honour, reputation, credit
آبرو
فارسی به انگلیسی
aqueduct, face, honor, prestige, reputation, respectability
مترادف و متضاد
احترام، اعتبار، جاه، حرمت، حیثیت، شرف، عرض، عرق، عزت، قدر، منزلت، ناموس
لغت نامه دهخدا
آبرو. [رَ / رُو ] (اِ مرکب ) راهی برای گذشتن آب باران و غیر آن . آب راهه . راه آب . || مسیل . (صراح ).
آبرو. [ ب ِ ] (اِ مرکب ) آبروی . آب روی . جاه . اعتبار.شرف . عِرض . ارج . ناموس . قدر. (ربنجنی ) :
شو این نامه ٔ خسروی بازگو
بدین جوی نزد مهان آبرو.
آبرو میرود ای ابر خطاشوی ببار
که بدیوان عمل نامه سیاه آمده ایم .
در حفظ آبرو ز گهر باش سخت تر
کین آب رفته بازنیاید بجوی خویش .
- امثال :
آبی که آبرو ببرد در گلو مریز .
و رجوع به آبروی شود.
شو این نامه ٔ خسروی بازگو
بدین جوی نزد مهان آبرو.
فردوسی .
آبرو میرود ای ابر خطاشوی ببار
که بدیوان عمل نامه سیاه آمده ایم .
حافظ.
در حفظ آبرو ز گهر باش سخت تر
کین آب رفته بازنیاید بجوی خویش .
صائب .
- امثال :
آبی که آبرو ببرد در گلو مریز .
و رجوع به آبروی شود.
فرهنگ عمید
۱. اعتبار؛ شرف: ◻︎ بخور آنچه داری و بیشی مجوی / که از آز کاهد همی آبروی (فردوسی۲: ۱۱۴۶).
۲. ارج و قدر.
۳. [قدیمی] عرض و ناموس.
۴. [قدیمی] مایۀ سرافرازی.
گویش اصفهانی
تکیه ای: âberü
طاری: âborü
طامه ای: âberu
طرقی: âberü
کشه ای: âberu
نطنزی: âberu
کلمات دیگر: