کسار
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
کسار. [ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان رشت . جلگه و معتدل است . و243تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
کسار. [ ک ُ ] (ع اِ) ریزه و شکسته از چیزی . کسارة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
کسار. [ ک ُ ] (نف مرخم ) گسار. گسارنده . خورنده باشد و امر به این معنی هم هست یعنی بخور لیکن این لفظ را به غیر از غمگسار و میگسار با چیزی دیگر ترکیب نکرده اند و نان گسار و آب گسار نگفته اند و با کاف فارسی مشهور است اما در مؤید الفضلاء با کاف تازی نوشته اند و اصح نیز این است چه کساردن که مصدر است در فرهنگ جهانگیری با کاف فارسی به معنی گذاشتن آمده است نه به معنی خوردن اﷲ اعلم .(برهان ) (آنندراج ) . خورنده و تحمل کننده و همیشه این صفت با کلمه ٔ می و غم مرکب می گردد چنانکه گویند می گسار یعنی خورنده ٔ می و غمگسار یعنی تحمل کننده ٔ غم و اندوه . (ناظم الاطباء).
کسار. [ ک ُ ] ( نف مرخم ) گسار. گسارنده. خورنده باشد و امر به این معنی هم هست یعنی بخور لیکن این لفظ را به غیر از غمگسار و میگسار با چیزی دیگر ترکیب نکرده اند و نان گسار و آب گسار نگفته اند و با کاف فارسی مشهور است اما در مؤید الفضلاء با کاف تازی نوشته اند و اصح نیز این است چه کساردن که مصدر است در فرهنگ جهانگیری با کاف فارسی به معنی گذاشتن آمده است نه به معنی خوردن اﷲ اعلم.( برهان ) ( آنندراج ) . خورنده و تحمل کننده و همیشه این صفت با کلمه می و غم مرکب می گردد چنانکه گویند می گسار یعنی خورنده می و غمگسار یعنی تحمل کننده غم و اندوه. ( ناظم الاطباء ).
کسار. [ ک ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان رشت. جلگه و معتدل است. و243تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ).
دانشنامه عمومی
این روستا در دهستان پسیخان قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۵۵۷ نفر (۱۴۴خانوار) بوده است.