کلمه جو
صفحه اصلی

عمرو

فرهنگ اسم ها

اسم: عمرو (پسر) (عربی) (تلفظ: amro) (فارسی: عمرو) (انگلیسی: amro)
معنی: نام پسر لیث دومین پادشاه صفاری

فرهنگ فارسی

ابن یعقوب بن محمدابن عمرو بن لیث صفاری مکنی به ابو حفص از خاندان صفاری ( جل. ۲۹۹ ه.ق .- عزل ۳٠۱ ه.ق . مقت. سمرقند ۳٠۱ ه.ق . ) وی چون ده سال بیشتر نداشت مولی سندلی متعهد شد که پس از خاتمه کار سپاهیان سامانی و راندن آنان از سیستان تا رسیدن عمرو بحد رشد امور مملکت را اداره کند ولی چون سندلی منصور بن اسحاق را هزیمت داد سودای امارت در سر پخت و بوفای عهد نپرداخت . بزرگان باتفاق محمد بن عباس کولکی در رمضان ۲۹۹ عمرو را بامارت برداشتند . احمد بن اسماعیل سامانی در سال ۳٠۱ عمرو را بسمرقند روانه کرد و او در آنجا بقتل رسید
ابن یثربی بن بشر

لغت نامه دهخدا

عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن امیةبن خویلد. رجوع به عمرو ضمری شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن ایوب . رجوع به ابوعبداﷲ شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن حسان . رجوع به ابوطلق شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن بحربن محبوب مشهور به جاحظ. رجوع به جاحظ شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن بشر حارثی . رجوع به ابوالرداد شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن بشر همدانی . رجوع به ابوهانی شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن بعکک بن حجاج . رجوع به ابوالسنابل شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ. رجوع به ابوعاصم البجلی شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان عنسی . رجوع به ابووهب شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن عبید بصری . رجوع به عمرو بصری شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن مالک ازدی . رجوع به عمرو شنفری شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن مالک جنبی . رجوع به ابوعلی شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن مجمع کوفی . رجوع به ابوالمنذر شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن محمد ناقد. رجوع به ابوعثمان شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن محمدبن عمرو. رجوع به ابومحمد شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن محمدبن غاز. رجوع به ابوحفص (عمرو...) شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن مره ٔ حملی . رجوع به ابوعبداﷲ شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن مرة. رجوع به ابومریم شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن معاویة. رجوع به ابوالمهلب شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن جزی سکری . مملوک و شاعری قلیل الشعر است . (از الفهرست ابن الندیم ).


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن جفنةبن عمرو. رجوع به عمرو غسانی شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن جموح بن یزد. رجوع به عمرو سلمی شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن احمربن عمرد. رجوع به عمرو باهلی شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن اخطب . رجوع به ابوزید شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن حارث بن مضاض . رجوع به عمرو جرهمی شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن بکر تمیمی . رجوع به عمرو تمیمی شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن سفیان . رجوع به ابوالاسود دؤلی شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن سلمه ٔ حداد. رجوع به ابوحفص حداد شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن شاس بن عبید. رجوع به عمرو اسدی شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن شراحیل . رجوع به ابومغیرة شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن صبح . رجوع به ابونعیم شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن ظالم . رجوع به ابوالاسود دؤلی شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن عون واسطی . رجوع به ابوعثمان شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن فهم بن تیم اﷲ. رجوع به عمرو تنوخی شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن قائد. رجوع به ابوعلی شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن قمیئةبن ذریح . رجوع به عمرو بکری شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن حارث بن هانی . رجوع به ابومالک اشعری شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن اسد. از خزیمة، از عدنان . جدی است جاهلی . و گویند که وی اولین کسی از عرب بود که آهن را مورد استفاده قرار داد. (از الاعلام زرکلی از السبائک ص 58،و نهایةالارب ص 301، و القاموس ، ذیل ماده ٔ «سمک »).


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن امری ءالقیس بن عمرو. رجوع به عمرو لخمی شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] ( اِخ ) اسم علم است اشخاص را، واو آن زائد است و فقط در دو حالت رفع و جر بر آن افزوده گردد تا با «عُمَر» اشتباه نشود، اما درحالت نصب چون آخر آن الف میگیرد «عَمْراً» میشود. وچون «عُمَر» بعلت غیرمنصرف بودن قبول تنوین نمیکند لذا عمرو در این حالت با آن اشتباه نمیشود و احتیاجی به واو نخواهد داشت. ج ، عَمرون ، أعمُر، عُمور. رجوع به اقرب الموارد، منتهی الارب و ناظم الاطباء شود.
- ام عمرو ؛ کفتار. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به ام شود.
- عمرو و زید ؛ بجای فلان و بهمان. رجوع به همین ماده در ردیف خود شود.

عمرو. [ ع َم ْرْ ] ( اِخ ) نام شیطان فرزدق است. ( ازمنتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ).

عمرو. [ ع َم ْرْ ] ( اِخ ) نام کوهی است در بلاد هذیل. و برخی گویند که کوهی است در سراة و نام آن عمروبن عدوان باشد. ( از معجم البلدان ).

عمرو. [ ع َم ْرْ ] ( اِخ ) جدی است جاهلی. و فرزندان او بطنی از بلی ، از قضاعة از قحطان را تشکیل میدهند. و مسکن آنان در صعید مصر بود. ( از اعلام زرکلی از نهایةالارب ص 302 ).

عمرو. [ ع َم ْرْ ] ( اِخ ) جدی است جاهلی. و فرزندان او بطنی از حرب ، از عرب حجاز را تشکیل میدهند. ( از اعلام زرکلی از نهایةالارب ص 303، و معجم قبائل العرب ص 828 ).

عمرو. [ ع َم ْرْ ] ( اِخ ) جدی است جاهلی. و فرزندان او بطنی از درمأبن ثعلبة، از طی ، از قحطانیة را تشکیل میدهند. مسکن آنان در مصر و شام بود. ( ازالاعلام زرکلی از السبائک ص 58 و نهایةالارب ص 303 ).

عمرو. [ ع َم ْرْ ] ( اِخ ) جدی است جاهلی. از بنی زهیر، از جذام. مسکن فرزندان او در دقهلیة و مرتاحیه مصر بوده است. ( از الاعلام زرکلی از نهایةالارب ص 303 ).

عمرو. [ ع َم ْرْ ] ( اِخ ) جدی است جاهلی. و فرزندان او بطنی از بنی صخر، از جذام ، از قحطانیة را تشکیل میدهند. مسکن آنان در صرخد از بلاد شام بوده است. ( از الاعلام زرکلی از نهایةالارب ص 304، و السبائک ص 48 ).

عمرو. [ ع َم ْرْ ] ( اِخ ) جدی است جاهلی. و فرزندان او بطنی از لخم ، از قحطانیة را تشکیل میدهند. مسکن آنان در اطفیحیه مصر بوده است. ( از الاعلام زرکلی از نهایةالارب ص 305، و البیان و الاعراب ص 62 ).

عمرو. [ ع َم ْرْ ] ( اِخ ) تابعی است. رجوع به ابوسعید شود.

عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن أیهَم بن افلت . رجوع به عمرو تغلبی شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن ابرهة ذی المنار. از تبابعه ٔ یمن . و از آنجا که او مردی ظالم و ستمگر بود به ذوالاذعار ملقب گشت . رجوع به ذوالاذعار و مآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی ج 5 ص 236. التیجان ص 133. تاج العروس ج 5 ص 225. ابن خلدون ج 2 ص 51. السبائک ص 20.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن ابی جندب . رجوع به ابوعطیه ٔ وداعی شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن ابی حکیم . رجوع به ابوسعید شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن ابی سلمة. پسر ام سلمه بود قبل از تزویج با رسول اکرم (ص ). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 426 شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن ازدبن غوث . از کهلان ، از قحطانیة. جدی است جاهلی . و برخی فرزندان او در عمان و برخی در حجاز ساکن گشتند. (از اعلام زرکلی از جمهرةالانساب ص 354، و نهایةالارب ص 302، و السبائک ص 60).


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن ازهر. رجوع به ابوعثمان شود.


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن بکربن حبیب . از تغلب بن وائل ، از عدنانی ها. جدی بود جاهلی و ولیدبن طریف از نسل اوست . خواهر وی «لیلی » نام داشت . (از الاعلام زرکلی از نهایةالارب ص 302، و جمهرةالانساب ص 389).


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن تمیم بن مر. از عدنانیها. جدی بود جاهلی . و فرزندانش عنبر و اسید و هجم و مالک و حارث بودند. (از اعلام زرکلی از السبائک ص 25، و جمهرةالانساب ص 197، و التاج ج 9 ص 99).


عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن ثعلبةبن عتاب . رجوع به عمرو طائی شود.


دانشنامه عمومی



کلمات دیگر: