مترادف نمودار : جدول، دیاگرام، طرح، منحنی، نقشه، نمونه، آشکار، پدیدار، پیدا، ظاهر، مشهود، نمایان، هویدا، سند، شاهد، علامت، نماد، نماینده
نمودار
مترادف نمودار : جدول، دیاگرام، طرح، منحنی، نقشه، نمونه، آشکار، پدیدار، پیدا، ظاهر، مشهود، نمایان، هویدا، سند، شاهد، علامت، نماد، نماینده
فارسی به انگلیسی
apparent, visible, [n.] graph
barometer, chart, diagram, graph, outward, schema, scheme, testament
فارسی به عربی
تخطیط , رسم بیانی , مخطط
مترادف و متضاد
سند، شاهد، علامت، نماد، نماینده
نمودار
جدول، دیاگرام، طرح، منحنی، نقشه، نمونه
آشکار، پدیدار، پیدا، ظاهر، مشهود، نمایان، هویدا
۱. جدول، دیاگرام، طرح، منحنی، نقشه، نمونه
۲. آشکار، پدیدار، پیدا، ظاهر، مشهود، نمایان، هویدا
۳. سند، شاهد، علامت، نماد، نماینده
فرهنگ فارسی
ظاهر، نمایان، آشکار، مانند، نظیر، نشان، علامت
۱ - ( صفت ) هویدا آشکار.۲- مرئیمشهود. ۳- معروفمشهور.۴- (اسم ) مقداری کم و جزیی از چیزی که دال بر بسیار و کلی باشد نمونه : نموداری که از مه تا بماهی است طلسمی بر سر گنج الهی است . ( نظامی .گنجینه ص ۵ ) ۱۵۸ - نشان نشانه علامت . ۶ - نقشه . ۷ - کارنامه .۸ - دلیلبرهانحجت . ۹ - راهنما سرمشق : جهانیان را مقرر است که بدیهه رای و اول فکرت شاهانشاه دنیا... نمودار عقل کل و راهبر روح قدس است ... ۱٠ - جدول معرف چیزی : و اشارات و مواعظ آن را فهرست مصالح دین و دنیا و نمودار سیاست خواص و عوام شناخت ... ۱۱ - جدولی که صعود و نزول تعداد محصول مصنوع وارادتصادرات و غیره را با ترسیم خطوط نشان دهدگرافیک .۱۲ - مثال شاهد. ۱۳- طریق امتحان و تحقیق درجه طالع مانند [ نمودار بطلمیوس ] و [ نموداروالیس ] جمع :نمودارات .
۱ - ( صفت ) هویدا آشکار.۲- مرئیمشهود. ۳- معروفمشهور.۴- (اسم ) مقداری کم و جزیی از چیزی که دال بر بسیار و کلی باشد نمونه : نموداری که از مه تا بماهی است طلسمی بر سر گنج الهی است . ( نظامی .گنجینه ص ۵ ) ۱۵۸ - نشان نشانه علامت . ۶ - نقشه . ۷ - کارنامه .۸ - دلیلبرهانحجت . ۹ - راهنما سرمشق : جهانیان را مقرر است که بدیهه رای و اول فکرت شاهانشاه دنیا... نمودار عقل کل و راهبر روح قدس است ... ۱٠ - جدول معرف چیزی : و اشارات و مواعظ آن را فهرست مصالح دین و دنیا و نمودار سیاست خواص و عوام شناخت ... ۱۱ - جدولی که صعود و نزول تعداد محصول مصنوع وارادتصادرات و غیره را با ترسیم خطوط نشان دهدگرافیک .۱۲ - مثال شاهد. ۱۳- طریق امتحان و تحقیق درجه طالع مانند [ نمودار بطلمیوس ] و [ نموداروالیس ] جمع :نمودارات .
نگارهای که در آن نمرههای یک فرد یا گروهی از افراد در آزمونهای مختلف بازنمایی میشود
فرهنگ معین
(نُ یا نَ ) [ په . ] ۱ - (ص فا. ) پدیدار، هویدا. ۲ - (اِ. ) جدولی که مقدار صعود و نزول چیزی را نشان دهد.
لغت نامه دهخدا
نمودار. [ ن ُ / ن ِ ] (نف ) نمایان . مرئی . (برهان قاطع). مشهود. (فرهنگ فارسی معین ). پیدا. ظاهر. آشکار. (انجمن آرا) پدیدار. هویدا. تابان . (ناظم الاطباء). چیزی که در نظر نماید. (از رشیدی ) :
نموداری که از مه تا به ماهی است
طلسمی بر سر گنج الهی است .
در هرچه بنگرم تو نمودار بوده ای
ای نانموده رخ تو چه بسیار بوده ای .
و نیز رجوع به نمودار شدن و نمودار کردن شود. || شاخص . برجسته . مشخص . نمایان : و این دولت تا قیامت ، سردار و نمودار دولت ها باد. (راحة الصدور). || معروف . مشهور. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || نماینده . نشان دهنده . معلن . مظهر. (یادداشت مؤلف ) :
ای نمودار معجزات مسیح
ای سزاوار پیشگاه قباد.
شجاعت را دل پاکش مثال است
سخاوت را کف رادش نمودار.
نمودار اکسیر پنهانیم
ببینید در صبح پیشانیم .
به تسلیم او چون مسلم شوی
نمودار سرّ دو عالم شوی .
|| (اِ) راهنما. سرمشق . (فرهنگ فارسی معین ). رهبر. (از انجمن آرا) : و تجارب متقدمان را نمودار عادت خویش گرداند. (کلیله و دمنه ). آن را نمودار سیاست خواص و عوام ساخت . (کلیله و دمنه ). و شاوروهن ّ و خالفوهن ّ دستور اعتبار ونمودار اختبار باید ساخت . (سندبادنامه ص 112).
مددکارفکر شبانروز من
نمودار طبع نوآموز من .
|| نمایش . (ناظم الاطباء). || نقش و صورتی که پدید آرند. (یادداشت مؤلف ) :
جام جهان نمای دم توست و شاه را
اندر جهان نظر به نمودار جام توست .
|| دلیل . (برهان قاطع) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). برهان . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). شاهد. حجت . (فرهنگ فارسی معین ). بیّنه . گواه . (یادداشت مؤلف ) :
نمودار گفتار من ، من بسم
بر این داستان عبرت هر کسم .
خدا را گرچه عبرت هاست بسیار
قیامت را بس این عبرت نمودار.
و دلیلی از این روشن تر و نموداری از این معین تر تواند بود؟ (جهانگشای جوینی ). || نشان . علامت . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). نشانه . (فرهنگ فارسی معین ) : مرایاد می داد از آن خواب که به زمین داور دیده بود که جده ٔ تو نیکو تعبیر کرد و راست آمد و من خدمت کردم وگفتم این نموداری است از آن که خداوند دید. (تاریخ بیهقی ).
درایشان ز رحمت نمودار نه
کشندم همی تشنه و گرسنه .
ای خواجه ٔ فرزانه علی بن محمد
وی نائب عیسی به دو صدگونه نمودار.
هم نمودار سجود صمد است
شمنان را که هوای صنم است .
جوانی دید زیباروی بر در
نمودار جهانداریش در سر.
تعبیه ای را که در او کارهاست
جنبش افلاک نمودارهاست .
و مثال آن [ ذراع ] بر ستون مسجد اعظم منقش کردند و نشان و نمودار آن تا الیوم باقی است . (تاریخ قم ص 29). || نمونه . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). مقداری کم و جزئی از چیزی که دال بر بسیار و کلی باشد. (فرهنگ فارسی معین ). انموذج . (بحر الجواهر). نموده . نموذج . (یادداشت مؤلف ). مثال . شاهد :
صنع یزدان بزم و رزم تو مرا بنمود و گفت
کآن نمودار جنان است این نمودار سقر.
هست از دل و طبع او نموداری
خورشید به روشنی و تابانی .
این جهان زآن جهان نمودار است
لیکن آن زنده اینْت مردار است .
نمودند هر یک به گفتار خویش
نموداری از نقش پرکار خویش .
سفر کعبه نمودار ره آخرت است
گرچه رمز رهش از صورت دنیا شنوند.
اگر به ذکر جزئیات وقایع... اشتغال رود این سواد ده مجلد شود، و این صورت بر وجه نمودار ایراد افتاد. (بدایعالازمان ). و این قدر که یاد کردیم نمودار بسنده باشد. (بیان الادیان ). و گفتی آب آتش فشان او نموداری از حمیم است . (تاج المآثر). و بغداد را جهت نمودار گفتیم ، چه در ولایت خوارزم و ترکستان نیز بر آب جیحون بسیار بکارند. (فلاحت نامه ).
هر روز صد نقش ظفر گردون پدیدار آورد
تا شه کدامین خوش کند پیشش نمودار آورد.
حبذا بزم عشرت آهنگش
که نموداری از جنان باشد.
|| شبیه . (برهان قاطع). چیزی که شبیه باشد به چیزی . (از آنندراج ). مانند. (جهانگیری ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). شبه . (ناظم الاطباء). مثال . (فرهنگ فارسی معین ) : پس شکر کن آن پادشاهی را که تو را بیافرید... و مملکتی داد به تو نمودار مملکت خویش . (کیمیای سعادت ).
ای نمودار سپهر لاجورد
گشته ایمن چون سپهر از گرم و سرد.
ملک تعالی از نسل اسراییل [ جد سلجوقیان ] سلیمانی را بفرستاد که ملک موروث او نمودار عهد نوشیروان است . (راحةالصدور). به هر حال اصفهان نمودار بهشت است . (راحةالصدور).
بر آهنگ آن ناله کآنجا شنید
نموداری آورد اینجا پدید.
تا از فاخرات ثیاب نسیج به کردار قبه ٔ خضرا و نمودار گنبد اعلی . (جهانگشای جوینی ).
- برنمودار ؛ شبیه . به سان :
برنمودار چرخ صندل فام
صندلی کرد شاه جامه و جام .
|| نقشه . || کارنامه . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || در نجوم ، طریق امتحان و تحقیق درجه ٔ طالع، مانند نمودار بطلمیوس و نمودار والیس . (فرهنگ فارسی معین ). طریقه ٔ به دست آوردن طالع تحقیقی مولود است با قواعدی چند بعد از تولد، و این قواعد را نمودارات گویند، و نمودارات بر چند گونه است : نمودارات هرمس ، نمودارات زرادشت ، نمودارات والیس و نمودارات بطلمیوس . (یادداشت مؤلف ). به اصطلاح منجمین آن است که چون از مولودی ، طالع وقت ولادت پنجمین معلوم شود و خواهند که آن را به نوعی معلوم کنند که اقرب به تحقیق بود برای آن حیلتی سازند و آن را نمودار نام باشد، و در این فرقه پنج نمودار مشهور است : نمودار برمس ، نمودار بطلمیوس ، نمودار هندیان ، نموداروالیس ، نمودار حکیم ماشأاﷲ مصری . (آنندراج ) :
من که خاقانیم نموداری
مختصر دیده ام ز طالع خویش .
اگر نارد نمودار خدائی
در اصطرلاب فکرت روشنائی .
نمودار والیس داناکجاست
بداند مگر کاین گزند از چه خاست .
در نمودار زیج و اصطرلاب
درکشیدی ز روی غیب نقاب .
نمودار گیتی گشائی تو راست
خلل خصم را مومیائی تو راست .
|| نمودار به جای گرافیک پذیرفته شده ، و آن خطی است که بالا و پائین رفتن مقدار متغیری را نمایش دهد و برای رسم آن دو محور عمود بر یکدیگر با صفحه ای شطرنجی اختیار می شود و تغییر مقدار را در خانه های آن کاغذ معین مینماید. (لغات فرهنگستان ). جدولی که صعود و نزول تعداد محصول و مصنوع و واردات و صادرات و غیره را با ترسیم خطوط نشان دهد. گرافیک . (فرهنگ فارسی معین ). || شکل یاخطی که از پیوستن مجموع نقاطی بر صفحه ٔ گرافیک پدیدآید. (لغات فرهنگستان ). منحنی .
نموداری که از مه تا به ماهی است
طلسمی بر سر گنج الهی است .
نظامی .
در هرچه بنگرم تو نمودار بوده ای
ای نانموده رخ تو چه بسیار بوده ای .
اوحدی (انجمن آرا).
و نیز رجوع به نمودار شدن و نمودار کردن شود. || شاخص . برجسته . مشخص . نمایان : و این دولت تا قیامت ، سردار و نمودار دولت ها باد. (راحة الصدور). || معروف . مشهور. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || نماینده . نشان دهنده . معلن . مظهر. (یادداشت مؤلف ) :
ای نمودار معجزات مسیح
ای سزاوار پیشگاه قباد.
فرخی .
شجاعت را دل پاکش مثال است
سخاوت را کف رادش نمودار.
عنصری .
نمودار اکسیر پنهانیم
ببینید در صبح پیشانیم .
نظامی .
به تسلیم او چون مسلم شوی
نمودار سرّ دو عالم شوی .
نزاری .
|| (اِ) راهنما. سرمشق . (فرهنگ فارسی معین ). رهبر. (از انجمن آرا) : و تجارب متقدمان را نمودار عادت خویش گرداند. (کلیله و دمنه ). آن را نمودار سیاست خواص و عوام ساخت . (کلیله و دمنه ). و شاوروهن ّ و خالفوهن ّ دستور اعتبار ونمودار اختبار باید ساخت . (سندبادنامه ص 112).
مددکارفکر شبانروز من
نمودار طبع نوآموز من .
نزاری .
|| نمایش . (ناظم الاطباء). || نقش و صورتی که پدید آرند. (یادداشت مؤلف ) :
جام جهان نمای دم توست و شاه را
اندر جهان نظر به نمودار جام توست .
سوزنی .
|| دلیل . (برهان قاطع) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). برهان . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). شاهد. حجت . (فرهنگ فارسی معین ). بیّنه . گواه . (یادداشت مؤلف ) :
نمودار گفتار من ، من بسم
بر این داستان عبرت هر کسم .
فردوسی .
خدا را گرچه عبرت هاست بسیار
قیامت را بس این عبرت نمودار.
نظامی .
و دلیلی از این روشن تر و نموداری از این معین تر تواند بود؟ (جهانگشای جوینی ). || نشان . علامت . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). نشانه . (فرهنگ فارسی معین ) : مرایاد می داد از آن خواب که به زمین داور دیده بود که جده ٔ تو نیکو تعبیر کرد و راست آمد و من خدمت کردم وگفتم این نموداری است از آن که خداوند دید. (تاریخ بیهقی ).
درایشان ز رحمت نمودار نه
کشندم همی تشنه و گرسنه .
شمسی (یوسف و زلیخا).
ای خواجه ٔ فرزانه علی بن محمد
وی نائب عیسی به دو صدگونه نمودار.
سنائی .
هم نمودار سجود صمد است
شمنان را که هوای صنم است .
خاقانی .
جوانی دید زیباروی بر در
نمودار جهانداریش در سر.
نظامی .
تعبیه ای را که در او کارهاست
جنبش افلاک نمودارهاست .
نظامی .
و مثال آن [ ذراع ] بر ستون مسجد اعظم منقش کردند و نشان و نمودار آن تا الیوم باقی است . (تاریخ قم ص 29). || نمونه . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). مقداری کم و جزئی از چیزی که دال بر بسیار و کلی باشد. (فرهنگ فارسی معین ). انموذج . (بحر الجواهر). نموده . نموذج . (یادداشت مؤلف ). مثال . شاهد :
صنع یزدان بزم و رزم تو مرا بنمود و گفت
کآن نمودار جنان است این نمودار سقر.
معزی .
هست از دل و طبع او نموداری
خورشید به روشنی و تابانی .
مختاری .
این جهان زآن جهان نمودار است
لیکن آن زنده اینْت مردار است .
نظامی .
نمودند هر یک به گفتار خویش
نموداری از نقش پرکار خویش .
نظامی (از آنندراج ).
سفر کعبه نمودار ره آخرت است
گرچه رمز رهش از صورت دنیا شنوند.
خاقانی .
اگر به ذکر جزئیات وقایع... اشتغال رود این سواد ده مجلد شود، و این صورت بر وجه نمودار ایراد افتاد. (بدایعالازمان ). و این قدر که یاد کردیم نمودار بسنده باشد. (بیان الادیان ). و گفتی آب آتش فشان او نموداری از حمیم است . (تاج المآثر). و بغداد را جهت نمودار گفتیم ، چه در ولایت خوارزم و ترکستان نیز بر آب جیحون بسیار بکارند. (فلاحت نامه ).
هر روز صد نقش ظفر گردون پدیدار آورد
تا شه کدامین خوش کند پیشش نمودار آورد.
امیرخسرو (آنندراج ).
حبذا بزم عشرت آهنگش
که نموداری از جنان باشد.
سنجر کاشی (آنندراج ).
|| شبیه . (برهان قاطع). چیزی که شبیه باشد به چیزی . (از آنندراج ). مانند. (جهانگیری ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). شبه . (ناظم الاطباء). مثال . (فرهنگ فارسی معین ) : پس شکر کن آن پادشاهی را که تو را بیافرید... و مملکتی داد به تو نمودار مملکت خویش . (کیمیای سعادت ).
ای نمودار سپهر لاجورد
گشته ایمن چون سپهر از گرم و سرد.
انوری .
ملک تعالی از نسل اسراییل [ جد سلجوقیان ] سلیمانی را بفرستاد که ملک موروث او نمودار عهد نوشیروان است . (راحةالصدور). به هر حال اصفهان نمودار بهشت است . (راحةالصدور).
بر آهنگ آن ناله کآنجا شنید
نموداری آورد اینجا پدید.
نظامی .
تا از فاخرات ثیاب نسیج به کردار قبه ٔ خضرا و نمودار گنبد اعلی . (جهانگشای جوینی ).
- برنمودار ؛ شبیه . به سان :
برنمودار چرخ صندل فام
صندلی کرد شاه جامه و جام .
نظامی .
|| نقشه . || کارنامه . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || در نجوم ، طریق امتحان و تحقیق درجه ٔ طالع، مانند نمودار بطلمیوس و نمودار والیس . (فرهنگ فارسی معین ). طریقه ٔ به دست آوردن طالع تحقیقی مولود است با قواعدی چند بعد از تولد، و این قواعد را نمودارات گویند، و نمودارات بر چند گونه است : نمودارات هرمس ، نمودارات زرادشت ، نمودارات والیس و نمودارات بطلمیوس . (یادداشت مؤلف ). به اصطلاح منجمین آن است که چون از مولودی ، طالع وقت ولادت پنجمین معلوم شود و خواهند که آن را به نوعی معلوم کنند که اقرب به تحقیق بود برای آن حیلتی سازند و آن را نمودار نام باشد، و در این فرقه پنج نمودار مشهور است : نمودار برمس ، نمودار بطلمیوس ، نمودار هندیان ، نموداروالیس ، نمودار حکیم ماشأاﷲ مصری . (آنندراج ) :
من که خاقانیم نموداری
مختصر دیده ام ز طالع خویش .
خاقانی .
اگر نارد نمودار خدائی
در اصطرلاب فکرت روشنائی .
نظامی .
نمودار والیس داناکجاست
بداند مگر کاین گزند از چه خاست .
نظامی .
در نمودار زیج و اصطرلاب
درکشیدی ز روی غیب نقاب .
نظامی .
نمودار گیتی گشائی تو راست
خلل خصم را مومیائی تو راست .
امیرخسرو (آنندراج ).
|| نمودار به جای گرافیک پذیرفته شده ، و آن خطی است که بالا و پائین رفتن مقدار متغیری را نمایش دهد و برای رسم آن دو محور عمود بر یکدیگر با صفحه ای شطرنجی اختیار می شود و تغییر مقدار را در خانه های آن کاغذ معین مینماید. (لغات فرهنگستان ). جدولی که صعود و نزول تعداد محصول و مصنوع و واردات و صادرات و غیره را با ترسیم خطوط نشان دهد. گرافیک . (فرهنگ فارسی معین ). || شکل یاخطی که از پیوستن مجموع نقاطی بر صفحه ٔ گرافیک پدیدآید. (لغات فرهنگستان ). منحنی .
نمودار. [ ن ُ / ن ِ ] ( نف ) نمایان. مرئی. ( برهان قاطع ). مشهود. ( فرهنگ فارسی معین ). پیدا. ظاهر. آشکار. ( انجمن آرا ) پدیدار. هویدا. تابان. ( ناظم الاطباء ). چیزی که در نظر نماید. ( از رشیدی ) :
نموداری که از مه تا به ماهی است
طلسمی بر سر گنج الهی است.
ای نانموده رخ تو چه بسیار بوده ای.
ای نمودار معجزات مسیح
ای سزاوار پیشگاه قباد.
سخاوت را کف رادش نمودار.
ببینید در صبح پیشانیم.
نمودار سرّ دو عالم شوی.
مددکارفکر شبانروز من
نمودار طبع نوآموز من.
جام جهان نمای دم توست و شاه را
اندر جهان نظر به نمودار جام توست.
نمودار گفتار من ، من بسم
بر این داستان عبرت هر کسم.
قیامت را بس این عبرت نمودار.
نموداری که از مه تا به ماهی است
طلسمی بر سر گنج الهی است.
نظامی.
در هرچه بنگرم تو نمودار بوده ای ای نانموده رخ تو چه بسیار بوده ای.
اوحدی ( انجمن آرا ).
و نیز رجوع به نمودار شدن و نمودار کردن شود. || شاخص. برجسته. مشخص. نمایان : و این دولت تا قیامت ، سردار و نمودار دولت ها باد. ( راحة الصدور ). || معروف. مشهور. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). || نماینده. نشان دهنده. معلن. مظهر. ( یادداشت مؤلف ) :ای نمودار معجزات مسیح
ای سزاوار پیشگاه قباد.
فرخی.
شجاعت را دل پاکش مثال است سخاوت را کف رادش نمودار.
عنصری.
نمودار اکسیر پنهانیم ببینید در صبح پیشانیم.
نظامی.
به تسلیم او چون مسلم شوی نمودار سرّ دو عالم شوی.
نزاری.
|| ( اِ ) راهنما. سرمشق. ( فرهنگ فارسی معین ). رهبر. ( از انجمن آرا ) : و تجارب متقدمان را نمودار عادت خویش گرداند. ( کلیله و دمنه ). آن را نمودار سیاست خواص و عوام ساخت. ( کلیله و دمنه ). و شاوروهن و خالفوهن دستور اعتبار ونمودار اختبار باید ساخت. ( سندبادنامه ص 112 ).مددکارفکر شبانروز من
نمودار طبع نوآموز من.
نزاری.
|| نمایش. ( ناظم الاطباء ). || نقش و صورتی که پدید آرند. ( یادداشت مؤلف ) : جام جهان نمای دم توست و شاه را
اندر جهان نظر به نمودار جام توست.
سوزنی.
|| دلیل. ( برهان قاطع ) ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). برهان. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). شاهد. حجت. ( فرهنگ فارسی معین ). بیّنه. گواه. ( یادداشت مؤلف ) : نمودار گفتار من ، من بسم
بر این داستان عبرت هر کسم.
فردوسی.
خدا را گرچه عبرت هاست بسیارقیامت را بس این عبرت نمودار.
نظامی.
و دلیلی از این روشن تر و نموداری از این معین تر تواند بود؟ ( جهانگشای جوینی ). || نشان. علامت. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). نشانه. ( فرهنگ فارسی معین ) : مرایاد می داد از آن خواب که به زمین داور دیده بود که جده تو نیکو تعبیر کرد و راست آمد و من خدمت کردم وگفتم این نموداری است از آن که خداوند دید. ( تاریخ بیهقی ).فرهنگ عمید
۱. ظاهر، نمایان، آشکار.
۲. مانند، نظیر.
۳. نشان، علامت.
۴. (ریاضی ) خطی که میزان بالا وپایین رفتن تعداد یا مقدار محصولات یا درآمدها و چیزهای دیگر را نشان می دهد. برای ترسیم این خط جدول شطرنج مانندی بر صفحۀ کاغذ رسم و میزان تغییر مقدار را با پایین بردن یا بالا بردن آن خط نشان می دهند.
۲. مانند، نظیر.
۳. نشان، علامت.
۴. (ریاضی ) خطی که میزان بالا وپایین رفتن تعداد یا مقدار محصولات یا درآمدها و چیزهای دیگر را نشان می دهد. برای ترسیم این خط جدول شطرنج مانندی بر صفحۀ کاغذ رسم و میزان تغییر مقدار را با پایین بردن یا بالا بردن آن خط نشان می دهند.
دانشنامه عمومی
نمودار، نمایش نمادین دوبعدی هندسی اطلاعات بر پایهٔ برخی فنون تجسمی است. در واقع به نمایش بصری مفاهیم، ایده ها، ساختارها، روابط، داده های آماری و غیره به گونه ای ساده و شکل یافته نمودار می گویند. از نمودارها برای ساده کردن و ملموس کردن موضوعات گوناگون استفاده می شود.
نمودار میله ای
نمودار درختی
گراف (طرح هندسی)
ماتریس
شبکه
رَوَندنما (فلوچارت)
دایره ای
گونه های اساسی نمودار عبارت اند از:
نمونه هایی از نمودارهای ویژه:
واژه ها و اصطلاحات آماری
نمودار میله ای
نمودار درختی
گراف (طرح هندسی)
ماتریس
شبکه
رَوَندنما (فلوچارت)
دایره ای
گونه های اساسی نمودار عبارت اند از:
نمونه هایی از نمودارهای ویژه:
واژه ها و اصطلاحات آماری
wiki: نمودار
دانشنامه آزاد فارسی
نمودار (graph)
تصویری نشان دهندۀ رابطۀ دو یا چند متغیر ریاضی یا دسته هایی از داده های عددی، از جمله داده های آماری. برای رسم نموداری که رابطۀ دو متغیر را نمایش می دهد، معمولاً دو خط عمود برهم، به نام محور، رسم می کنند که نقطۀ تقاطع آن ها مبدأ نام دارد. با در نظر گرفتن مبدأ به منزلۀ نقطۀ صفر، مقادیر دو متغیر، مثلاً مسافت و زمان برای شیء متحرک، را به صورت نقاطی روی دو محور مشخص می کنند. سپس، برای نمایش هر جفت از مقادیر متناظر با دو متغیر، مثلاً مسافت معین و زمان صرف شده برای آن، عمودهایی بر دو محور رسم می کنند. نقطۀ تقاطع دو عمود نشان دهندۀ آن جفت از مقادیر است. آن گاه، این نقطه ها را با منحنی همواری به هم وصل می کنند تا نمودار به دست آید. معمولاً محور افقی را محورx و محور قائم را محورy می نامند. در این صورت، نمودار در دستگاه مختصات دکارتی رسم شده است. مختصات دکارتی هر نقطه مؤلفه هایی اند که مکان نقطه را برحسب فاصله های عمودی آن از دو یا چند محور یا خط مرجع تعیین می کنند. برای صفحه ای که با دو محور تعریف می شود، مختصات هر نقطه برحسب فواصل عمودی آن از محورy و محورx و به صورت (x,y) بیان می شود. مثلاً نقطه ای مانند p که به فاصلۀ سه واحد از محورy و چهار واحد از محورx قرار دارد، دارای مختصات (۴,۳) است. مختصات دکارتی را می توان به ابعاد بالاتر نیز تعمیم داد. مثلاً در فضای سه بعدی، سه محورx وy وz وجود دارد و مختصات نقاط به صورت سه تایی های (x,y,z) اند. نمودار معادلۀ دومتغیره در صفحه، منحنی ای شامل همۀ نقاطی است که مختصاتشان در آن معادله صدق می کنند و شامل نقطۀ دیگری نیست. خط راست نمودار معادله ای خطی به شکل کلی y=mx+c است کهm شیب خط، وc عرض از مبدأ یا مقدارy در نقطۀ تقاطع خط با محورy در دستگاه مختصات دکارتی است. نمودار معادلۀ دومتغیره در فضا استوانه، و نمودار معادلۀ سه متغیره رویه ای شامل همۀ نقاطی است که مختصاتشان در آن معادله صدق می کنند و شامل نقطۀ دیگری نیست. نمودار تابعf مجموعۀ همۀ نقاطی است که مختصاتشان جفت های مرتب ((f (x و x)اند. گاهی نمودارهای ریاضی در مختصات قطبی رسم می شوند. سراشپون بافت نگار (بافت نما) نوعی نمودار است که در آمار برای نمایش فراوانی یا فراوانی نسبیِ داده ها به کار می رود. برای رسم بافت نگار، پس از رده بندی داده ها، رده ها را روی محور افقی و فراوانی ها را روی محور قائم مشخص می کنند. سپس، مستطیل هایی روی رده ها ساخته می شود که مساحت آن ها، و نه ارتفاع آن ها به صورتی که در نمودار میله ای به کار می روند، متناسب با فراوانی رده هاست. بین مستطیل ها فاصله ای گذاشته نمی شود. نمودار میله ای نوعی دیگر از نمودار است که معمولاً در آمار و برای نمایش فراوانی ها به کار می رود. این نمودار متشکل از تعدادی مستطیل موازی است که ارتفاع آن ها متناسب با فراوانی داده هاست. این نمودار وقتی به کار می رود که داده ها گسسته باشند.
تصویری نشان دهندۀ رابطۀ دو یا چند متغیر ریاضی یا دسته هایی از داده های عددی، از جمله داده های آماری. برای رسم نموداری که رابطۀ دو متغیر را نمایش می دهد، معمولاً دو خط عمود برهم، به نام محور، رسم می کنند که نقطۀ تقاطع آن ها مبدأ نام دارد. با در نظر گرفتن مبدأ به منزلۀ نقطۀ صفر، مقادیر دو متغیر، مثلاً مسافت و زمان برای شیء متحرک، را به صورت نقاطی روی دو محور مشخص می کنند. سپس، برای نمایش هر جفت از مقادیر متناظر با دو متغیر، مثلاً مسافت معین و زمان صرف شده برای آن، عمودهایی بر دو محور رسم می کنند. نقطۀ تقاطع دو عمود نشان دهندۀ آن جفت از مقادیر است. آن گاه، این نقطه ها را با منحنی همواری به هم وصل می کنند تا نمودار به دست آید. معمولاً محور افقی را محورx و محور قائم را محورy می نامند. در این صورت، نمودار در دستگاه مختصات دکارتی رسم شده است. مختصات دکارتی هر نقطه مؤلفه هایی اند که مکان نقطه را برحسب فاصله های عمودی آن از دو یا چند محور یا خط مرجع تعیین می کنند. برای صفحه ای که با دو محور تعریف می شود، مختصات هر نقطه برحسب فواصل عمودی آن از محورy و محورx و به صورت (x,y) بیان می شود. مثلاً نقطه ای مانند p که به فاصلۀ سه واحد از محورy و چهار واحد از محورx قرار دارد، دارای مختصات (۴,۳) است. مختصات دکارتی را می توان به ابعاد بالاتر نیز تعمیم داد. مثلاً در فضای سه بعدی، سه محورx وy وz وجود دارد و مختصات نقاط به صورت سه تایی های (x,y,z) اند. نمودار معادلۀ دومتغیره در صفحه، منحنی ای شامل همۀ نقاطی است که مختصاتشان در آن معادله صدق می کنند و شامل نقطۀ دیگری نیست. خط راست نمودار معادله ای خطی به شکل کلی y=mx+c است کهm شیب خط، وc عرض از مبدأ یا مقدارy در نقطۀ تقاطع خط با محورy در دستگاه مختصات دکارتی است. نمودار معادلۀ دومتغیره در فضا استوانه، و نمودار معادلۀ سه متغیره رویه ای شامل همۀ نقاطی است که مختصاتشان در آن معادله صدق می کنند و شامل نقطۀ دیگری نیست. نمودار تابعf مجموعۀ همۀ نقاطی است که مختصاتشان جفت های مرتب ((f (x و x)اند. گاهی نمودارهای ریاضی در مختصات قطبی رسم می شوند. سراشپون بافت نگار (بافت نما) نوعی نمودار است که در آمار برای نمایش فراوانی یا فراوانی نسبیِ داده ها به کار می رود. برای رسم بافت نگار، پس از رده بندی داده ها، رده ها را روی محور افقی و فراوانی ها را روی محور قائم مشخص می کنند. سپس، مستطیل هایی روی رده ها ساخته می شود که مساحت آن ها، و نه ارتفاع آن ها به صورتی که در نمودار میله ای به کار می روند، متناسب با فراوانی رده هاست. بین مستطیل ها فاصله ای گذاشته نمی شود. نمودار میله ای نوعی دیگر از نمودار است که معمولاً در آمار و برای نمایش فراوانی ها به کار می رود. این نمودار متشکل از تعدادی مستطیل موازی است که ارتفاع آن ها متناسب با فراوانی داده هاست. این نمودار وقتی به کار می رود که داده ها گسسته باشند.
wikijoo: نمودار
فرهنگستان زبان و ادب
{profile , graph-chart, graph} [روان شناسی] نگاره ای که در آن نمره های یک فرد یا گروهی از افراد در آزمون های مختلف بازنمایی میشود
کلمات دیگر: