مترادف قادر : باقدرت، پرتوان، توانا، زورمند، قدر، قوی، مقتدر
متضاد قادر : قاصر، ناتوان
برابر پارسی : توانا، توانمند، نیرومند
powerful,
able
able, able _, capable
توانا بودن , شايستگي داشتن , لايق بودن , قابل بودن , مناسب بودن , اماده بودن , ارايش دادن , لباس پوشاندن , قادر بودن , قوي کردن , راهي شدن , روانه شدن , حرکت کردن , رخت بربستن , قاتل وار , کشنده , سبع
(تلفظ: qāder) (عربی) دارای قدرت ، توانا ؛ از نامها و صفات خداوند .
باقدرت، پرتوان، توانا، زورمند، قدر، قوی، مقتدر ≠ قاصر، ناتوان
قادر. [ دِ ] (اِخ ) احمدبن اسحاق ، مکنی به ابوالعباس بیست وپنجمین خلیفه ٔ عباسی است که از 381 تا 422 هَ . ق . خلیفه بود. او پیش از آنکه به خلافت رسد در بطیحه نزد ابوالحسن علی بن نصر صاحب بطیحه می نشست و از طائع خلیفه گریخته بود چون طائع را بگرفتند بهاءالدوله پسر عضدالدوله کس به طلب قادر فرستاد و خلافت به او مقرر گردانید و سوگند خورد و بیعت کرد و او را بر مسند خلافت نشاندو طائع را به او سپرد. قادر مردی متدین ، متعبد، عاقل ، دانا، فاضل و بسیارخیر بود. طائع را در حجره ٔ نیکو بنشاند و جمعی را بر او موکل کرد تا او را نگاه میداشتند و خدمتش مینمودند و با طائع احسان و اکرام میکرد. وی سکینه دختر بهاءالدولةبن عضدالدوله را بخواست و در روزگار او دولت عباسیان رونق گرفت . قادر به سال 422 هَ . ق درگذشت . (از تجارب السلف ص 253) (مجمل التواریخ والقصص ص 381، 382، 396، 404، 427، 453).
قادر. [ دِ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی .
قادر. [ دِ ] (اِخ ) یحیی بن اسماعیل . رجوع به یحیی بن اسماعیل بن المأمون شود.
منوچهری .
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389).
ناصرخسرو.
ابن یمین .
مسعودسعد.
توانا، توانمند، نیرومند