مترادف قصر : ارگ، صرح، قلعه، کاخ، کوشک، کوتاه سازی، کوتاهی
متضاد قصر : کلبه، کوخ
برابر پارسی : کاخ، کوشک
to go scot-free, to save one's skin
palace
castle, edifice, palace
کوتاه کردن , مختصر کردن , کاستن
عمارت چند دستگاهي , عمارت بزرگ , کاخ , کوشک
ارگ، صرح، قلعه، کاخ، کوشک ≠ کلبه، کوخ
کوتاهسازی، کوتاهی
۱. ارگ، صرح، قلعه، کاخ، کوشک
۲. کوتاهسازی، کوتاهی ≠ کلبه، کوخ
(قَ) [ ع . ] (اِ.) کوتاهی ، سستی .
( ~ .) [ ع . ] (اِ.) کاخ ، کوشک . ج . قصور.
(قَ صَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) کوتاه بودن . 2 - (اِمص .) کوتاهی ، مق . طول ، درازی .
خاقانی .
خاقانی .
قصر. [ ق َ ] (ع مص ) کوتاه کردن : قصره قصراً؛ کوتاه کرد آن را. || کوتاه شدن . || بریدن موی . || جامه را گازری کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قصر الثوب قصراً؛ دقه و بیّضه . (اقرب الموارد). || برگردانیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: قصره علی الامر؛ برگردانید او را بر کار. (منتهی الارب ). || شبانگاه کردن و در هم شدن تاریکی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): در هم شدن تاریکی . (اقرب الموارد). || پرده فروهشتن . || قصر کردن نماز را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
- نماز قصر، نماز مسافر ؛ نمازی است که شخص در مسافرت به جامی آورد درصورتی که مسافرت از هشت فرسخ کمتر نباشد اعم از اینکه فقط رفتن هشت فرسخ باشد یا رفتن و برگشتن . در سفر از هر نماز چهاررکعتی دو رکعت ساقط میشود با این شرائط: 1- آهنگ مسافرت هشت فرسخ یا چهار فرسخ با قصد مراجعت در همان روز که چهار فرسخ راه رفته است . 2- سفر را قطع نکند به شهری که در آن ملکی دارد وآن را وطن قرار داده در شش ماه بیشتر یا سفر را قطعنکند به قصد اقامه ٔ ده روز. 3- سفر مباح و جایز باشد نه سفر معصیت . 4- سفر کثیرالسفر نباشد. 5- از حد ترخص خارج شود. با حصول این شرائط واجب است قصر در نماز مگر در حرم خدا و حرم رسول خدا و مسجد کوفه و حایر حسین . رجوع شود به تبصره ٔ علامه و رساله ٔ ذخیرةالعباد آیةاﷲ فیض .
|| حبس کردن . (اقرب الموارد). || بازایستادن بر جایی که از وی درنگذرد. (منتهی الارب ): قصر الشی ٔ علی کذا؛ لم یتجاوز غیره . (اقرب الموارد). || (اصطلاح ادب ) عبارت است از تخصیص چیزی به چیزی ، و امر نخست را مقصور و امر دوم را مقصورعلیه خوانند، مثلاً در قصر میان مبتدا و خبر گویند: انما زید قائم ، و در قصر میان فعل و فاعل گویند ماضربت الا زیداً. || (اصطلاح عروض ) حذف ساکن سبب خفیف است و آنگاه ساکن گردانیدن متحرکه ، مثل اسقاط نون فاعلاتن و اسکان تاء آن تا آنکه فاعلات ْ بماند و آن را مقصور خوانند. (تعریفات ).
قصر. [ ق َ ص َ ] (ع اِ) ج ِ قَصَرة. رجوع به قصرة شود. || (مص ) خشک گردن گردیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قصر البعیر (و غیره ) قصراً؛ یبس عنقه . (اقرب الموارد). دردگین بن گردن گشتن . (منتهی الارب ). || شکایت کردن از خشکی گردن : قصر الرجل ؛ اشتکی ذلک . (اقرب الموارد). || (اِمص ) تقصیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). از عیوب خلقی اسب است ، و آن غلظتی است در گردن آن . (صبح الاعشی ج 2 ص 25). || خشکی در گردن . || (اِ) آنچه در پرویزن بماند بعدِ بیختن . || اسپست که به اول کوفتن برآید. || پوست بالای دانه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || لغتی است در قَصْر. (اقرب الموارد). || بیخ خرمابن . (منتهی الارب ). || گردن مردم . || گردن شتر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || بیخ درخت و باقیمانده ٔ از بیخ . (منتهی الارب ). الشجر العظام ، و قیل بقایاها. (اقرب الموارد). رجوع به قصرة شود.
قصر. [ ق َ ص ِ ] (اِخ ) [ اقلیم ] ایالتی از اسپانیا، و در آن است قصر منسوب به ابودانس و در آن است یابره و بطلیوس و شریشه و مارده و قنطرةالسیف و قوریه . (الحلل السندسیه ج 1 ص 78، 88، 308، 356، 425).
قصر. [ ق َ ص ِ ] (ع ص ) خشک گردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قصر. [ ق ِ ص َ ] (ع مص ) کوتاه شدن . || (اِمص ) کوتاهی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَصارة شود.
قصر. [ ق َ ] (اِخ ) دهی از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد در 15 هزارگزی شمال خاوری مشهد و 3 هزارگزی باختر راه مشهد به تبادکان . جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن 276 تن است . آب از قنات و محصول غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
قصر. [ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عزیزآباد بخش فهرج شهرستان بم در 17000 گزی جنوب باختری فهرج و 1000 گزی راه فرعی بم به برج اکرم . در جلگه واقع و گرمسیر مالاریائی است . سکنه ٔ آن 248 تن است . آب آن از قنات ومحصول آن غلات ، حنا، خرما، پنبه . شغل اهالی زراعت است . راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
قصر. [ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد در 12 هزارگزی جنوب باختری فریمان و 10 هزارگزی جنوب شوسه ٔ عمومی مشهد به فریمان . جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن 185 تن است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
۱. (فقه) خواندن نماز چهاررکعتی بهصورت دورکعتی در سفر.
۲. (اسم) [جمع: قُصُور] خانۀ بسیار مجلل؛ کاخ؛ کوشک.
۳. (ادبی) در عروض، اسقاط حرف ساکن از سبب خفیف آخر رکن و ساکن کردن ماقبل آن چنانکه از فاعلاتن فاعلات باقی بماند و نقل به فاعلان شود.
۴. [قدیمی] بازداشتن.
۵. [قدیمی] کوتاه کردن.
۱. کوتاه بودن.
۲. کوتاهی.
کاخ، کوشک