کلمه جو
صفحه اصلی

آبادان

فارسی به انگلیسی

prosperous


مترادف و متضاد

آباد، برپا، پررونق، دایر، معمور ≠ خراب


فرهنگ معین

[ په . ] (ص مر.) 1 - معمور، دایر. 2 - مزروع ، کاشته . 3 - پر، مشحون . 4 - سالم ، تندرست . 5 - مأمون ، ایمن . 6 - مرفه . 7 - شهر آبادان .


لغت نامه دهخدا

آبادان . (ص مرکب ) مسکون و مأهول . آهل . (زمخشری ) : و مزگت جامع این شهر [ هری ] آبادان تر مزگتها است بمردم از همه خراسان . (حدودالعالم ). || معمور. معموره . عامر. عامره : و اندر وی قبیله های بسیاری از خلخ و جایی آبادان . (حدودالعالم ). و جایی بسیارمردم و آبادان و با نعمت بسیار. (حدودالعالم ). و جایی بسیارمردم و آبادان و با نعمت و بازرگانان . (حدودالعالم ). مرعش ، جذب دو شهرک است خرم و آبادان . (حدودالعالم ).
ویران شده دلها بمی آبادان گردد
آباد بر آن دست که پرورد رزآباد.

ابوالمظفر جخج (؟) (از فرهنگ اسدی ).


به آب باشد ویران جهان و آبادان .

مسعودسعد.


وز تو این باغ نصرت آبادان
بشگفتی چو قندهار شود.

مسعودسعد.


و این عالم که بپای بود باعتدال برپای بود و بوی آبادان . (نوروزنامه ). و جهان آراسته و آبادان بدو [ به آهن ] ست . (نوروزنامه ). تا جهانیان بدانند که ما نیز در آبادان کردن جهان و مملکت همچنان راغبیم . (نوروزنامه ). شب و روز در آن اندیشه بودی ... تا آنجا شهری بنا کردندی تا ذکر او در آبادان کردن مملکت در جهان بماندی . (نوروزنامه ). حجاج بهری [ از خانه ٔ کعبه را ] بمنجنیق بیران کرده بود و چون از ابن الزبیر فارغ شد بهمان اساس اول بازبرد و آبادان کرد. (مجمل التواریخ ).
چون کنم خانه ٔ گل آبادان
دل من ، اینما تکونوا، خوان .

سنائی .


ملک ویران و گنج آبادان
نبود جز طریق بیدادان .

سنائی .


چون نکردی خرابی آبادان
بخرابی چه میشوی شادان ؟

اوحدی .


|| توانگر. مرفه : یعقوب بن لیث آنهمه مال و سلاح برگرفت و سپاه را بدان آبادان کرد. (تاریخ سیستان ). حربی صعب کرد و بسیار کفار کشت و غنائمی بسیار به دست آورد و لشکر آبادان کرد و بسیستان بازآمد. (تاریخ سیستان ).
- امثال :
قرض ، دو خانه آبادان دارد . (جامعالتمثیل )؛ قرض دائن را از فراخ خرجی بازدارد و مدیون را از دست تنگی رهاند.
کوشا باشید تا آبادان باشید .
|| تندرست . فربه . ساز : چون یک چندی آنجایگاه ببود [ گاو شتربه نام ] در خصب و نعمت روزگار گذاشت و فربه و آبادان گشت . (کلیله و دمنه ). || خصیب . پرآب وعلف . || مأمون . ایمن : جوابی رسید که خلیفه آل بویه رافرمان داد از دار خلافت تا راه حاج آبادان کردند و مانعی نمانده است . (تاریخ بیهقی ).

آبادان . (اِخ ) بندری است در مصب شطالعرب موسوم بدماغه ٔ گُسبه . درازای آن 64 هزار گز و پهنای آن از 3 تا 20 هزار گز، حد شمالی و شرقی آن کارون و بهمشیر [ بهمن شیر] و حد غربی شطالعرب و جنوبی خلیج فارس . عرض جغرافیائی آن 31 درجه و 21 دقیقه ٔ شمالی و طول جغرافیائی آن 48 درجه و 17 دقیقه ٔ شرقی ، و فاصله ٔ آن تا اهواز 115 هزار گز است . سابقاً به مناسبت مقبره ٔ منسوب بخضرکه در حوالی بهمشیر است جزیرةالخضر نامیده میشده است . از 1327 هَ . ق . ببعد شرکت نفت جنوب تصفیه خانه ها در شهر آبادان ساخته و نفت را با لوله ها از مسجد سلیمان به این شهر می آورد، و طول لوله ها که میان این دومحل کشیده شده 220 هزار گز است . آبادان اکنون شهر وبندری مهم و یکی از مراکز تجارت ایران است ، و در حدود سی هزار سکنه دارد. پلهای متعدد برای بارگیری در آن ساخته شده و همه ساله متجاوز از ششصد کشتی برای حمل نفت به آنجا وارد و از آنجا خارج می شود و هر ماهه چهل الی پنجاه کشتی در این بندر بارگیری می شود. و آبادان را به عربی عبادان گویند. رجوع به عبادان شود.


فرهنگ عمید

آباد؛ باصفا؛ بارونق.
⟨ آبادان کردن: (مصدر متعدی)
۱. آباد کردن ده یا شهر.
۲. آباد ساختن زمین با کشت‌وکار.



کلمات دیگر: