کلمه جو
صفحه اصلی

شیون فومنی

دانشنامه عمومی

میر احمد سید فخری نژاد، متخلص به شیون فومنی(۳ دی ۱۳۲۵ - شهریور ۱۳۷۷)، شاعر ایرانی بود.
شیون فومنی در ۳ دی ۱۳۲۵ در شهرستان فومن متولد گردید. او تحصیلات ابتدایی و سه ساله خود را در رشت سپری کرد و بعد از آن به کرمانشاه کوچ کرد و سه ساله دوم دبیرستان را تا اخذ دیپلم طبیعی، ۱۳۴۵ در آنجا گذراند.
شیون در سال ۱۳۴۶ وارد سپاهی دانش در طارم شد و یکسال بعد به استخدام اداره آموزش و پرورش استان مازندران درآمد و در سال ۱۳۴۸ وارد زندگی زناشویی شد در کوچی عهده دار مدیریت و تدریس در یکی از مدارس فولادمحله ساری گشت و تا سال ۱۳۵۱ به کار تدریس مشغول بود. پس از آن نیز در دیگر نقاط گیلان به این شغل ادامه داد.
او در سال ۱۳۷۲ مبتلا به بیماری نارسایی کلیه شد و یک سال بعد برای درمان این نارسایی به وسیله دیالیز (تراکافت) به تهران کوچ کرد و در همین سال با توجه به درد بیشمار موفق به اخذ مدرک تحصیلی لیسانس در ادبیات، از دانشگاه تربیت معلم شد.شیون در سال ۱۳۷۶ پس از سال ها تدریس، بازنشسته شد.

دانشنامه آزاد فارسی

شیون فومنی (فومن ۱۳۲۵ـ رشت ۱۳۷۷ش)
(نام اصلی: فخرالدین پورنصری نژاد) شاعر ایرانی. پس از تحصیلات ابتدایی و متوسطه به معلّمی مشغول شد. به سبب سروده های گیلکی خود، که نامِ «گیله اُوخان» یافته، در میان مردم گیلان شهرت یافته است. امّا هم در شیوه سنّتی و هم در سبک نو فارسی سروده هایش اندک نیست. پیش پای برگ (رشت، ۱۳۷۳ش)؛ از تو برای تو (تهران، ۱۳۷۸ش) ازجمله دفترهای شعر اوست.

نقل قول ها

شیون فومنی، میراحمد سید فخری نژاد، شاعر محبوب خطهٔ گیلان. زادروز: (۱۳۲۵ - ۱۳۷۷ خورشیدی). آرمگاه شیون فومنی در بقعه میرزاکوچک خان جنگلی قرار دارد.
• «ای شب، نکشد ستاره ای ناز ترا// شبگیر مگر بخواند آواز ترا// صبحی ست دهان دریده، پی گوش سکوت// امید، که برملا کند راز ترا»• «پولاد کن از مقاومت بازو را// بشکن کمر زمانه بدخو را// مشت شب کوچه از تهی سرشار است// بیدار شو، از ستاره پر کن او را»• «تا از ستمی درنکشی گردن را// بستند به گردن تو گاوآهن را// کردند به نام زندگی تا دم مرگ// ارزانی تو نعمت خون خوردن را»• «از خستگی دل است آسودن ما// آن کاهش جان و این تن افزودن ما// ای مرگ بیا بهانه دیگر متراش// شد موی دماغ زندگی، بودن ما»• «شاعر نشدم که چاپلوسی بکنم// در شهر قصیده خاک بوسی بکنم// در سنت مردمان به دور از مردی است// مردم به عزا و من عروسی بکنم»• «با گرمی خون خویشتن، آزادی// خوش می وزی ام به پیرهن، آزادی// در دیده ما شکفته ای چون گل اشک// آه... ای غم ملی وطن، آزادی»


کلمات دیگر: