(ص مر.) 1 - با خوی آزادان . 2 - نوایی است در موسیقی قدیم .
آزادوار
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
صلصل باغی بباغ اندر همی نالد بدرد
بلبل راغی براغ اندر همی نالد بزار
این زند بر چنگهای سغدیان پالیزبان
وآن زند بر نایهای لوریان آزادوار.
منوچهری .
دستانهای چنگش سبزه بهار باشد
نوروز کیقبادی وآزادوار باشد.
منوچهری .
زمانه پندی آزادوار داد مرا
زمانه را چو نکو بنگری همه پند است
بروز نیک کسان گفت غم مخور زنهار
بسا کسا که بروز تو آرزومند است .
رودکی .
گشاده درِ هر دو آزادوار
میان ْ کوی کندوری افکنده خوار.
ابوشکور.
آزادوار. [ زادْ ] (اِخ ) شهرکی است [ از خراسان بنواحی اسفراین ] اندر میان بیابان و بانعمت و بر راه گرگان . (حدودالعالم ). و میوه خاصه انگور آن بخوبی مشهور است و یاقوت گوید شهری است در اول ناحیه ٔ جوین یا گویان از طرف قومس از توابع نیشابور - انتهی . ومدفن سیدحسن غزنوی شاعر بدانجاست و ابوموسی ابراهیم بن عبدالرحمن بن سهل آزادواری منسوب بدین قریه است .
فرهنگ عمید
۱. مانند آزادمردان؛ آزادمانند: ◻︎ زمانه پندی آزادوار داد مرا / زمانه چون نگری سربهسر همه پند است ـ به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری / بسا کسا که به روز تو آرزومند است (رودکی: ۴۹۴)، ◻︎ گشاده در هردو آزادوار / میانْ کوی کَنْدوری افکنده خوار (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۱).
۲. (اسم) (موسیقی) [قدیمی] از الحان قدیم ایرانی: ( این زند بر چنگهای سُغدیان پالیزبان / وآن زند بر نایهای لوریان آزادوار (منوچهری: ۳۶).