کلمه جو
صفحه اصلی

کنگ

فارسی به انگلیسی

branch, large


فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان شاندیز بخش طرقبه شهرستان مشهد ( خراسان ) واقع در ۱۲ کیلومتری جنوب باختر طرقبه کوهستانی و معتدل دارای ۲٠۵۸ تن سکنه محصول غله بنشن صنعت دستی قالیچه بافی .
امرد، پسرقوی هیکل، قوی جثه، بی شرم
( صفت ) ۱ - ستبر و قوی هیکل : و دمم گرفتی چنانک عورتی را مردی کنگی فرو گیرد . ۲ - پسرامرد درشت و قوی جثه : گه گریبانم بگیرد قحبه ای گاه کنگی بشکند دندان من . ( سعدی )

فرهنگ معین

(کَ ) (اِ. ) ۱ - سرانگشت تا دوش . ۲ - بال پرنده ، جناح . ۳ - شاخة درخت .
(کُ یا کِ ) (ص . ) ۱ - ستبر و قوی هیکل . ۲ - پسر امرد درشت و قوی جثه .

(کَ) (اِ.) 1 - سرانگشت تا دوش . 2 - بال پرنده ، جناح . 3 - شاخة درخت .


(کُ یا کِ) (ص .) 1 - ستبر و قوی هیکل . 2 - پسر امرد درشت و قوی جثه .


لغت نامه دهخدا

کنگ. [ ک َ ] ( اِ ) به معنی بال است یعنی سرانگشتان دست آدمی تا دوش. ( برهان ) ( فرهنگ رشیدی ). بازوی انسان. ( غیاث ). بال باشد و آن از سر انگشتان است تا بازو و کتف. ( انجمن آرا ) ( ازجهانگیری ). بال آدمی یعنی از سرانگشتان تا دوش. ( ناظم الاطباء ). || از جانوران پرنده ، جناح. ( برهان ) ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( جهانگیری ). بال مرغ. جناح و بال پرندگان. ( ناظم الاطباء ) :
آن خسیس از نهایت خست
کنگ کنجشککی بکس ندهد.
؟( از فرهنگ رشیدی ).
|| از درختان ، به معنی شاخ باشد. ( برهان ) ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( جهانگیری ). شاخ درخت. ( غیاث )( ناظم الاطباء ). || مجازاً به معنی شاخ نبات ( خوردنی ). ( حاشیه برهان چ معین ) :
بر کنگ نبات آنکه در این شیشه کره بست
در نقش هم او صورت قرصک که و مه بست.
بسحاق اطعمه ( از حاشیه برهان ایضاً ).

کنگ. [ ک ُ ] ( ص ) مرد سطبر و قوی هیکل. ( برهان ) ( جهانگیری ). فربه و قوی هیکل. ( غیاث ). مرد قوی هیکل. ( فرهنگ رشیدی ). مردمان قوی هیکل. ( انجمن آرا ). مرد شناور استوارخلقت بزرگ جثه. ( ناظم الاطباء ). پسر جوان . ( از فهرست ولف ) :
همان کنگ مردان چو شیر یله
ابا طوق زرین و مشکین کله.
فردوسی ( از انجمن آرا ).
|| امرد و جوان شوخ و گستاخ. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) بیخ و بن خوشه خرما. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). خوشه خرما. ( غیاث ) ( فرهنگ رشیدی ) ( جهانگیری ): بُسر؛ کنگ خرما. ( ملخص اللغات حسن خطیب ).

کنگ. [ ک ِ ] ( ص ) پسر امرد درشت قوی جثه. ( برهان ). امرد قوی جثه. ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ). پسر امرد بی اندام و بدشکل بزرگ جثه. ( ناظم الاطباء ). امرد بزرگ و قوی تن. امرد بزرگ وقوی قالب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
داری کنگی کلندره که شب و روز
خواجه ما را ز کیر دارد خشنود.
منجیک ( از یادداشت ایضاً ).
کنگی بلندبینی کنگی بلندپای
محکم سطبر ساقی زین گردساعدی.
عنصری ( از یادداشت ایضاً ).
بل نه رجالند که رحال رجالند
کنگ نگوید که نه رجال رحالیم.
ناصرخسرو.
هر یکی با دو کنگ سبزارنگ
سر از آن کور چار چون خرچنگ.
سنایی ( از انجمن آرا ).
قاضی تو اگر پند برادر بپذیری

کنگ . [ ک َ ] (اِ) به معنی بال است یعنی سرانگشتان دست آدمی تا دوش . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ). بازوی انسان . (غیاث ). بال باشد و آن از سر انگشتان است تا بازو و کتف . (انجمن آرا) (ازجهانگیری ). بال آدمی یعنی از سرانگشتان تا دوش . (ناظم الاطباء). || از جانوران پرنده ، جناح . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (جهانگیری ). بال مرغ . جناح و بال پرندگان . (ناظم الاطباء) :
آن خسیس از نهایت خست
کنگ کنجشککی بکس ندهد.

؟(از فرهنگ رشیدی ).


|| از درختان ، به معنی شاخ باشد. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (جهانگیری ). شاخ درخت . (غیاث )(ناظم الاطباء). || مجازاً به معنی شاخ نبات (خوردنی ). (حاشیه برهان چ معین ) :
بر کنگ نبات آنکه در این شیشه کره بست
در نقش هم او صورت قرصک که و مه بست .

بسحاق اطعمه (از حاشیه ٔ برهان ایضاً).



کنگ . [ ک ِ ] (ص ) پسر امرد درشت قوی جثه . (برهان ). امرد قوی جثه . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا). پسر امرد بی اندام و بدشکل بزرگ جثه . (ناظم الاطباء). امرد بزرگ و قوی تن . امرد بزرگ وقوی قالب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
داری کنگی کلندره که شب و روز
خواجه ٔ ما را ز کیر دارد خشنود.

منجیک (از یادداشت ایضاً).


کنگی بلندبینی کنگی بلندپای
محکم سطبر ساقی زین گردساعدی .

عنصری (از یادداشت ایضاً).



بل نه رجالند که رحال رجالند
کنگ نگوید که نه رجال رحالیم .

ناصرخسرو.


هر یکی با دو کنگ سبزارنگ
سر از آن کور چار چون خرچنگ .

سنایی (از انجمن آرا).


قاضی تو اگر پند برادر بپذیری
گیری ز طلب کردن این کنگ کناره .

انوری .


من سوزنیم کنگ نر و دیوانه
بندم در کون هر دو با یک خانه .

سوزنی .


منم کلوک خرافسار و کنگ خشک سپوز.

سوزنی .


فارغ است از خشت و از پیکار خشت
واز چو تو مادرفروش کنگ زشت .

مولوی .


کنگ زفتی کودکی را یافت خرد
زرد شد کودک ز بیم قصد مرد.

مولوی .


شمع را هنگام خلوت زود کشت
ماند هندو با چنان کنگ درشت .

مولوی .


گه گریبانم بگیرد قحبه ای
گاه کنگی بشکند دندان من .

سعدی (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).


و رجوع به گنگ شود. || مرد پست و عوام . (ناظم الاطباء). || زبان آور. (برهان ) (غیاث ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (جهانگیری ). زبان آور و پرگو. (ناظم الاطباء). || تنگ چشم و خسیس . (برهان ). || بی حیا. (برهان ) (غیاث ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (جهانگیری ). گستاخ و بی حیا. (ناظم الاطباء) :
هر چند که کنگیم و کلوکیم و لکامیم .

سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


|| هم نشین و مصاحب . (ناظم الاطباء).

کنگ . [ ک ُ ] (اِخ ) نام بندری است از بنادر. (برهان ). بندر کنگ یکی از بنادر خلیج فارس است و قریب 4000 تن سکنه دارد. (جغرافیای طبیعی کیهان ص 109). بندری است از بنادر فارس که آن را کنگان گویند و آن را دیده ام از بنادر قدیم است مقدم بر بوشهر و سایر بنادر بوده ، بوشهر در یمین و عسلویه در یسار آن و اقع شده و شیخ جباره عرب تمیمی حاکم آن بوده است . (انجمن آرای ناصری ). نام بندری است . (ناظم الاطباء). رجوع به کنگان شود.


کنگ . [ ک ُ ] (ص ) مرد سطبر و قوی هیکل . (برهان ) (جهانگیری ). فربه و قوی هیکل . (غیاث ). مرد قوی هیکل . (فرهنگ رشیدی ). مردمان قوی هیکل . (انجمن آرا). مرد شناور استوارخلقت بزرگ جثه . (ناظم الاطباء). پسر جوان . (از فهرست ولف ) :
همان کنگ مردان چو شیر یله
ابا طوق زرین و مشکین کله .

فردوسی (از انجمن آرا).


|| امرد و جوان شوخ و گستاخ . (ناظم الاطباء). || (اِ) بیخ و بن خوشه ٔ خرما. (برهان ) (ناظم الاطباء). خوشه ٔ خرما. (غیاث ) (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ): بُسر؛ کنگ خرما. (ملخص اللغات حسن خطیب ).


فرهنگ عمید

۱. (زیست‌شناسی) بال مرغ؛ بال.
۲. شاخۀ درخت.


۱. قوی‌هیکل؛ قوی‌جثه.
۲. امرد و بی‌شرم: ◻︎ گه گریبانم بگیرد قحبه‌ای / گاه کنگی بشکند دندان من (سعدی: لغت‌نامه: کنگ).


۱. قوی هیکل، قوی جثه.
۲. امرد و بی شرم: گه گریبانم بگیرد قحبه ای / گاه کنگی بشکند دندان من (سعدی: لغت نامه: کنگ ).
۱. (زیست شناسی ) بال مرغ، بال.
۲. شاخۀ درخت.

دانشنامه عمومی

کُنگ؛ خرمایی که هنوز پخته نشده است.


این ها دو واژه با دو تلفظ برای دو منطقهٔ جغرافیایی گوناگون هستند:
سرزمین باستانی کَنگ
بندر کُنگ
کنگ (روستا)، روستایی از توابع بخش طرقبه شهرستان مشهد در استان خراسان رضوی

گویش مازنی

باسن –کون


/keng/ باسن –کون

پیشنهاد کاربران

کنگ. ( زبان مازنی ) ، نشیمنگاه، سرین، کون، سوراخ کون.

خرما مارس قرمز یا زرد در زبان ملکی گالی بشکرد


کلمات دیگر: