کلمه جو
صفحه اصلی

کهف


مترادف کهف : زاغه، شکاف، شکفت، غار، مغاره

فارسی به انگلیسی

cavern, cave

cave, cavern, den


cave


cavern


عربی به فارسی

غار , کاو , مجوف , مقعر , مجوف کردن , درغارجادادن , حفر کردن , فرو ريختن , حفره زيرزميني , مغاک , چال , گودال , حفره


مترادف و متضاد

زاغه، شکاف، شکفت، غار، مغاره


فرهنگ فارسی

غار، غاربزرگ درکوه، پناهگاه
( اسم ) ۱ - غار ( کوه ) سمج . ۲ - پناه ملجا . ۳ - مهتر قوم جمع : کهوف .
نیک دویدن و شتافتن ٠ سرعت و شتاب در دویدن و رفتن ٠ سرعت ٠ رفتن و آن فعل مرد. است و از آن (( کنهف عنا ) ) به زیادت نون بنا گردیده است ٠

فرهنگ معین

(کَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - غار. ج . کهوف . ۲ - پناه ، ملجا. ۳ - مهتر، قوم .

لغت نامه دهخدا

کهف. [ ک َ ] ( ع اِ ) سمج و غار کوه فراخ ، شبیه خانه زمین کند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مانند خانه است کنده شده در کوه ، جز آنکه کهف فراخ است و کوچک را غار گویند. ج ، کهوف. ( از اقرب الموارد ). شکاف در کوه. ( ترجمان القرآن جرجانی ). غار یا مغاره بزرگ. غاری فراخ به کوه. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : اِذ اوی الفتیة الی الکهف فقالوا ربنا آتنا من لدنک رحمة و هیّی لنا من امرنا رشداً. ( قرآن 10/18 ). فضربنا علی آذانهم فی الکهف سنین عدداً. ( قرآن 11/18 ).
در کهف نیاز شیرمردان
جان راسگ آستان ببینم.
خاقانی.
هفت مردان که منم هشتم ایشان به وفا
کهفشان خانه احزان به خراسان یابم.
خاقانی.
سگ بیدار کهف را در خواب
همبر شیر غاب دیدستند.
خاقانی.
آفتاب لطف حق بر هرچه تافت
از سگ و از اسب فر کهف یافت.
مولوی.
کهف اندر کژ مخسب ای محتلم
آنچه داری وانما و فاستقم.
مولوی.
- اصحاب الکهف ؛ از اهل رومند بر دین مسیح ، و به روایت ابن قتیبه قبل از مسیح بودند و گویند این غار هم در ارض روم است ، و در اسامی ایشان اختلاف بسیار گفته اند... ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به اصحاب کهف شود.
- سگ اصحاب کهف ؛ سگی که همراه اصحاب کهف بود و بر در کهف پاسداری می کرد :
سگ اصحاب کهف روزی چند
پی نیکان گرفت و مردم شد.
سعدی ( گلستان ).
- سگ کهف ؛ رجوع به ترکیب قبل شود :
چون از آن خوان لقمه ای خواهم چشید
بر سگ کهف استخوان خواهم فشاند.
خاقانی.
- کهف شیرمردان ؛ کنایه از غار اصحاب کهف :
بر در کهف شیرمردان باش
کرده چون سگ بر آستان خلوت.
خاقانی.
- هفت مردان کهف ؛ اصحاب کهف :
من آن هشتم هفت مردان کهفم
که از سرنوشت جفا می گریزم.
خاقانی.
رجوع به هفت مردان و اصحاب کهف شود. || پناه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). پناه و ملجاء. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). ملجاء. ( ازاقرب الموارد ). پناهگاه. ملجاء. مأوی. ملاذ. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
مغان را خرابات کهف صفا دان
در این کهف بهر صفا می گریزم.
خاقانی.
گفتم بدیدی آخر، رایات کهف امت
وآن مهد جان مهدی ، چتر فلک ظلالش.

کهف . [ ک َ ] (ع مص ) نیک دویدن و شتافتن . (منتهی الارب ). سرعت و شتاب در دویدن و رفتن . (ناظم الاطباء). سرعت . (اقرب الموارد). || رفتن ، و آن فعل مرده ای است و از آن «کنهف عنا» به زیادت نون بنا گردیده است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


کهف . [ ک َ ] (اِخ ) سوره ٔ هجدهم از قرآن و آن مکیه و صدوده آیت است پس از اِسراء و پیش از مریم . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


کهف . [ ک َ ] (ع اِ) سمج و غار کوه فراخ ، شبیه خانه ٔ زمین کند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مانند خانه است کنده شده در کوه ، جز آنکه کهف فراخ است و کوچک را غار گویند. ج ، کهوف . (از اقرب الموارد). شکاف در کوه . (ترجمان القرآن جرجانی ). غار یا مغاره ٔ بزرگ . غاری فراخ به کوه . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اِذ اوی الفتیة الی الکهف فقالوا ربنا آتنا من لدنک رحمة و هیّی ٔ لنا من امرنا رشداً. (قرآن 10/18). فضربنا علی آذانهم فی الکهف سنین عدداً. (قرآن 11/18).
در کهف نیاز شیرمردان
جان راسگ آستان ببینم .

خاقانی .


هفت مردان که منم هشتم ایشان به وفا
کهفشان خانه ٔ احزان به خراسان یابم .

خاقانی .


سگ بیدار کهف را در خواب
همبر شیر غاب دیدستند.

خاقانی .


آفتاب لطف حق بر هرچه تافت
از سگ و از اسب فر کهف یافت .

مولوی .


کهف اندر کژ مخسب ای محتلم
آنچه داری وانما و فاستقم .

مولوی .


- اصحاب الکهف ؛ از اهل رومند بر دین مسیح ، و به روایت ابن قتیبه قبل از مسیح بودند و گویند این غار هم در ارض روم است ، و در اسامی ایشان اختلاف بسیار گفته اند... (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به اصحاب کهف شود.
- سگ اصحاب کهف ؛ سگی که همراه اصحاب کهف بود و بر در کهف پاسداری می کرد :
سگ اصحاب کهف روزی چند
پی نیکان گرفت و مردم شد.

سعدی (گلستان ).


- سگ کهف ؛ رجوع به ترکیب قبل شود :
چون از آن خوان لقمه ای خواهم چشید
بر سگ کهف استخوان خواهم فشاند.

خاقانی .


- کهف شیرمردان ؛ کنایه از غار اصحاب کهف :
بر در کهف شیرمردان باش
کرده چون سگ بر آستان خلوت .

خاقانی .


- هفت مردان کهف ؛ اصحاب کهف :
من آن هشتم هفت مردان کهفم
که از سرنوشت جفا می گریزم .

خاقانی .


رجوع به هفت مردان و اصحاب کهف شود. || پناه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پناه و ملجاء. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). ملجاء. (ازاقرب الموارد). پناهگاه . ملجاء. مأوی . ملاذ. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مغان را خرابات کهف صفا دان
در این کهف بهر صفا می گریزم .

خاقانی .


گفتم بدیدی آخر، رایات کهف امت
وآن مهد جان مهدی ، چتر فلک ظلالش .

خاقانی .


حرز امت سپاهدار عجم
کهف ملت نگاهبان ملوک .

خاقانی .


بود امیری خوشدلی می باره ای
کهف هر مخمور و هر بیچاره ای .

مولوی .


گفتم ای یار توانگران دخل مسکینانند و ذخیره ٔ گوشه نشینان و مقصد زائران و کهف مسافران . (گلستان ).
- فلان کهف ؛ فلان ملجاء و پناه . (ناظم الاطباء).
- کهف الاسلام ؛پناه اسلام : کهف الاسلام و المسلمین . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298).
- کهف الانام ؛ پناهگاه مردمان . ملجاء مردم . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کهف الراجین ؛ پناهگاه نیازمندان . (ناظم الاطباء). پناهگاه امیدواران .
- کهف الفقرا ؛ پناهگاه فقیران . ملجاء نیازمندان و مسکینان : عالم عادل مؤید مظفر منصور، ظهیر سریر سلطنت و مشیر تدبیر مملکت ، کهف الفقراء، ملاذالغربا، مربی الفضلاء. (گلستان ).
- کهف القوم ؛ مهتر و معتمد ایشان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
- کهف النصاری ؛ پناه مسیحیان . پناهگاه امت عیسی . ملجاء عیسویان :
یمین عیسی و فخرالحواری
امین مریم و کهف النصاری .

خاقانی .


- کهف امان ؛ پناهگاه امان . محل امان :
حلم او چون کوه و اندر کوه او کهف امان
طبع او چون بحر و اندر بحر او درّ فطن .

منوچهری .


خدایگان صدور زمانه کهف امان
پناه ملت اسلام و شمس دولت و دین .

سعدی .


سایه ٔ کردگار، پرتو لطف پروردگار، ذخر زمان و کهف امان ... (گلستان ).

فرهنگ عمید

۱. هجدهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۱۰ آیه، اصحاب کهف.
۲. [قدیمی، مجاز] پناهگاه.
۳. [قدیمی] غار.

دانشنامه عمومی

کهف ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
کهف سوره ای از قرآن
غار

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] در سوره کهف از این مکان اسم برده شده است. یاقوت می نویسد: نزدیک بلقاء واقع در اطراف شام جایی است که به آن «رقیم» می گویند و به عقیده برخی، اصحاب کهف در آنجا بوده اند. یاقوت می افزاید: اما حقیقت آن است که این عده در سرزمین روم بوده اند.
بنا به قولی: رقیم لوحی بوده که اخبار اصحاب کهف در آن نوشته شده است. وی سپس می نویسد: در سرزمین بلقاء جایی است که معتقدند همان کهف است و رقیم نزدیک عمّان قرار دارد. گفته اند عمّان همان شهر دقیانوس است.
پژوهشگران در اردن می گویند: در بیرون عمان کهف یا غاری است که محل اصحاب کهف بوده و شهر باستانی اردنی «البتراء» همان رقیم می باشد. این بدان معناست که اصحاب کهف با اصحاب رقیم فرق می کنند.
محمد محمدحسن شرّاب ، فرهنگ اعلام جغرافیایی، تاریخی در حدیث و سیره نبوی، ترجمه حمیدرضا شیخی.

پیشنهاد کاربران

کهف

به معنای

کاخ و عمارت بزرگ و اماده شده برای زندگی راحت

اصحاب کهف داستان قرانی است در شهر فیلادلفیا ادمی حکومت میکرد که مردم رو مجبور میکرد بت بپرستند فرمانروا خواست اون ادم های خدا پرست رو که از نزدیکانش یودن دسگیر کنه ولی در رفتند به کوهستان با یک چوپان رفتن تو غار خوابیدن ۳۰۹ سال خوابیدن و وقتی که بیدار شدن یه فرمان روا دیگه به اونجا حکومت میکرد

غار، گودال

واژه ی کهف عربی با واژه cave انگلیسی سنجیدنی است.


کلمات دیگر: