کلمه جو
صفحه اصلی

متقی


مترادف متقی : پاکدامن، پرواپیشه، پروادار، خویشتن دار، پرهیزگار، تقواپیشه، خداترس، زاهد، مؤمن، متورع

متضاد متقی : فاسق، ناپرهیزگار، نامتقی

برابر پارسی : پارسا، پرهیزکار، نیکوکار

فارسی به انگلیسی

virtuous, pious

pious


فارسی به عربی

تقی

فرهنگ اسم ها

اسم: متقی (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: mottaqi) (فارسی: متقي) (انگلیسی: mottaghi)
معنی: باتقوا، پرهیزگار، پارسا، پرهیزکار، ( اَعلام ) نام بیست و یکمین خلیفه از خلفای عباسی

(تلفظ: mottaqi) (عربی) پرهیزکار ، با تقوا ؛ (در اعلام) نام بیست و یکمین خلیفه از خلفای عباسی .


مترادف و متضاد

پاکدامن، پرواپیشه، پروادار، خویشتن‌دار، پرهیزگار، تقواپیشه، خداترس، زاهد، مومن، متورع ≠ فاسق، ناپرهیزگار، نامتقی


virtuous (صفت)
پرهیزکار، پاکدامن، عفیف، مقدس، متقی، با فضیلت، باتقوا، فرهومند

pious (صفت)
زاهد، عابد، خدا پرست، مذهبی، دین دار، مقدس، وارسته، متقی

فرهنگ فارسی

بیست و یکمین خلیفه از خلفای عباسیان ( خلا. ۳۳۳ - ۳۲۹ ه. ق . ۹۴۴ - ۹۴٠ م . )
باتقوی، پرهیزکار، پارساونیکوکار
( اسم ) دارند. تقوی پرهیزکار پارسا : جمله رندان چونک در زندان بوند متقی و زاهد و حق خوان بوند . ( مثنوی ) جمع : متقین .

فرهنگ معین

(مُ تَّ ) [ ع . ] (اِفا. ) پرهیزگار، پارسا.

لغت نامه دهخدا

متقی . [ م ُت ْ ت َ ] (اِخ ) المتقی لله . المتقی باﷲ. ابراهیم بن المقتدرباﷲ. بیست و یکمین خلیفه ٔ عباسی مکنی به ابواسحاق (297 - 357 هَ . ق .). وی بعد از برادرش الراضی باﷲ (329 هَ . ق .)به خلافت رسید و چهار سال خلیفه بود و کارها در عهد او مضطرب شد. «توزون » از امراء دیلم بر او استیلا یافت (331 هَ . ق .). متقی چون آن حال بدید با اهل و خواص به موصل رفت . توزون به متقی کس فرستاد و سوگندان مؤکد خورد که از وی هیچ مکروهی به متقی نرسد. متقی به بغداد بازگشت و توزون که با مستکفی همدست شده بود متقی را در بند کشید و دردیدگان او میل کشید و او را کور ساخت . (333 هَ . ق .) و متقی تا پایان عمر دربغداد بسر برد. و رجوع به اعلام زرکلی و تجارب السلف و تاریخ گزیده و کامل ابن اثیر ج 8 ص 142، 147، 148 و عیون الانباء ص 224 و عقدالفرید ج 4 ص 252 و ج 5 ص 409 و تاریخ الخلفاء ص 261 و الاوراق و النقود شود.


متقی . [م ُت ْ ت َ ] (ع ص ) (از «وق ی ») پرهیزگار. (منتهی الارب )(دهار) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). مؤمن و نمازگزار و زکوة دهنده و کسی که همه ٔ واجبات رابجای آورد و مراد از واجبات اعم از آنهائی است که به دلیل قطعی ثابت شده است مانند فرایض ، یا به دلیل ظنی . (از تعریفات جرجانی ) : و مردم آنجا (شیراز) متقی و جوانمرد باشند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ).و هرگاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کندهر آینه مقابح آن را به نظر بصیرت بیند. (کلیله و دمنه ). و متقیان و مصلحان پای در دامن امن و عافیت نهادند. (سندبادنامه ). در مواضی ایام دهقانی بوده است صاین و متدین و متورع و متقی . (سندبادنامه ص 129).
می بلرزد عرش از مدح شقی
بدگمان گردد ز مدحش متقی .

مولوی .


جمله رندان چونکه در زندان بوند
متقی و زاهد و حق خوان بوند.

مولوی .


ای متقی گر اهل دلی دیده ها بدوز
کایشان بدل ربودن مردم معینند.

سعدی .


طایفه ای سماع را مدعیند و متقی
زمزمه ای بیار خوش تا بدوند ناخوشان .

سعدی .



متقی. [م ُت ْ ت َ ] ( ع ص ) ( از «وق ی » ) پرهیزگار. ( منتهی الارب )( دهار ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ). مؤمن و نمازگزار و زکوة دهنده و کسی که همه واجبات رابجای آورد و مراد از واجبات اعم از آنهائی است که به دلیل قطعی ثابت شده است مانند فرایض ، یا به دلیل ظنی. ( از تعریفات جرجانی ) : و مردم آنجا ( شیراز ) متقی و جوانمرد باشند. ( فارسنامه ابن البلخی ).و هرگاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کندهر آینه مقابح آن را به نظر بصیرت بیند. ( کلیله و دمنه ). و متقیان و مصلحان پای در دامن امن و عافیت نهادند. ( سندبادنامه ). در مواضی ایام دهقانی بوده است صاین و متدین و متورع و متقی. ( سندبادنامه ص 129 ).
می بلرزد عرش از مدح شقی
بدگمان گردد ز مدحش متقی.
مولوی.
جمله رندان چونکه در زندان بوند
متقی و زاهد و حق خوان بوند.
مولوی.
ای متقی گر اهل دلی دیده ها بدوز
کایشان بدل ربودن مردم معینند.
سعدی.
طایفه ای سماع را مدعیند و متقی
زمزمه ای بیار خوش تا بدوند ناخوشان.
سعدی.

متقی. [ م ُت ْ ت َ ] ( اِخ ) المتقی لله. المتقی باﷲ. ابراهیم بن المقتدرباﷲ. بیست و یکمین خلیفه عباسی مکنی به ابواسحاق ( 297 - 357 هَ. ق. ). وی بعد از برادرش الراضی باﷲ ( 329 هَ. ق. )به خلافت رسید و چهار سال خلیفه بود و کارها در عهد او مضطرب شد. «توزون » از امراء دیلم بر او استیلا یافت ( 331 هَ. ق. ). متقی چون آن حال بدید با اهل و خواص به موصل رفت. توزون به متقی کس فرستاد و سوگندان مؤکد خورد که از وی هیچ مکروهی به متقی نرسد. متقی به بغداد بازگشت و توزون که با مستکفی همدست شده بود متقی را در بند کشید و دردیدگان او میل کشید و او را کور ساخت. ( 333 هَ. ق. ) و متقی تا پایان عمر دربغداد بسر برد. و رجوع به اعلام زرکلی و تجارب السلف و تاریخ گزیده و کامل ابن اثیر ج 8 ص 142، 147، 148 و عیون الانباء ص 224 و عقدالفرید ج 4 ص 252 و ج 5 ص 409 و تاریخ الخلفاء ص 261 و الاوراق و النقود شود.

فرهنگ عمید

باتقوا، پرهیزگار، پارسا.

دانشنامه عمومی

المتقی (نام کامل:أبو إسحاق إبراهیم بن المقتدر ابن المعتضد ابن الموفق طلحة ابن المتوکل المتقی لله) به معنی «پرهیزکار برای خدا» خلیفه عباسی در بغداد بود که از سال ۹۴۰ تا سال۹۴۴ (میلادی) (۳۲۹ هجری تا ۳۵۷ هجری) خلافت و پیشوایی مذهبی جهان اسلام را برعهده داشت.
محمد خضری (۱۴۱۹)، الدولة العباسیة، ترجمهٔ عبدالعزیز دوری، به کوشش محمد ضناری.، قاهره: دارالکتب العلمیه، ص. ۱۴۴
فاروق عمر (۱۴۲۱)، الخلافة العباسیه فی عصر الفوضی العسکریه ۲۴۷/۳۳۹ه - ۸۶۱/۹۴۶م: دراسة تاریخیة لبوادر التسلط العسکری علی الخلافة العباسیة، به کوشش سعید شورایی.، قاهره: دارالإحسان، ص. ۸۸
رسول جعفریان (۱۳۷۸)، تاریخ اسلام از پیدایش تا ایران اسلامی، به کوشش مرتضی رحیمی.، قم: انتشارات حوزه علمیه، ص. ۸۸
وی که در سال ۲۹۵ هجری زاده شده بود، پس از مرگ برادرش ابوالعباس محمد راضی، از مردم بیعت گرفت و رسماً به عنوان خلیفه برگزیده شد. او بدین سبب که پیوسته روزه می گرفت و به نماز و عبادت مشغول بود، و از نوشیدن شراب پرهیز می کرد، لقب متقی گرفت؛ اما حکمرانی او صرفاً اسمی بود و از خلافت تنها سکه به نام وی ضرب می شد و خطبه به نام وی خوانده می شد، اما قدرت حقیقی نداشت. المتقی در سال ۹۴۴ میلادی/۳۵۷ هجری وفات یافت.

جدول کلمات

پرهیزکار

پیشنهاد کاربران

خدا مشرب

پرهیزکار . با تقوا . بااخلاق. نیکو ا حدی نام پدرام هم به پارسایی نزدیک و محمد



کلمات دیگر: