wikiahlb: مکتفی ابوالفضل جعفر بن معتضد بخلافت رسید و مقتدر لقب یافت. در این وقت سیزده ساله بود و نگفته پیداست که بر اوضاع تسلط نداشت. از پس مکتفی عبدالله پسر
معتز نیز در معرض خلافت بود اما عباس بن حسن، وزیر مکتفی، مقتدر را بخلافت برداشت تا در کارها دخالت نتواند کرد و پند ابن فرات را کار بست که گفته بود تو را به خدا کسی را که خانه و دارائی و باغ و کنیز کسان را شناخته و مردم را دیده و تجربه آموخته و از کارها خبر دارد به خلافت برمدار. ابن فرات گوید: وقتی این سخن را با وزیر گفتم چند بار خواست تا مکرر کنم و هر بار به دقت شنید آنگاه پرسید: چه باید کرد؟ گفتم: چرا خلافت را به جعفر بن معتضد ندهی؟ گفت: او بچه است. گفتم: ولی پسر معتضد است این کار را بمردی که امر و نهی کند و اموال ما را شناسد و تدبیر امور داند و مستقل باشد مسپار! چرا خلافت را به کسی ندهی که همه کار را بدست تو دهد!
عباس وزیر از آن پس که خلافت را بمقتدر داد به فکر خلع وی و نصب ابن معتز افتاد و چون مقتدر خبر یافت مالی فراوان به وی داد که از فکر خلافت بگشت اما یاران ابن معتز از هدف خویش چشم نپوشیدند و ناچار مقتدر که در مقابل ایشان مقاومت نیارست کرد. در
ربیع الاول 296 متواری شد و فرماندهان سپاه و قاضیان و بزرگان قوم با عبدالله بن معتز بیعت کردند و لقب او مرتضی شد و وزارت به محمد بن داود جراح داد و دیوان ها را به علی بن عیسی سپرد و قضا را به احمد بن یعقوب.
به گفته
سیوطی به روز خلع مقتدر و بیعت ابن معتز محمد بن جریر طبری بکسان خود گفت: چه خبر است؟ گفتند: ابن معتز بخلافت رسید. گفت: وزیر او کیست؟ گفتند: محمد بن داود. گفت: قضا را به که داد؟ گفتند: احمد بن یعقوب، کمی بیندیشید و سربرداشت و گفت: این کار سرانجام نگیرد. گفتند: چرا؟ گفت: اینان مردمی والامقامند و روزگار وارون شده و دنیا برگشته و کارشان به اضمحلال انجامد و مدتشان دراز نشود.
ابن معتز از پس بیعت به مقتدر پیغام داد به خانه محمد بن طاهر نقل مکان کند تا او در خانه خلافت مقام گیرد، پیروان مقتدر به رهبری مونس خادم و مونس خازن به اقامتگاه خلیفه نو هجوم بردند و او با وزیر و قاضی و حاجب خویش فراری شد و آشوب در بغداد افتاد و کشتار بسیار شد و عاقبت مقتدر ابن معتز را با همه فقیهان و امرا و بزرگان که با وی دستیاری کرده بودند بگرفت و بزندان کرد و بدینسان بار دیگر خلافت بر او راست شد و ابن معتز همچنان در زندان بود تا بمرد.
وقتی خلافت مقتدر بار دیگر پایه گرفت وزارت به علی بن محمد فرات داد و او به یک روز فتنه را از بغداد برانداخت اما وزارتش نپایید، مقتدر با او بددل شد و به زندانش کرد و وزارت را به محمد بن عبیدالله داد، وی مردی بدسیرت بود که با عزل و نصب پیاپی کار دولت را آشفته کرد و مقتدر او را برداشت و علی بن عیسی را گذاشت اما وزارت علی نیز دوامی نیافت که مقتدر مردی افراطگر بود و وزیران را بهر بهانه از کار دور و به زندان می کرد زیرا سن او کم بود و کار دولت بدست زنان بود و او پیوسته بهوس های خویش سرگرم بود.
به گفته مؤلف الفخری: «دولت مقتدر آشفته بود و مادر و زن و غلامانش بر او تسلط داشتند، امور دولت به تدبیر ایشان فیصل می یافت و خلیفه به خود مشغول بود از این رو جهان ویران شد و بیت المال تهی ماند و همه جا نفاق افتاد و او را خلع کردند و باز آوردند و آنگاه بکشتند».
در واقع بیشتر امور دولت به رأی مادر خلیفه انجام می شد و او یا ندیمه اش به دلخواه خویش وزیری را عزل یا نصب می کردند. مادر خلیفه دیوان مظالم را که از معتبرترین دیوان های دولت بود به ثومال ندیمه خویش سپرد و این با توجه به رسوم آن عصر کاری حیرت انگیز بود از مداخله زنان و قر دولت رفت و مهابت آن سست شد و مردم شایسته را از کار دولت بیزار کرد.