apricot
زردآلو
فارسی به انگلیسی
لغت نامه دهخدا
زردآلو. [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان میش خاص است که در بخش بدوه ٔ شهرستان ایلام واقع است و 320 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
زردآلو. [ زَ ] (اِمرکب ) زردالو. درختی است از تیره ٔ گلسرخیان جزو دسته ٔ بادامی ها که دارای میوه ٔ شفت می باشد. آنچه را که بنام هسته ٔ میوه ٔ این درخت می نامیم عبارت از درون بر و دانه می باشد. منشاء این گیاه را ارمنستان میدانند، ولی بطور قطع اصل این درخت از آسیای غربی و مرکزی است . درخت زردآلو چندان مرتفع نمی شود و شاخه هایش در اطراف گسترده می شوند. برگش بیضوی یا نسبتاً گرد و بیشتر قلبی شکل و گلهایش سفید است . اروق . اروک . مشمش . (فرهنگ فارسی معین ). || نام میوه ای چون خشک شود خوبانی نامند. (آنندراج ). میوه ٔ زردآلوبن و قیصی و شفتالو. (ناظم الاطباء). میوه ٔ درخت مذکور، تا حدی درشت و آبدار و زردرنگ یا زرد مایل به قرمز است . قسمت مأکول میوه ٔ این گیاه بحد کافی دارای ذخیره ٔ مواد قندی است و ضمناً بوی معطری نیز دارد. (فرهنگ فارسی معین ). نام میوه ای چون آن را خشک کنند خوبانی نامند. (غیاث اللغات ). مشمش . (دهار). تفاح ارمینی . مشمش . برقوق . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
نرم کردستیم و زرد چو زردآلو
قصد کردی که بخواهیم همی خوردن .
نشنیده ای که دید یکی زیرک
زردآلوئی فتاده به کوی اندر
چون یافتش مزه ترش و ناخوش
وآن مغز تلخ باز بدوی اندر.
بسان خار زردآلو خلنده سبلت آوردی
که یارد بیش از لبهات شفتالو خرید ای جان .
از همه چیزها فکندستند
مهر بر توت و سیب و زردآلو.
اما زردآلو است آنجا که در همه جهان مانند آن نباشد به شیرینی و نیکویی و زردآلو کشته از آنجا بهمه جایی برند.(فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 124). و انواع فواکه زردآلوی سبزه چی و انبرود ملچی . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 137).
سیب و زردآلو و آلوچه و آلوبالو
باز انجیر وزیری و خیار خوشخوار.
رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 226 شود.
- زردآلو انک ؛ گونه ای زردآلو که میوه اش نامرغوب و دارای هسته ٔ تلخ و ریزتر از انواع دیگر است . (فرهنگ فارسی معین ).
- زردآلو غوله ؛ زردآلو غوره . زردآلوی نارس . اخکوک . (فرهنگ فارسی معین ).
- زردآلوی پیش رس ؛ گونه ای از زردآلو که دارای میوه ٔ ریزه و نامرغوب است و میوه اش زودتر می رسد. (فرهنگ فارسی معین ).
- زردآلوی شکرپاره ؛ گونه ای زردآلو که میوه اش بسیار شیرین ، درشت و معطر و در خراسان فراوان است . (فرهنگ فارسی معین ).
نرم کردستیم و زرد چو زردآلو
قصد کردی که بخواهیم همی خوردن .
ناصرخسرو (دیوان ص 309).
نشنیده ای که دید یکی زیرک
زردآلوئی فتاده به کوی اندر
چون یافتش مزه ترش و ناخوش
وآن مغز تلخ باز بدوی اندر.
ناصرخسرو.
بسان خار زردآلو خلنده سبلت آوردی
که یارد بیش از لبهات شفتالو خرید ای جان .
سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
از همه چیزها فکندستند
مهر بر توت و سیب و زردآلو.
سوزنی (ایضاً).
اما زردآلو است آنجا که در همه جهان مانند آن نباشد به شیرینی و نیکویی و زردآلو کشته از آنجا بهمه جایی برند.(فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 124). و انواع فواکه زردآلوی سبزه چی و انبرود ملچی . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 137).
سیب و زردآلو و آلوچه و آلوبالو
باز انجیر وزیری و خیار خوشخوار.
بسحاق اطعمه .
رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 226 شود.
- زردآلو انک ؛ گونه ای زردآلو که میوه اش نامرغوب و دارای هسته ٔ تلخ و ریزتر از انواع دیگر است . (فرهنگ فارسی معین ).
- زردآلو غوله ؛ زردآلو غوره . زردآلوی نارس . اخکوک . (فرهنگ فارسی معین ).
- زردآلوی پیش رس ؛ گونه ای از زردآلو که دارای میوه ٔ ریزه و نامرغوب است و میوه اش زودتر می رسد. (فرهنگ فارسی معین ).
- زردآلوی شکرپاره ؛ گونه ای زردآلو که میوه اش بسیار شیرین ، درشت و معطر و در خراسان فراوان است . (فرهنگ فارسی معین ).
گویش اصفهانی
تکیه ای: zardâlü
طاری: hülüǰi
طامه ای: holuǰi
طرقی: helvo
کشه ای: helvo
نطنزی: zardâlu
گویش مازنی
زردآلو
کلمات دیگر: