[ویکی اهل البیت] سید مجتبی میرلوحی معروف به نواب صفوی طلبه و مبارز اسلامی و بنیان گذار فدائیان اسلام است که در ترور حسین علاء و احمد کسروی نقش مستقیم داشت.
سال 1303 هجری شمسی است. آفتاب در پس ابرهای سیاه ستم، آخرین نفس های خود را می کشد. نور کم سویی به زمین می رسد. پاها در بند است. دست ها رهایی ندارند و فریادها در گلو خفه می شوند. ناگاه صدای کودکی در فضای خانه می پیچد. ستاره ای به خانه کوچک آقا سید جواد قدم می نهد. نوای آسمانی دعا بر زبان پدر جاری می شود. آقا سید جواد میرلوحی نام فرزند را سید مجتبی می گذارد تا در لحظه لحظه زندگی به یاد خاندان پیامبر باشد.
سید مجتبی هنوز اندک سالی است که با دنیای خردسالی فاصله گرفته است. او سوره های قرآن را به تشویق پدر و مادر خویش حفظ می کند و با پدر روحانی خود در مجالس پرنور قرائت قرآن شرکت فعال دارد. قرآن مجید کتاب زندگی اوست و به آن عشق می ورزد. هفت ساله است که راهی دبستان می شود و پس از اتمام دوره ابتدایی در «مدرسه حکیم نظامی» وارد مدرسه صنعتی آلمانی ها می گردد.
رضاخان که به تازگی از طرف دولت استعمارگر انگلیس به سلطنت رسیده است از مخالفان سرسخت اسلام و روحانیت است. از نخستین کارهای او منع بکارگیری تاریخ هجری قمری است. تاریخ هجری شمسی جایگزین تاریخ قمری می شود و او نام این تهاجم وسیع بر ضد فرهنگ اسلامی را طرد یک سنت عربی تحمیل شده می نامد.
بعد از تغییر تاریخ، بر سر گذاشتن کلاه پهلوی شبیه کلاه سربازی، برای همه اجباری می گردد. چیزی نمی گذرد که او مدارس را مختلط اعلام می کند و دختر و پسر را در کنار هم قرار می دهد. پسرها باید هنگام مدرسه رفتن، شلوار کوتاه بپا کنند و دخترها باید حجاب اسلامی را به کناری نهند. در این حال روحانیان بیدارگر با تهاجم فرهنگی استعمار و اسلام زدایی رضاخان به مبارزه برمی خیزند و بر ضد وی قیام های اصلاحی مختلفی را برپا می دارند. در چنین زمانی است که آقا سید جواد میرلوحی، پدر سید مجتبی مجبور می گردد از پوشیدن لباس روحانیت صرف نظر کند. رضاخان دستور داده است تا مردم همه از لباس یک شکل استفاده کنند در این زمان آقا سید جواد از فرصت استفاده نموده، برای احقاق حقوق مظلومان، در دادگستری وکیل دعاوی می شود.
چندی نمی گذرد که با داور وزیر دادگستری ـ سال 1315 یا 1314 ـ درگیر می شود و در پی گفتگوی اعتراض آمیز به نظام ستم شاهی پهلوی، گوش وزیر را با سیلی خود آشنا می سازد و خود روانه زندان می گردد. سه سال در زندان رضاخانی می ماند و بعد از سه سال به دیدار خدا می شتابد. با رحلت پدر، سید محمد نواب صفوی، دایی سید مجتبی سرپرستی خانواده ایشان را بر عهده می گیرد. سید مجتبی عشق و علاقه زیادی به دروس اسلامی دارد و مایل است به دروس حوزه بپردازد. لیکن دایی وی که سرپرستی او را بر عهده گرفته و خود قاضی دادگستری است با سید مخالفت می کند.
سید مجتبی از عقیده خود دست برنمی دارد و در مسجدی که در خانی آباد است، شروع به فراگیری درس های حوزه می کند و همزمان در مدرسه آلمانی ها به دروس جدید می پردازد. سید در عصری واقع شده است که نظام آموزشی غرب در کشور به صورت نوشدارویی برای پیشرفت به مردم عرضه می شود. وی در یکی از مدارس غربی تحصیل می کند. در مدرسه چیزهایی مطرح است که با آرمان های اسلامی وی سازگار نیست. او در فرصت های مناسب آن چه را فهمیده به همکلاسی های خویش می گوید و اوضاع سیاسی، فرهنگی و اقتصادی کشور را برای آنان شرح می دهد.
سید در 17 آذر 1321 ش. در یک سخنرانی پرشور از دانش آموزان می خواهد تا به سوی مجلس رفته، نسبت به هجوم اجانب و تهدید فرهنگ غرب اعتراض نمایند و در خواستشان را طرح کنند.
سال 1303 هجری شمسی است. آفتاب در پس ابرهای سیاه ستم، آخرین نفس های خود را می کشد. نور کم سویی به زمین می رسد. پاها در بند است. دست ها رهایی ندارند و فریادها در گلو خفه می شوند. ناگاه صدای کودکی در فضای خانه می پیچد. ستاره ای به خانه کوچک آقا سید جواد قدم می نهد. نوای آسمانی دعا بر زبان پدر جاری می شود. آقا سید جواد میرلوحی نام فرزند را سید مجتبی می گذارد تا در لحظه لحظه زندگی به یاد خاندان پیامبر باشد.
سید مجتبی هنوز اندک سالی است که با دنیای خردسالی فاصله گرفته است. او سوره های قرآن را به تشویق پدر و مادر خویش حفظ می کند و با پدر روحانی خود در مجالس پرنور قرائت قرآن شرکت فعال دارد. قرآن مجید کتاب زندگی اوست و به آن عشق می ورزد. هفت ساله است که راهی دبستان می شود و پس از اتمام دوره ابتدایی در «مدرسه حکیم نظامی» وارد مدرسه صنعتی آلمانی ها می گردد.
رضاخان که به تازگی از طرف دولت استعمارگر انگلیس به سلطنت رسیده است از مخالفان سرسخت اسلام و روحانیت است. از نخستین کارهای او منع بکارگیری تاریخ هجری قمری است. تاریخ هجری شمسی جایگزین تاریخ قمری می شود و او نام این تهاجم وسیع بر ضد فرهنگ اسلامی را طرد یک سنت عربی تحمیل شده می نامد.
بعد از تغییر تاریخ، بر سر گذاشتن کلاه پهلوی شبیه کلاه سربازی، برای همه اجباری می گردد. چیزی نمی گذرد که او مدارس را مختلط اعلام می کند و دختر و پسر را در کنار هم قرار می دهد. پسرها باید هنگام مدرسه رفتن، شلوار کوتاه بپا کنند و دخترها باید حجاب اسلامی را به کناری نهند. در این حال روحانیان بیدارگر با تهاجم فرهنگی استعمار و اسلام زدایی رضاخان به مبارزه برمی خیزند و بر ضد وی قیام های اصلاحی مختلفی را برپا می دارند. در چنین زمانی است که آقا سید جواد میرلوحی، پدر سید مجتبی مجبور می گردد از پوشیدن لباس روحانیت صرف نظر کند. رضاخان دستور داده است تا مردم همه از لباس یک شکل استفاده کنند در این زمان آقا سید جواد از فرصت استفاده نموده، برای احقاق حقوق مظلومان، در دادگستری وکیل دعاوی می شود.
چندی نمی گذرد که با داور وزیر دادگستری ـ سال 1315 یا 1314 ـ درگیر می شود و در پی گفتگوی اعتراض آمیز به نظام ستم شاهی پهلوی، گوش وزیر را با سیلی خود آشنا می سازد و خود روانه زندان می گردد. سه سال در زندان رضاخانی می ماند و بعد از سه سال به دیدار خدا می شتابد. با رحلت پدر، سید محمد نواب صفوی، دایی سید مجتبی سرپرستی خانواده ایشان را بر عهده می گیرد. سید مجتبی عشق و علاقه زیادی به دروس اسلامی دارد و مایل است به دروس حوزه بپردازد. لیکن دایی وی که سرپرستی او را بر عهده گرفته و خود قاضی دادگستری است با سید مخالفت می کند.
سید مجتبی از عقیده خود دست برنمی دارد و در مسجدی که در خانی آباد است، شروع به فراگیری درس های حوزه می کند و همزمان در مدرسه آلمانی ها به دروس جدید می پردازد. سید در عصری واقع شده است که نظام آموزشی غرب در کشور به صورت نوشدارویی برای پیشرفت به مردم عرضه می شود. وی در یکی از مدارس غربی تحصیل می کند. در مدرسه چیزهایی مطرح است که با آرمان های اسلامی وی سازگار نیست. او در فرصت های مناسب آن چه را فهمیده به همکلاسی های خویش می گوید و اوضاع سیاسی، فرهنگی و اقتصادی کشور را برای آنان شرح می دهد.
سید در 17 آذر 1321 ش. در یک سخنرانی پرشور از دانش آموزان می خواهد تا به سوی مجلس رفته، نسبت به هجوم اجانب و تهدید فرهنگ غرب اعتراض نمایند و در خواستشان را طرح کنند.
wikiahlb: شهید_نواب_صفوی