مقتدی
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
عبدالله المقتدی بامرالله بیست و هفتمین خلیفه عباسی که از ۴۶۷ تا ۴۹۴ ه.ق . خلافت کرد .
( اسم ) ۱ - پیروی کننده . ۲ - کسی که پشت سرامام جماعت نماز خواند .
پیروی کننده پیروی کننده و اقتدا کننده
( اسم ) ۱ - پیروی کننده . ۲ - کسی که پشت سرامام جماعت نماز خواند .
پیروی کننده پیروی کننده و اقتدا کننده
فرهنگ معین
(مُ تَ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - پیروی کننده . ۲ - کسی که پشت سر امام جماعت نماز خواند.
لغت نامه دهخدا
مقتدی. [ م ُ ت َ دا ] ( ع ص ، اِ ) آنکه به او اقتدا کنند. ( مهذب الاسماء ). آنکه مردم پیروی او کنند یعنی پیشوا. ( غیاث ) ( آنندراج ). آنکه مردمان پیروی آن کنند. ( ناظم الاطباء ). که مورد اقتدا قرار گیرد :
فرزند بمرد مقتدی هم
ماتم ز پی کدام دارم.
مقتدی.[ م ُ ت َ ] ( ع ص ) پیروی کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). پیروی کننده. اقتداکننده. ( از ناظم الاطباء ) :
طمع خلق مقتدی است بر او
کعبه جود مقتدا باشد.
در بیش و کم به دولت تو اقتدا کنم.
سایه چون مقتدیان گام زند بر اثرش.
من غلام مقتدی و خاکپای مقتدا.
مقتدی. [ م ُ ت َ ] ( اِخ ) رجوع به مدخل بعد شود.
فرزند بمرد مقتدی هم
ماتم ز پی کدام دارم.
خاقانی.
فرمان ربانی را... امام و مقتدی سازند. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 11 ). چون سخن پیرانه از زفان پادشاه زاده یگانه به اسماع حاضران رسید آن را دستور و مقتدی ساختند. ( جهانگشای جوینی ایضاً ج 1 ص 157 ). و رجوع به مقتدا شود. || پیشنماز. امام جماعت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).مقتدی.[ م ُ ت َ ] ( ع ص ) پیروی کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). پیروی کننده. اقتداکننده. ( از ناظم الاطباء ) :
طمع خلق مقتدی است بر او
کعبه جود مقتدا باشد.
ابوالفرج رونی ( دیوان ص 35 ).
شاها زمانه گوید من مقتدی شدم در بیش و کم به دولت تو اقتدا کنم.
مسعودسعد.
چه عجب زآنکه چو خورشید کسی را شد امام سایه چون مقتدیان گام زند بر اثرش.
سنائی ( دیوان چ مصفا ص 184 ).
مقتدای عالم آمد، مقتدی در دین او من غلام مقتدی و خاکپای مقتدا.
سنائی ( ایضاً ص 21 ).
به انوار سنت وآثار مساعی بدو مقتدی و مهتدی بود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 398 ). || جماعتی. ( السامی ) ( مهذب الاسماء ). مأموم. جماعتی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). کسی که پشت سر امام جماعت نماز گزارد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). کسی که امام جماعت را با تکبیر افتتاح درک کند. ( از تعریفات ).مقتدی. [ م ُ ت َ ] ( اِخ ) رجوع به مدخل بعد شود.
مقتدی . [ م ُ ت َ دا ] (ع ص ، اِ) آنکه به او اقتدا کنند. (مهذب الاسماء). آنکه مردم پیروی او کنند یعنی پیشوا. (غیاث ) (آنندراج ). آنکه مردمان پیروی آن کنند. (ناظم الاطباء). که مورد اقتدا قرار گیرد :
فرزند بمرد مقتدی هم
ماتم ز پی کدام دارم .
فرمان ربانی را... امام و مقتدی سازند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 11). چون سخن پیرانه از زفان پادشاه زاده ٔ یگانه به اسماع حاضران رسید آن را دستور و مقتدی ساختند. (جهانگشای جوینی ایضاً ج 1 ص 157). و رجوع به مقتدا شود. || پیشنماز. امام جماعت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
فرزند بمرد مقتدی هم
ماتم ز پی کدام دارم .
خاقانی .
فرمان ربانی را... امام و مقتدی سازند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 11). چون سخن پیرانه از زفان پادشاه زاده ٔ یگانه به اسماع حاضران رسید آن را دستور و مقتدی ساختند. (جهانگشای جوینی ایضاً ج 1 ص 157). و رجوع به مقتدا شود. || پیشنماز. امام جماعت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مقتدی . [ م ُ ت َ ] (اِخ ) رجوع به مدخل بعد شود.
مقتدی .[ م ُ ت َ ] (ع ص ) پیروی کننده . (غیاث ) (آنندراج ). پیروی کننده . اقتداکننده . (از ناظم الاطباء) :
طمع خلق مقتدی است بر او
کعبه ٔ جود مقتدا باشد.
شاها زمانه گوید من مقتدی شدم
در بیش و کم به دولت تو اقتدا کنم .
چه عجب زآنکه چو خورشید کسی را شد امام
سایه چون مقتدیان گام زند بر اثرش .
مقتدای عالم آمد، مقتدی در دین او
من غلام مقتدی و خاکپای مقتدا.
به انوار سنت وآثار مساعی بدو مقتدی و مهتدی بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 398). || جماعتی . (السامی ) (مهذب الاسماء). مأموم . جماعتی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که پشت سر امام جماعت نماز گزارد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). کسی که امام جماعت را با تکبیر افتتاح درک کند. (از تعریفات ).
طمع خلق مقتدی است بر او
کعبه ٔ جود مقتدا باشد.
ابوالفرج رونی (دیوان ص 35).
شاها زمانه گوید من مقتدی شدم
در بیش و کم به دولت تو اقتدا کنم .
مسعودسعد.
چه عجب زآنکه چو خورشید کسی را شد امام
سایه چون مقتدیان گام زند بر اثرش .
سنائی (دیوان چ مصفا ص 184).
مقتدای عالم آمد، مقتدی در دین او
من غلام مقتدی و خاکپای مقتدا.
سنائی (ایضاً ص 21).
به انوار سنت وآثار مساعی بدو مقتدی و مهتدی بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 398). || جماعتی . (السامی ) (مهذب الاسماء). مأموم . جماعتی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که پشت سر امام جماعت نماز گزارد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). کسی که امام جماعت را با تکبیر افتتاح درک کند. (از تعریفات ).
فرهنگ عمید
اقتدا کننده، پیروی کننده.
دانشنامه عمومی
مقتدی (خلیفه). المقتدی (نام کامل وی: أبوالقاسم عبدالله بن محمد بن القائم بأمر الله و ملقب به المقتدی بأمر الله) (درگذشته به سال ۴۸۷ هجری/۱۰۹۴ میلادی) بیست و هفتمین خلیفه عباسی در بغداد بود که از سال ۱۰۷۵ تا ۱۰۹۴ میلادی فرمان راند. هنگامی که مقتدی به خلافت رسید، نوزده سال داشت که پس از مرگ پدربزرگ قائم، برای او بیعت گرفته شد. ملکشاه سلجوقی، در زمان او قدرتمندترین سلطان بود. سلطان سلجوقی برای خلیفه احترام تمام قائل بود، اما عملاً بصورت کامل رسمی قدرت بیشتری از خلیفه داشت. سلطان سلجوقی، دخترش را به عقد نکاح خلیفه درآورد. او امید داشت که از این ازدواج پسری به دنیا آید، اما چنین نشد. دختر سلطان، بغداد را ترک گفت و به دربار اصفهان رفت. در این زمان روابط سلطان سلجوقی و خلیفه به تیرگی گرایید. از یک سو سلطان سلجوقی دخالت خلیفه را در امور سیاسی جایز نمی دانست و از سوی دیگر خلیفه از قدرت گرفتن ملکشاه هراسناک بود، به طوری که ملکشاه قصد تصرف بغداد را کرد، اما با کشته شدن ملکشاه توسط اسماعیلیان، موفق به انجام این کار نشد و در اصفهان جنگ قدرت که به وسیله همسر فوق العاده قدرتمند و پرنفوذ ملکشاه را افتاده بود ترکان خاتون برای این که فرزندش محمود را پادشاه کند خلیفه را تهدید به فتح بغداد و قول این که هر چه بخواهد به او بدهد و دست به معامله سیاسی زد که اگر پسرش را به رسمیت بشناسد پسر خلیفه که در اصفهان دارالخلافه را انداخت بود و این امر قدرت خلیفه را تضعیف کرد بود را به او تحویل بدهد خلیفه پسر ترکان خاتون را به رسمیت شناخت و ترکان خاتون رسما جانشین همسرش ملکشاه شد و تمام قدرت را در دست گرفت و خلیفه از دستور ترکان خاتون پیروی می کرد. خلیفه مقتدی، مردی متدین بود و همتی بلند و نفسی نیرومند داشت، او آوازه خوانی را در بغداد و اطراف آن ممنوع کرد. با مرگ وی، خلافت به ابوالعباس احمد مستظهر رسید.
محمد خضری (۱۴۱۹)، الدولة العباسیة، ترجمهٔ عبدالعزیز دوری، به کوشش محمد ضناری.، قاهره: دارالکتب العلمیه، ص. ۱۴۴
فاروق عمر (۱۴۲۱)، الخلافة العباسیه فی عصر الفوضی العسکریه ۲۴۷/۳۳۹ه - ۸۶۱/۹۴۶م: دراسة تاریخیة لبوادر التسلط العسکری علی الخلافة العباسیة، به کوشش سعید شورایی.، قاهره: دارالإحسان، ص. ۸۸
رسول جعفریان (۱۳۷۸)، تاریخ اسلام از پیدایش تا ایران اسلامی، به کوشش مرتضی رحیمی.، قم: انتشارات حوزه علمیه، ص. ۸۸
محمد خضری (۱۴۱۹)، الدولة العباسیة، ترجمهٔ عبدالعزیز دوری، به کوشش محمد ضناری.، قاهره: دارالکتب العلمیه، ص. ۱۴۴
فاروق عمر (۱۴۲۱)، الخلافة العباسیه فی عصر الفوضی العسکریه ۲۴۷/۳۳۹ه - ۸۶۱/۹۴۶م: دراسة تاریخیة لبوادر التسلط العسکری علی الخلافة العباسیة، به کوشش سعید شورایی.، قاهره: دارالإحسان، ص. ۸۸
رسول جعفریان (۱۳۷۸)، تاریخ اسلام از پیدایش تا ایران اسلامی، به کوشش مرتضی رحیمی.، قم: انتشارات حوزه علمیه، ص. ۸۸
wiki: مقتدی (خلیفه)
دانشنامه اسلامی
[ویکی اهل البیت] پس از درگذشت قایم، ابوالقاسم عبدالله ملقب به المقتدی بر تخت خلافت نشست. برخی از تاریخ نگاران او را پسر قایم و برخی دیگر از نوادگان قایم دانسته اند. مقتدی خلیفه ای دادگر و کاردان بود. مقتدی در سال 487 ق پس از نوزده سال و اندی خلافت چشم از جهان فروبست.
این خلیفه هم دوره با سلطان ملکشاه سلجوقی بود. ملکشاه در 480 ق جهت تحکیم هر چه بیشتر دوستی و مناسبات، دختر خود را به همسری خلیفه درآورد.
دولت سلجوقی در زمان ملک شاه «465-485 ق» قدرت مطلقه و فرمانروای سرزمینهای خلافت شرقی بود که دوران جدیدی در تاریخ اسلام با پیدایش این سلسله آغاز شد.
این خلیفه هم دوره با سلطان ملکشاه سلجوقی بود. ملکشاه در 480 ق جهت تحکیم هر چه بیشتر دوستی و مناسبات، دختر خود را به همسری خلیفه درآورد.
دولت سلجوقی در زمان ملک شاه «465-485 ق» قدرت مطلقه و فرمانروای سرزمینهای خلافت شرقی بود که دوران جدیدی در تاریخ اسلام با پیدایش این سلسله آغاز شد.
wikiahlb: مقتدی
پیشنهاد کاربران
پیشوا
پیشوا، الگو
کلمات دیگر: