کلمه جو
صفحه اصلی

مقتدر


مترادف مقتدر : بااقتدار، توانا، زورمند، قادر، قدرتمند، قدر، نیرومند

متضاد مقتدر : ناتوان

برابر پارسی : توانمند، زورمند، نیرومند

فارسی به انگلیسی

imperial, important, potent, strong

powerful


فارسی به عربی

قوی , موثوق , هائل

فرهنگ اسم ها

اسم: مقتدر (پسر) (عربی) (تلفظ: moghtader) (فارسی: مُقتدر) (انگلیسی: moghtader)
معنی: قدرتمند، مرد توانا

مترادف و متضاد

بااقتدار، توانا، زورمند، قادر، قدرتمند، قدر، نیرومند ≠ ناتوان


mighty (صفت)
توانا، بزرگ، قوی، نیرومند، مقتدر، زورمند

handy (صفت)
اماده، قابل استفاده، دم دستی، ماهر، چابک، چالاک، سودمند، سریع، موجود، روان، دستی، مقتدر، بسهولت قابل استفاده، سهل الاستعمال، بادست انجام شده، استاد در کار خود

strong (صفت)
فراوان، سخت، محکم، فربه، قوی، پر زور، نیرومند، پر مایه، مستحکم، پرصلابت، خوش بنیه، مقتدر، پر نیرو

light-handed (صفت)
ماهر، تردست، راحت، اسان، مقتدر، سبک دست

powerful (صفت)
قوی، پر زور، نیرومند، مقتدر

knacky (صفت)
مقتدر

فرهنگ فارسی

دارای قدرت، توانا
( اسم ) دارای قدرت قادر توانا جمع : مقتدرین .
از نامهای خداست نامی از نامهای خدای تعالی .

فرهنگ معین

(مُ تَ دِ ) [ ع . ] (اِفا. ) قادر، توانا.

لغت نامه دهخدا

مقتدر. [ م ُ ت َ دِ ](اِخ ) عباسی . رجوع به جعفربن احمدبن طلحه ... شود.


مقتدر. [ م ُ ت َ دِ ] (اِخ ) از نامهای خداست . (از ذیل اقرب الموارد). نامی از نامهای خدای تعالی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


مقتدر. [ م ُ ت َ دِ ] ( ع ص ) توانا. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). قادر و توانا. ( ناظم الاطباء ) : و کان اﷲ علی کل شی مقتدراً. ( قرآن 45/18 ). || دیگ پز. ( آنندراج ). پزنده در دیگ. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). || میانه از هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). وسط و میانه از هر چیزی . ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || رجل مقتدرالطول ؛ مرد میانه بالا. ( از اقرب الموارد ). || پُر. ( منتهی الارب ).

مقتدر. [ م ُ ت َ دِ ] ( اِخ ) از نامهای خداست. ( از ذیل اقرب الموارد ). نامی از نامهای خدای تعالی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

مقتدر.[ م ُ ت َ دِ ] ( اِخ ) رجوع به احمدبن سلیمان سیف الدوله در همین لغت نامه و الاعلام زرکلی چ 2 ج 1 ص 128 شود.

مقتدر. [ م ُ ت َ دِ ]( اِخ ) عباسی. رجوع به جعفربن احمدبن طلحه... شود.

مقتدر. [ م ُ ت َ دِ ] (ع ص ) توانا. (مهذب الاسماء) (دهار). قادر و توانا. (ناظم الاطباء) : و کان اﷲ علی کل شی ٔ مقتدراً. (قرآن 45/18). || دیگ پز. (آنندراج ). پزنده ٔ در دیگ . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). || میانه از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). وسط و میانه از هر چیزی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رجل مقتدرالطول ؛ مرد میانه بالا. (از اقرب الموارد). || پُر. (منتهی الارب ).


مقتدر.[ م ُ ت َ دِ ] (اِخ ) رجوع به احمدبن سلیمان سیف الدوله در همین لغت نامه و الاعلام زرکلی چ 2 ج 1 ص 128 شود.


فرهنگ عمید

دارای قدرت، توانا.

دانشنامه عمومی

مقتدر (خلیفه). المقتدر (نام کامل وی: أبو الفضل جعفر بن المعتضد المقتدر بالله) خلیفه عباسی در بغداد بود که در رمضان سال ۲۸۲ هجری/۸۹۳ میلادی زاده شد؛ و در سال ۹۰۸ میلادی خلافت را برعهده گرفت. برادرش ابواحمد علی مکتفی او را به خلافت پیمان داده بود. نام وی مقتدربالله به معنی «نیرومند به یاری خدا» است. او در آغاز خلافت، دوازده سال داشت؛ و بر اوضاع تسلط نداشت. او در سال ۳۲۰ هجری به دست بربر کشته شد.
راضی (خلیفه)
متقی(خلیفه)
مطیع (خلیفه)
Isa
به فرمان ابوالفضل جعفر مقتدر، حسین منصور حلاج، به جرم الحاد به دار آویخته شد. منصور حلاج را پس از شکنجه و شلاق زدن، به دار آویختند، سپس دست و پا و سرش را بریدند و پیکرش را سوزاندند و خاکسترش را به رود دجله ریختند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] مقتدر یک واژه عربی است و می تواند موارد زیر از آن منظور باشد:

پیشنهاد کاربران

تجزیه

توانا، مقتدر

توانا و توان یا مقتدر از ریشه هندواروپایی - teue به چم محکم ودارای تاب و توان که در اوستا tava و در سانسکریت Tavas به چم قوی و توانا میباشند. هم ریشه های انگلیسی توان مانند Teuton, thigh, tight, tumor, thumb . . . هستند.

دراوج واقتدار آنکه هیچ چیزی حریف او وتوانایی او نیست خدا مقتدر است هم کبر دارد وهم اقتدار وهرکی با اور در افتد ور افتد

با اقتدار، باقدرت، توانا

مقتدر : توانا
اقتدار : توانایی
اقتدارگرا: در پی توانایی ، توانایی جو، توانایی جویان


صاحب اقتدار

قدرقدرت. [ ق َ دَ ق ُ رَ ] ( ص مرکب ) آنکه قدرتش برابر قدرت قضا و قدر است : اعلیحضرت قدرقدرت.

توانا ، مقتدر، توانایی، قدرت ، قدرتمند، قدرتمند بودن


کلمات دیگر: