کلمه جو
صفحه اصلی

تربیت احساساتی

دانشنامه عمومی

تربیت احساساتی (به فرانسوی: L’Éducation sentimentale: histoire d’un jeune homme) نام رمانی است نوشته گوستاو فلوبر که اولین بار در سال ۱۸۶۹، ۱۳ سال پس از انتشار مشهورترین رمان نویسنده، مادام بوواری، به زبان فرانسوی منتشر شد. بر خلاف مادام بوواری که در زمان انتشار بسیار محبوب و مشهور بود، بسیاری از هم عصران فلوبر تربیت احساساتی را شکستی ادبی تلقی کردند و اثر را از «منظر اخلاقی زننده و از منظر سیاسی منحرف» توصیف کردند. این اثر سال ها در سایه موفقیت مادام بوواری باقی ماند تا این که منتقدان معاصر ارزش ادبی تربیت احساساتی را دوباره کشف کردند.
گوستاو فلوبر
این رمان در ایران با نام تربیت احساسات با ترجمه مهدی سحابی در نشر مرکز به چاپ رسید. صفحه در گودریدز

دانشنامه آزاد فارسی

تربیت احساساتی (L\' Education sentimentale)
عنوان دو رمان از گوستاو فلوبر، به زبان فرانسوی، رمان اول منتشرشده در ۱۹۱۴، رمان دوم منتشرشده در ۱۸۶۹. تربیت احساساتی اول، که مهم ترین رمان دورۀ جوانی فلوبر به شمار می رود، هرگز نظر خود نویسنده را جلب نکرد. فلوبر دست نویس آن را نگاه داشت، اما خود به چاپ آن رضایت نداد چراکه در آن مفادی از رویدادهای دردناک زندگی اش را داخل کرده بود. به نظر می رسد تربیت احساساتی اول برای فلوبر طرحی برای تربیت احساساتی دوم بوده است. در رمان دوم، که از شاهکارهای ادبیات قرن ۱۹ به شمار می رود، تنوع صحنه ها و رخدادها به مراتب بیشتر است. رمان، ماجرای عشق فردریک مورو به مادام آرنو را بازمی گوید که زن ناشری بدنام است و با این همه، فداکارانه شوهرش را پاس می دارد. فردریک، که جوابی را که خواهان است (ازدواج) از مادام آرنو نمی گیرد، با فاحشه ای هوسران ازدواج می کند و صاحب فرزندی می شود که بسیار زود می میرد. عشق های دیگری نیز در رمان روی می نماید، اما عشق به مادام آرنو همچنان پرقدرت و دردناک در مرکز رمان قرار دارد. مادام آرنو، که از لطیف ترین و جذاب ترین مخلوقات فلوبر است و معشوقۀ ابدی او را به یاد می آورد، در صحنۀ آخر دست های از موی سفید سرش را به فردریک می دهد و پایان ماجرا را اعلام می کند. تربیت احساساتی، به باور بسیاری از منتقدان، منبع و مأخذ همۀ دستاوردهای رمان معاصر است.

نقل قول ها

تربیت احساساتی رمانی از گوستاو فلوبر نویسنده فرانسوی.
• «هیچ چیز خفت آورتر از این نیست که ببینی ابلهی در آنچه تو شکست خورده ای موفق شده است.» -> صفحه ۹۵
• «فردریک از زندگی بسیار احساس شادمانی می کرد؛ برای اینکه زیر آواز نزند به خودش فشار می آورد، نیاز داشت که از پوستهٔ خودش بیرون بجهد، دست و دل بازی کند، بخشش کند. به دوروبر نگاه کرد که ببیند کسی نیازی به کمکی ندارد. فقیری از آنجا نمی گذشت؛ و میلش به فداکاری فروکش کرد چون آدمی نبود که برای چنین کاری راه دوری برود.» -> صفحه ۱۹۹
• «هر کسی هر کاری می خواهد بکند، هر چه می خواهد بشود!» -> صفحه ۲۰۲
• «طبقات بالایی وجود ندارد. آنچه آدم را بالا می برد فقط دل است.» -> صفحه ۲۰۲
• «من یکی که دلم می خواهد بروم و میان آدمخوارها زندگی کنم. دولت دارد ما را می بلعد. روی همه چیز دست گذاشته: فلسفه، حقوق، هنر، هوا… فرانسه دارد به صدا درمی آید. زیر چکمهٔ ژاندارم و ردای کشیش بتنگ آمده.» -> صفحه ۲۰۴
• «من که معتقدم برای بستن دهن روزنامه نگارها باید دادگاه نظامی تشکیل داد. با کوچک ترین گستاخی، محکمهٔ جنگی، بی برو برگرد!» -> صفحه ۲۳۳
• «سردبیری، یعنی این خوشبختی بیان نکردنی که مدیر دیگران باشی، مقالاتشان را قیچی قیچی کنی، مقاله سفارش بدهی، مقاله قبول نکنی.» -> صفحه ۲۶۱
• «میان آدم ها کسانی هستند که کارشان فقط میانجی گری است؛ از ایشان چنان که از روی پلی می گذریم و دور می شویم.» -> صفحه ۳۵۳
• «هر آنچه از ایشان سر می زد وحشیانه بود. آنهایی که در زدوخوردها شرکت نداشته بودند می خواستند خودی نشان بدهند. ترس بود که سرریز می کرد. انتقامشان را همزمان از روزنامه ها، باشگاه ها، گردهم آیی ها، نظریات سیاسی، از همه آنچه از سه ماه پیش مایهٔ آشفتگی بود می گرفتند؛ و برغم پیروزی، برابری (پنداری برای مجازات مدافعانش و ریشخند دشمنانش)، برابری پیروزمندانه می نمایانید، برابریِ حیواناتی وحشی بود، حدّ واحدی از دنائت های خونین؛ چرا که تعصبِ منافع دیوانگی های نیاز را هماهنگ کرد، اشرافیت شقاوت های اوباش را داشت، و کلاه کتانی کم تر از کلاه سرخ ددمنشی نشان نداد. عقلِ همگانی به همان صورت دچار خلل شد که بعد از زیرورو شدن های عظیم طبیعت می شود. ذهن های روشنی از آن پس همهٔ عمر ابله ماندند.» -> صفحه ۴۹۲
• «آخر دیوانگی نیست که آدم همه چیز را جدی بگیرد؟ به اندازهٔ کافی بدبختی هست و لازم نیست که آدم از این بیشترش را هم برای خودش دست وپا کند. هیچ چیز آن قدر ارزش ندارد که آدم به خاطرش درد بکشد.» -> صفحه ۵۳۴
• «دیکتاتوری بعضی وقت ها لازم است. زنده باد استبداد، به شرطی که مستبد کار خوب بکند!» -> صفحه ۵۴۵
• «از هر آدمی، هر چقدر هم عاقل باشد، بالاخره خطایی سر می زند.» -> صفحه ۵۴۹
• «به پایان رسیده بود آن زندگی پر از شتاب و تکان! آن همه تک وپو کردن ها در این اداره و آن دفتر، آن همه عدد و رقم قطار کردن ها، معامله جور کردن ها، گزارش شنیدن ها! آن همه چاپلوسی، لبخند، کرنش! چون مدح همه را گفته بود: ناپلئون، قزاق ها، لویی هجدهم، انقلاب ۱۸۳۰، کارگرها، همهٔ رژیم ها، و حاکمیت را با چنان عشقی عزیز داشته بود که برای خود فروختن حاضر بو پول هم بدهد.» -> صفحه ۵۵۰
• «دل زنان به صندوقچه های رمزی ای می ماند که پر از کشوهای تودرتو است؛ زحمت بسیار می کشیم، ناخن می شکنیم و سرانجام در ته آن گل خشکیده ای پیدا می کنیم یا اندک غباری یا خلاء.» -> صفحه ۵۶۶
• «نوشیدنی های مختلفی را از نیم فنجان و گروگ گرفته تا شراب گرم و حتی آب و شراب پشت سر گذاشته دوباره به آبجو رو آورده بود.» -> صفحه ۵۷۳
• «وقتی انقلاب شد خیال کردم که دیگر خوشبخت می شویم، یادتان هست چقدر زیبا بود؟ چه نفس راحتی می کشیدیم! امّا دوباره همه چیز از همیشه بدتر شده.» -> صفحه ۵۷۹
• «کلهٔ گوساله رسمی است که از انگلیسی ها گرفته شده. آنجا بعضی گروه های مستقل برای تمسخر شاهدوست ها که روز سی ژانویه را جشن می گرفتند، مهمانی های سالانه ای می دادند که غذای اصلی اش کلهٔ گوساله بود، همین طور در جمجهٔ گوساله شراب سرخ می ریختند و به امید نابودی خاندان استوارت سر می کشیدند. اینجا هم بعد از ترمیدور گروه های تروریست دسته ای تشکیل دادند و عیناً همین کار را می کردند، که خودش نشان می دهد حماقت چقدر مُسری است.» -> صفحه ۶۱۹
• زندگی هر دو شان ناموفق بود، چه آنی که آرزوی عشق را داشت و چه دیگری که خیال قدرت را در سر پروریده بود. چرا موفق نشده بودند؟• -> صفحه ۶۲۰
• «به نظر من، همهٔ کتاب هایی که ما می نویسیم و به نظرمان واقعی می آیند، در مقایسه با این کتاب کارهایی رمانتیک اند اپراهایی اند که برای تماشاخانه تنظیم شده اند.» -> امیل زولا
• فلوبر، گوستاو. . ترجمهٔ مهدی سحابی. چاپ چهارم، تهران: نشر مرکز، ۱۳۸۸، ISBN 978-964-305-646-9. ‏ -> تربیت احساسات


کلمات دیگر: