام مرضی است که دانه های خرد بر اندام ظاهر شوند. (غیاث اللغات ). قرحه هائی درپهلو. (از اقرب الموارد). رجوع به نملة شود. || (مص ) سخن چینی نمودن . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة). || بالا رفتن بر درخت . (از اقرب الموارد). رجوع به نَمَل شود.
نمل . [ ن َ م َ ] (ع مص ) به خواب شدن دست کسی و سست گردیدن .(از منتهی الارب ). خدر شدن و خواب رفتن دست . (از اقرب الموارد). || برآمدن بر درخت . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) سبکی . شتاب زدگی . نملان . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
نمل . [ ن َ م ِ ] (ع ص ) سخن چین . (منتهی الارب ) (از متن اللغة). نمام . (اقرب الموارد). ج ، انمال . || فرس نمل ؛ اسب که به یک جا نایستد، و کذا: فرس نمل القوائم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه آرام نگیرد بر یک جا. (مهذب الاسماء). || رجل نمل الاصابع؛ مردی که هرچیز را بیند همان سازد. فرد ماهر در هر کار. (منتهی الارب )؛ مرد چابک دست و چالاک پنجه ای که به محض دیدن چیزی نظیرش را بسازد. (از اقرب الموارد). || کودک نوزاد که به دست وی مورچه نهند، بدین عقیده که با هوش و فراست شود. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مکان نمل ؛ جای پرمورچه . جای مورچه ناک . (از اقرب الموارد).
نمل . [ ن َ م ُ ] (ع اِ) نَمْل . مورچه . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).
- رقیةالنمل ؛از لغزهای اعراب است. ( از منتهی الارب ). یعنی تعویذ مور و مراد آن است که زن باید به هر قسم آرایش خود را بیاراید مگر عصیان نکند شوی را. ( از ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ).
|| ریش پهلو و دمیدگی آبله های خرد که با اندکی آماسیدگی پوست بر اندام آید از التهاب و احتراق پس همچون مورچه در اطراف سرایت کند و فراخ گردد و آن را اطبا ذباب خوانند و سبب آن صفراء حاده است. ( منتهی الارب ). نام مرضی است که دانه های خرد بر اندام ظاهر شوند. ( غیاث اللغات ). قرحه هائی درپهلو. ( از اقرب الموارد ). رجوع به نملة شود. || ( مص ) سخن چینی نمودن. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ). || بالا رفتن بر درخت. ( از اقرب الموارد ). رجوع به نَمَل شود.
نمل. [ ن َ م َ ] ( ع مص ) به خواب شدن دست کسی و سست گردیدن.( از منتهی الارب ). خدر شدن و خواب رفتن دست. ( از اقرب الموارد ). || برآمدن بر درخت. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) سبکی. شتاب زدگی. نملان. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
نمل. [ ن َ م ُ ] ( ع اِ ) نَمْل. مورچه. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ).
نمل. [ ن َ م ِ ] ( ع ص ) سخن چین. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ). نمام. ( اقرب الموارد ). ج ، انمال. || فرس نمل ؛ اسب که به یک جا نایستد، و کذا: فرس نمل القوائم. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آنکه آرام نگیرد بر یک جا. ( مهذب الاسماء ). || رجل نمل الاصابع؛ مردی که هرچیز را بیند همان سازد. فرد ماهر در هر کار. ( منتهی الارب )؛ مرد چابک دست و چالاک پنجه ای که به محض دیدن چیزی نظیرش را بسازد. ( از اقرب الموارد ). || کودک نوزاد که به دست وی مورچه نهند، بدین عقیده که با هوش و فراست شود. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || مکان نمل ؛ جای پرمورچه. جای مورچه ناک. ( از اقرب الموارد ).
نمل. [ ن َ ] ( اِخ ) ( الَ... ) سوره بیست وهفتم است از قرآن و آن مکیه و مشتمل بر نودوسه آیت است ، پس از سورةالشعراء و پیش از سورةالقصص.
فرهنگ عمید
۲. (زیست شناسی ) [قدیمی] مورچه.
دانشنامه عمومی
ترجمهٔ فارسی
الصنعانی، محمد بن یحیی بن عبدالله بن احمد، الیمانی. ، (اَلأنَباءَ عَن دُولةَ بَلقِیسَ وَ سَبأَ) ، منشورات دار الیمنیة للنشر والتوزیع، صنعاء، چاپ وانتشار سال ۱۹۸۴ میلادی به (عربی
'
دانشنامه اسلامی
تکرار در قرآن: ۴(بار)
مورچه. دراقرب الموارد گوید: نمله به مذکر و مونث گفته میشود . یعنی برای سلیمان لشکریانش از جن و انس و پرندگان جمع شدند و آنها را از تفرق منع میکردند. تا چون به بیابان مورچگان آمدندمورچهای گفت: ای جماعت مورچگان به لانههای خود وارد شوید تا سلیمان و لشکریانش شمارا پامال نکنند آنها توجهی به شما ندارند سلیمان از شنیدن کلام مورچه به تعجب شد و لبخند زد. از این آیه چند مطلب بدست میآید . 1- مورچگان با هم سخن گویندو مافی الضمیر خویش را به همدیگر بیان میدارند«قالَتْ نَمْلَهٌ یاأَیُّهاَالَّنمْلُ...». 2- اگر نملة مونث باشد میتوان پی برد که ملکه مورچگان همانطور که عهده دار تخم گذاری است بر مورچگان حکومت نیز دارد که دستور دخول به لانهها را صادر کرده است و نیز روشن میشود که مورچگان تشکیلات اجتماعی و حکومت دارند. 3- بالاتر از همه اینکه مورچگان انسانها را میشناسند زیرا مورچه به مورچگان دیگر گفت: اگر داخل لانهها نشوید سلیمان و لشکریانش شما را پامال میکنند پس آن مورچه سلیمان و لشکریانش را میشناخته است امروز با آنکه کتابها در باره زندگی مورچگان نوشتهاند و در شناخت اسرار آن زحمتها کشیدهاند هنوز به آن پایه نرسیدهاند که قرآن مجید گفته است. 4- سلیمان «علیه السلام» از سخن مورچه با خبر شده و تبسم و تعجب کرده است. *** انمله: سرانگشت. بقولی بند آخر انگشت. جمع آن انامل و انملات است . چون خلوت کنند از غیظ بر شما سرانگشتان بجوند. در مجمع گفته: اصل آن از نمل است سرانگشت تشبیه شده به مورچه در کوچکی و حرکت. نمل (بروزن کتف) سخن چین را گویند که اقوال را در پنهانی از این به آن نقل میکند مانند مورچه که در پنهانی قوت بسیارنقل میکند.