کلمه جو
صفحه اصلی

قصر


مترادف قصر : ارگ، صرح، قلعه، کاخ، کوشک، کوتاه سازی، کوتاهی

متضاد قصر : کلبه، کوخ

برابر پارسی : کاخ، کوشک

فارسی به انگلیسی

castle, edifice, palace, shortening, brevity, barren animal or one that has not been impregnated, to go scot-free, to save ones skin

to go scot-free, to save one's skin


palace


castle, edifice, palace


فارسی به عربی

قلعة

عربی به فارسی

کوتاه کردن , مختصر کردن , کاستن


عمارت چند دستگاهي , عمارت بزرگ , کاخ , کوشک


مترادف و متضاد

castle (اسم)
دژ، قلعه، قصر، رخ

alcazar (اسم)
دژ، قصر

ارگ، صرح، قلعه، کاخ، کوشک ≠ کلبه، کوخ


کوتاه‌سازی، کوتاهی


۱. ارگ، صرح، قلعه، کاخ، کوشک
۲. کوتاهسازی، کوتاهی ≠ کلبه، کوخ


فرهنگ فارسی

کوتاه کردن، با داشتن، نمازچهاررکعتی رادورکعت خواندن درسفر، کاخ، کوشک
( اسم ) کوشک کاخ شاهی : و از آنجا بباغ قرا توپه در قصر جهان نما نزول فرمود . جمع : قصور . یا قصر سما . کوشک آسمان : چون بنای ظلم از دالی عدلش شد خراب تا بود قصر سما عین الملک باد . یا قصر دوازده دری . آسمان هشتم فلک البروج ( به مناسبت دوازده برج ) .
دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد در ۱۲ هزار گزی جنوب باختری فریمان و ۱٠ هزار گزی جنوب شوسه عمومی مشهد فریمان واقع و جلگه و معتدل است .

فرهنگ معین

(قَ ) [ ع . ] (اِ. ) کوتاهی ، سستی .
( ~ . ) [ ع . ] (اِ. ) کاخ ، کوشک . ج . قصور.
(قَ صَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) کوتاه بودن . ۲ - (اِمص . ) کوتاهی ، مق . طول ، درازی .

(قَ) [ ع . ] (اِ.) کوتاهی ، سستی .


( ~ .) [ ع . ] (اِ.) کاخ ، کوشک . ج . قصور.


(قَ صَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) کوتاه بودن . 2 - (اِمص .) کوتاهی ، مق . طول ، درازی .


لغت نامه دهخدا

قصر. [ ق َ ] (ع اِ) هیزم خشک بسیار (اقرب الموارد) (منتهی الارب )، یا عام است . (منتهی الارب ). || خانه ، یا هر خانه ٔ از سنگ برآورده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). کاخ . کوشک . (منتهی الارب ). آنچه استوار و بلند باشد از خانه ها. (اقرب الموارد).ج ، قصور. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) :
هر سر مه به برج نو بچه ٔ نو برآورد
یکسره برج او شودقصر دوازده دری .

خاقانی .


هشتم فلک ایوانْت گلزار فلک قصرت
فردوس نهم بادا گلزار تو عالم را.

خاقانی .


|| حبس . (تعریفات ). بند : و قصر القضاة [ المستنجدباﷲ ] و غیرهم و انا فی الجملة و بقیت احدی عشرة ستة مقصوراً... و کنت فی الحبس بمأتین مجلدة منها الجمهرة... (معجم الادباء یاقوت ج 2 ص 55). || تقصیر. (اقرب الموارد). || نهایت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قصرک ان تفعل کذا؛ پایان کار تو همین است که چنین کنی . (منتهی الارب ). || قصر الظلام ؛ آمیزش تاریکی و روشنائی شبانگاه . || گویند: اتیته قصراً؛ ای عشیاً. (منتهی الارب ). و رجوع به اقرب الموارد شود.

قصر. [ ق َ ] (ع مص ) کوتاه کردن : قصره قصراً؛ کوتاه کرد آن را. || کوتاه شدن . || بریدن موی . || جامه را گازری کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قصر الثوب قصراً؛ دقه و بیّضه . (اقرب الموارد). || برگردانیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: قصره علی الامر؛ برگردانید او را بر کار. (منتهی الارب ). || شبانگاه کردن و در هم شدن تاریکی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): در هم شدن تاریکی . (اقرب الموارد). || پرده فروهشتن . || قصر کردن نماز را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
- نماز قصر، نماز مسافر ؛ نمازی است که شخص در مسافرت به جامی آورد درصورتی که مسافرت از هشت فرسخ کمتر نباشد اعم از اینکه فقط رفتن هشت فرسخ باشد یا رفتن و برگشتن . در سفر از هر نماز چهاررکعتی دو رکعت ساقط میشود با این شرائط: 1- آهنگ مسافرت هشت فرسخ یا چهار فرسخ با قصد مراجعت در همان روز که چهار فرسخ راه رفته است . 2- سفر را قطع نکند به شهری که در آن ملکی دارد وآن را وطن قرار داده در شش ماه بیشتر یا سفر را قطعنکند به قصد اقامه ٔ ده روز. 3- سفر مباح و جایز باشد نه سفر معصیت . 4- سفر کثیرالسفر نباشد. 5- از حد ترخص خارج شود. با حصول این شرائط واجب است قصر در نماز مگر در حرم خدا و حرم رسول خدا و مسجد کوفه و حایر حسین . رجوع شود به تبصره ٔ علامه و رساله ٔ ذخیرةالعباد آیةاﷲ فیض .
|| حبس کردن . (اقرب الموارد). || بازایستادن بر جایی که از وی درنگذرد. (منتهی الارب ): قصر الشی ٔ علی کذا؛ لم یتجاوز غیره . (اقرب الموارد). || (اصطلاح ادب ) عبارت است از تخصیص چیزی به چیزی ، و امر نخست را مقصور و امر دوم را مقصورعلیه خوانند، مثلاً در قصر میان مبتدا و خبر گویند: انما زید قائم ، و در قصر میان فعل و فاعل گویند ماضربت الا زیداً. || (اصطلاح عروض ) حذف ساکن سبب خفیف است و آنگاه ساکن گردانیدن متحرکه ، مثل اسقاط نون فاعلاتن و اسکان تاء آن تا آنکه فاعلات ْ بماند و آن را مقصور خوانند. (تعریفات ).


قصر. [ ق َ ص َ ] (ع اِ) ج ِ قَصَرة. رجوع به قصرة شود. || (مص ) خشک گردن گردیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قصر البعیر (و غیره ) قصراً؛ یبس عنقه . (اقرب الموارد). دردگین بن گردن گشتن . (منتهی الارب ). || شکایت کردن از خشکی گردن : قصر الرجل ؛ اشتکی ذلک . (اقرب الموارد). || (اِمص ) تقصیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). از عیوب خلقی اسب است ، و آن غلظتی است در گردن آن . (صبح الاعشی ج 2 ص 25). || خشکی در گردن . || (اِ) آنچه در پرویزن بماند بعدِ بیختن . || اسپست که به اول کوفتن برآید. || پوست بالای دانه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || لغتی است در قَصْر. (اقرب الموارد). || بیخ خرمابن . (منتهی الارب ). || گردن مردم . || گردن شتر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || بیخ درخت و باقیمانده ٔ از بیخ . (منتهی الارب ). الشجر العظام ، و قیل بقایاها. (اقرب الموارد). رجوع به قصرة شود.


قصر. [ ق َ ص ِ ] (اِخ ) [ اقلیم ] ایالتی از اسپانیا، و در آن است قصر منسوب به ابودانس و در آن است یابره و بطلیوس و شریشه و مارده و قنطرةالسیف و قوریه . (الحلل السندسیه ج 1 ص 78، 88، 308، 356، 425).


قصر. [ ق َ ص ِ ] (ع ص ) خشک گردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).


قصر. [ ق ِ ص َ ] (ع مص ) کوتاه شدن . || (اِمص ) کوتاهی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَصارة شود.


قصر. [ ق َ ] ( ع اِ ) هیزم خشک بسیار ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب )، یا عام است. ( منتهی الارب ). || خانه ، یا هر خانه از سنگ برآورده. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). کاخ. کوشک. ( منتهی الارب ). آنچه استوار و بلند باشد از خانه ها. ( اقرب الموارد ).ج ، قصور. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) :
هر سر مه به برج نو بچه نو برآورد
یکسره برج او شودقصر دوازده دری.
خاقانی.
هشتم فلک ایوانْت گلزار فلک قصرت
فردوس نهم بادا گلزار تو عالم را.
خاقانی.
|| حبس. ( تعریفات ). بند : و قصر القضاة [ المستنجدباﷲ ] و غیرهم و انا فی الجملة و بقیت احدی عشرة ستة مقصوراً... و کنت فی الحبس بمأتین مجلدة منها الجمهرة... ( معجم الادباء یاقوت ج 2 ص 55 ). || تقصیر. ( اقرب الموارد ). || نهایت. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قصرک ان تفعل کذا؛ پایان کار تو همین است که چنین کنی. ( منتهی الارب ). || قصر الظلام ؛ آمیزش تاریکی و روشنائی شبانگاه. || گویند: اتیته قصراً؛ ای عشیاً. ( منتهی الارب ). و رجوع به اقرب الموارد شود.

قصر. [ ق َ ] ( ع مص ) کوتاه کردن : قصره قصراً؛ کوتاه کرد آن را. || کوتاه شدن. || بریدن موی. || جامه را گازری کردن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): قصر الثوب قصراً؛ دقه و بیّضه. ( اقرب الموارد ). || برگردانیدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). گویند: قصره علی الامر؛ برگردانید او را بر کار. ( منتهی الارب ). || شبانگاه کردن و در هم شدن تاریکی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): در هم شدن تاریکی. ( اقرب الموارد ). || پرده فروهشتن. || قصر کردن نماز را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
- نماز قصر، نماز مسافر ؛ نمازی است که شخص در مسافرت به جامی آورد درصورتی که مسافرت از هشت فرسخ کمتر نباشد اعم از اینکه فقط رفتن هشت فرسخ باشد یا رفتن و برگشتن. در سفر از هر نماز چهاررکعتی دو رکعت ساقط میشود با این شرائط: 1- آهنگ مسافرت هشت فرسخ یا چهار فرسخ با قصد مراجعت در همان روز که چهار فرسخ راه رفته است. 2- سفر را قطع نکند به شهری که در آن ملکی دارد وآن را وطن قرار داده در شش ماه بیشتر یا سفر را قطعنکند به قصد اقامه ده روز. 3- سفر مباح و جایز باشد نه سفر معصیت. 4- سفر کثیرالسفر نباشد. 5- از حد ترخص خارج شود. با حصول این شرائط واجب است قصر در نماز مگر در حرم خدا و حرم رسول خدا و مسجد کوفه و حایر حسین. رجوع شود به تبصره علامه و رساله ذخیرةالعباد آیةاﷲ فیض.

قصر. [ ق َ ] (اِخ ) دهی از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد در 15 هزارگزی شمال خاوری مشهد و 3 هزارگزی باختر راه مشهد به تبادکان . جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن 276 تن است . آب از قنات و محصول غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


قصر. [ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عزیزآباد بخش فهرج شهرستان بم در 17000 گزی جنوب باختری فهرج و 1000 گزی راه فرعی بم به برج اکرم . در جلگه واقع و گرمسیر مالاریائی است . سکنه ٔ آن 248 تن است . آب آن از قنات ومحصول آن غلات ، حنا، خرما، پنبه . شغل اهالی زراعت است . راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


قصر. [ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد در 12 هزارگزی جنوب باختری فریمان و 10 هزارگزی جنوب شوسه ٔ عمومی مشهد به فریمان . جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن 185 تن است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


فرهنگ عمید

۱. (فقه ) خواندن نماز چهاررکعتی به صورت دورکعتی در سفر.
۲. (اسم ) [جمع: قُصُور] خانۀ بسیار مجلل، کاخ، کوشک.
۳. (ادبی ) در عروض، اسقاط حرف ساکن از سبب خفیف آخر رکن و ساکن کردن ماقبل آن چنان که از فاعلاتن فاعلات باقی بماند و نقل به فاعلان شود.
۴. [قدیمی] بازداشتن.
۵. [قدیمی] کوتاه کردن.
۱. کوتاه بودن.
۲. کوتاهی.

۱. (فقه) خواندن نماز چهاررکعتی به‌صورت دورکعتی در سفر.
۲. (اسم) [جمع: قُصُور] خانۀ بسیار مجلل؛ کاخ؛ کوشک.
۳. (ادبی) در عروض، اسقاط حرف ساکن از سبب خفیف آخر رکن و ساکن کردن ماقبل آن چنان‌که از فاعلاتن فاعلات باقی بماند و نقل به فاعلان شود.
۴. [قدیمی] بازداشتن.
۵. [قدیمی] کوتاه کردن.


۱. کوتاه بودن.
۲. کوتاهی.


دانشنامه عمومی

قصر به معنی کاخ است و ممکن است به یکی از موارد زیر نیز اشاره داشته باشد:
قصر، رمان فرانتس کافکا
قصر (فیلم ۱۹۹۷)، فیلم میشائل هانکه
قصر (فیلم ۱۹۹۴)، فیلم آلکسی بالابانوف
قصر (فیلم ۱۹۶۸)
قصر شیرین
قصر (بم)
قصر (فریمان)
قصر (مشهد)

دانشنامه آزاد فارسی

قصر (عروض). قَصْر (عروض)
(در لغت به معنای کوتاه کردن) اصطلاحی در عروض. از زحاف های عروضی، و آن افتادنِ ساکن سببی است که آخرین جزو رکن باشد و متحرک پیش از آن ساکن گردد؛ چنان که «ن» از «مفاعیلن» بیفتد و «مفاعیل» بماند، یا «ن» از فاعلاتن بیفتد و به جای «فاعلاتُ» باقی مانده، «فاعلان» بگذارند، یا «ن» از «مستفعلن» بیفتد و به جای «مستفعلُ» باقی مانده، «مفعولُ» بگذارند. رکن تحت زحاف قصر را مقصور نامند.

قصر (کتاب). قَصر (کتاب)(Das Schloss)
رمانی معروف از فرانتس کافکا، منتشرشده به آلمانی در ۱۹۲۶. این رمان که دو سال پس از مرگ کافکا انتشار یافت، مانند دیگر آثار او که از تضادهای طنز مأیوسانه اش سرچشمه می گیرد، پیوندی است میان کوچکی بی نهایت نماد و عظمت بی پایان واقعیتِ نمادین شده؛ میان ساختار دقیق شکل و طنین های موزونی که تصاویر در ذهن خواننده ایجاد می کند، و مبارزۀ میان انسان و خدا و انسان و جامعه. مساحی به نام ک. شبی به دهکده ای گام می نهد که یک کنت مرموز و افسانه ای در قصری بزرگ بر فراز تپه ای بر آن حکومت می کند. ک. درصدد است تا برای پرداختن به شغلش برای همیشه در املاک کنت بماند، اما مشکلاتی بیش از حد انتظارش پدید می آید. قصر در نظر ک. به تدریج به مقر دیوان سالاری هولناکی تبدیل می شود که اربابان و کارمندان عالی رتبه با سلسله مراتبی در آن جا حضور دارند و برپایۀ قوانینی که اغلب توهین به اخلاق و عقل بشری است، بر دهکده حکم می رانند. از آن جا که این اوضاع برای مردم دهکده طبیعی و منطقی است، ک. را طرد و از او حذر می کنند، اما او همچنان به قصر نظر دارد. حتی معشوقه اش فریدا او را ترک می کند یعنی تنها کسی که توانسته بود در دهکده اغوایش کند. سرانجام در دَم آخر زندگی و در حضور مردم دهکده رأی قصر را می شنود که به او اجازه داده اند در دهکده بماند و کار کند.

فرهنگ فارسی ساره

کاخ، کوشک


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی قَصْرِ: قصر - خانهای که دارای پی ریزی محکم و بنایی بلند باشد
معنی صَّرْحَ: برج بلند - قصر - حیاط قصر (قصر و هر بنایی است بلند و مشرف بر سایر بناها ، و نیز به معنای محلی است که آن را تخت کرده باشند و سقف هم نداشته باشد )
معنی قُصُوراً: قصرها(جمع قصر به معنی خانهای که دارای پی ریزی محکم و بنایی بلند باشد)
ریشه کلمه:
قصر (۱۱ بار)

[ویکی فقه] قصر (ابهام زدایی). واژه قصر ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • قصر (علم معانی)، قصر یا فروگرفت بابی از علم معانی، در معانی «حصر»، «تخصیص» و «اختصاص»• قصر (تجوید)، کشش حرف مد به اندازه دو حرکت یا یک الف• غیب و قصر، به ضم قاف و تشدید و فتح صاد، به معنای فرد غایب و ممنوع از تصرّف در مال• قصر، قصر یا شکسته، در اصطلاح نماز مسافر، به کار رفته در معنای خواندن نمازهای چهاررکعتی به صورت دورکعتی در سفر• قصر، قصر، کاخ، کوشگ و ارگ، محل اقامت خانواده سلطنتی و مقامات دولتی در گذشته و حال
...

[ویکی فقه] قصر (تجوید). قصر (تجوید)، کشش حرف مد به اندازه دو حرکت یا یک الف را می گویند.
«قصر» یعنی کوتاهی یا کوتاه کردن. در علم تجوید «قصر» از مراتب و مقادیر مد به شمار می آید.قصر کمترین مقدار کشش است؛ یعنی در حالت قصر، حرف مد به اندازه دو حرکت یا یک الف یا به اندازه باز کردن یک انگشت دست به شکل معمول، کشیده می شود. برخی قصر را همان مد طبیعی دانسته اند. اگر مد را به گونه ای تعریف کنیم که شامل مد طبیعی نشود، نمی توان قصر را از مقادیر آن دانست.

جدول کلمات

کاخ

پیشنهاد کاربران

مکانی بزرگ و مجلل


castle


قصر تنگبار :قصری که راه یافتن به آن دشوار است . در بیت زیر بالکنایه خلوت .
چون در آن قصر تنگبار شدیم
چون بم و زیر سازگار شدیم
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 508 )
واژه ی " castle " و واژه ی " قصر " از یک ریشه ی هند و اروپایی هستند . ریشه ی این دو لغت پس از آنکه به زبان انگلیسی وارد شد به " castle " تبدیل شد و به زبان عربی وارد شد به " قصر " تغییر شکل داد .

کاخ ، کوشک، ارگ، صرح، قلعه، کوتاه سازی، کوتاهی


کلمات دیگر: