کلمه جو
صفحه اصلی

سلیمان


برابر پارسی : کورش

فارسی به انگلیسی

Solomon


solomon

فرهنگ اسم ها

(تلفظ: soleymān) (عبری) یعنی پر از سلامتی؛ (در اعلام) حضرت سلیمان (ع) پسر داوود ـ پیغمبرِ بنی اسرائیل ـ که نماد خردمندی ، شکوه و توانایی است .


اسم: سلیمان (پسر) (عبری) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: soleymān) (فارسی: سليمان) (انگلیسی: soleyman)
معنی: پر از سلامتی، از پیامبران بنی اسرائیل و فرزند حضرت داوود، ( اَعلام ) ) حضرت سلیمان ( ع ) : شاه و پیامبر یهود [حدود، حدود پیش از میلاد] پسر و جانشین حضرت داوود ( ع )، کتابهای امثال سلیمان، کتاب جامعه، حکمت سلیمان و غزل غزلهای سلیمان در عهد عتیق به او منسوب است، ) نام دو تن از شاهان صفوی، سلیمان اول: [، قمری] که در زمان او هلندیان بر جزیره ی قشم دست یافتند، سلیمان دوم: ملقب به سید محمّد، نوه ی دختری سلیمان اول که در سال قمری مخالفان شاهرخ افشار او را در مشهد به پادشاهی برداشتند، ولی روز بعد هواداران شاهرخ او را گرفتند و کور کردند و دوباره شاهرخ را به سلطنت نشاندند، ) نام دو تن از شاهان عثمانی، قمری] که در زمان دولت عثمانی به اوج قدرت خود رسید و قانونهایی برای اداره ی کشور تنظیم شد، سلیمان دوم: [، قمری] که دوران کوتاه سلطنتش به کشمکش با شورشیان و خواباندن شورشها سپری شد، ) سلیمان ابن حکم: دوازدهمین خلیفه ی اموی اندلس [، قمری] که توسط محمّد دوم خلع شد، ) سلیمان ابن صرد: [قرن اول هجری] صحابی پیامبر اسلام ( ص )، از هواداران حضرت علی ( ع ) و امام حسین ( ع )، رهبر توابین کوفه، که در جنگ با ابن زیاد کشته شد، ) سلیمان ابن قتلمش: ( = سلیمان شاه ) شاه سلجوقی عراق [قرن هجری] که پس از چند تلاش ناموفق به شاهی رسید ولی سردارانش به زودی او را عزل کردند و ارسلان را به جایش نشاندند، ( عبری ) یعنی پر از سلامتی، ( در اعلام ) حضرت سلیمان ( ع ) پسر داوود ـ پیغمبرِ بنی اسرائیل ـ که نماد خردمندی، شکوه و توانایی است، نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل که خداوند اسرار بسیاری از علوم و فنون غریبه و زبان حشرات و پرندگان را به او آموخت و سپاهی از جن و انس در اختیارش قرار داد

مترادف و متضاد

solomon (اسم)
سلیمان

فرهنگ فارسی

مظفر پنجمین از ایوبیان عربستان ( جل.۶۱۱ ه. ق . / ۱۲۱۴ م . - ۶۱۲ ه. ق . / ۱۲۱۵ م . )
ابن موسی بن سلیمان بن علی بن الجون اشعری ملقب به ابوالربیع وی مردی عارف به لغت و ادب بود .

لغت نامه دهخدا

سلیمان. [ س ُ ل َ ] ( اِخ ) نام پیغمبری است معروف که پسر حضرت داود نبی علیه السلام باشد. ( آنندراج ) ( از مهذب الاسماء ). وی جانشین داود یکی از چهار پسر او از بت شبع بود بغیر از این اسم که اولاً پیش از تولدش اختیار کرده شد خدا ناتان نبی را امر نمود که او را یدیدیا، یعنی محبوب خداوند بخواند علی الجمله سلیمان هنگام یاغیگری ابشالوم ده ساله بوده و به اتفاق پدر خود داود به محنایم گریخت. بعد از پدر 20ساله بود که بتخت سلطنت نشست. خداوند در رؤیاهای شبانه بوی ظاهر شد وفرمود: ای سلیمان ! هرچه میخواهی بخواه که بتو عطا میشود. آن حضرت حکمت را طلبید. خدای تعالی دولت و احترام را نیز بر آن افزود. حکمت او چنان در مشرق زمین معروف شده که اعاظم را به پایتخت او کشانید، از آنجمله بود ملکه سبا. ( از قاموس کتاب مقدس ) :
رسیداز او [ داود ] بسلیمان چو باز نوبت ملک
ز باختر بگرفت او بحکم تا خاور.
ناصرخسرو.
نکنم دیودلی ها بسفر
تاسلیمان شوم اِن شأاﷲ.
خاقانی.
شه سلیمانست و من مرغم مرا خوانده ست شاه
دانه مرغان دانا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
مرغ ز گل بوی سلیمان شنید
ناله داودی از آن برکشید.
نظامی.
آن جسد را حیات از آن جانست
همه تختند و او سلیمانست.
نظامی.
که زنهار از این مکر و دستان و ریو
بجای سلیمان نشستن چو دیو.
سعدی.
- سریر سلیمان ؛ تخت سلیمان. کنایه از حکومت و فرمانروائی او :
نه بر باد رفتی سحرگاه و شام
سریر سلیمان علیه السلام.
سعدی.
نه خود سریر سلیمان بباد رفتی و بس
که هر کجا که سریر است میرود بر باد.
سعدی.
- ملک سلیمان ؛ مملکت. کشور. مملکت سلیمان :
ملک سلیمان اگر خراسان بود
چون که کنون ملک دیو ملعون شد.
ناصرخسرو.
ماهچه توغ او قلعه گردون گرفت
مورچه تیغ او ملک سلیمان گرفت.
انوری.
منم آن موم که دل سوختم از فرقت شهد
وصلت ملک سلیمان بخراسان یابم.
خاقانی.
قطب دایره زمان و قایم مقام ملک سلیمان.
( گلستان ).
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم.
حافظ.

سلیمان. [ س ُ ل َ ] ( اِخ ) نام سه تن از سلجوقیان : سلیمان بن جغری بیک چند روزاز سال 455 هَ. ق. حکومت کرد. سلیمان اول ابن قتلمش نخستین از سلجوقیان روم ( آسیای صغیر ) ( جلوس 470 هَ. ق. ). فوت 479 هَ. ق. سلیمان دوم ابن قلج ارسلان دوم هشتمین از سلجوقیان روم. ( جلوس 597 هَ. ق. ). فوت 600 هَ. ق. سلیمان ( شاه ) ابن محمد هفتمین از سلجوقیان عراق ( جلوس 554 هَ. ق. ). ( فرهنگ فارسی معین ).

سلیمان . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) (کوه ...) نام دو رشته جبال است در جنوب شرقی افغانستان : یکی شرقی و دیگری غربی و هر دو از شمال بجنوب کشیده شده و اهمیت آنها کمتر از کوههای هندوکش نیست . دامنه ٔ کوههای سلیمان مسکن پشتوها است . این سلسله شامل سه حصه است ، حصه ٔ اول که حد مشرقی آریانای کبیر را تشکیل می دهد. رجوع به قاموس جغرافیایی افغانستان شود.


سلیمان . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) ابن ابی الحسن ، مکنی به ابواحمد یکی از احفاد مقله و او نیز مانند سایر افراد این خاندان بحسن خط معروف بوده . (ابن الندیم ).


سلیمان . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) ابن ابی ایوب موریانی وی از مردم موریان که موریان دهی است از خوزستان و وزیرمنصور بود رجوع به الوزراء و الکتاب ص 65، 70، 74 و 76، 88 و تجارب السلف شود. و ابوایوب موریانی شود.


سلیمان . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) ابن اشعث بن اسحاق بن بشیر از ری سجستانی ، مکنی به ابوداود پیشوای اهل حدیث متولد 202 هَ . ق . و 275 هَ . ق . در مصر فوت کرده است . اصلش از سیستان است و مسافرتهای بسیار رفته . او راست : «السنن » در دو جزو وآن یکی از کتب سته ٔ حدیث است که در آن 4800 حدیث رااز میان 500000 حدیث انتخاب کرده گرد آورده است ، «المراسیل » کتابی کوچک در حدیث ، رساله ٔ «البعث »، رساله ٔ «تسمیة الاخوة». (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 384 و نامه ٔ دانشوران ج 1 ص 246 شود.


سلیمان . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) ابن خلف بن سعید باجی (403 - 474 هَ . ق .). ملقب به ابوالولید اندلسی ، مالکی ، فقیهی بزرگ و از رجال حدیث ، اصل او از بطلیوس و مولد وی در باجة است . وی به حجاز، بغداد، موصل ، دمشق و حلب رفته و مدتی در هر یک از شهرهای فوق اقامت نمود. سپس به اندلس برگشته و متصدی قضاء شده است . وی بمریة درگذشته است . او راست : السراج فی علم الحجاج ، احکام الاصول ، حدود و اشاره در اصول فقه ، و فرق الفقهاء شرح موطاء ابن مالک ، شرح المدونة، تعدیل و تجریح لمن روی عنه البخاری فی الصحیح . (از اعلام زرکلی ج 1 ص 386).


سلیمان . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن علی تلمسانی . اصل وی کوفه بود و به بلاد روم نقل مکان کرد. سپس در دمشق اقامت گزید و در تصوف طریقه ٔ ابن عربی را چه در قول و چه در فعل تبعیت و پیروی کرد. او را مصنفات بسیاری است ، از جمله ، شرح تأیید ابن فارض ، شرح بر فصوص الحکم محی الدین عربی ، شرح منازل السائرین عبداﷲ انصاری ، شرح اسماء الحسنی . وی در دمشق در سال 690 هَ . ق . درگذشته است . (از اعلام زرکلی ج 1 ص 388).


سلیمان . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن علی بن عمار البحرانی ماحوزی فقیه امامی و از خطباء و شعرا بود. در تاریخ و حدیث توانایی خاص داشت . او راست : ازهارالریاض در ادب در سه جلد و آن مانند کشکول شیخ عاملی است ، اربعین الحدیث در امامت ، فوائد النجفیه و شفاء در حکمت نظری و رسایل در مباحث مختلف . (از اعلام زرکلی ج 1 ص 388). وی بسال 305 هَ . ق . درگذشته است . (از اعلام زرکلی ج 1 ص 390). و رجوع به معجم الادباء ج 4 ص 254 شود.


سلیمان . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) ابن عبدالقوی طوفی . رجوع به صرصری شود.


سلیمان . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) ابن عبدالملک (54 - 99 هَ . ق .). هفتمین خلیفه ٔ بنی امیه و از فضلای بنی امیه بود. در ایام او فتوح بسیاراتفاق افتاد. مولد وی در دمشق است . پس از برادرش ولید خلافت به وی رسید. وی در زمان خلافت خود اسرا را آزاد کرد و زندان او را از زندانیان خالی نمود و گناهکاران را مورد عفو قرار داد و بمردم نیکی بسیار کرد او مردی عاقل و فصیح و جنگجو بود. در زمان وی گرگان وطبرستان که بدست ترکها بود فتح شد. شهر رمله را در فلسطین تأسیس کرد و با بیزانسیان جنگید و در سال 99هَ . ق . درگذشت . رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 388، تجارب السلف ص 164 و 78 و تاریخ اسلام ص 162 و 164 شود.


سلیمان . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) ابن عقبه ، مکنی به ابی داود او راست : شرح ذوات الاسمین و المنفضلات من المقالة العاشره از اقلیدس . رجوع به کشف الظنون شود.


سلیمان . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد، مکنی به ابوموسی حامض بغدادی از علمای لغت و شعر بوده است . دارای اخلاقی تند و خشن بود و بعضی او را حامض خوانده اند. اوراست : خلق الانسان ، السبق النضال ، النبات ، الوحوش .


سلیمان . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲ. هشتمین از شرفای فلالی مراکش جلوس 1209 هَ . ق . فوت 1238 هَ . ق . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به اعلام زرکلی شود.


سلیمان . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) ابن موسی بن سالم بن حسان الکلاعی الحمیدی ، مکنی به ابوالربیع (565 - 634 هَ . ق .). او راست : اکتفاء حافل . رجوع به اعلام زرکلی شود.


سلیمان . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) ابن موسی بن سلیمان بن علی بن الجون اشعری ، ملقب به ابوالربیع. وی مردی عارف به لغت و ادب بود. او راست : الریاض الادبیه . رجوع به ابوالربیع و الاعلام زرکلی ج 1 ص 392 شود.


سلیمان . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) مولانا سلیمان شاعر و مداح سلطان بایرمیرزا بود. رجوع به مجالس النفائس ص 194 شود.


سلیمان . [ س ُل َ ] (اِخ ) ابن احمدبن علی (690 - 740 هَ . ق .). خلیفه مستکفی بامراﷲ از خلفای دولت عباسی . بعد از اینکه پدرش بسال 701 هَ . ق . وفات یافت ، با وی بیعت کردند. (از اعلام زرکلی ). رجوع به المستکفی بامراﷲ شود.


سلیمان . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) نام دو تن از صفویان : سلیمان اول ابن عباس دوم هشتمین پادشاه صفوی جلوس 1077 هَ . ق . فوت 1105 هَ . ق . پس از شاه عباس دوم پسر بزرگش صفی میرزا بنام شاه سلیمان بر تخت نشست و 29 سال سلطنت کرد و انواع بیرحمی وقساوت قلب از او سر زد. هنگام غضب یا دوستی احدی ازندیمان او از جان خود ایمن نبودند بریدن دست و گوش و بینی یا درآوردن چشم نزد وی از کارهای معمولی بود و آنان که مقرب تر بودند بیشتر دچار بلا و مشقت می گشتند چه پس از اینکه ندیمان را به افراط در شرب تکلیف می کرد، به اندک خلافی تعذیب می نمود. وی پادشاهی بود سست خرد و خوشگذران . در زمان او، اوزبکان اطراف خراسان را محل تاخت و تاز قرار دادند. سواحل بحر خزر عرصه ٔ قتل و غارت ترکان قبچان گردید. از طرف دیگر هلندیان جزیره ٔ قشم را تصرف کردند. کشور ایران بر اثر هیبت سلطنت که از زمان شاه عباس بزرگ در قلوب جای گرفته بود آرامش داشت . پس از مرگ او سلسله ٔ صفویه در آستانه ٔانقراض قرار گرفت . سلیمان دوم (میر) سیدمحمد متولی مشهد که شاهرخ بن رضاقلی میرزابن نادرشاه را دستگیر ونابینا کرد، خود بعنوان خواهرزاده ٔ شاه سلطان حسین صفوی بنام شاه سلیمان دوم بتخت نشست حدود 1162 هَ . ق . ولی 40 روز بعد مردم مشهد او را کور کردند و شاهرخ را دوباره بسلطنت برداشتند. (فرهنگ فارسی معین ).


سلیمان . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) نام سه تن از سلجوقیان : سلیمان بن جغری بیک چند روزاز سال 455 هَ . ق . حکومت کرد. سلیمان اول ابن قتلمش نخستین از سلجوقیان روم (آسیای صغیر) (جلوس 470 هَ. ق .). فوت 479 هَ . ق . سلیمان دوم ابن قلج ارسلان دوم هشتمین از سلجوقیان روم . (جلوس 597 هَ . ق .). فوت 600 هَ . ق . سلیمان (شاه ) ابن محمد هفتمین از سلجوقیان عراق (جلوس 554 هَ . ق .). (فرهنگ فارسی معین ).


سلیمان . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) یکی از ایلخانان مغول جلوس 740 هَ . ق . عزل 744 هَ . ق . شیخ حسن کوچک سلطنت موسی را نشناخت ، ابتدا ساقی بیک خواهر ابوسعید زوجه ٔ سابق امیر چوپان را که بعد به ارپا شوهر کرده بود به ایلخانی برداشت و عاقبت او را بیکی از نبیره زادگان یشموت پسر هلاکو که سلیمان خان نام داشت ، بزوجیت داد. و سلیمان خان را به ایلخانی منصوب کرد. سلیمان خان بصورت ظاهر پادشاه وباطناً دست نشانده ٔ شیخ حسن بود تا در حدود 754 هَ .ق . پس از کشته شدن شیخ حسن در مقابل اقتدار اشرف بن تیمورتاش بن چوپان تاب مقاومت نیاورده از سلطنت ظاهری کناره گرفته به دیاربکر رفت . (فرهنگ فارسی معین ).


سلیمان . [ س ُ ل َ ](اِخ ) ابن حسن طبیب و گیاه شناس و ابن بیطار از او روایت آرد. رجوع به ابن بیطار ذیل کلمه ٔ انجیر شود.


سلیمان . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) نام پیغمبری است معروف که پسر حضرت داود نبی علیه السلام باشد. (آنندراج ) (از مهذب الاسماء). وی جانشین داود یکی از چهار پسر او از بت شبع بود بغیر از این اسم که اولاً پیش از تولدش اختیار کرده شد خدا ناتان نبی را امر نمود که او را یدیدیا، یعنی محبوب خداوند بخواند علی الجمله سلیمان هنگام یاغیگری ابشالوم ده ساله بوده و به اتفاق پدر خود داود به محنایم گریخت . بعد از پدر 20ساله بود که بتخت سلطنت نشست . خداوند در رؤیاهای شبانه بوی ظاهر شد وفرمود: ای سلیمان ! هرچه میخواهی بخواه که بتو عطا میشود. آن حضرت حکمت را طلبید. خدای تعالی دولت و احترام را نیز بر آن افزود. حکمت او چنان در مشرق زمین معروف شده که اعاظم را به پایتخت او کشانید، از آنجمله بود ملکه ٔ سبا. (از قاموس کتاب مقدس ) :
رسیداز او [ داود ] بسلیمان چو باز نوبت ملک
ز باختر بگرفت او بحکم تا خاور.

ناصرخسرو.


نکنم دیودلی ها بسفر
تاسلیمان شوم اِن شأاﷲ.

خاقانی .


شه سلیمانست و من مرغم مرا خوانده ست شاه
دانه ٔ مرغان دانا برنتابد بیش از این .

خاقانی .


مرغ ز گل بوی سلیمان شنید
ناله ٔ داودی از آن برکشید.

نظامی .


آن جسد را حیات از آن جانست
همه تختند و او سلیمانست .

نظامی .


که زنهار از این مکر و دستان و ریو
بجای سلیمان نشستن چو دیو.

سعدی .


- سریر سلیمان ؛ تخت سلیمان . کنایه از حکومت و فرمانروائی او :
نه بر باد رفتی سحرگاه و شام
سریر سلیمان علیه السلام .

سعدی .


نه خود سریر سلیمان بباد رفتی و بس
که هر کجا که سریر است میرود بر باد.

سعدی .


- ملک سلیمان ؛ مملکت . کشور. مملکت سلیمان :
ملک سلیمان اگر خراسان بود
چون که کنون ملک دیو ملعون شد.

ناصرخسرو.


ماهچه ٔ توغ او قلعه ٔ گردون گرفت
مورچه ٔ تیغ او ملک سلیمان گرفت .

انوری .


منم آن موم که دل سوختم از فرقت شهد
وصلت ملک سلیمان بخراسان یابم .

خاقانی .


قطب دایره ٔ زمان و قایم مقام ملک سلیمان .
(گلستان ).
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم .

حافظ.



سلیمان . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) نام دو تن از سلاطین عثمانی : سلیمان اول ابن سلیم اول ملقب به قانونی جلوس 926 هَ . ق . فوت 974 هَ .ق . ترکان او را قانونی و فرنگیان وی را عظیم لقب داده اند. وی فتوحات سلیم خان را تحت الشعاع عملیات درخشان خود قرار داد، یعنی در سال 928 هَ . ق . اسرای جزیره ٔ روس را از مواقع مستحکم خود راند و در طرف شمال شهر بلگراد را گرفت و در سال 932 هَ . ق . مجارها را در دشت موهاکس شکستی سخت داد و پادشاه ایشان لویی دوم را با 20000 تن دستگیر کرد و مجارستان مدت یک قرن ونیم از ایالات عثمانی شد. سلطان سلیم شهر. وینه را نیز در سال 935 هَ . ق . محاصره کرد و با اینکه نزدیک بود به آن دست یابد با گرفتن خراجی از آرشیدوک فریناند از آن شهر دست برداشت . لقب «کبیر» که بدو داده اندفقط بمناسبت هوش و کفایت و فتوحات درخشان او نیست ، بلکه بیشتر جد و جهدی است که وی در حفظ مقام خود بخرج داده است . وی در زمان قدرت شارل اول ، وینه را محاصره کرده ، بر مجارستان دست یافته و در دوره ٔ عملیات بحری ملاحان مهم امثال دریا و دریک بحرالروم (مدیترانه ) را تا آبهای ساحلی اسپانیا زیر نفوذ گرفته است وامیرالبحرهای او مانند «مارباروسا» و «پیاله » و «ورغوت » آبهای بحرالروم را میدان جولان سفاین خود ساخته ،اسپانیا را از ممالک بربرنشین آفریقا رانده و در جنگ بحری «پروزا» بر پاپ و امپراطور آلمان و امیر ونیز غلبه یافته اند. خلاصه ممالک عثمانی در عهد سلطان سلیمان خان از بوداپست و ساحل دانوب تا شلاله ٔ آسودان در مصر و از ساحل فرات تا باب جبل طارق وسعت داشت و دوره ٔ سلطنت او دوره ٔ منتهای عظمت عثمانی است چه بعد از او ایام نکبت این ممالک شروع میشود. سلیمان دوم ابن ابراهیم بن احمد جلوس 1099 هَ . ق . و فوت 1102 هَ . ق . (فرهنگ فارسی معین ).


سلیمان . [س ُ ل َ ] (اِخ ) ابن احمدبن ایوب بن مطر اللحمی الشامی طبرانی . از محدثان بزرگ بود. رجوع به طبرانی شود.


دانشنامه عمومی

سلیمان (ابهام زدایی). «سلیمان» ممکن است به یکی از معانی زیر باشد:
سلیمان پیامبر و فرمانروای اسرائیل
شاه سلیمان صفوی
سلیمان یکم (سلیمان قانونی)، سلطان عثمانی
سلیمان حییم، فرهنگ نویس ایرانی.
ابو سلیمان محمد سجستانی، از منطقیون سده چهارم هجری
سلیمان میرزا اسکندری، وزیر فرهنگ رضاشاه

سلیمان (اندیکا). سلیمان، روستایی از توابع بخش اندیکا شهرستان مسجدسلیمان در استان خوزستان ایران است.
این روستا در دهستان قلعه خواجه قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۴۲ نفر (۶خانوار) بوده است.

سلیمان (تونس). سلیمان (به عربی: سلیمان) شهری در استان نابل کشور تونس است که جمعیت آن در سرشماری سال ۲۰۰۴ میلادی ۲۹٫۰۶۰ نفر بوده است.
فهرست شهرهای تونس

دانشنامه آزاد فارسی

سُلیمان
معبد سُلیمان
(عبری، به معنای پر از سلامتی) چهارمین فرزند، و جانشین داوود (ع). مادرش بَتْ شَبَع نام داشت. از انبیاء الهی و مأمور به رسالت و حکومت در میان قوم بنی اسرائیل بود. در دورۀ فرمانروایی آرام خود به حکمت و درایت شهره بود. پیمان هایی با مصر و فنیقیه بست. کتاب هایامثال سلیمان، سفر جامعه، حکمت سلیمان و غزل غزل های سلیمان در کتاب عهد عتیق منسوب به اوست. پرستشگاه یا معبدی در بیت المقدس (اورشلیم) بنا کرد که به هیکل سلیمان مشهور است. در قرآن هفده بار از سلیمان نام برده و به نبوت او اشاره شده است ازجمله (نساء، ۱۶۳؛ انبیاء ۷۹؛ نمل، ۱۵ و ۱۷؛ ص، ۲۷ـ ۲۸، سبأ، ۱۲ تا ۱۴ و ...). جن و انس و پرندگان و باد به فرمان او بودند. حضرت سلیمان منطق الطیر داشت یعنی زبان مرغان و حشرات را می فهمید. داوری های خردمندانه و حکمت این حضرت یکی دیگر از علل شهرت وی است. گویند حضرت سلیمان ۴۰ سال از ۹۸۱ تا ۹۴۱پ م سلطنت کرد. فرمانروایی سلیمان بسیار گسترده بود. بنابر آیات قرآن مجید در اجابت دعای حضرت سلیمان (ص،۳۵) فرمانروایی به او بخشید که هنوز در فراخی و گستردگی ضرب المثل است. در ادبیات فارسی، مُلک سلیمان به فارس (و گاه شیراز) اطلاق شده است. در سورۀ سبا به قصۀ وفات حضرت سلیمان چنین اشاره شده است که مدت ها از فوت حضرت می گذشت در حالی که هیچ کس مطلع نبود تا آن که موریانه عصایی را که بر آن تکیه داده بود خورد و جسدش بر زمین افتاد و بدین ترتیب وفات او بر جن و انس آشکار شد. (سبأ، ۱۴). درباره انگشتر سلیمان و داستان های مربوط به آن ← انگشتر حضرت

فرهنگ فارسی ساره

کورش


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی سُلَیْمَانَ: از پیامبران بنی اسرائیل و فرزند حضرت داوود
معنی دَاوُودَ: از پیامبران الهی (پدر حضرت سلیمان(علی نبینا وعلیهم السلام))
معنی یُوزَعُونَ: در جای خود نگهداری می شوند به نحوی که با دیگران تداخل نکنند (کلمه یوزعون از ماده وزع به معنای منع است و یا به قول بعضی دیگر ، به معنای حبس میباشد و معنای آیه به طوری که گفتهاند : این است که برای سلیمان لشکرش جمع شد ، لشکرها که از جن و انس و طیر بودند...
معنی ذَا ﭐلْکِفْلِ: نام یکی از پیامبران الهی علیهم السلام (در روایتی از امام جواد آمده است :خدای عز و جل صد و بیست و چهار هزار پیغمبر فرستاد که سیصد و سیزده نفر آنان مرسل بودند(بقیه دین وشریعت دیگر پیامبران را تبلیغ می کردند) ، و ذو الکفل یکی از آن مرسلین است که بعد از ...
ریشه کلمه:
سلیمان (۱۷ بار)

از انبیاء معروف بنی اسرائیل، نام مبارکش هفده بار در قرآن ذکر شده و پسر داود نبی است حالات و قصه هایش در کلام اللّه مجید بسیار و به تصریح آیه ذیل پیامبر صاحب وحی است . ما ابتدا ثناء خداوند را نسبت به او و ایضاً قصص او را قرآن بررسی کرده سپس به افسانه هائیکه درباره آن حضرت آمده اشاره خواهیم کرد. 1- او پیامبری است صاحب وحی و در ردیف سائر پیامبران چنانکه از آیه سابق روشن شد، گرچه شریعت مستقل نداشته و مروّج احکام تورات بود. وی هدایت یافته خدا بود . خداوند به وی علم و حکمت آموخته بود . او زبان پرندگان را می‏دانست و از قضیّه وادی نمل که از سخن گفتن مورچه خبر داد بدست می‏آید که زبان حشرات را نیز می‏دانسته . درباره اوست . وی به خداوند بنده نیکوئی بود و پیوسته با ذکر و استغفار و دعا به خدا رجوع می‏کرد . خداوند او و پدرش را بر بسیاری از بندگان مؤمن برتری داده بود. . در سوره انبیاء پس از ذکر احوال عدّه‏ای از پیامبران از جمله سلیمان می‏فرماید: . قصص سلیمان باید دانست سلیمان با آنکه پیامبر خدا بود سلطنت وسیعی داشت و خود به خدا عرض کرد: «خدایا به من سلطنتی ده که به کسی بعد از من میّسر نباشد» ص:35. ایات بعدی می‏گوید که باد و شیاطین را به او مسخّر کردیم... و قطع نظر از اینها او را نزد ما تقرّبی است و بازگشت خوب. وسعت ملک او به واسطه تسخیر باد و شیاطین و دانستن زبان پرندگان و... بوده است و این منافی مقام پیامبر نیست که از خدا چنان ملکی بخواهد که بتواند هر چه بیشتر در هدایت و سعادت بندگان بکوشد. و شاید خدا خواسته بفهماند که نبوّت با جهانداری منافات ندارد. قصه وادی نمل‏ . آیات بعدی صریح است در اینکه رسیدن سلیمان به وادی نمل در لشکر کشی به سباء بود که هدهد وضع آنها را به وی گزارش کرد. درباره وادی نمل گفته‏اند: محلی است در شام و به قولی در طائف و بعضی گفته در اواخر یمن است. ولی طائف درست نیست که محل سلیمان فلسطین بود و قوم سباء در یمن سکونت داشت علی هذا آن در شام یا در یمن است. آقای صدر بلاغی از یاقوت و ابن بطوطه نقل می‏کند که آن: سرزمین عسقلان است. در اقرب الموارد گوید: عسقلان محلی ایت در شام. واقعه‏ای که آنجا اتفاق افتاد سخن مورچه بود که به مورچگان گفت: به لانه‏های خود داخل شوید تا سلیمان و سپاهیانش بدون توجه شما را پایمال نسازند. این سخن می‏رساند که مورچگان سخن گفتن دارند. و مخابرات دارند که در اندک زمانی فرمان حکمران به همه می‏رسد و شگفت‏تر از همه آنکه مورچگان مردم را با اسم و رسم می‏شناسد که گفت: تا سلیمان و لشکریانش شما را پایمال نکنند. سلیمان از سخن مورچه تبسّم و تعجّب کرد و گفت: خدایا نصیبم کن شکر این نعمت را که به من و پدر و مادرم داده‏ای به جا آوردم و کاری که مورد رضای تو است انجام دهم و مرا رضای تو است انجام دهم و مرا در زمره بندگان نیکوکارخود در آور. نمی‏دانیم سلیمان سخن مورچه را چطورفهمید ولی آیه صریح است در اینکه متوجّه فرمان او شد. جمله «وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ» درباره لشکریان صحیح است ولی درباره سلیمان صحیح نیست زیرا که سلیمان مورچگان را دانسته پایمال نمی‏کرد ممکن است آن از باب تغلیب باشد و یا مورچه آن مقام را در سلیمان نمیدانسته است. معنی آیات چنین است: برای سلیمان لشکریانش از جن و انس و پرندگان جمع شدند و آنها از پراکندگی منع می‏گردیدند. تا بر وادی نمل آمدند مورچه‏ای گفت: ای مورچگان به لانه‏های خود داخل شوید... قصه هدهد و سباء این قصه دنباله جریان وادی نمل است که در سوره نمل از آیه 20 تا 43 بیان شده است «سلیمان جویای مرغان شد و گفت: چرا شانه به سر را نمی‏بینم مگر او غائب است. وی را عذاب می‏کنم عذابی سخت، یا سرش را می‏برم مگر آنکه دلیل روشنی درباره غیبت خود بیاورد. کمی بعد هدهد بیامد و گفت: چیزی دیده‏ام که ندیده‏ای و از قوم سباء برایت خبر درست آورده‏ام. زنی بدیدم که بر آنها سلطنت می‏کند. و همه چیز دارد و از جمله او را تخت بزرگی هست. او و قومش را دیدم که سوای خدا به افتاب سجده می‏کردند، و شیطان اعمالشان را بر آنهاآراسته و از راه حق منحرفشان کرده و هدایت نیافته‏اند. به همین جهت به خدائیکه در آسمانهاو زمین، نهان را آشکار می‏نمائید می‏داند، سجده نمی‏کنند. خدائیکه جز او معبودی نیست و پروردگار عرش عظیم است (اندازه فهم و شعور پرنده را ببیند). سلیمان فرمود: خواهیم دید که راست می‏گوئی یا از دروغگویانی. این نامه مرا ببر و نزد ایشان بیفکن سپس دور شو ببین چه می‏گویند. زن چون نامه گرامی ای به نزد من افکنده شده، آن از سلیمان است بدین مضمون شده، آن از سلیمان است بدین مضمون: بِسْمِ اللّهِ الرِّحْمن الرّحیم که بر من تفوق مجوئید و تسلیمانه پیش من آئید. و اضافه کرد: ای بزرگان مرا در کارم نظر دهید که من در کاری بی حضور شما تصمیم نگرفته‏ام. در جواب گفتند: ما نیرومند و جنگاوران سر سخت ایم و کار به اراده تو است ببین چه فرمان می‏دهی. زن گفت: پادشاهان وقتی به شهری در آیند آن رافاسد و تباه می‏کنند و عزیزانش را ذلیل گردانند و کارشان چنین است. من هریه‏ای سوی سلیمان و لشگرسلنس می‏فرستم تا ببینم فرستادگان چه خبر می‏آورند. چون فرستاده ملکه نزد سلیمان آمد. سلیمان به تندی گفت: مرا به مال مدد می‏دهید آنچه خدا به من داده بهتر از آن است که به شما داده؟ نه بلکه شما به هدیه خویش خوش دل می‏شوید. نزد ایشان باز گرد حتماً سپاهیانی به سوی آنها آریم که طاقت مقابله با آنها را نداشته باشند و از شهر، ذلیل و حقیر بیرونشان می‏کنیم. (فرستاده به طرف سباء به راه افتاد). سلیمان به حاضران گفت: کدامتان تخت ملکه را پیش از آنکه‏کطیعانه پیش من ایند، برایم می‏آورید؟ عفریتی از جنیان گفت: من پیش از اینکه از مجلس خویش برخیزی تخت را سوی تو می‏آورم که در مورد آن توانا و امینم. مردی که دانشی ار کتاب نزد وی بود. گفت: من آن را پیش از آنکه چشم به هم بزنی نزد تو می‏آورم. به دنبال این سخن سلیمان دید تخت ملکه در پیش او حاضر است. گفت: این از احسان پروردگار من است. می‏خواهد امتحانم کند آیا شکر گزارم یا کفران می‏کنم... گفت تخت را بر ملکه پس از آمدن ناشناس کنید و نگوئید: این تخت تو است ببینیم آیا به شناختن آن راه می‏برد یا از آنان می‏شود که راه نمی‏برند. چون ملکه بیامد گفتند: آیا تخت تو چنین است؟ گفت: گوئی همین است. ما پیش از این به قدرت بوده و تسلیم بوده‏ایم و همان تسلیم به خدا او را از آنچه جز خدای می‏پرستید باز داشت که وی از زمره قوم کافر بود و از آنها تبعیت می‏کرد. بدو گفته شد: به قصر سلیمان داخل شو چون آن را دید پنداشت آب عمیقی است. ساقهای خویش را عریان کرد. سلیمان گفت: این قصری است صاف از شیشه. زن چون این قدرت و عظمت و آن قصه هدهد و آمدن تخت را بدید دانست که او پیامبر و مؤید من عنداللّه است لذا گفت: پروردگار جهانیان می‏شوم». در این قصه باید به چند مطلب توجه کرد: 1- مرغان نیز از جمله لشکریان سلیمان بودند. سلیمان زبان هدهد را می‏دانست و به وی مأموریت می‏داد و با آن گفتگو می‏کرد و او بود که خبر قوم سباء را به سلیمان گزارش کرد و نامه او را پیش آنان انداخت. ازاین جریان روشن می‏شود که پرندگان و یا قسمتی از آنها اگر در فهم درک بالاتر از انسان نباشد کمتر نیستند که هدهد حکومت آنها و اینکه آفتاب پرستند و ملکه آنها را دانست بالاتر از همه گفت: «اَلّا یَسْجُدُوا لِلّهِ الَّذی یُخْرِجُ الْخَبْ‏ءَ فی السَّمواتِ والْاَرْضِ...» که در «خب‏ء» گذشت. 2- جریان آمدن تخت آمدن تخت ملکه سباء از فاصله دور پیش سلیمان. در «روح» زیر عنوان «باد در طاعت سلیمان بود» توضیحی درباره آن داده شد. آن علم نکره و مرموز که آصف وزیر سلیمان دارا بود دانسته نیست. ولی می‏توان گفت که خدا به او چنان اراده خود کار خدائی کند البته با اراده و اذن خدا و در همان جا قضیه حضرت جواد علیه السلام را نقل کردیم که نظیر کار آصف بن برخیا بود. و شاید در آینده بشر به نیروی علم، پرده از اسرار آن بردارد. در اصول کافی کتاب الحجة باب آنچه به ائمه از اسم اعظم داده شده سه روایت نقل شده از جمله جابر از امام باقر علیه السلام نقل می‏کند: اسم اعظم خداوند بر هفتاد و سه حرف است. در نزد آصف فقط یک حرف بود آن را بر زبان آورد، زمین ما بین او و تخت بلقیس فرو رفت تا تخت را با دستش گرفت سپس زمین در کمتراز یک چشم به هم زدن به حالت اول برگشت. و ما امامان هفتاد دو حرف از آن نزد ماست و یک دیگر (که کسی به آن راه ندارد) در نزد خداست و آن مخصوص خداوند است در علم غیب که پیش اوست ولا حول و لا قوة الا باللّه العلی العظیم. از بعضی آیات و روایات روشن می‏شود که در روز قیامت قسمتی یا همه افعال اهل بهشت با اراده خواهدبود نه با ابزار، شاید انشاءاللّه این مطلب را در «قیامة» توضیح بدهیم. 3- سلیمان کاخ آئینه بند داشته است «قالَ اِنَّهُ صَرْحٌ مُمَّرَدٌ مِنْ قَواریرَ» و اگر جمله «وَ اُوتینا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ کُنّا مُسْلِمینَ» کلام ملکه باشد به نظر می‏دهد که او پیش از آن قضیه به قدرت و پیامبری سلیمان دانا بوده و اسلام آورده بود ولی در عبادت آفتاب از از قوم خود کنار نمی‏شد، لشکر کشی سلیمان برای وی توفیق جبری شد و شاید مرادرش از «ظَلَمْتُ نَفْسی» همان باشد که دانسته از قوم خویش تبعیّت می‏کرد. قصه اسبان‏ . صافنه اسبی است که بر سه پای ایستد و گوشه پای چهارم را به زمین گذارد جمع آن صافنات است. جیاد جمع جیّد یا جواد است یعنی اسب اصیل و تند رو. در مجمع «احببت» را اختیار کردن گفته است علی هذا «حبّ الخیر» مفعول آن است یعنی دوست داشتن اسبان را اختیار کردم. به قولی «عن» به معنی «علی» است یعنی برگزیرم. ولی به نظر من «عن» برای تعلیل است. ابن هشام در معنی برای تعلیل است. ابن هشام در معنی برای «عن» ده معنی ذکر کرده از جمله تعلیل است و گوید: آن در آیه «وَ ما کانَ اسْتَغْفارُ اِبْراهیمِ لِاَبیهِ اِلّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَ عَدَها اِیّاهُ» و نیز آیه «وَ ما نَحْنُ بِتاریکی اِلهَتِنا عَنْ قُوْلِکَ» برای تعلیل است . قاموس و اقرب تعلیل را یکی از معانی «عن» شمرده و آیه «اِلّا عَنْ مُوْعِدَةٍ»را شاهد آورده‏اند در این صورت هیچ مانعی ندارد که «عن» در آیه «عَنْ ذِکْرِ رَبّی» برای تعلیل باشد یعنی: من محبت اسبان را برای ذکر پروردگارم که آنهارا برای جهاد در راه او آماده کرده‏ام برگزیده‏ام و شاید سان دیدن از اسبان برای آمادگی به جنگ بود که آن رایاد خدا خواند «تَوارَتْ بِالْحِجابِ» به قرینه «العَشّی» غروب شمس است که عشّی طرف آخر عصر می‏باشد یعنی آفتاب به پرده نهان شد. ضمیر «رَدُّها» راجع به «صافنات» است یعنی آنها را نزد من برگردانید. علی هذا معنی آیات چنین است : به داود سلیمان بخشیدیم او بنده خوب و رجوع کننده به حق است. آنگاه که در آخر روز اسبان اصیل و تیز رو به او نشان داده شدند. گفت: من اسبان را دوست می‏دارم. آن برای یاد پروردگار است. (پیوسته به آنها تماشا می‏کرد) تا آفتاب غروب کرد. گفت اسبان را پیش من برگردانید و چون برگرداندن شروع کرد به ساق و گردن های آنها دست می‏کشید. اینکه گفته شد کاملاً طبیعی و قابل قبول است به قولی مراد از «عن» «علی» و ذکر به معنی نماز است یعنی: من دوست داشتن اسبان را بر نماز ترجیح دادم. و به قولی مراد از «ردّوها»برگرداندن آفتاب است یعنی به ملائکه دستور داد که آفتاب را برگردانند تا نماز قضا شده را در وقت آن بخواند به روایتی در «طَفِقَ مَسْحاً بِالسُّقِ وَ الْاَعْناقِ» سلیمان و اصحابش به ساقها و گردن‏های خود دست کشیدند و آن وضوی آنها بود تا نماز بخوانند و به قولی شروع کرد گردنها و ساقهای اسبان را با شمشیر می‏زد که مانع نماز او شده بودند معلوم نیست آن زبان بسته‏ها چه تقصیری داشته‏اند؟!! بعضی از بزرگان فرموده تماشای اسبان و نماز هر دو عبادت بود و عبادتی او را از عبادت دیگر باز داشت ولی او نماز را نرجیح می‏داد احتمالات غیر از اینها نیز گفته‏اند ولی تنها آنچه گفته قابل قبول است . قصه جسد . در همین سوره درباره امتحان داود است «... وَ ظَنَّ داوُدُ اَنَّما فَتَنّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راکِعاً وَ اَنابَ» معنی آیه فوق چنین است: سلیمان را امتحان کردیم و پیکر بیجانی به تخت وی افکندیم سپس توبه آورد و گفت پروردگارا مرا بیامرز و مرا سلطنتی ده که به هیچ کس از پس من میسّر نباشد که تو بسیار بخشنده‏ای. ظاهر آیه نشان می‏دهد که جسدی به تخت سلیمان انداخته شده و سلیمان از آن احساس امتحان کرده و به خدا انابه نموده است. در المیزان فرموده: به قولی مراد از جسد خود سلیمان بود خدا او را با مرضی امتحان کرد و تقدیر کلام آن است: او را بر تخت خودش که از شدّت مرض مانند جسد بی روح بود افکندیم. ولی حذف ضمیر از «اَلْقَیْنادُ» و ایراد کلام به صورتی که در آیه است مخل معنی مقصود می‏باشد و کلام افصح الهی بدان حمل نمی‏شود. مفسّران دیگر را درباره مراد از آیه به پیروی از روایات مختلف، اقوال مختلفی است آنچه می‏شود اجمالاً از میان آنها انتخاب کرد این است که: آن جسد طفلی بود که خدا او را کشت و بر تخت سلیمان افکند و «ثُمَّ اَنابَ وَ قالَ رَبِّ اغْفِرْلی» اشعار یا دلالت می‏کند که سلیمان علیه السلام را درباره آن طفل امید و آرزوئی بود. خدا او را گرفت و جسدش را به تخت سلیمان افکند و فهماند که کار خود را بر خدا تفویض کند. به روایت ابوهریره: سلیمان روزی در مجلس خود گفت: امشب با هفتاد نفر زن خود هم بستر خواهم شد از هر یک پسری که در راه خدا شمشیر زند متولّد می‏شود ولی انشاءاللّه نگفت در نتیجه فقطیکی از زنانش حامله شد آن هم فرزندی آورد که فقط نصف بدن داشت و آن همان است که بر روی تخت سلیمان افکنده شد (مجمع) این روایت فقط از ابو هریره برازنده است، احتمال دارد که از کعب الاحبار رفیق دروغ پردازش گرفته، معرکه‏گیری ابوهریره روشن است. به روایتی: برای سلیمان فرزندی متولّد شد، جنّ و شیاطین گفتند: اگر این فرزند باقی ماند در دست او مانند پدرش گرفتار خواهیم بود. سلیمان از آنها ترسید فرزند خود را میان ابر دستور شیر دادن داد. اتفاقاً روزی جسد فرزند روی تختش افکنده شد یعنی حذر از قدر فائده ندارد، چون از جنّ از قدر فائده ندارد، چون از جنّ ترسید خدا عتابش کرد. در مجمع گوید: این قول شعبی است. این سخن را در برهان نیز از مجمع نقل کرده و گرنه به نقل مجمع اکتفا نمی‏کرد در صافی نیز گفته: از امام صادق علیه السلام چنین به جعل بیشتر شباهت دارد تا به روایت. و در روایات اهل سنّت هست که حکومت سلیمان بسته به انگشترش بود یکی از شیاطین آن را ربود و بر حکومت مسلّط شد سپس خداوند انگشترش رب به وی باز گردانید. حکومتش را باز یافت و مراد از جسد افکنده شده به تخت، همان جنّ است. در المیزان فرموده: عدّه‏ای از این روایات به ابن عباس می‏رسد و او در بعضی صریحاً گفته که از کعب الاحبار اخذ کرده است. سپس فرموده این‏ها را اعتنا نیست و دست حدیث سازان در آن کار کرده. در مجمع پس از نقل صورتهائی از افسانه انگشتر، فرموده: بر این چیزها اعتمادی نیست. تسخیر شیاطین قرآن مجید صریح است در اینکه شیاطین به حضرت سلیمان مسخر بودند و برای او کار می‏کردند و عده‏ای در حبس او بودند این مطلب مجملاً در «جنّ» گذشت. آیات آن را در اینجا نقل می‏کنیم: 1- . معلوم می‏شود که جنّ در صورت عدم اطاعت مورد عذاب واقع می‏شدند «نُذِقْهُ مِنْعَذابِ السَّعیر» و شاید «مُقَرَّنینَ فی الْاَصفادِ» که خواهد آمد همان‏ها باشندو و نیز آیه صریح است در اینکه برای سلیمان کاخها، مجسمه‏ها، کاسه هائی به بزرگی حوض و دیگهای ثابت می‏ساختند. از امام صادق علیه السلام نقل شده که: به خدا قسم مجسمه زنان و مردان نبود بلکه مجسمه درخت و نظیر آن بود. 2- . برای سلیمان غوّاصی هم کرده و از دریا چیزهائی می‏آورند و دیگران هم به زنجیرها بسته بوده‏اند. و از آیه . روشن می‏شود که جنّ جزء لشکریان سلیمان هم بوده‏اند و جریان عفریت در لشکرکشی سباء گذشت. در «جنّ» در قسمت 7و12 مجسّم شدن شیاطین توضیح داده شد به نظر می‏آید که آنهادر ملک سلیمان مجسّم شده و به صورت کارگر کار می‏کرده‏اند آیه زیر نیز در مضمون آیات سابق است . تسخیر باد کیفیّت تسخیر باد را نسبت به سلیمان و نیز آیات آن را در «روح» آورده‏ایم. حاجتی به تکرا آن نیست و نیز قضاوت وی درباره گوسفندان در «داود» گذشت. مرگ سلیمان . مراد از دابة الارض موریانه و منسأة به معنی عصاست. یعنی: چون حکم مرگ وی را کردیم، مردم را به مرگ وی آگاه نکرد مگر موریانه که عصای او را می‏خورد. چون سلیمان به زمین افتاد. جنّیان دانستند که اگر دانای غیب بودند در عذاب خوار کننده نمی‏ماندند. از این آیه روشن می‏شود که سلیمان در حال سر پا ایستاده فوت کرده و مدتی در همان حال مانده و کسی جرئت نکرده که نزد او برود بالاخره موریانه (حشرات چوبخوار) عصای وی را خورده در اثر شکستن عصا سلیمان به زمین افتاده و مردم پی برده‏اند که او را هز چندی پیش مرده است. در تفسیر برهان از امام باقر ع‏لیع السلام نقل شده: سلیمان به جنّ دستور داد برای از قبّه‏ای از شیشه ساختند. او در قبّه به عصا تکیه کرد جنّ تماشا می‏کرد و جنّیان نیز به او می‏نگریستند. ناگاه دید کسی با او در قبّه است گفت: تو کیستی؟ گفت: آن کسم که رشوه قبول نکنم و از پادشاهان نترسم، من ملک موتم: آنگاه جان سلیمان را ایستاده گرفت مردم به او نگاه می‏کردند. یکسال تمام به فرمان او کار می‏کردند تا خداوند موریانه را مأمور خوردن عصای او کرد «فَلَمّا خَرِّ تَبَیَّنَتِ الْجِنِّ...». این حدیث در المیزان از علل الشرایع نقل شده برهان نیز از صدوق نقل کرده است. یکسال ایستاده ماندن پس از مرگ در تفسیر ابن کثیر و کشّاف و غیره نیز نقل شده و به قولی موریانه را در چوبی قرار دادند و یک روز آن را خورد آن را با عصای سلیمان مقیاس کرده دانستند که یکسال تمام از مرگ سلیمان می‏گذرد. چون در تمام این مدّت جنیان مشغول کار بودند به گمان آنکه سلیمان زنده است و به آنهانگاه می‏کند، روشن گردید ادعای جنّ درباره استراق سمع و دانستن غیب بی جاست و گرنه در طول آن مدّت از مرگ سلیمان بیخبر نمی‏ماندند ظاهراً اشخاصی که با جنّ سر و کار داشتند و خود جنّ با راههائی به مردم وانمود می‏کردند که غیب را می‏دانند. این مطلب که سلیمان یکسال همانطور بماند و کسی وارد آنجا نشود و بدنش متغیّر نشود بعید به نظر می‏رسد و اللّه العالم ولی قرآن صریح اسن که عصای او را موریانه خورد و شاید خانواده او از مردنش با خبر شده ولی برای اینکه امر حکومت پاشیده نشود او را همچنان نگاه داشته بودند تا پوسیدن عصا مطلاب را فاش ساخت و شاید مطالب دیگری در بین بوده‏که بر ما پوشیده است‏تعیین یکسال فقط در روایات فریقین است و قرآن مدت مکث رامعین نکرده است. مخفی نماند در نظر بود مقداری از افسانه‏ها که درباره این پیامبر عظیم الشأن گفته‏اند نقل آنها مقتضی نشد و نباید آنها را باور کرد در عین حال به یعضی اشاره گردید. ارباب تحقیق خود می‏توانند در کتب مفصل آنها را دیده و ردّ کنند و الیلام علی من اتبع الهدی.

پیشنهاد کاربران

پر از سلامتی

در زبان یونان باستان سلی به معنای سرور بوده و سلیمان به معنی سرورمان است


سلیمان یا مردبرگرفته از آفتاب بر گرفته شده از دو واژه سل Sol به معنی آفتاب و مان Man به چم آمده از, مرد, از دودمان, ریشه, جاه, خانه, مان و منش که همه از ریشه مآن گرفته شده است ( مات برابر ریشه ) , چم دیگر دربردارنده ویژگی های واژه پیشوند یا پسوند. . . مآن است مانند ساختمان و مانند یا از آن, واژه اشو و اشویی که در بردارنده ویژگیهای آفتاب است و ریشه در آفتاب یا خورشید دارد که این نام به زردشت اسپنتمان پیآم آور و فیلسوف ایرانی داده شده است که به دست یهودیها و مردم لاتین زبان هم از آن اسطوره ساختند و مردی که پیام از خورشید ( نور ) آورد همان زرتشت ایرانی است ( زردشت یا زرتشت یا ذرتشت, وات د برابر وات د در گویش بختیاری برابر با تی اچ Th در انگیسی مانند وات د در واژه خدا Xoda با گویش بختیاری د ( تی اچ ) که زبان در میان دندان میآید و با دندان برخورد نمی کند ) است. در جغرافیای ایران نام شهر مسجد سلیمان در استان خوزستان هست که تاریخچه بیش از 12 هزار سال خانه سازی و زندگی شهری دارد که خانه و سرای ستایش از خدای اهورامزدا است و باصطلاح امروزی که ناشایست است کعبه زرتشت می خوانندکه منظور خانه زرتشت است.

سلیمان اسم غیر مصغر عربی و به معنای سالم یا عاقل کوچک می باشد. از باب فعیل عربی می باشد. معنی دیگر آن دانای کوچک یا بهره ای از سلامتی می باشد

سلیمان : فرمانروا یا پیامبردانا - پرازسلامتی - دانا و عاقل - محبوب خدا

دل نازک

صلح و دوستی

سلیمان اسمی عبری - عربی
masc. proper name, Biblical name of David's son, king of Judah and Israel and wisest of all men, from Greek Solomon, from
Hebrew Sh'lomoh, from shelomo "peaceful, " from shalom "peace. " The Arabic form is Suleiman. The common medieval form was Salomon ( Vulgate, Tyndale, Douai ) ; Solomon was used in Geneva Bible and KJV. Used allusively for "a wise ruler" since 1550s. Related: Solomonic; Solomonian. The Solomon Islands were so named 1568 by Spanish explorers in hopeful expectation of having found the source of the gold brought to King Solomon in I Kings ix. 29.


کلمات دیگر: