مترادف کول : دوش، شانه، کتف، پلاس، گلیم، آبگیر، استخر، تالاب، کولاب
کول
مترادف کول : دوش، شانه، کتف، پلاس، گلیم، آبگیر، استخر، تالاب، کولاب
فارسی به انگلیسی
back, shoulder
shoulder
مترادف و متضاد
۱. دوش، شانه، کتف
۲. پلاس، گلیم
۳. آبگیر، استخر، تالاب، تالاب، کولاب
دوش، شانه، کتف
پلاس، گلیم
آبگیر، استخر، تالاب، تالاب، کولاب
فرهنگ فارسی
( اسم ) تپه پشته .
کوله خاس . درختچه ایست که در کلیه نقاط مرطوب جنگلهای شمال فراوان است .
فرهنگ معین
(اِ.) 1 - کتف ، دوش . 2 - آبگیر، برکه .
(اِ. ) پشت ، به ویژه بخش بالای پشت انسان یا حیوان ، گُرده .
(اِ. ) ۱ - کتف ، دوش . ۲ - آبگیر، برکه .
(اِ.) گلیم و پلاس کهنه .
(اِ.) پشت ، به ویژه بخش بالای پشت انسان یا حیوان ، گُرده .
لغت نامه دهخدا
- از سر و کول هم بالا رفتن ؛ رجوع به ترکیب بعد شود.
- از کول هم بالا رفتن ؛ در تداول عامه ، در جایی پرازدحام برای خود جا بازکردن. ( فرهنگ فارسی معین ).
- این کول و آن کول انداختن ؛ در تداول عامه ، تعلل کردن. مماطله کردن. ( فرهنگ فارسی معین ).
- بر کول سوار کردن ؛ در تداول عامه ، بر شانه و پشت سوار کردن کسی را. ( فرهنگ فارسی معین ).
- به کول انداختن ؛ کول کردن. رجوع به مدخل کول کردن شود.
- به کول گرفتن کسی یا چیزی را ؛ کول کردن :
رجوع به مدخل کول کردن شود.
خرسر و خرس روی و سگ سیرت
خر گرفته به کول ، خیک شراب.
- کولبار ؛ کوله بار. باری که بر دوش یا پشت حمل کنند :
کولباری ز معصیت بر کول
کی توانی شدن به صدر قبول.
- کول کردن کسی را ؛ به کول گرفتن. بر پشت یا بر دوش بردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به مدخل کول کردن شود.
|| پشت و ظهر. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به معنی قبل شود. || جایی بود که آب تنک ایستاده بود. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 325 ). با ثانی مجهول به معنی تالاب و استخر و آبگیر بود. ترکان هم تالاب را کول می گویند. ( برهان ). به معنی آبگیر و تالاب گفته اند. و به ترکی هم کول به معنی حوض و آبگیر آمده ، ولی به کاف فارسی تکلم نمایند. ( آنندراج ). آبگیر وهر گوی که در آن آب ایستد. ( فرهنگ رشیدی ). تالاب و مغاک. ( غیاث ). در اوراق مانوی ( پهلوی ) کول ( گودال ، گنداب ). این کلمه را به خطاگول نوشته اند چنانکه در لغت فرس اسدی چ هرن ص 87. ( حاشیه برهان چ معین ) :
کولی تو از قیاس که گر برکشد کسی
یک کوزه آب از او به زمان تیره گون شود.
- از سر و کول هم بالا رفتن ؛ رجوع به ترکیب بعد شود.
- از کول هم بالا رفتن ؛ در تداول عامه ، در جایی پرازدحام برای خود جا بازکردن . (فرهنگ فارسی معین ).
- این کول و آن کول انداختن ؛ در تداول عامه ، تعلل کردن . مماطله کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
- بر کول سوار کردن ؛ در تداول عامه ، بر شانه و پشت سوار کردن کسی را. (فرهنگ فارسی معین ).
- به کول انداختن ؛ کول کردن . رجوع به مدخل کول کردن شود.
- به کول گرفتن کسی یا چیزی را ؛ کول کردن :
رجوع به مدخل کول کردن شود.
خرسر و خرس روی و سگ سیرت
خر گرفته به کول ، خیک شراب .
سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- دم را روی کول گذاشتن و رفتن ؛ با یأس و نومیدی بازگشتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مأیوس یا مغلوب رفتن . (امثال و حکم ج 3 ص 825).
- کولبار ؛ کوله بار. باری که بر دوش یا پشت حمل کنند :
کولباری ز معصیت بر کول
کی توانی شدن به صدر قبول .
سراجی (از آنندراج ).
و رجوع به کوله بار شود.
- کول کردن کسی را ؛ به کول گرفتن . بر پشت یا بر دوش بردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل کول کردن شود.
|| پشت و ظهر. (ناظم الاطباء). و رجوع به معنی قبل شود. || جایی بود که آب تنک ایستاده بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 325). با ثانی مجهول به معنی تالاب و استخر و آبگیر بود. ترکان هم تالاب را کول می گویند. (برهان ). به معنی آبگیر و تالاب گفته اند. و به ترکی هم کول به معنی حوض و آبگیر آمده ، ولی به کاف فارسی تکلم نمایند. (آنندراج ). آبگیر وهر گوی که در آن آب ایستد. (فرهنگ رشیدی ). تالاب و مغاک . (غیاث ). در اوراق مانوی (پهلوی ) کول (گودال ، گنداب ). این کلمه را به خطاگول نوشته اند چنانکه در لغت فرس اسدی چ هرن ص 87. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
کولی تو از قیاس که گر برکشد کسی
یک کوزه آب از او به زمان تیره گون شود.
عنصری (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 325).
خَبر؛ کول آب در کوه . (از منتهی الارب ). خَبراء؛ کول آب در بیخهای سدر. (از منتهی الارب ). || جغد را نیز گویند که پرنده ٔ منحوس باشد. (برهان ). به معنی جغد هم نوشته اند. (آنندراج ). جغد که به شآمت معروف است . (فرهنگ رشیدی ). جغد و کوکن . (ناظم الاطباء).ظاهراً مصحف «کوک ». (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به کوک ، کوکن ، کوکنک ، کوکوه و کوکه شود. || مردم گیلان و بیه پس ، پشته و تل را گویند. (برهان ). درلهجه ٔ گیلکی پشته و تل را گویند. (از فرهنگ رشیدی ).تپه و تل و کوه . (از ناظم الاطباء). گیلکی کول به معنی تپه . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). || به هندی امر به گشودن باشد، یعنی بگشا. (برهان ). || قسمی از ماهی مأکول و بسیار لذیذ. (ناظم الاطباء). رجوع به کولی شود. || گدار آب و پایاب . || جایی که آب آن ایستاده و روان نباشد. || (ص ) بی ادب کارناآزموده . (ناظم الاطباء). || لوچ . (ازلغت فرس اسدی چ اقبال ص 332) :
همه کر و همه کور و همه شل و همه کول .
قریع (از لغت فرس اسدی ).
کول . (اِ) کوله خاس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کول و «کول کیش » و «کوله خاس » نامهایی است که در رشت به درختچه ای دهند که آن را در مازندران «جز» و در طوالش و رودسر «چوست » و «چشت » و درآستارا «هس » و در برخی از نقاط طالش «پل » نامند. درختچه ای است که در کلیه ٔ نقاط مرطوب جنگلهای شمال فراوان است . (از جنگل شناسی کریم ساعی ص 280). و رجوع به کوله خاس ، فهرست درختها ودرختچه های جنگلی و جنگل شناسی کریم ساعی ص 48 شود.
کول . (اِخ )باب کول محله ای است در شیراز. (از معجم البلدان ).
کول . (اِخ )دهی از بخش شیب آب که در شهرستان زابل واقع است و 2400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
میفکن کول گرچه خوار آیدت
که هنگام سرما به کار آیدت .
نظامی (شرفنامه چ وحید ص 163).
به کول چو وقت سرما شده پشت گرم قاری
ز همه نمدفروشان جهان فراغ دارد.
نظام قاری (دیوان البسه ص 66).
باید به پوستین بره درساخت یا کول
نتوان کشیده چونکه به بر قاقم و قدک .
نظام قاری (دیوان البسه ص 90).
به پشتی بیامد ز هر سو کول
به پیکار سما نموده جدل .
نظام قاری (دیوان البسه ص 186).
|| گلیم و پلاس کهنه . (برهان ) (ناظم الاطباء). بعضی گلیم و پالاس را گفته اند. (فرهنگ رشیدی ). بعضی به معنی گلیم کهنه نوشته . (غیاث ). || حلقه های سفالین که در مجرای قنات نشانند تا مانع از نشست قنات شود. (فرهنگ فارسی معین ). تنبوشه های بسیار بزرگ که در قنات به کار برند جلوگیری واریز را. لوله ٔ بزرگ و فراخ سفالینه که در قنات به کار برند و آن را در کرمان نای و نای سار گویند. تنبوشه ٔ بزرگ برای کاری . گنگ . موری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || در سامی اسب کندرو که کودن نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). اسب کم راه و مهمیزخور و کندرو را نیز گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). عربی است . رجوع کنید به السامی در معنی «کودن ». (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || در هندی به معنی نیلوفر آفتابی که گلش سرخ باشد و آن را به هندی کمل نیز گویند.(غیاث ).
کول . [ ک َ وَ ] (اِخ ) نام قصبه ای است از ولایت فارس . (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف گوک موضعی در کرمان است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
فرهنگ عمید
حلقههای بزرگ سفالی یا سیمانی در مجرای قنات یا فاضلاب که مانع نشست یا ریزش آن میشود.
پوستینی از جنس پوست گوسفند: میفکن کَوَل گرچه خوار آیدت / که هنگام سرما به کار آیدت (نظامی۵: ۸۱۷ ).
دوش، کتف، کوله.
= کولیدن
= گول۲
پوستینی از جنس پوست گوسفند: ◻︎ میفکن کَوَل گرچه خوار آیدت / که هنگام سرما به کار آیدت (نظامی۵: ۸۱۷).
دوش؛ کتف؛ کوله.
کولیدن#NAME?
گول۲#NAME?
دانشنامه عمومی
هندوانه
[kul] حوض؛ کتف، شانه.
کول (دیواندره)
کول (زبان برنامه نویسی)
مرجع مترجم کول با سی پلاس پلاس نوشته شده و به طور کامل با ابزار دامنهٔ عمومی ساخته شده است. این مرجع برای SPIM، شبیه ساز MIPS (میپس)، کد تولید می کند؛ بنابراین این زبان باید به راحتی با سایر بسترهای نرم افزاری ارتباط برقرار کند. این زبان برای آموزش کامپایلر در بسیاری از مراکز آموزشی از جمله دانشگاه کالیفرنیا، برکلی (جایی که برای اولین بار مورد استفاده قرار گرفت) و دانشگاه شهید بهشتی ایران استفاده شده است و نرم افزار آن نیز پایدار است.
این زبان ارتباطی با زبان COOL موجود در CLIPS ندارد.
ازآنجایی که هدف اصلی این زبان، استفاده در آموزش است، خیلی از ویژگی های زبان های برنامه نویسی کلی تر را ندارد. برای مثال این زبان از عملگر مقایسه ای کوچک تر پشتیبانی می کند اما از بزرگ تری نه. نحو این زبان ویژگی های کمی دارد و کتابخانهٔ استانداردش هم فقط چند کلاس اصلی و مهم را دارد. اگرچه کامپایلر از چند فایل منبع به عنوان ورودی پشتیبانی می کند اما ترجمهٔ جداگانه پشتیبانی نمی شود. هر برنامهٔ کول یک کلاس Main دارد که یک سازندهٔ بدون آرگومان دارد و جریان اجرا در آن شروع می شود. فضای نام در کول پشتیبانی نمی شود.
گویش مازنی
پوست،پوسته،تفاله ی هر چیز
۱کوهان گاونر ۲شانه و کتف آدمی
گلپر
۱دوش،شانه ۲بلندی تپه – برآمدگی
گویش بختیاری
ستون چوبى زیر سقف.
واژه نامه بختیاریکا
( کول + ) لانه مرغ
جاهای مرتفع کوه
خشک
کمر
جُر
جُر؛ مُل؛ گُردِه؛ مُل؛ کُلماتن؛ کُلماتِ؛ کَوکُلم؛ کَوول
پیشنهاد کاربران
این واژه در ترکیب بیشتر لغات ترکی دیده می شود