کلمه جو
صفحه اصلی

سبک


مترادف سبک : استیل، اسلوب، راه، روال، روش، شیوه، طرز، طریق، طریقه، منوال | خفیف، کم وزن ، لطیف، بی وقار، بی وقر، جلف ، سبکبار، بی غم، راحت، شتابان، به سرعت، بلافاصله، فورتند، زود، سریع، نازک، رقیق، آبکی، تنک، آرام، آهسته، یواش

متضاد سبک : ثقیل، سنگین، گران، وزین، موقر

برابر پارسی : روش، روال، روند، شیوه، سایاگ، شیوِه

فارسی به انگلیسی

method, style, way, light, accent, fashion, key, mode, papery, phraseology, portable, slight, thin, tone, underweight, undignified, unsubstantial, vein, yeasty, infra dig, loud

method, style


light, digestible, gay, guick, lively, frivolous, undignified


accent, fashion, key, light, mode, papery, phraseology, portable, slight, style, thin, tone, underweight, undignified, unsubstantial, vein, way, yeasty


فارسی به عربی

اسلوب , خیط رقیق , رقیق , طلب , مبتهج , ناعم , نقال , نمط , هزل
( سبک (سابک ) ) طریق

اسلوب , خيط رقيق , رقيق , طلب , مبتهج , ناعم , نقال , نمط , هزل


مترادف و متضاد

۱. خفیف، کموزن ≠ ثقیل، سنگین، گران، وزین
۲. لطیف
۳. بیوقار، بیوقر، جلف ≠ موقر
۴. سبکبار
۵. بیغم، راحت
۶. شتابان، به سرعت، بلافاصله، فورتند، زود، سریع
۷. نازک
۸. رقیق، آبکی، تنک
۹. آرام، آهسته، یواش


style (اسم)
میله، سیاق، خامه، سبک، روش، شیوه، عبارت، سلیقه، قلم، استیل، سبک نگارش، سبک متداول

way (اسم)
راه، عنوان، سیاق، سمت، خط، سبک، جاده، رسم، مسیر، روش، طرز، طریقه، طریق، سان، طور، مسلک، نحو

manner (اسم)
راه، رفتار، طرز عمل، عنوان، قسم، سیاق، فن، نوع، سبک، چگونگی، تربیت، ادب، روش، رسوم، طرز، طریقه، طریق، سان، طور، مسلک، سلیقه

mode (اسم)
طرز عمل، فن، مقام، سبک، رسم، وجه، طرز، اسلوب، طریقه، طریق، طور

system (اسم)
دستگاه، جهاز، ترتیب، نظم، رشته، سبک، سلسله، روش، منظومه، اسلوب، نظام، سیستم، همست، همستاد، قاعده رویه

method (اسم)
راه، عنوان، سیاق، نوع، سبک، رسم، رویه، روش، شیوه، طرز، اسلوب، طریقه، طریق، روند، متد، طور، مسلک، نحو، منوال

shape (اسم)
تجسم، صورت، اندام، سبک، شکل، قواره، طرز، ریخت

fashion (اسم)
عنوان، سبک، روش، طرز، اسلوب، طریقه، طریق

casting (اسم)
ریخته گری، پرتاب، چدن ریزی، سبک

melting (اسم)
سبک، ریختگی

molding (اسم)
سبک، قالب ریزی

uncomplicated (صفت)
ساده، سبک

volatile (صفت)
لطیف، فرار، سبک، بخارشدنی

gossamer (صفت)
نازک، لطیف، سبک

light-minded (صفت)
خل، سبک، بی قید، سبک مغز، خوش گذران، بی فکر

flyaway (صفت)
سبک، شل و ول

lightsome (صفت)
درخشان، چابک، روشن، خوشدل، شوخ، سبک، برنگ روشن

flippant (صفت)
گستاخ، پر حرف، سبک

frivolous (صفت)
پوچ، احمق، سبکسر، سبک، بیهوده و بیمعنی، سبک رفتار

quick (صفت)
تند، چابک، فرز، سریع، زنده، سرزنده، جلد، چست، سبک، سریع السیر، فوری

lively (صفت)
با روح، زنده، سرزنده، سبک، جالب توجه، با سرور وشعف

thin (صفت)
لاغر، رقیق، نازک، نزار، باریک، سبک، نحیف، تنک، کم پشت، کم چربی، رقیق و آبکی، کم جمعیت، بطور رقیق، نازک شدن

easy (صفت)
ساده، ملایم، اسوده، سبک، روان، اسان، سهل، بی زحمت، بدون اشکال

light (صفت)
خفیف، خل، چابک، باز، تابان، روشن، ضعیف، بی عفت، زود گذر، هوس باز، سبک، هوس امیز، اسان، اندک، سهل، سهل الهضم، کم، اهسته، سبک وزن، بی غم و غصه، وارسته، کم قیمت

fast (صفت)
سفت، تند، سریع، سرزنده، سبک، رنگ نرو، سریع السیر، تندرو، با وفا، فوری، جماز، عجول، جلد و چابک

quickly (قید)
بزودی، سبک، بسرعت، سریعا

easily (قید)
سبک، به اسانی، باسانی

lightly (قید)
سبک

استیل، اسلوب، راه، روال، روش، شیوه، طرز، طریق، طریقه، منوال


خفیف، کم‌وزن ≠ ثقیل، سنگین، گران، وزین


فرهنگ فارسی

خفیف، کم وزن، ضدگران وسنگین، چست وچالاک وشتابان، گداختن فلزوبقالب ریختن، تلفیق کردن، آراستن
۱ - ( صفت ) کم وزن خفیف مقابل سنگین ثقیل . ۲ - چست چالاک . ۳ - شخص بی وقار . ۴ - مجرد بی تعلق . ۵ - تند زود سریع .
نام موضعی است

[باستان‌شناسی] مجموعه‌ای از خصیصه‌های متمایزکنندۀ گروهی از آثار در دورۀ زمانی و گسترۀ مکانی معین [ورزش] شیوۀ خاص اجرای مهارت‌ها و فنون در بسیاری از رشته‌های ورزشی


فرهنگ معین

(سَ بُ ) [ په . ] ۱ - (ص . ) کم وزن . ۲ - چست ، چالاک . ۳ - شخص بی وقار.۴ - مجرد. ۵ - (ق . ) زود،بی درنگ . ۶ - سبکبال ، بی غم .
(سَ بْ ) [ ع . ] ۱ - (اِ. ) طرز، شیوه . ۲ - روشی خاص که هنرمند ادراک و احساس خود را بیان می کند. ۳ - (مص م . ) فلز ذوب شده را در قالب ریختن .

(سَ بْ) [ ع . ] 1 - (اِ.) طرز، شیوه . 2 - روشی خاص که هنرمند ادراک و احساس خود را بیان می کند. 3 - (مص م .) فلز ذوب شده را در قالب ریختن .


(سَ بُ) [ په . ] 1 - (ص .) کم وزن . 2 - چست ، چالاک . 3 - شخص بی وقار.4 - مجرد. 5 - (ق .) زود،بی درنگ . 6 - سبکبال ، بی غم .


لغت نامه دهخدا

سبک. [ س َ ب ُ ] ( ص ) پهلوی سپوک ( سبک ، چابک )، پارسی باستان سپوکا ، ایرانی باستان ثراپو ، در سانسکریت ترپرا ، افغانی سپوک ، گیلکی سبوک ( در دیه ها:سوبوک ) ، فریزندی سووک ، یرنی سوک ، نطنزی ساوک ، سمنانی سوبوک ، سنگسری ساوک ، سرخه یی ساویک ، لاسگردی سووک ، شهمیرزادی ساوک . ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). خفیف. کم وزن. در مقابل سنگین. ( برهان )( آنندراج ). ضد گران. ( شرفنامه ) ( غیاث ) :
چو یاقوت باید سخن بی زیان
سبک سنگ لیکن بهایش گران.
ابوشکور.
مگر با من او چون برادر شود
بد روز بر من سبک تر شود.
فردوسی.
هوا چگونه بود پیش طبع او؟ نه سبک
زمین چگونه بود پیش حلم او؟ نه گران.
فرخی.
آنکه با حلمش زمین همچون هوا باشد سبک
وآنکه با طبعش هوا همچون زمین باشد گران.
فرخی.
هرکه را کیسه گران سخت گرانمایه بود
هرکه را کیسه سبک سخت سبکسار بود.
منوچهری.
نه زآن گردش که می گردد زمانی
گرانتر گشت داند یا سبکتر.
ناصرخسرو.
نگه کن که چون کرد بی هیچ حاجت
بجان سبک جفت جسم گرانتر.
ناصرخسرو.
و بباید دانست که از این چهار مایه [ چهار عنصر ] دو سبک است و دو گران مطلق آتش است و سبک اضافی هواست و گران مطلق زمین است و گران اضافه آب. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
روده کز باد گشت فربه و تر
بدو سوزن سبک شود لاغر.
سنایی.
بر عاقل که یافت عقل و بصر
فربهی دیگر و ورم دیگر.
سنایی.
بس که در بحرطلب چون صبح شست افکنده ام
تا در آن شست سبک صید گران آورده ام.
خاقانی.
هم در این غرقاب عزلت خوشترم کز عقل و روح
هم سبک چون بادبانم هم گران چون لنگرم.
خاقانی.
- سبک اسلحه ؛ نظامیان که اسلحه سبک دارند. مقابل سنگین اسلحه.
- سبک اندام ؛آنکه اندامی سبک دارد. امرط. ( منتهی الارب ): هوالس ؛ مرد سبک اندام.
|| خوشخوار. گوارا. سریعالهضم :
نهادش نکو تازه و پرنوا
زمین خرم آبش سبک خوش هوا.
اسدی.
|| زودگوارنده : این جمله [ داروهای نامبرده ] دوازده شربت سبک و شش شربت ثقیل باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). آنجا آب روان دید در دیک بخورد سبک بود. ( تاریخ طبرستان ).

سبک . [ س َ ] (اِخ ) نام موضعی است . (معجم البلدان ).


سبک . [ س َ ب ُ ] (اِ) نام آهنگی است در موسیقی . رجوع به آهنگ شود. || (ص ) در اصطلاح موسیقی بنوعی از آهنگ گفته میشود که قابل تفهم عامه باشد مثل موسیقی جاز که این موسیقی در مقابل سنگین که عبارت از موسیقی کلاسیک است بکار برده میشود.


سبک . [ س َ ب ُ ] (ص ) پهلوی سپوک (سبک ، چابک )، پارسی باستان سپوکا ، ایرانی باستان ثراپو ، در سانسکریت ترپرا ، افغانی سپوک ، گیلکی سبوک (در دیه ها:سوبوک ) ، فریزندی سووک ، یرنی سوک ، نطنزی ساوک ، سمنانی سوبوک ، سنگسری ساوک ، سرخه یی ساویک ، لاسگردی سووک ، شهمیرزادی ساوک . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خفیف . کم وزن . در مقابل سنگین . (برهان )(آنندراج ). ضد گران . (شرفنامه ) (غیاث ) :
چو یاقوت باید سخن بی زیان
سبک سنگ لیکن بهایش گران .

ابوشکور.


مگر با من او چون برادر شود
بد روز بر من سبک تر شود.

فردوسی .


هوا چگونه بود پیش طبع او؟ نه سبک
زمین چگونه بود پیش حلم او؟ نه گران .

فرخی .


آنکه با حلمش زمین همچون هوا باشد سبک
وآنکه با طبعش هوا همچون زمین باشد گران .

فرخی .


هرکه را کیسه گران سخت گرانمایه بود
هرکه را کیسه سبک سخت سبکسار بود.

منوچهری .


نه زآن گردش که می گردد زمانی
گرانتر گشت داند یا سبکتر.

ناصرخسرو.


نگه کن که چون کرد بی هیچ حاجت
بجان سبک جفت جسم گرانتر.

ناصرخسرو.


و بباید دانست که از این چهار مایه [ چهار عنصر ] دو سبک است و دو گران مطلق آتش است و سبک اضافی هواست و گران مطلق زمین است و گران اضافه آب . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
روده کز باد گشت فربه و تر
بدو سوزن سبک شود لاغر.

سنایی .


بر عاقل که یافت عقل و بصر
فربهی دیگر و ورم دیگر.

سنایی .


بس که در بحرطلب چون صبح شست افکنده ام
تا در آن شست سبک صید گران آورده ام .

خاقانی .


هم در این غرقاب عزلت خوشترم کز عقل و روح
هم سبک چون بادبانم هم گران چون لنگرم .

خاقانی .


- سبک اسلحه ؛ نظامیان که اسلحه ٔ سبک دارند. مقابل سنگین اسلحه .
- سبک اندام ؛آنکه اندامی سبک دارد. امرط. (منتهی الارب ): هوالس ؛ مرد سبک اندام .
|| خوشخوار. گوارا. سریعالهضم :
نهادش نکو تازه و پرنوا
زمین خرم آبش سبک خوش هوا.

اسدی .


|| زودگوارنده : این جمله [ داروهای نامبرده ] دوازده شربت سبک و شش شربت ثقیل باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). آنجا آب روان دید در دیک بخورد سبک بود. (تاریخ طبرستان ).
باده ٔ گلرنگ تلخ تیز خوشخوار سبک
نُقلش از لعل نگار و نقلش از یاقوت خام .

حافظ.


|| زیرگوشی . آرام :
دیدم که سرگران بود از خواب و صید کرده
از صیدگاه خسرو کردم سبک سوءالش .

خاقانی .


|| بمجاز، سهل و آسان :
چنین گفت بهرام با مهتران
که کاریست این هم سبک هم گران .

فردوسی .


گذشتیم از رزم و پیکار کک
که این رزم و کین در برم بد سبک .

فردوسی .


کنون پیش آمدت این یاوه تدبیر
سبک ویران شود شهری بدو میر.

(ویس و رامین ).


سپه را چو مهتر سبکسر بود
شکستن گه کین سبکتر شود.

اسدی .


اَحداث متعلمان بطریق تحصیل علم و موعظت نگرند و ضبط آن بر ایشان سبک خیزد. (کلیله و دمنه ). || بمجاز، آهسته .آرام :
سخن هرچه دیدی بدیشان بگوی
سبک باش و از هر کسی چاره جوی .

فردوسی .


|| آهسته . ملایم :
نجیب خویش را گفتم سبکتر
الا یا دستگیر مرد فاضل .

منوچهری .


- سخن سبک گفتن ؛ روشن و صریح و فصیح سخن گفتن :
سخنها سبک گوی و بسته مگوی
مکن خام گفتار باریک اوی .

فردوسی .


|| راحت . آرام : و اگر اندکی خون بیرون کنند چندانکه بهار سبکتر شود و ماده کمتر شود روا باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). پس اصحاب بیرون شدند روز دوشنبه دوازدهم ماه اندکی [ حال پیغمبر علیه السلام ] سبکتر گشت . (مجمل التواریخ ). || نرم (صدا، آواز) :
امشب سبکتر میزند این طبل بی هنگام را.

سعدی .


|| بی ارزش . کم قیمت . کم بها.خوار : دو قدح بخوردم نشاطی و طربی در دل من آمد که شرم از چشم من برفت و جهان پیش من سبک آمد. (نوروزنامه ). || کنایه از مردم بی وقار وبی ته بود. (برهان ) (غیاث ). شخص بی ارزش و بی قدر: سخیف ؛ مرد سبک . (منتهی الارب ) :
سبک دید او را بچشم یلی
بدو نعره زد کای خر زابلی .

فردوسی .


هر که خردوی اندکتر بچشم مردمان سبکتر. (تاریخ بیهقی ).
- سبک بر زبان آوردن ؛ خفیف کردن . خوار شمردن : پسران خواجه احمد حسن را سخنی چند سرد گفت و اندر آن پدر ایشان چنان محتشم را سبک بر زبان آورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 382).
- سبک نشستن ؛ تند. عصبانی . خشمگین :
جفا مکن که بزرگان بخرده ای ز رهی
چنین سبک ننشینند و سرگران ایدوست .

سعدی (بدایع).


- سبک نگریستن کسی را ؛ خوار و بیمقدار بکسی نگاه کردن :
اگرْت گویم مشک و گلی شوی به گله
گران کنی دل و گویی بمن سبک نگری .

سوزنی .


|| مجردو بی تعلق . (برهان ). بی تعلق . (غیاث ). || چست و چابک . (برهان ). چست و چالاک . (غیاث ) :
از کون خر فروتر یک ارش
می برجهد سبکتر از منجک .

منجیک ترمذی .


سبک باش تا کار فرمایمت
سبک وار هر جای بستایمت .

منطقی .


|| تندرو : پانصد پیل خیاره سبک ، جنگی بزودی نزدیک ما فرستاده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 74). || مردم بیقرار و شتاب زده که بتازیش عجول خوانند. (شرفنامه ). || (ق ) چست . شتابان . جَلد. فرز. تعجیل و شتاب . (برهان ). فی الفور. فوراً :
کنبه را در چراغ کرد سبک
پس در او کرد اندکی روغن .

رودکی .


سبک پیرزن سوی خانه دوید
برهنه به اندام او درمخید.

ابوشکور.


چو این نامه خواندی سبک برنشین
که بی روی تو هستم اندوهگین .

فردوسی .


چو رامشگر آن خانه تنها بدید
سبک پرده ٔ راز را بردرید.

فردوسی .


ز کشتی سبک بادبان برکشید
جهانجوی را سوی قیصر کشید.

فردوسی .


چو طوس از در شاه ایران برفت
سبک شاه رفتن بسیجید تفت .

فردوسی .


ز فرق سرش بازکردم سبک
تنک تر ز پر پشه ٔ چادری .

منوچهری .


هم دراین شب بخط خویش ملطفه ای نبشت فرمود تا سبک دو رکابدار که آمده بودند پیش از این بچند مهم بنزدیک امیر نامزد کند. (تاریخ بیهقی ).
بدانست کافتاد خواهد شکست
سبک نزد شه رفت زیجی بدست .

اسدی .


نیاید بگرد سپهبد گزند
سبک جست چون نرّه شیری ز بند.

اسدی .


بدروازه آمد سبک راهبان
بگفتارشان برگشاد او زبان .

شمسی (یوسف و زلیخا).


سبک بررفت رامین بر بدیوار
فروهشت از سر دیوار دستار.

(ویس و رامین ).


سبک دایه فسونی خواند بر شاه
تو گفتی شاه مرده گشت ناگاه .

(ویس و رامین ).


از فراز آمدی سبک به نشیب
رنج بینی که برشوی بفراز.

مسعودسعد.


سبک خشک شد چشمه ٔ بخت من
مگر آب آن چشمه را ره نبود.

مسعودسعد.


سبک خدوی خود انداخت در دهانش و گفت
بکردم ای پسر این گفت ِ تو همه تسلیم .

سوزنی .


درخواست همی کنیم هر سه
تشریف دهد سبک بیاید.

انوری .


وگر فضایل طبعش بکوه برشمرند
سبک ز خاصیتش کوه را برآید پر.

؟ (از سندبادنامه ).


آن درخت از آب سبک بدرآمد و او را با در سرای خود برد. (تاریخ طبرستان ).
خصم بر کشتنم سبک برخاست
گفت صیدی عجب گران آمد.

خاقانی .


امیر طاهر چون پدر را [ امیرخلف را ] پیاده دید... از اسب فروجست و زمین بوسه داد و سبک فراز وی شد. (تاریخ سیستان ).
وآن نامه چنان که بود بگشاد
بوسید و سبک بدست او داد.

نظامی .


سبک پرده ز روی کار برداشت
میان انجمن آواز برداشت .

نظامی .


سبک قاصدی را بدرگاه او
فرستاد و شد چشم برراه او.

نظامی .


بتندی سبک دست بردن بتیغ
بدندان گزد پشت دست دریغ.

سعدی (بوستان ).


سبک طوق و زنجیر از او باز کرد
چپ و راست پوئیدن آغاز کرد.

سعدی (بوستان ).


- جان ِ سبک :
نگه کن که چون کرد بی هیچ حاجت
بجان سبک جفت جسم گران را.

ناصرخسرو.


- جوش ِ سبک ؛ جوش کم ، ملایم : جمله را اندر سه من آب جوشی سبک بدهند پس در شیشه ٔ فراخ سر کنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- سبک سبک ؛ آرام آرام :
لعل کو دیرزاد و دیربقاست
لاله کآمد سبک سبک برخاست .

نظامی (هفت پیکر ص 45).


- سبک مایه ؛ کم مایه :
اَیا آنکه مهراب از این پایه نیست
بزرگست و گرد و سبک مایه نیست .

فردوسی .


- سبک شدن عنان ؛ مقابل عنان بازکشیدن :
سبک شدعنان و گران شد رکیب
سر سرکشان خیره گشت از نهیب .

فردوسی .


سبک شد عنان و گران شد رکیب
بلندی که دانست باز از نشیب .

فردوسی .


- گوش سبک ؛ مقابل گوش سنگین :
نزد او آن جوان چابک رفت
از غم ره گران و گوش سبک .

منطقی .



سبک . [ س ِ ب ِ ] (اِ) پرنده ای است عاشق و طالب نور آفتاب و این غیر از شب پره است چه این ، روزها بجانب قرص آفتاب پرواز کند. (برهان ). جانوری است پرنده که بخلاف شپّره عاشق نور آفتاب باشد. (الفاظ الادویه ).


سبک . [ س ُ ب ِ ] (ص ) سست . || (اِ) سستی . (برهان ).


سبک .[ س َ ] (ع مص ) گداختن چیزی را پس از ریختن . (منتهی الارب ). گداختن سیم و جز آن . (دهار) (تاج المصادر). ریختن . (منتهی الارب ). ریخته کردن زر و سیم . (تاج المصادر) (اقرب الموارد) (دهار). || پالودن .


سبک . [ س َ ] (ع اِ) ادبای قرن اخیر سبک را مجازاً بمعنی «طرز خاصی از نظم یا نثر» استعمال کرده اند و تقریباً آن را در برابر «استیل » اروپائیان نهاده اند. سبک در اصطلاح ادبیات عبارتست از روش خاص ادراک و بیان افکار بوسیله ٔ ترکیب کلمات و انتخاب الفاظ و طرز تعبیر. سبک اثر ادبی وجهه ٔ خاص خود را از لحاظ صورت و معنی القاء میکند، و آن نیز بنوبه ٔ خویش وابسته بطرز تفکر گوینده یا نویسنده درباره ٔ «حقیقت » میباشد. بنابراین سبک بمعنی عام خود عبارتست از تحقیق ادبی یک نوع ادراک در جهان که خصایص اصلی محول خویش (اثرمنظوم یا منثور) را مشخص می سازد. در عرف ادبیات نباید نوع را با سبک اشتباه کرد، چه نوع عبارتست از شکل ادبی که گوینده یا نویسنده به نثر خود میدهد، مثلاً در ادبیات اروپائیان گفته میشود: انواع درام ، انواع خنده آور، پس شکل ظاهری یک اثر ادبی جزء نوع محسوب میشود، اما در سبک از سجیه ٔ عمومی اثر شاعر یا نویسنده ، از لحاظ موضوع و انعکاسات محیط در آن بحث میشود، بنابراین سبک هم فکر و هم جنبه ٔ ممتاز آن ، و هم طرز تعبیر را در نظر میگیرد در صورتی که در نوع فقط طرز انشاء را بیان میکند. با ذکر این مقدمه باید دانست که هیچگاه نوع از سبک و سبک از نوع بی نیاز نیست بلکه هر دو لازم و ملزومند، چه هر اثر ادبی جزء یکی از انواع ادبیات بشمار میرود و در همان حال نیز سبکی دارد. مثلاً در ادبیات پارسی گلستان سعدی در نوع «مقامه نگاری » با مقامات حمیدی مشترک است ولی در سبک با آن اختلاف دارد. همچنین قصاید عرفی شیرازی در نوع شعر با قصاید عنصری مشترک است ولی از حیث سبک جداست . سبک شامل دو موضوع است : فکر یا معنی ، صورت یا شکل . از توجه بجهان بیرون فکری در ما تولید میشود و آن نمونه ای است از تأثیر محیط در فرد و ما آن فکر را با سوابق ذهنی خود منطبق و موافق میسازیم و با همان جنبه ٔ فکری خویش برای شنوندگان تعبیر میکنیم ، و این نمونه ای است از تأثیر فرد در محیط. هر موضوع و فکری ، شکل و قالبی برای تعبیر لازم دارد. خوانندگان یک اثر ادبی از روی مطالعه و آشنایی با شکل اثر، معنی را که منظور گوینده است درمی یابند. فکر در قالب جُمَل مستتر است و جداگانه بیان نمیشود. پس موضوع خود در ادبیات جزو شکل محسوب میگردد و هرگز نمیتواند از آن جدا باشد. از سوی دیگر مطلب یا فکر اصلی یک اثر ادبی شکل آن را تعیین میکند و همین یگانگی فکر و شکل یا معنی و صورت است که بنیاد سبک را تشکیل می دهد. (از سبک شناسی بهار ج 1ص ج د هَ و). طرز بیان اندیشه ٔ هنرآفرین که هم با چگونگی تفکر و هم با چگونگی تصویرسازیهای او نسبت مستقیم دارد سبک نام گرفته است ، سبک کامل واحدی است که از اندیشه ٔ هنرآفرین و تصاویری که او برای اندیشه ٔ خود از مواد حسی میسازد پدید می آید. باید دانست که سبک کلی ترین و عمیق ترین مقوله ٔ هنر است و هیچیک از بررسی هایی که برای هنر کرده اند به قدر بررسی سبک ، رسا وژرف و روشنی بخش نیست . هر هنرآفرینی برای بیان اندیشه ٔ خود به مدد اسلوب های هنری ، مواد هنری را بکار می گیرد و تصاویر یا صورت بندیهای حسی خاص بوجود می آورد. چون آزمایشها و اندیشه های هیچکس عین آزمایشها و اندیشه های دیگری نیست ، از این رو هر هنرآفرینی برای خود اندیشه و صورت سازیهای نسبةً مستقلی دارد. با بیان دیگر سبک هر هنرآفرینی مختص خود او و متناسب با شخصیت اوست ، بنابراین مسائل سبک مسائل شخصیت است ، مطابق قول لون گینوس سبک هر کس خود اوست ، شخصیت اوست . سبک هر هنرآفرین باآنکه ممکن است در نظر اول شخصی و خصوصی جلوه کند، جمعی است ، طبقاتی است . بدون رجوع به تاریخ تعارضات آن فهم نمی شود. درنتیجه سبک شناسی وابسته ٔ جامعه شناسی است ، در اثر عدم پیش رفت سبک آن را در قدیم بیشتر به «موهبت »، «الهام »، «نبوغ » اقامه میکردند ولی غافل از این بودند که این مواهب و الهامات خود مجهول اند. برای اطلاع بیشتر رجوع به مقاله ٔ آریان پور در مجله ٔ سخن سال 1340 هَ . ش . و سخن سنجی صورتگر شود.


فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ گران و سنگین] خفیف، کم وزن: هرکه را کیسه گران، سخت گرانمایه بُوَد / هر که را کیسه سبک، سخت سبکسار بُوَد (منوچهری: ۳۰ ).
۲. چست، چالاک، چابک.
۳. (قید ) [مجاز] راحت، آسان: از فراز آمدی سبک به نشیب / رنج بینی که بر شوی به فراز (مسعودسعد: ۲۵۱ ).
۴. دارای وزنی کمتر از انتظار.
۵. ویژگی غذای زودهضم.
۶. [مقابلِ سخت] ویژگی آبی که نمک دارد.
۷. [مجاز] بی اهمیت.
۸. [عامیانه] ویژگی رفتار مخالف هنجار، بدون وقار و سنگینی، جلف.
۹. [مجاز] خوش یمن، مبارک: دست سبک.
۱۰. [مجاز] آسان، کم زحمت.
۱۱. ویژگی وسیله ای که در قیاس با انواع دیگر آن دارای وزن، گنجایش، یا تجهیزات کمتری است: اسلحهٴ سبک.
۱۲. [قدیمی] شتابان: به تندی سبک دست بردن به تیغ / به دندان برد پشت دست دریغ (سعدی: ۱۴۷ ).
۱۳. [قدیمی] خوار و خفیف.
* سبک سنگین کردن: ‹سبک وسنگین کردن›
۱. چیزی را با دست تکان دادن و سبک و سنگینی آن را آزمودن.
۲. [مجاز] بها و ارزش چیزی را دید زدن.
۳. [مجاز] خوب و بد چیزهایی را سنجیدن و چیزهای خوب را بر گزیدن.
۱. طرز، روش، شیوه.
۲. (ادبی ) روش یا شیوۀ خاص شاعر یا نویسنده برای بیان مطالب و افکار خود، مانندِ طرز جمله بندی، استعمال الفاظ و ترکیبات، چگونگی تعبیرات، و بیان مضامین: سبْک خراسانی، سبْک عراقی، سبْک هندی.

۱. طرز؛ روش؛ شیوه.
۲. (ادبی) روش یا شیوۀ خاص شاعر یا نویسنده برای بیان مطالب و افکار خود، مانندِ طرز جمله‌بندی، استعمال الفاظ و ترکیبات، چگونگی تعبیرات، و بیان مضامین: سبْک خراسانی، سبْک عراقی، سبْک هندی.


۱. [مقابلِ گران و سنگین] خفیف؛ کم‌وزن: ◻︎ هرکه را کیسه گران، سخت گرانمایه بُوَد / هر‌که را کیسه سبک، سخت سبکسار بُوَد (منوچهری: ۳۰).
۲. چست؛ چالاک؛ چابک.
۳. (قید) [مجاز] راحت؛ آسان: ◻︎ از فراز آمدی سبک به نشیب / رنج بینی که بر شوی به فراز (مسعودسعد: ۲۵۱).
۴. دارای وزنی کمتر از انتظار.
۵. ویژگی غذای زودهضم.
۶. [مقابلِ سخت] ویژگی آبی که نمک دارد.
۷. [مجاز] بی‌اهمیت.
۸. [عامیانه] ویژگی رفتار مخالف هنجار؛ بدون وقار و سنگینی؛ جلف.
۹. [مجاز] خوش‌یمن؛ مبارک: دست سبک.
۱۰. [مجاز] آسان؛ کم‌زحمت.
۱۱. ویژگی وسیله‌ای که در قیاس با انواع دیگر آن دارای وزن، گنجایش، یا تجهیزات کمتری است: اسلحهٴ سبک.
۱۲. [قدیمی] شتابان: ◻︎ به‌تندی سبک دست بردن به تیغ / به دندان برد پشت دست دریغ (سعدی: ۱۴۷).
۱۳. [قدیمی] خوار و خفیف.
⟨ سبک‌سنگین کردن: ‹سبک‌وسنگین کردن›
۱. چیزی را با دست تکان دادن و سبک و سنگینی آن را آزمودن.
۲. [مجاز] بها و ارزش چیزی را دید زدن.
۳. [مجاز] خوب و بد چیزهایی را سنجیدن و چیزهای خوب را بر‌گزیدن.


دانشنامه عمومی

سبک در لغت به معنای طرز و شیوه و روش و طُور و قاعده است. همچنین، ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
سبک (ترانهٔ تیلور سوئیفت)
سبک (فیلم ۲۰۰۱)
سبک (فیلم ۲۰۰۴)
سبک (فیلم ۲۰۰۶)
سبک (فیلم ۲۰۰۸)
سبک (هنرهای تجسمی)

دانشنامه آزاد فارسی

سَبْک (Style)
(در لغت به معنای گداختن و فلز ذوب شده را در قالب ریختن است) طرز خاصی از نظم یا نثر در معنای عام، متمایز در سیاق کلام و نوع بیان و کاربرد واژه ها و عبارات با شیوه های دیگر گفتار و نوشتار. سبک فردی (یا شخصی) نیز شاعر و نویسنده را از انتخاب موضوع گرفته تا نوع کلمات، لحن و سیاق تألیف عناصر گوناگون، از دیگر سرایندگان و نویسندگان متمایز می کند. سبک را تقریباً معادل کلمۀ «استیل» فرانسوی، مأخوذ از واژۀ لاتینی استیلوس گرفته اند، که خود نوعی قلم فلزی برای نقش کردن حروف و کلمات بر روی موم بوده است. در ادبیات غرب، سبک را از دیدگاه های گوناگون نگریسته اند. افلاطون سبک را کیفیتی می داند که شاعر یا نویسنده از نظر الگوی کلام از آن برخوردار است. از دید ارسطو، سبک ویژگی ذاتی کلام است و سیسرون آن را آرایۀ کلام می داند. سبک را برحسب شیوۀ نگارش، نوع کلام، دورۀ محل رشد و مخاطبان نیز می توان تقسیم بندی کرد. در قرن ۲۰ تکامل نقد ادبی و تحولات زبان شناسی باعث شد مکتب سبک شناسی علمی به وجود آید. در ادبیات فارسی توجه به سبک به صورتی پراکنده نزد شاعران و ادیبان پیشینه ای دیرینه دارد. خاقانی از «طریق» و نظامی از «شیوۀ» خود سخن می گویند. کلمۀ «سبک» در ایران نخستین بار در مجمع الفصحای رضاقلی خان هدایت در کنار واژه های طرز، طریقه، سیاق و شیوه آمده است. در ادبیات کلاسیک و سنتی ایران، برای شعر، سه سبک خراسانی (یا ترکستانی)، عراقی و هندی (یا اصفهانی) برشمرده اند. سبک خراسانی از نیمۀ قرن ۴ تا نیمۀ قرن ۶ق غالب بود. در این سبک عنصر واقع گرایی غلبه دارد، کلام فخیم است، و صناعات پیچیدۀ مجازی کمتر دیده می شود. رودکی، عنصری، فرّخی و منوچهری از بزرگان سبک خراسانی اند. سبک عراقی از قرن ۷ق آغاز می شود و تا اواخر قرن ۱۰ق ادامه می یابد. از خصوصیات عمدۀ آن تأثیر تصوف و عرفان، ورود تعبیرات استعاری و کنایی، اصطلاحات علمی، و گستردگی موضوعات است. سعدی و نظامی و حافظ از برجسته ترین شاعران سبک عراقی اند. سبک هندی از قرن ۱۰ق به بعد رواج یافت و بنیادگذار آن عبدالرحمان جامی است. سبک هندی را سبک مضمون خوانده اند، که هر بیت آن مقصود و مفهومی مجزا را می رساند. از خصوصیات این سبک پیچیدگی و تعقید و مجازهای بعید است. مهم ترین شاعران سبک هندی صائب تبریزی، کلیم کاشانی، بیدل دهلوی و عرفی اند. ملک الشعرای بهار، در سبک شناسی، برخلاف دیگران نام گذاری این سبک ها را مکانی نمی داند و نام گذاری آن ها را معلول زمان پیدایش سبک ها می شمارد. نثر فارسی را نیز برحَسَب زمان به شش دوره تقسیم کرده اند: سبک دورۀ سامانی (۳۰۰ـ۴۵۰ق)، سبک دورۀ غزنوی و اوایل سلجوقی (۴۵۰ـ۵۵۰ق)، سبک اواخر دورۀ سلجوقی و عصر خوارزمیان، سبک دورۀ مغول (۶۰۰ـ۱۲۰۰ق)، سبک دورۀ بازگشت ادبی (۱۲۰۰ـ۱۳۰۰ق)، و سبک دورۀ ساده نویسی (۱۳۰۰ق به بعد).

فرهنگ فارسی ساره

شیوه، سایاگ


فرهنگستان زبان و ادب

{style} [باستان شناسی، ورزش] [باستان شناسی] مجموعه ای از خصیصه های متمایزکنندۀ گروهی از آثار در دورۀ زمانی و گسترۀ مکانی معین [ورزش] شیوۀ خاص اجرای مهارت ها و فنون در بسیاری از رشته های ورزشی

گویش اصفهانی

تکیه ای: sebok
طاری: sobok
طامه ای: sobok
طرقی: sobok
کشه ای: sobok
نطنزی: sobok


گویش مازنی

آهنگی با ریتم تند که در ریسمان بازی توسط سرنا و نقاره به ...


/sabek/ آهنگی با ریتم تند که در ریسمان بازی توسط سرنا و نقاره به اجرا در می آیداین قطعه از نغمات موسیقی مراسمی مازندران است

پیشنهاد کاربران

روش نگارس

دو معنی دارد ، کم وزن و روش و شیوه

سبک : شیوه ی استفاده ازتکنیک های سینمایی مشخص که معمولا برای فیلمسازان بزرگ منحصر به فرداست ومی تواند فیلم یا گروهی ازفیلمهای هم شکل را پدید آورد. ( اصطلاح سینمایی )

سبْک: [اصطلاح مداحی ] در فن مداحی، مقصود " آهنگ" و "شیوه" خواندن مرثیه یا نوحه است.

سَبُک: در پهلوی سپک sapuk در بیت زیر قید است به معنی چُست و چالاک ، تند ، شتابان بکار رفته است . .
( ( هرانچ از گل آمد چو بشناختند
سبک ، خشت را ، کالبد ساختند ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 267. )


کم وزن، بی اراده ،
متضاد:سنگین

سبک و سیاق:روش


کلمات دیگر: