کلمه جو
صفحه اصلی

آگاهی

فارسی به انگلیسی

information, advice, notice


acquaintance, awakening, awareness, cognizance, consciousness, information, notice, warning


فارسی به عربی

إِحَاطَة


مترادف و متضاد

آگهی، اطلاع، خبر، وقوف ≠ جهالت، غفلت


بینش، شناخت، علم، معرفت


تامینات


۱. آگهی، اطلاع، خبر، وقوف
۲. بینش، شناخت، علم، معرفت
۳. دانایی، روشنضمیری، هوشیاری
۴. تامینات ≠ جهالت، غفلت



فرهنگ فارسی

آگاه بودن از وقایع یا تجارب درونی یا بیرونی


فرهنگ معین

1 - (حامص .) خبر، اطلاع . 2 - دانش ، معرفت . 3 - ( اِ.) شعبه ای از نیروهای انتظامی که به کشف دزدی ها و جنایات می پردازد. در گذشته تأمینات می گفتند.


لغت نامه دهخدا

آگاهی . (اِ) اداره ای در شهربانی برای تعقیب بزهکاران . (فرهنگستان ).


آگاهی . (حامص ، اِ) شناخت . خبَر. نباء. اطلاع . آگهی . || علم . معرفت . خبرت . وقوف . عرفان :
پس آگاهی آمد به اسفندیار
که کشته شد آن شاهزاده سوار.

فردوسی .


پس آگاهی آمد بشاه بزرگ
ز مهراب و دستان سام سترگ .

فردوسی .


پس آگاهی آمد ز فرخ پسر
بمادر که فرزند [ فریدون ] شد تاجور.

فردوسی .


پس آگاهی آمد ز هاماوران
بدشت سواران نیزه وران .

فردوسی .


پس آگاهی آمد سوی نیمروز
به نزدیک سالار گیتی فروز.

فردوسی .


چو آگاهی آمد به آزادگان
برِ پیر گودرز گشوادگان .

فردوسی .


چو آگاهی آمدبایران ز شاه
از آن ایزدی فرّ و آن دستگاه .

فردوسی .


چو آگاهی آمد به پرویز شاه
که پیغمبر قیصرآمد ز راه .

فردوسی .


چو آگاهی آمد بسوی گراز
که آن نامور شد سوی رزم باز.

فردوسی .


چو آگاهی آمد بگردان شاه
خرامان برفتند تا بارگاه .

فردوسی .


چو آگاهی آمد بگشتاسب شاه
که سالار ترکان چین با سپاه ...

فردوسی .


چو آگاهی آمد سوی نیمروز
بنزد سپهدار گیتی فروز.

فردوسی .


چو آن نامه نزدیک خسرو رسید
ز پیوستن آگاهی نو رسید.

فردوسی .


ز آگاهی نامدار اردشیر
سپه انجمن شد بر آن آبگیر.

فردوسی .


که آگاهی ما بخسرو برد
ورا زآن سخن هدیه ٔ نو برد.

فردوسی .


چنان کز تو به نزدیک من است ای خسرو آگاهی
ز تو تا خسروان چندان بود کز ماه تا ماهی .

فرخی .


این ملکه نصیحتی کرده است و سخت بوقت آگاهی داده .(تاریخ بیهقی ). پادشاهان را این آگاهی نباشد اما منهیان و جاسوسان برای این کارها باشند تا چنین دقائق ها را نپوشانند. (تاریخ بیهقی ).
عبادت بتقلید گمراهی است
خنک رهروی را که آگاهی است .

سعدی .


- آگاهی خواستن ؛ استخبار. استعلام .
- آگاهی دادن ؛ آگاه کردن . اِخبار. اعلام . انباء. آگاهانیدن . اذان . تنبیه . پیام .
- آگاهی ، آگاهی مرگ ؛ نَعی . خبر مرگ :
چنین تا به نزدیک گشتاسب شد
به آگاهی درد لهراسب شد.

فردوسی .


از آن روزبانان ناپاکمرد
تنی چند روزی بدو بازخورد
گرفتند و بردند بسته چو یوز
بر او بر سر آورد ضحاک روز...
چو آگاهی شوی بشنود زن
ز بیدادها بر سرش آمدن
دوان داغدل خسته ٔ روزگار
همی رفت پویان سوی مرغزار.

فردوسی .


بمادر یکی نامه فرمود و گفت
که آگاهی مرگ نتوان نهفت .

فردوسی .


- آگاهی یافتن ؛ انتباه . انتبال .

فرهنگ عمید

۱. خبر داشتن؛ اطلاع.
۲. هوشیاری؛ آگاه بودن: ◻︎ عبادت به تقلید، گمراهی است / خُنُک رهرویی را که آ گاهی است (سعدی۱: ۱۷۸).
۳. (اسم) سازمان نیروی انتظامی برای کشف دزدی، جنایت، و دستگیر کردن بزه‌کاران؛ تٲمینات.
۴. (اسم) [قدیمی] خبر.
⟨ آگاهی خواستن: (مصدر لازم) خبر خواستن؛ خبر پرسیدن.
⟨ آگاهی دادن: (مصدر لازم) خبر دادن؛ آگاه ساختن؛ آگاهانیدن.



کلمات دیگر: