کلمه جو
صفحه اصلی

خروج


مترادف خروج : برون شد، بیرون رفت، برون رفت، سرکشی، قیام، طغیان، عصیان، بیرون آمدن، بیرون شدن، خارج شدن، در آمدن، طغیان کردن، عصیان ورزیدن

متضاد خروج : دخول

برابر پارسی : برونرفت، برون رفت، برونروی، بیرون، بیرونی

فارسی به انگلیسی

egress, exit, exodus, issuance, issue, outflow, outpouring, going out, prolapse, prolapsus

going out, exit, egress, exodus, prolapse, prolapsus


egress, exit, exodus, issuance, issue, outflow, outpouring


فارسی به عربی

خروج
( خروج (بخار ) ) عادم

خروج


عربی به فارسی

خروج , خروجي , دررو , خارج شدن , مخرج , ترک , متارکه , رها سازي , خلا صي , ول کردن , دست کشيدن از , تسليم شدن


مترادف و متضاد

برون شد، بیرون‌رفت، برون‌رفت ≠ دخول


سرکشی، قیام، طغیان، عصیان


بیرون آمدن، بیرون شدن، خارج شدن، در آمدن


emersion (اسم)
ظهور، پیدایش، خروج، ظهور ثانی

emergence (اسم)
مقدم، خروج، اورژانس

exhaust (اسم)
خروج، در رو، اگزوز

outgo (اسم)
هزینه، خرج، مخرج، عزیمت، خروج

exodus (اسم)
مهاجرت، خروج، مهاجرت دسته جمعی، سفر خروج

transpiration (اسم)
نفوذ، ترشح، افشاء، خروج، نشر، حلول، تعرق، فرا تراوش

egress (اسم)
خروج، در رو

exit (اسم)
مخرج، خروج، در رو، برون رفت، خروج بازیگر از صحنهء نمایش

egression (اسم)
خروج

طغیان کردن، عصیان ورزیدن


۱. برون شد، بیرونرفت، برونرفت
۲. سرکشی، قیام، طغیان، عصیان
۳. بیرون آمدن، بیرون شدن، خارج شدن، در آمدن
۴. طغیان کردن، عصیان ورزیدن ≠ دخول


فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) بیرون شدن بیرون آمدن مقابل دخول . اندر شدن . ۲ - طغیان کردن عصیان ورزیدن . ۳ - ( اسم ) بیرون شدگی مقابل دخول . ۴ - طغیان عصیان سرکشی . ۵ - لاف که در شعر بمدصله آید و بسبب دوری آن در طبع و خروج آن در کثرت متحرکات از اعتدال آنرا کبری نام نهادند . ۶ - حرفی است که به (( وصل ) ) پیوندد : (( درخت غنچه آورد و بلبلان مستند ) ) تائ حرف روی نون حرف وصل و دال حرف خروج است . ( بدیع همائی )

تخلیۀ اتاق و تصفیۀ حساب


فرهنگ معین

(خُ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - بیرون شدن . ۲ - طغیان کردن .

لغت نامه دهخدا

خروج . [ خ ُ] (اِ) آتش و شعله ٔ آن (از لغت گنابادیان ). || خروش . بانگ بلند. (ناظم الاطباء). || کلمه ای است در خروس . (فرهنگ جهانگیری ) :
سگالیده ٔ جنگ مانند قوج
تبر برده بر سر چو تاج خروج .

رودکی (از فرهنگ جهانگیری ).



خروج. [ خ ُ ] ( ع مص ) بیرون شدن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). مقابل داخل شدن. مقابل ولوج. بیرون رفتن. ( یادداشت بخط مؤلف ). بیرون آمدن. ( زوزنی ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 45 ) ( دهار ) : فهل الی خروج من سبیل. ( قرآن 11/40 ). کذلک الخروج. ( قرآن 11/50 ). فاستأذنوک للخروج. ( قرآن 83/9 ). و لو ارادوا الخروج. ( قرآن 46/9 ). خروج الامیر مسعود... من بلخ الی غزنین. ( تاریخ بیهقی ).
گر خبر خواهی از این دیگر خروج
سوره برخوان و السماوات البروج.
مولوی ( مثنوی ).
نشسته بودم و خاطر بخویشتن مشغول
در سرای بهم کرده از خروج و دخول.
سعدی ( طیبات ).
- سِفْرِ خروج ؛ اسم کتاب دوم از کتب مقدسه ای است که موسی تصنیف نمود. مبنی است بر ذکر کوچ اسرائیلیان از مصر و بالاستمرار تاریخ متعجب و مهمی را که سفر پیدایش آغاز نموده است تألیف می نماید. ظاهراً بتوسط شاهد عینی نوشته شده و زمانی که در آن مذکور گفته تخمیناً 145 سال مینمود. مطالب متعدد این کتاب از قرار ذیل است : 1- تعدی بر اسرائیلیان در زمان تجدید سلسله سلطنتی که بعد از وفات یوسف در مصر واقع شد.2 - جوانی و تأدیب و تعلیم و وطن پرستی و فرار موسی. 3 - گماشتگی موسی و تمرد فرعون و نزول بلاهای عشره. 4 - اختراع عید فصح و کوچ فوری اسرائیلیان و عبور از دریای قلزم. 5 - تحریر معجزات مختلفه که درباره قوم در هنگام مسافرت ایشان بسوی کوه سینا بجا آورده شده. 6 - اشتهار شریعت در کوه سینا و این محتویست بر مستعد شدن قوم بتوسط موسی و اشتهار شریعت اخلاقی. ( از قاموس کتاب مقدس ). || برخاستن بر دشمنی و خصومت پادشاه پس از آنکه در تحت اطاعت وی بودن . ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ) : یوسف بن عمرو از زید همی ترسید که خروج کند کس فرستاد که باید از این شهربروی. ( ترجمه طبری بلعمی ). زید را طاقت برسید از جور بنی امیه وی خروج کرد. ( تاریخ بیهقی ). بیم بود دو لشکر از ضرورت بی علفی خروجی کردی و کار از دست بشدی.( تاریخ بیهقی ). قصه این خروج زید دراز است. ( تاریخ بیهقی ). و دشمنان او از اطراف جهان برمی غالیدند تا از همه جوانب خروج کردند. ( فارسنامه ابن البلخی ). من می شنوم که جماعتی از اهل حشو و ضلال نزد تو می آیند ومی خواهند که تو بر ما خروج کنی . ( کتاب النقض ). بعضی بر خانه موالی خویش خروج کردند و بمعاندان آن دولت التجاء ساختند و بتشویش وفتنه و تفریق کلمه گرائیدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).پس همان ترکان بر او خروج کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || ظاهر شدن نجابت وی و متوجه گشتن به ابرام امور. ( منتهی الارب ) ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ). || روز قیامت. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || عید. ( یادداشت از مؤلف ).

خروج . [ خ َ ] (ع ص ) اسب درازگردن که بگردن خود افسار را که در لگامش باشد بشکند. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). ج ، خُرُج . || ناقه که از شتران در گوشه ای نشیند. (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). ناقه که دور خسبد از اشتران . (از مهذب الاسماء). ج ، خُرُج .
- یوم الخروج ؛ یوم العید. یوم الزینة. (یادداشت بخط مؤلف ).
|| الف که در شعر بعد صله آید. (منتهی الارب ). یکی از حروف مدولین است که بوده باشد بعد از وصل چون متحرک بود، چنانچه در عنوان الشرف ذکر کرده ، ومنظور از جمله ٔ متحرک بود آن است که حرف وصل متحرک بود. و از حروف وصل جز هاء سایر حروف وصل متحرک نباشد و در این هنگام است که خروج لازمه ٔ حرف هاء میشود چنانچه در پاره ای از رسائل اهل عرب دیده شده ، و این اصطلاح اعرابست و اصطلاح فارسیان آن است که در جامعالصنایع آورده که : خروج حروفی را گویند که بعد از وصل درآید و حرف وصل متحرک نباشد چون یای کاریم و باریم و گاه باشد که متحرک باشد چون یای افکنیم و بشکنیم در این شعر :
تا چند بسنگلاخ غم افکنیم
وزسنگ ستم شیشه ٔ دل بشکنیم .
صاحب معیارالاشعار گفته اولی آن است که هرچه بعد از روی و وصل آید جمله را از حساب ردیف شمرند و این سخن متعارفست چرا که مشهور است که هرچه بعد از روی مذکور شود مادام کلمه ٔ علیحده یا بمنزله ٔ کلمه ٔ علیحده نباشد ردیف نیست ، و رعایت تکرار خروج در قوافی واجب است ، کذا فی منتخب تکمیل الصناعه . (از کشاف اصطلاحات فنون ).
قافیه در اصل یک حرف است و هشت آنرا تبع
چار پیش و چار پس این نقطه آنها دایره
حرف تأسیس و دخیل و ردف وقید آنگه روی
بعد از آن وصل و خروج است و مزید و نایره .

؟


|| (اِ مص ) بیرون شدگی . || یاغیگری و طغیان . (از ناظم الاطباء).
- خروج احشاء ؛ بیرون ریختن احشاء داخلی . بیرون آمدن اعضای داخلی .
- خروج از مرکز ؛ در هندسه خروج از مرکز اصطلاحی است که در مخروطات بکار می رود و آن نسبت فاصله بین دو کانون یک مقطع مخروطی است به طول محور اطول و آنرا به e نمایش می دهند. در هیئت قدیم «خروج از مرکز» یک مدار عبارتست از نسبت فاصله ٔ زمین تا مرکز مدار به قطر مدار و درهیئت جدید «خروج از مرکز» یک مدار عبارتست از فاصله ٔ خورشید تا مرکز مدار به قطر مدار و در هیئت جدید «خروج از مرکز» یک مدار عبارتست از فاصله ٔ خورشید تا مرکز مدار به قطر مدار. در هیئت جدید پس از کشف کپلرنسبت قطر نیمه ٔ اطول مدار به فاصله ٔ خورشید تا مرکزبیضی رسم شده .
- خروج بطن ؛ فروافتادن شکم از جای خود.
- خروج بلااراده ٔ بول ؛ بدون اختیار بول خارج شدن بر اثر استرخاء مثانه .
- خروج بلااراده ٔ پیشاب ؛ خروج بلااراده ٔ بول .
- خروج بول ؛ بیرون ریختن بول . شاشیدن .
- خروج جفت ؛ خارج شدن جفت جنین .
- خروج رحم ؛ خارج شدن رحم از وضع طبیعی و رو افتادن آن .
- خروج طَمْث ؛ آمدن حیض .
- خروج غایط ؛ خارج شدن مدفوع .
- خروج مقعده ؛ بیرون شدن نشین .
- خروج منی ؛ بیرون شدن منی .

فرهنگ عمید

۱. خارج شدن، بیرون آمدن، بیرون رفتن.
۲. (اسم ) (ادبی ) از حروف قافیه که پس از حرف وصل قرار دارد، چنان که در «کشتیم» و «رشتیم»، «ی» حرف وصل و «م» خروج است.
۳. [قدیمی] بیرون شدن از اطاعت، طغیان، عصیان.
* خروج کردن: (مصدر لازم ) طغیان کردن، قیام کردن، یاغی شدن.

۱. خارج شدن؛ بیرون آمدن؛ بیرون رفتن.
۲. (اسم) (ادبی) از حروف قافیه که پس از حرف وصل قرار دارد، چنان‌که در «کشتیم» و «رشتیم»، «ی» حرف وصل و «م» خروج است.
۳. [قدیمی] بیرون شدن از اطاعت؛ طغیان؛ عصیان.
⟨ خروج ‌کردن: (مصدر لازم) طغیان ‌کردن؛ قیام کردن؛ یاغی شدن.


دانشنامه عمومی

خروج می تواند به موارد زیر اشاره کند:
سفر خروج
خروج جهانی
خروج نهایی
خروج سفیانی
استراتژی خروج
خروج اضطراری
خروج یمانی
برون مرکزی
خروج از آفریقا
خروج از مرکز مداری
زخم های خروج
خروج جرم از تاج خورشیدی
کمپین بیرون (کمپین خروج)
تجربه خروج از بدن

در رو


دانشنامه آزاد فارسی

خروج (ادبیات)
در اصطلاح قافیه، دومین حرف پس از روی که وصل بدان پیوندند، مانند «م» در کلمات «کشتیم» و «رشتیم»: خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم/دیبا نتوان یافت از این پشم که رشتیم. نیز ← قافیه

فرهنگ فارسی ساره

برو نرفت، برونرو


فرهنگستان زبان و ادب

{check-out} [گردشگری و جهانگردی] تخلیۀ اتاق و تصفیۀ حساب

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] خروج در فقه به معنای بیرون آمدن یا طغیان بر امام معصوم ع است و از آن در بابهای مختلف فقهی همچون طهارت ، صلات ، حج، نکاح و قضاء سخن گفته اند .
خروج به بیرون رفتن است .

معنای دوم خروج
خروج به معنای طغیان بر امام معصوم علیه السلام می باشد (که به آن بغی نیز می گویند) .

کاربرد خروج به معنای اول در فقه
از خروج به معنای نخست در بابهای مختلف همچون طهارت، صلات، حج، نکاح و قضاء سخن گفته اند که به نمونه هایی از احکام آن اشاره می شود.

احکام خروج به معنای اول
...

[ویکی الکتاب] معنی خُرُوجَ: خارج شدن
معنی مَخْرَجاً: محل خروج
معنی فُرُطاً: تجاوز از حق و خروج از آن (از افراط به معنی اسراف و زیاده روی)
معنی شَطَطاً: جور- ستم - خروج از حد و تجاوز از حق - سخن دور از حقیقت
معنی زَهَقَ: به سوی هلاکت (بیرون)رفت(کلمه زهوق به معنای خروج به سختی ، و اصل آن بطوری که گفتهاند به معنای بیرون آمدن جان و مردن است )
معنی زَهُوقاً: هلاکت وبطلان(کلمه زهوق به معنای خروج به سختی ، و اصل آن بطوری که گفتهاند به معنای بیرون آمدن جان و مردن است )
معنی مُخْرَجَ: خارج کردن (مصدر میمی است و مخرج صدق یعنی خارج کردنی که همه لوازم یک خروج موفق و در سلامت کامل را داشته باشد)
معنی تَزْهَقَ: به سوی هلاکت (بیرون)رود(کلمه زهوق به معنای خروج به سختی ، و اصل آن بطوری که گفتهاند به معنای بیرون آمدن جان و مردن است )
معنی فِسْقٌ: نافرمانی - خروج از محدوده اطاعت (فسق در اصل به معنای بیرون شدن هسته خرما از پوسته است، لذا "فاسق " به کسی می گویند که از بندگی پروردگار بیرون رفته است )
معنی لَا تُشْطِطْ: ستم نکن -از حد خارج نشو - از حق تجاوز نکن -جور نکن - ظلم نکن (از شطط به معنای خروج از حد و تجاوز از حق است )
معنی نَشْطاً: خروجی به ملایمت و نشاط (نشط به معنای جذب ، و نیز خروج و اخراج به ملایمت و سهولت است ، و نیز به معنای گرهگشایی است . مراد از "نَّاشِطَاتِ نَشْطاً"ملائکه مخصوصی هستند که مامور گرفتن جانهای مؤمنین از اجسادشان به رفق و سهولتند )
معنی نَّاشِطَاتِ: اخراج کنندگان به ملایمت و نشاط (نشط به معنای جذب ، و نیز خروج و اخراج به ملایمت و سهولت است ، و نیز به معنای گرهگشایی است . مراد از "نَّاشِطَاتِ نَشْطاً"ملائکه مخصوصی هستند که مامور گرفتن جانهای مؤمنین از اجسادشان به رفق و سهولتند )
ریشه کلمه:
خرج (۱۸۲ بار)

[ویکی فقه] خروج (فقه). خروج در فقه به معنای بیرون آمدن یا طغیان بر امام معصوم ع است و از آن در بابهای مختلف فقهی همچون طهارت ، صلات ، حج، نکاح و قضاء سخن گفته اند .
خروج به بیرون رفتن است .

معنای دوم خروج
خروج به معنای طغیان بر امام معصوم علیه السلام می باشد (که به آن بغی نیز می گویند) .

کاربرد خروج به معنای اول در فقه
از خروج به معناى نخست در بابهاى مختلف همچون طهارت، صلات، حج، نکاح و قضاء سخن گفته اند که به نمونه هایى از احکام آن اشاره مى شود.

احکام خروج به معنای اول
...

پیشنهاد کاربران

در پهلوی " اوزنیگ" از بن اوزیدن به چم برون رفتن و خارج شدن است که واژه" اوزداهیک " به چم خارجی و بیگانه نیز از همین بنیاد می باشد، برابر نسک فرهنگ کوچک زبان پهلوی از مکنزی و برگردان بانو مهشید میرفخرایی.

برونش = برون شدن/ بیرون شدن/ خروج
درونش = درون شدن/ داخل شدن/ دخول

از واژگان فارسی "بیرون رَوی" یا "برون راه" هم می شود به جای "خروج" در تابلوهای جاهای گوناگون بهره گیری کرد.

خروج ( Exit ) :[اصطلاح بازارکسب و کار] فروش یا مبادله میزان قابل توجهی از مالکیت شرکت به صورت نقدی، بدهی یا سهم به شرکتهای دیگر.

دررو = خروج
در عبارت راه در رو به معنی راه خروج به کار برده میشه
با همین روش میتوان برای ورود هم واژه درآ رو ساخت
راه درآ =راه ورود

خروج > اُزین ( پارسی میانه: Uzēnag )
خارج شدن > اُزیدن ( پارسی میانه: Uzidan ) ( I exit: می ازینم )

پی رس: فرهنگ کوچک زبان پهلوی مکنزی


کلمات دیگر: