کلمه جو
صفحه اصلی

والا


مترادف والا : بلند، رفیع، شامخ، عالی، متعالی، مرتفع، منیع، ورنه، بلندپایه، بلندمرتبه، بلندمقام، عالی قدر، جلیل، گرامی، شایسته، شریف، نجیب، رئیس، سرور، صدر، برتر، فایق

متضاد والا : فرومایه

برابر پارسی : بالا، برتر | وگرنه

فارسی به انگلیسی

dignified, excellent, grand, high-minded, lofty, magnificent, sublime, superior, worthy, elevate, high, otherwise, if not, elevated, else, lordly, proto-, sedate, eminent

otherwise or (else), if not


eminent


dignified, elevated, else, excellent, lordly, grand, high, high-minded, lofty, magnificent, or, otherwise, proto-, sedate, sublime, superior, worthy


فارسی به عربی

کبیر , ما عدا ذلک , متغطرس

فرهنگ اسم ها

اسم: والا (پسر) (فارسی، عربی) (تلفظ: vālā) (فارسی: والا) (انگلیسی: vala)
معنی: دارنده ی مقام و مرتبه ی مهم، عزیز، گرامی، محترم، اصیل، ( = بالا )، به ویژه مقام و مرتبه ی دنیایی به صورت عنوان برای اشخاص، نژاده، هر یک از افراد طبقه مرفه از اعیان و اشراف، دارای ارج و اهمیت، ( در قدیم ) رفیع، بلند، برتر، فائق، شامل، شایسته، پسندیده، بالا عزیز

(تلفظ: vālā) (= بالا) دارنده‌ی مقام و مرتبه ی مهم ، به ویژه مقام و مرتبه‌ی دنیایی به صورت عنوان برای اشخاص ؛ عزیز ، گرامی ، محترم ؛ اصیل ، نژاده ؛ هر یک از افراد طبقه مرفه از اعیان و اشراف ؛ دارای ارج و اهمیت ؛ (در قدیم) رفیع ، بلند ؛ برتر ، فائق ، شامل ؛ شایسته ، پسندیده.


مترادف و متضاد

شایسته، شریف، نجیب


رئیس، سرور، صدر


برتر، فایق


grand (صفت)
جدی، بزرگ، با وقار، عظیم، عالی، مشهور، مجلل، والا، بسیار عالی با شکوه

haughty (صفت)
متکبر، مغرور، پر افاده، غراب، والا، باددرسر

prominent (صفت)
برجسته، والا

sublime (صفت)
عالی، عرشی، والا، بلند پایه، رفیع، برین

otherwise (قید)
بطور متفاوت، بطریق دیگر، والا، وگرنه، در غیراینصورت، طور دیگر

بلند، رفیع، شامخ، عالی، متعالی، مرتفع، منیع، ورنه، ≠ فرومایه


بلندپایه، بلندمرتبه، بلندمقام، عالی‌قدر


جلیل، گرامی


۱. بلند، رفیع، شامخ، عالی، متعالی، مرتفع، منیع، ورنه
۲. بلندپایه، بلندمرتبه، بلندمقام، عالیقدر
۳. جلیل، گرامی
۴. شایسته، شریف، ، نجیب
۵. رئیس، سرور، صدر
۶. برتر، فایق ≠ فرومایه


فرهنگ فارسی

بالا، بلند، بلندمرتبه، والاتبار، والاجاه
(اسم ) توضیح بهترین آن گلناری و چرخی و نازک پرمگسی است (( زمیخک رونق کمخانیابی بخسقی قیمت و لانیابی . ) ) (دیوان البس. قاری چااستانبول . ۲ ) ۱۱٠ - بیرق درفش : (( ز والای گلگون سنان بهرهمند شفق از زمین نیزه دار بلند . ) ) ( قاسم فوقی آنند )
میرضیائ الدین حسین بدخشانی مخاطب به اسلام خان و متخلص به والا از شعرای قرن یازدهم است .

فرهنگ معین

(ص . ) ۱ - بلند مرتبه ، شریف . ۲ - مقبول ، شایسته . ۳ - مشهور. ۴ - برتر. ۵ - (اِ. ) قد، قامت . ۶ - بیرق ، درفش .

لغت نامه دهخدا

والا. (اِخ ) علینقی میرزا قاجار فرزند فتحعلی شاه متخلص به والا از شعرای قرن سیزدهم هجری است . رجوع به فرهنگ سخنوران ص 641 شود.


والا. ( ص ) بلند. ( لغت فرس اسدی ) ( حاشیه معین بر برهان قاطع ) ( صحاح الفرس ) ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از بهار عجم ) ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ). مرتفع. ( حاشیه برهان قاطع ). بالا. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).رفیع. ( ناظم الاطباء ). افراشته. بارفعت :
چو هامون دشمنانت پست بادند
چو گردون دوستان والا همه سال.
رودکی ( از لغت فرس اسدی ).
تیر را تا نتراشی نشود راست همی
سرو تا که نپیرائی والا نشود.
منوچهری ( دیوان ص 34 ).
چو در تحدید جنبش را همی فعل و مکان گوئی
و یا گردیدن از حالی به حالی دون یا والا.
ناصرخسرو.
سروبن گرچه رست و بالا کرد
سر او را سپهر والا کرد.
سنائی.
رفته ز ورای عرش والا
هفتاد هزار پرده بالا.
نظامی.
ز هر پایگاهی که والا بود
هنرمند را پایه بالا بود.
نظامی.
نک ذره به آفتاب والا نرسد.
عطار.
لطف طبعش بدیدند و حسن تدبیرش بپسندیدند و کارش از آن درگذشت و به ترتیبی والاتر از آن ممکن شد. ( گلستان ).
به خدائی که برافراخت سپهر اطلس
به رسولی که برون تاخت ز چرخ والا.
( از فرهنگ خطی ).
|| بامرتبت. ( لغت فرس اسدی ) ( فرهنگ نظام ). بزرگ قدر. ( صحاح الفرس ) ( غیاث اللغات ). بزرگ به قدر و بلند به همت. ( اوبهی ). بلند به قدر و همت و نهمت. ( فرهنگ خطی ). بلند به حسب قدر و مرتبه. ( جهانگیری ). بلند به حسب مرتبه. ( آنندراج ). باقدر. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). بزرگ به قدر و بلندی. ( لغت فرس چ اقبال ص 4 از حاشیه برهان قاطع ). سرافراز در بلندی مرتبه و درجه و قدر و نیز در عقل و فراست و شعور و در حسب و نسب. بزرگوار. باشوکت. باشکوه. ( ناظم الاطباء ). سرافراز. بلندمرتبت. عالی مقام. عالی رتبه. بلندمرتبه :
بدان کوش تا زود دانا شوی
چو دانا شوی زود والا شوی.
بوشکور.
نه داناتر آن کس که والاتر است
که بالاتر است آن که داناتر است.
بوشکور.
سبکسارمردم نه والا بود
اگر چه گوی سروبالا بود.
فردوسی.
درفشی چو سیمرغ والا سفید
کشیده سرش سوی تابنده شید.
فردوسی.
وزیری چون یکی والا فرشته
چه در دیوان چه در صدر محافل.

والا. (اِخ ) محمدعلی میرزا قاجار فرزند فتحعلی شاه از شعرای قرن سیزدهم هجری است . او راست :
شکوه ٔ شام غمش گفتم به محشر سر کنم
ساعتی افزون نبود آنهم به صد غوغا گذشت
یک دو روزی پیش و پس بد ور نه از دور سپهر
بر سکندر نیز بگذشت آنچه بردارا گذشت .
پسندم هرچه صیادم پسندد
جزاین کز دام آزادم پسندد.
من از دل و دل از من دیوانه گریزان
دیوانه ندیدم که ز دیوانه گریزد.
رجوع به فرهنگ سخنوران ص 641 و صبح گلشن ص 584 و قاموس الاعلام ج 6 شود.


والا. (اِخ ) مرتضی قلی بیک به روایت مؤلف صبح گلشن به هندوستان رسیده به ملازمت والای نواب سربلندخان سربلندی یافت و در آخر عمر به ملک بنگاله شتافته از آنجا به عالم بالا شتافت .» او راست :
در سینه ام ز جور تو ظالم دلی نماند
جز بیدلی به مزرع من حاصلی نماند.
(از تذکره ٔ صبح گلشن ص 584 و فرهنگ سخنوران ص 641).


والا. (اِخ ) میرزا ضیاءالدین حسین بدخشانی مخاطب به اسلام خان و متخلص به والا از شعرای قرن یازدهم است . و رجوع به فرهنگ سخنوران 641 و خزانه ٔ عامره ص 176 و روز روشن ص 747 شود.


والا. (اِخ ) ابوطیب (سید... خان )مدراسی از پارسی گویان هندوستان است . به سال 1190 هَ.ق . در قصبه ٔ رحمت آباد مدراس تولد یافت . او راست :
چو شعله ای که کند شمع کشته را روشن
حیات تازه دهد عشق او روان مرا.

#


فشردم آنچنان در تنگنای انزوا یارا
که نتواند اجل هم یافتن نام و نشانم را.

#


نیست والا زیر بار منتت ای باغبان
هر سحر از داغها در سیر گلزار خود است .
رجوع به فرهنگ سخنوران ص 641 و شمع انجمن ص 520 و روز روشن ص 746 و نتایج الافکار ص 770 شود.

والا. (ص ) بلند. (لغت فرس اسدی ) (حاشیه ٔ معین بر برهان قاطع) (صحاح الفرس ) (از انجمن آرا) (آنندراج ) (از بهار عجم ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). مرتفع. (حاشیه ٔ برهان قاطع). بالا. (انجمن آرا) (آنندراج ).رفیع. (ناظم الاطباء). افراشته . بارفعت :
چو هامون دشمنانت پست بادند
چو گردون دوستان والا همه سال .

رودکی (از لغت فرس اسدی ).


تیر را تا نتراشی نشود راست همی
سرو تا که نپیرائی والا نشود.

منوچهری (دیوان ص 34).


چو در تحدید جنبش را همی فعل و مکان گوئی
و یا گردیدن از حالی به حالی دون یا والا.

ناصرخسرو.


سروبن گرچه رست و بالا کرد
سر او را سپهر والا کرد.

سنائی .


رفته ز ورای عرش والا
هفتاد هزار پرده بالا.

نظامی .


ز هر پایگاهی که والا بود
هنرمند را پایه بالا بود.

نظامی .


نک ذره به آفتاب والا نرسد.

عطار.


لطف طبعش بدیدند و حسن تدبیرش بپسندیدند و کارش از آن درگذشت و به ترتیبی والاتر از آن ممکن شد. (گلستان ).
به خدائی که برافراخت سپهر اطلس
به رسولی که برون تاخت ز چرخ والا.

(از فرهنگ خطی ).


|| بامرتبت . (لغت فرس اسدی ) (فرهنگ نظام ). بزرگ قدر. (صحاح الفرس ) (غیاث اللغات ). بزرگ به قدر و بلند به همت . (اوبهی ). بلند به قدر و همت و نهمت . (فرهنگ خطی ). بلند به حسب قدر و مرتبه . (جهانگیری ). بلند به حسب مرتبه . (آنندراج ). باقدر. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بزرگ به قدر و بلندی . (لغت فرس چ اقبال ص 4 از حاشیه ٔ برهان قاطع). سرافراز در بلندی مرتبه و درجه و قدر و نیز در عقل و فراست و شعور و در حسب و نسب . بزرگوار. باشوکت . باشکوه . (ناظم الاطباء). سرافراز. بلندمرتبت . عالی مقام . عالی رتبه . بلندمرتبه :
بدان کوش تا زود دانا شوی
چو دانا شوی زود والا شوی .

بوشکور.


نه داناتر آن کس که والاتر است
که بالاتر است آن که داناتر است .

بوشکور.


سبکسارمردم نه والا بود
اگر چه گوی سروبالا بود.

فردوسی .


درفشی چو سیمرغ والا سفید
کشیده سرش سوی تابنده شید.

فردوسی .


وزیری چون یکی والا فرشته
چه در دیوان چه در صدر محافل .

منوچهری .


کهتر اندر خدمتت والاتر از مهتر شود.
شاعر اندر مدحتت والاتر از شاعر شود.

منوچهری .


خجسته خواجه ٔ والا در آن زیبا نگارستان
گرازان روی سنبلها و یازان زیر عرعرها.

منوچهری .


هنر هرچه در مرد والا بود
به چهرش بر از دور پیدا بود.

اسدی .


برادرش والا براهیم راد
گزین جهان گرد مهتر نژاد.

اسدی .


این چرا بنده ٔ ضعیف و چاکر بی قدر و جاه
و آن چرا شاه قوی و مهتر والاستی .

ناصرخسرو.


محلی داد و علمی مر مرا جودش که پیش من
نه دانا هست دانائی نه والا هست والائی .

ناصرخسرو.


خوی مهان بگیر و تواضع کن
آن را که او به دانش والا شد.

ناصرخسرو.


این جور مکن که از تو نپسندد
سلطان زمانه خسرو والا.

مسعودسعد.


مرا گویند بطلمیوس ثانی
مرا دانند فیلیفوس والا.

خاقانی .


درّ دری را از قلم در رشته ٔ جان کرده ضم
پس باز بگشاده ز هم برشاه والا ریخته .

خاقانی .


به عون لطف یزدانی و فر دولت برنا
به دارالملک بازآمد همایون صاحب والا.

هندوشاه نخجوانی .


|| با گهر. (لغت فرس اسدی ). شریف . مقابل دون و پست . (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). عالی . (ناظم الاطباء). ارجمند. گهری . ارزنده . بلند:
چو شه ایران والا به نسب
با شه ایران همتا به گهر.

فرخی .


از این سه هر آنکو شریف است و والا
مر آن دیگران را سر آرد به چنبر.

ناصرخسرو.


تن خانه ٔ این گوهر والای شریف است
تو مادر این خانه و این گوهر والا.

ناصرخسرو.


تو چنان بر گمان که من دونم
سخن من نگر که چون والاست .

مسعودسعد.


شگفت نیست اگر شعر من نمی دانند
که طبع ایشان پست است و شعر من والاست .

مسعودسعد.


مکن درجسم و جان منزل که این دون است وآن والا
قدم زین هر دو بیرون نه نه اینجاباش نه آنجا.

سنائی .


الف را بر اعداد مرقوم بینی
که اعداد فرعند و او اصل والا.

خاقانی .


چون دو پستان طبیعت را به صبر آلود عقل
در دبستان طریقت شد دل والای من .

خاقانی .


گر بپرم بر فلک شاید که میمون طایرم
ور بچربم بر جهان زیبد که والا گوهرم .

خاقانی .


دست تو بر نژاد زبردست چون رسید
بد گوهراز گوهر والا چه خواستی .

خاقانی .


ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو
زینت تاج و نگین از گوهر والای تو.

حافظ.


|| عزیز. گرامی . ارزنده . ارجمند :
غریب از ماه والا تر نباشد
که روز و شب همی برد منازل .

منوچهری .


زنده تر از آنید و بنیروتر از آنید
والاتر از آنید و نکوخوتر از آنید.

منوچهری .


ور فکنده ست او مرا در ذل غربت گو فکن
غربت اندر خدمت خواجه مرا والا کند.

منوچهری .


یگانه گهر گرچه والا بود
نکوتر چو جفتیش همتا بود.

اسدی .


سخن خوب ز حجت شنو ار والائی
که هنرهاش سوی مردم والا والاست .

ناصرخسرو.


از طاعت میر است یوز وحشی
ایدون بسوی خاص و عام والا.

ناصرخسرو.


دیده ٔ عالم از توروشن شد
نامه ٔ دوست از تو شد والا.

مسعودسعد.


|| خوب . مقبول . شایسته . پسندیده . ستوده . سزاوار :
که خود را بدان خیره رسوا کند
وگر چند کردار والا کند.

فردوسی .


نه والا بود خیره خون ریختن
نه از شاه با بنده آویختن .

فردوسی .


چنین یال و این چنگهای دراز
نه والا بود پروریدن به ناز.

فردوسی .


آن است بی زوال سرای ما
والا و خوب و پر نعم و آلا.

ناصرخسرو.


|| بلند. مشهور.
- نام والا ؛ نام نیک و مشهور. نام بلند :
ببالید و چون سرو بالا گرفت
هنرمندی و نام والا گرفت .

اسدی .


|| بزرگ . (فرهنگ خطی ) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). سرور :
نگر به احمد مرسل که مکه را بگذاشت
کشید لشکر و بر مکه گشت او والا.

مولوی .


|| اعلا. (از انجمن آرای ناصری ). فایق . برتر :
چو ناامید شود کز کسیش ناید هیچ
خداش قدرت والای خویش بنماید.

(از نفثة المصدور).


|| قویم . استوار:
حجت تراست رهبر زی او پوی
تا علم دینت نیک شود والا.

ناصرخسرو.


|| (اِ) قد. قامت . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ). بالا.(برهان قاطع). || مرتبه . (آنندراج ) (برهان قاطع) (انجمن آرا). قدر. (آنندراج ) (انجمن آرا). || رفعت . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ). بلندی . (برهان قاطع). || توانائی . قدرت . (برهان قاطع). || دارائی . (آنندراج ). || دوستی . (ناظم الاطباء) || یار.دوست . (ناظم الاطباء). || مخفف والاد است به معنی دیوار یا سقف . (فرهنگ نظام ). رده از دیوار که آن را والاد نیز گویند و به معنی سقف و پوشه ٔ خانه نیز آمده . (از آنندراج ) (انجمن آرا). || نوعی از بافته ٔ ابریشمی که بیشتر زنان پوشند. (برهان قاطع). نوعی از بافته ٔ ابریشمی که واله نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). نوعی از پارچه ٔ لطیف ابریشمی بود و اکنون هم در هند نام پارچه لطیفی است . (فرهنگ نظام ). نوعی از جامه ٔ ابریشمی باریک . (غیاث اللغات ). نوعی از بافته ٔ ابریشم . (جهانگیری ). حریر بسیار نازک ،بهترین آن گلناری و چرخی و نازک و پر مگسی است . (فرهنگ دیوان البسه ٔ نظام قاری ، از حاشیه ٔ برهان قاطع).جامه ای است معروف در هندوستان . (آنندراج ) :
نباشد چرا همچو گل شوخ و شنگ
که دارد لباسی ز والای رنگ .

ملاطغرا (از آنندراج ).


و دعا را نبشته در والای زرد گیرند. (از بیاضی خطی ).
گل است و لاله چو والای سرخ و اطلس آل
لباس شاهد باغ و شکوفه اش چادر.

نظام قاری .


نقش والای لطیف قلغی گر بیند
قالبک زن سزد ار نقش نخواند در کار.

نظام قاری .


تابود والای گلگون شفق
شقه ٔ چتر سپهر زرنگار.

نظام قاری .


نخوت شرب به والا که ز پرّ مگس است
چیست در باغ چو طاوس مگس هست بکار.

نظام قاری .


نوع والا که ورا باد صبا می خوانند
بادت آن آتش والای به رنگ گلنار.

نظام قاری .


|| مجازاً، بیرق که بر سر نیزه بندند. (آنندراج ) :
ز والای گلگون سنان بهره مند
شفق از زمین نیزه دار بلند.

ملاقاسم فوقی (از آنندراج ).


ز والاسنان رشک گلزارها
برآورده گلهای سر از خارها.

ملاقاسم فوقی (ازآنندراج ).


شده نیزه ها شمع بزم جدال
سر شمع را شعله والای آل .

هاتفی (از آنندراج ).



فرهنگ عمید

۱. بالا، بلند.
۲. بلندمرتبه: چو هامون دشمنانت پست بادند / چو گردون دوستان والا همه سال (رودکی: ۵۲۵ ).
۳. برتر، بلند، بزرگ (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): والاتبار، والاجاه، والاحضرت، والاقدر، والامنش، والانژاد، والاهمت.

دانشنامه عمومی

والا به موارد متعددی اطلاق می گردد:
والار، قدرت های آردا در بخش غربی آمان
والا (زبان برنامه نویسی)، زبان برنامه نویسی شی گرا، که توسط پروژه ی گنوم گسترش داده می شود
والا ۱۳۱ صد و سی و یکمین سیارک کشف شده
فرانسوا والا عضو گروه باستان شناسی فرانسه در کاوش های باستان شناختی شوش در استان خوزستان
والا،بلند مرتبه ،ارمانی،بزرگ
.

دانشنامه آزاد فارسی

والا (Sublime)
(یا: عظیم؛ جلیل) در اصطلاح علوم عقلی، ارزش های به غایت عالی در سلسله مراتب ارزش های اخلاقی، زیباشناسی و غیره. نخستین بار لونگینوس در قرن اول میلادی در رسالۀ در باب والا، دربارۀ فن سخنوری، این واژه را در دو زمینه به کار برد: در حوزۀ صنایع ادبی، به عنوان شیوه ای برای دستیابی به کلام زیبا و فاخر که حصول به آن اکتسابی است، و در پیوند با عواطف شدید و نیرومند و قوۀ درک مفاهیم بزرگ که فطری اند. معنای اخیر، به واسطۀ تکیه بر محتوا به جای شکلِ اثر هنری، بر زیبا شناسی قرن های ۱۷ و ۱۸ تأثیر نهاد. والا به چیزهای بزرگ، نیرومند، عالی و هراس انگیز گفته می شود که احساس غرور و بزرگی و گاه هراس و وحشت را برمی انگیزند. روح در اثر والایی حقیقی اوج می گیرد، گامی غرورانگیز به بالا برمی دارد، آن گونه که گویی خود او آنچه را که شنیده است خلق کرده است. والا، برخلاف زیبا، به معنای روبه روشدن با چیزی است که قدرت و عظمتش از ما بسیار فراتر می رود اما در عین حال روح ما را ارتقا می بخشد و احساس تعالی خود ما را در ما بیدار می کند. معنای جدید والا در زیبا شناسی، حاوی عناصر مابعد الطبیعی، مذهبی و اخلاقی است. پاسکال در برداشتی دینی از این مفهوم به حالت والای پرهیزکاران که به مشارکت در الوهیت ارتقا یافته اند، اشاره می کند. او این تجربۀ آن ها را حالتی می داند که در آن می آموزند حتی گمراه ترین آدمیان نیز می توانند از شفاعت و رحمت کفاره دهنده (مسیح) برخوردار شوند. پاسکال ایدۀ والایی و تعالی انسان را عالی ترین نماد وضعیت بشری می داند، بشری که می داند بیچاره است اما علمش به بیچارگی اش نشانۀ بزرگی اوست. ادموند برک در کتاب معروفش به نام پژوهشی فلسفی در منشأ تصورات ما از والا و زیبا (۱۷۵۶) با رویکردی رمانتیک، از زیباشناسی قرن ۱۸ که مبتنی بر نظم و وضوح بود، فاصله می گیرد و بر قدرت تخیل و تصور پدیده های بیکران و نیرومند و ناآرام و ناشناخته تکیه می کند. در نظریۀ زیباشناسی کانت، والا روح انسان را به فوق امور پیش پا افتاده ارتقا می دهد. مثلاً با نظارۀ عظمت های طبیعت نظیر کوه های سر به فلک کشیده، دریاهای طوفانی، فوران های آتشفشانی و غیره به عنوان چیزهایی مطلقاً بزرگ یا نیروهایی مطلقاً مقاومت ناپذیر، هراسی بر ما مستولی می شود، اما با غلبه بر این هراس و با حقیر شمردن چیزهایی که به آن ها معتاد شده ایم، احساس آزادی روحی و اخلاقی خویش را حدت می بخشیم. درنتیجه، احساس ضعف و ناتوانی خویش را به احساس آزادی اخلاقی تبدیل می کنیم. در همین غلبۀ ذهن بر طبیعت است که احساس والایی حقیقی نهفته است. بنابراین برخلاف زیبا، که محدود و تسلی بخش است، والا به حالتی از ناآرامی و تنش روحی اشاره دارد؛ همانند ایثار که از هر قاعدۀ اخلاقی فراتر می رود، در احساس والا نیز این اعتقاد ضمنی نهفته است که انسان باید و می تواند بر کوچکی و بینوایی خویش، علی رغم همۀ محدودیت هایش، غلبه کند و به فوق خویشتن ارتقاء یابد. نیز← والایی

فرهنگ فارسی ساره

وگرنه


پیشنهاد کاربران

بلند مرتبه، بالا، بلند

در زبان قدیم کشور های اسکاندیناوی والا به معنای بهشت بوده

بلند، رفیع، شامخ، عالی، متعالی، مرتفع، منیع، ورنه، بلندپایه، بلندمرتبه، بلندمقام، عالی قدر، جلیل، گرامی، شایسته، شریف، نجیب، رئیس، سرور، صدر، برتر، فایق

بلند
بلند مرتبه
بالا
برتر


و الا/va'ellA/ وگرنه.

علیا


کلمات دیگر: