مترادف و متضاد

<hr> معنی : خودم <hr> معانی دیگر : (در شماره نویسی رومی) یک (مثلا iii = 3)، (نجوم) میل مدار، (ضمیر فاعلی اول شخص مفرد) من (ضمیر مفعولی اول شخص مفرد: me)، خود، خودیت، خویشتن، مخفف:، علاقه، (فعل) لازم، جزیره(ها)، آبخست(ها)، جریان برق، امپراطور، (دندان سازی) دندان پیشین، دندان پیش، مستقل، اول شخص مفرد، من درحال مفعولی me گفته میشود، نهمین حرف الفبای انگلیسی

معنی : خودم معانی دیگر : (در شماره نویسی رومی) یک (مثلا iii = 3)، (نجوم) میل مدار، (ضمیر فاعلی اول شخص مفرد) من (ضمیر مفعولی اول شخص مفرد: me)، خود، خودیت، خویشتن، مخفف:، علاقه، (فعل) لازم، جزیره(ها)، آبخست(ها)، جریان برق، امپراطور، (دندان سازی) دندان پیشین، دندان پیش، مستقل، اول شخص مفرد، من درحال 

<hr> معنی : وتد مجموع، یک هجای کوتاه و یک هجای بلند <hr> معانی دیگر : (شعر انگلیسی) وتد مجموع، ایامب (یکان شعری دارای یک هجای غیرموکد و سپس یک هجای موکد مانند واژه های ((مشهد)) و ((رستم)) در فارسی و واژه های return و new york در انگلیسی و یا این قطعه از شکسپیر: in sooth i know not why i am so sad، iambus : وتد مجموع

معنی : وتد مجموع، یک هجای کوتاه و یک هجای بلند معانی دیگر : (شعر انگلیسی) وتد مجموع، ایامب (یکان شعری دارای یک هجای غیرموکد و سپس یک هجای موکد مانند واژه های ((مشهد)) و ((رستم)) در فارسی و واژه های return و new york در انگلیسی و یا این قطعه از شکسپیر: in sooth i know not why i am so sad، iambus : وت

iamb

<hr> معنی : وابسته به وتد مجموع <hr> معانی دیگر : وابسته به ایامب (یکان شعری دارای یک هجای غیرموکد و سپس یک هجای موکد)، ایامبیک

معنی : وابسته به وتد مجموع معانی دیگر : وابسته به ایامب (یکان شعری دارای یک هجای غیرموکد و سپس یک هجای موکد)، ایامبیک

iambic

<hr> معنی : وتد مجموع، یک هجای کوتاه و یک هجای بلند <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: lamb، وتد مجموع : وتدی که یک هجای کوتاه ویک هجای بلند چون rafaیا یک

معنی : وتد مجموع، یک هجای کوتاه و یک هجای بلند معانی دیگر : رجوع شود به: lamb، وتد مجموع : وتدی که یک هجای کوتاه ویک هجای بلند چون rafaیا یک

iambus

<hr> معنی : اهل شبه جزیره ایبری <hr> معانی دیگر : وابسته به ایبریا، اهل نواحی جنوب قفقاز، گرجی

معنی : اهل شبه جزیره ایبری معانی دیگر : وابسته به ایبریا، اهل نواحی جنوب قفقاز، گرجی

iberian

<hr> معنی : بز کوهی، مرال <hr> معانی دیگر : بز وحشی، بشکل بز کوهی

معنی : بز کوهی، مرال معانی دیگر : بز وحشی، بشکل بز کوهی

ibex

<hr> معنی : ایضا، در همانجا، تکرار میشود <hr> معانی دیگر : مخفف ان ibid است

معنی : ایضا، در همانجا، تکرار میشود معانی دیگر : مخفف ان ibid است

ibidem

<hr> معنی : لک لک گرمسیری <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) ایبیس (لک لک گرمسیری از تیره ی threskiornithidae به ویژه ایبیس رود نیل: threskiornis aethiopica)

معنی : لک لک گرمسیری معانی دیگر : (جانورشناسی) ایبیس (لک لک گرمسیری از تیره ی threskiornithidae به ویژه ایبیس رود نیل: threskiornis aethiopica)

ibis

<hr> معنی : یخ، خونسردی و بی اعتنایی، شکر پوش کردن، منجمد کردن، یخ بستن، منجمد شدن <hr> معانی دیگر : هسر، لایه ی یخ، تکه ی یخ، یخپاره، هر چیز یخ مانند، (رفتار و روش و غیره) سردی، یخ زدن، ماسیدن، بستناک شدن، فسردن (معمولا با: up یا over)، یخپوش کردن یا شدن، پوشیده از یخ کردن یا شدن، یخ انداختن در، در یخ گذاشتن، قطعی کردن، (انگلیس) بستنی، (امریکا) بستنی آب میوه (بدون شیر یا خامه)، (خودمانی) الماس، (امریکا - خودمانی) بازار سیاه بلیط تئاتر و سینما و غیره، رشوه ی پرداختی به مدیر تماشاخانه و (غیره)، ساره، (امریکا - خودمانی) کشتن، مخفف:، ایسلند، ی&nbsp;بستن، سردی، خونسردی و بی اعتنایی <hr> ice _ پسوند: وضع، حالت، - ت، - ی [justice یا malice]

معنی : یخ، خونسردی و بی اعتنایی، شکر پوش کردن، منجمد کردن، یخ بستن، منجمد شدن معانی دیگر : هسر، لایه ی یخ، تکه ی یخ، یخپاره، هر چیز یخ مانند، (رفتار و روش و غیره) سردی، یخ زدن، ماسیدن، بستناک شدن، فسردن (معمولا با: up یا over)، یخپوش کردن یا شدن، پوشیده از یخ کردن یا شدن، یخ انداختن در، در یخ گذاشتن

<hr> دوران یخبندان، عصر یخ (رجوع شود به: glacial epoch)، دوره ی، دوره یخبندان دوره ء ی

دوران یخبندان، عصر یخ (رجوع شود به: glacial epoch)، دوره ی، دوره یخبندان دوره ء ی

ice age

<hr> معنی : کیسه یخ، یخپهنه، قله یخی <hr> معانی دیگر : قله یخی، ی&nbsp;پهنه، طب کیسه ی، (در یخرودها - توده ی یخ که به آهستگی در حال پراکنده شدن در چند جهت است) یخ پهنه، یخ کله

معنی : کیسه یخ، یخپهنه، قله یخی معانی دیگر : قله یخی، ی پهنه، طب کیسه ی، (در یخرودها - توده ی یخ که به آهستگی در حال پراکنده شدن در چند جهت است) یخ پهنه، یخ کله

ice cap

<hr> معنی : بستنی <hr> معانی دیگر : بستنی بستنی

معنی : بستنی معانی دیگر : بستنی بستنی

ice cream

<hr> معنی : یخزار، یخشناور <hr> معانی دیگر : (بخشی از دریا که دارای یخ شناور زیاد است) یخکوه زار، یخزار (دریایی) توده ی یخ های شناور، سرزمین یخی، ی&nbsp;شناور ی&nbsp; زار، یخستان

معنی : یخزار، یخشناور معانی دیگر : (بخشی از دریا که دارای یخ شناور زیاد است) یخکوه زار، یخزار (دریایی) توده ی یخ های شناور، سرزمین یخی، ی شناور ی زار، یخستان

ice field

<hr> کیسه ی یخ (کیسه ی پلاستیکی که از یخاب پر می کنند و برای رفع درد یا ورم به کار می برند)

کیسه ی یخ (کیسه ی پلاستیکی که از یخاب پر می کنند و برای رفع درد یا ورم به کار می برند)

ice pack

<hr> معنی : چکش یخشکن، یخ خرد کن <hr> معانی دیگر : چکش یخ شکن، یخ تیشه، ی&nbsp; خرد کن، چکش ی&nbsp;شکن

معنی : چکش یخشکن، یخ خرد کن معانی دیگر : چکش یخ شکن، یخ تیشه، ی خرد کن، چکش ی شکن

ice pick

<hr> معنی : کولاک <hr> معانی دیگر : (طوفان و باران سرد که بر سطح جاده ها و غیره یخ می زند) باران و یخبندان، یخ طوفان، طوفان همراه باتگرگ

معنی : کولاک معانی دیگر : (طوفان و باران سرد که بر سطح جاده ها و غیره یخ می زند) باران و یخبندان، یخ طوفان، طوفان همراه باتگرگ

ice storm

ice-cold

<hr> معنی : توده یخ غلتان، توده یخ شناور، کوهیخ شناور <hr> معانی دیگر : یخکوه، کوه یخ (شناور در آب)، توده ی&nbsp; غلتان، کوه ی&nbsp; شناور، توده ی&nbsp;شناور

معنی : توده یخ غلتان، توده یخ شناور، کوهیخ شناور معانی دیگر : یخکوه، کوه یخ (شناور در آب)، توده ی غلتان، کوه ی شناور، توده ی شناور

iceberg

<hr> معنی : قایق یخ شکن، سورتمه یخی، قایق مخصوص مسابقه روی یخ <hr> معانی دیگر : (پهنه ی چوبی یا پلاستیکی و غیره که بادبان دارد و با آن روی دریاچه ها و رودهای یخزده حرکت می کنند) یخناو، قایق ی&nbsp; شکن، قایق مخصوص مسابقه روی ی، کرجی رو یخی، کرجی ی&nbsp; شکن

معنی : قایق یخ شکن، سورتمه یخی، قایق مخصوص مسابقه روی یخ معانی دیگر : (پهنه ی چوبی یا پلاستیکی و غیره که بادبان دارد و با آن روی دریاچه ها و رودهای یخزده حرکت می کنند) یخناو، قایق ی شکن، قایق مخصوص مسابقه روی ی، کرجی رو یخی، کرجی ی شکن

iceboat

<hr> معنی : احاطه شده از یخ، یخ بند، یخبسته <hr> معانی دیگر : (در یخ گیر کرده) یخ گرفته، یخ گیر، یخبند (شده)، (غیرقابل دسترسی یا عبور و مرور به خاطر یخ بستگی) بسته، مسدود، احاطه شده از ی، ی&nbsp; بند، ی&nbsp;بسته، احاطه شده از ی، ی&nbsp; بند، در ی&nbsp; گیر کرده، ی&nbsp; بسته

معنی : احاطه شده از یخ، یخ بند، یخبسته معانی دیگر : (در یخ گیر کرده) یخ گرفته، یخ گیر، یخبند (شده)، (غیرقابل دسترسی یا عبور و مرور به خاطر یخ بستگی) بسته، مسدود، احاطه شده از ی، ی بند، ی بسته، احاطه شده از ی، ی بند، در ی گیر کرده، ی بسته

icebound

<hr> معنی : یخدان، یخچال، سرد خانه اشپز خانه <hr> معانی دیگر : یخدان، یخچال

معنی : یخدان، یخچال، سرد خانه اشپز خانه معانی دیگر : یخدان، یخچال

icebox

<hr> معنی : قایق یخ شکن، کشتی یخشکن <hr> معانی دیگر : (کشتی) یخ شکن، (پل یا اسکله و غیره - برآمدگی به شکل 8 که برای حفظ بنا از یخ شناور در جلو پایه ها تعبیه می شود) یخ شکاف، قایق ی&nbsp;شکن، کشتی ی&nbsp;شکن، کرجی ی&nbsp; شکن

معنی : قایق یخ شکن، کشتی یخشکن معانی دیگر : (کشتی) یخ شکن، (پل یا اسکله و غیره - برآمدگی به شکل 8 که برای حفظ بنا از یخ شناور در جلو پایه ها تعبیه می شود) یخ شکاف، قایق ی شکن، کشتی ی شکن، کرجی ی شکن

icebreaker

<hr> معنی : توده یخ غلتان، ابشار یخی <hr> معانی دیگر : (در یخرودها - توده ی یخ خرد شده در پایان یخرود به ویژه در جایی که شیب تند دارد) یخشار، آبشار یخی، توده ی&nbsp;غلتان

معنی : توده یخ غلتان، ابشار یخی معانی دیگر : (در یخرودها - توده ی یخ خرد شده در پایان یخرود به ویژه در جایی که شیب تند دارد) یخشار، آبشار یخی، توده ی غلتان

icefall

<hr> معنی : یخچال، خانهو ساختمانساختهشدهاز یخ <hr> معانی دیگر : انبار یخ، یخ انبار، خانه و ساختمان ساخته شده از ی، یخچال

معنی : یخچال، خانهو ساختمانساختهشدهاز یخ معانی دیگر : انبار یخ، یخ انبار، خانه و ساختمان ساخته شده از ی، یخچال

icehouse

<hr> معنی : ایسلند، جزیره ایسلند <hr> معانی دیگر : کشور ایسلند (پایتخت آن: رکیاویک)، زبان ایسلندی

معنی : ایسلند، جزیره ایسلند معانی دیگر : کشور ایسلند (پایتخت آن: رکیاویک)، زبان ایسلندی

iceland

<hr> معنی : زبان ایسلندی <hr> معانی دیگر : وابسته به کشور ایسلند و مردم و فرهنگ آن، ایسلندی

معنی : زبان ایسلندی معانی دیگر : وابسته به کشور ایسلند و مردم و فرهنگ آن، ایسلندی

icelandic

<hr> معنی : یخچال دار، یخی، یخ فروش، بستر دوران یخ <hr> معانی دیگر : یخ چی، ی&nbsp; فروش، بستر دوران ی

معنی : یخچال دار، یخی، یخ فروش، بستر دوران یخ معانی دیگر : یخ چی، ی فروش، بستر دوران ی

iceman

<hr> معنی : خونابه، خون خدایان، اب جراحت <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان - اثیری که به جای خون در رگ های خدایان جریان دارد) ایکور، افسانه یونان خون خدایان

معنی : خونابه، خون خدایان، اب جراحت معانی دیگر : (اسطوره ی یونان - اثیری که به جای خون در رگ های خدایان جریان دارد) ایکور، افسانه یونان خون خدایان

ichor

<hr> معنی : ماهی وار، شبیه ماهی <hr> معانی دیگر : ماهی مانند، ماهی سان، ماهی دیس

معنی : ماهی وار، شبیه ماهی معانی دیگر : ماهی مانند، ماهی سان، ماهی دیس

ichthyoid

<hr> معنی : ماهی شناسی <hr> معانی دیگر : ماهی شناسی (شناخت ماهیان و رده بندی آنها)

معنی : ماهی شناسی معانی دیگر : ماهی شناسی (شناخت ماهیان و رده بندی آنها)

ichthyology

<hr> معنی : ماهی خوار، تغذیه کننده از ماهی <hr> معانی دیگر : ماهیخوار، تغذیه کننده از ماهی

معنی : ماهی خوار، تغذیه کننده از ماهی معانی دیگر : ماهیخوار، تغذیه کننده از ماهی

ichthyophagous

<hr> معنی : قندیل یخ، قطعه یخ، قله یخ، یخ پاره <hr> معانی دیگر : (یخ آویخته از ناودان و غیره) دنگاله، شوشه، آویزیخ، قله ی، ی&nbsp; پاره، قطعه ی

معنی : قندیل یخ، قطعه یخ، قله یخ، یخ پاره معانی دیگر : (یخ آویخته از ناودان و غیره) دنگاله، شوشه، آویزیخ، قله ی، ی پاره، قطعه ی

icicle

<hr> معنی : بطور سرد، یخمانند <hr> معانی دیگر : به سردی، مثل یخ، ی&nbsp;مانند

معنی : بطور سرد، یخمانند معانی دیگر : به سردی، مثل یخ، ی مانند

icily

<hr> معنی : سردی، حالت یخی <hr> معانی دیگر : یخسانی، یخ دیسی، یخی

معنی : سردی، حالت یخی معانی دیگر : یخسانی، یخ دیسی، یخی

iciness

<hr> معنی : شکر و تخم مرغ روی شیرینی <hr> معانی دیگر : (آمیزه ای از شکر و کره و سپیده ی تخم مرغ و مواد رنگی که روی کیک و نان شیرینی می مالند) تزیین خامه مانند روی کیک و شیرینی، رویه، (هواشناسی) یخ زنی، منشور یخی، یخ پوشه، شکر و تخم مره روی شیرینی

معنی : شکر و تخم مرغ روی شیرینی معانی دیگر : (آمیزه ای از شکر و کره و سپیده ی تخم مرغ و مواد رنگی که روی کیک و نان شیرینی می مالند) تزیین خامه مانند روی کیک و شیرینی، رویه، (هواشناسی) یخ زنی، منشور یخی، یخ پوشه، شکر و تخم مره روی شیرینی

icing

<hr> معنی : بد <hr> معانی دیگر : زننده، ناخوشایند، تنفر انگیز، (امریکا - خودمانی)، (به طور ناخوشایند) چسبناک، (داستان و غیره) زیاده از حد شیرین و احساساتی، تنفر انگیز o, what an icky dinner table! وای چه میز خوراک زنندهای!

معنی : بد معانی دیگر : زننده، ناخوشایند، تنفر انگیز، (امریکا - خودمانی)، (به طور ناخوشایند) چسبناک، (داستان و غیره) زیاده از حد شیرین و احساساتی، تنفر انگیز o, what an icky dinner table! وای چه میز خوراک زنندهای!

icky

<hr> معنی : پیکر، تصویر، تمثال، شمایل، تندیس <hr> معانی دیگر : (کلیسای ارتدکس) تصویر عیسی یا مریم یا مقدسان دیگر (که مورد نیایش قرار می گرفت)، فرتور، نخش، نگاره، تصویر حضرت مسیح یامریم ویامقدسین مسیحی

معنی : پیکر، تصویر، تمثال، شمایل، تندیس معانی دیگر : (کلیسای ارتدکس) تصویر عیسی یا مریم یا مقدسان دیگر (که مورد نیایش قرار می گرفت)، فرتور، نخش، نگاره، تصویر حضرت مسیح یامریم ویامقدسین مسیحی

icon

<hr> معنی : شمایل شکنی، بت شکنی <hr> معانی دیگر : بت شکنی، شمایل شکنی، شمایل شکنی، بت شکنی

معنی : شمایل شکنی، بت شکنی معانی دیگر : بت شکنی، شمایل شکنی، شمایل شکنی، بت شکنی

iconoclasm

<hr> معنی : بت شکن <hr> معانی دیگر : (کسی که مخالف مقدس شماری شمایل یا اشیای مذهبی است و یا طرفدار نابودسازی آنها می باشد) شمایل شکن، آشو شکن، شمایل شکن، بت شکن

معنی : بت شکن معانی دیگر : (کسی که مخالف مقدس شماری شمایل یا اشیای مذهبی است و یا طرفدار نابودسازی آنها می باشد) شمایل شکن، آشو شکن، شمایل شکن، بت شکن

iconoclast

<hr> مبنی بر بت شکنی یا شمایل ویران کنی

مبنی بر بت شکنی یا شمایل ویران کنی

iconoclastic

<hr> معنی : زردی، یرقان <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: jaundice، طب زردی

معنی : زردی، یرقان معانی دیگر : رجوع شود به: jaundice، طب زردی

icterus

<hr> معنی : ضربان، ضرب، تپش، حمله ناگهانی بیهوشی <hr> معانی دیگر : (شعر) تاءکید یا فشار بر هجا، سکته

معنی : ضربان، ضرب، تپش، حمله ناگهانی بیهوشی معانی دیگر : (شعر) تاءکید یا فشار بر هجا، سکته

ictus

<hr> معنی : خنک، بسیار سرد، یخی، پوشیده از یخ <hr> معانی دیگر : یخپوش، یخ زده، مثل یخ، یخبندان، (رفتار و غیره) سرد، غیردوستانه، یخسان، یخ مانند

معنی : خنک، بسیار سرد، یخی، پوشیده از یخ معانی دیگر : یخپوش، یخ زده، مثل یخ، یخبندان، (رفتار و غیره) سرد، غیردوستانه، یخسان، یخ مانند

<hr> (روانکاوی) نهاد، اید، (مخفف: identification) برگه ی شناسایی، کارت هویت (مانند شناسنامه و غیره)، شناسه (id card هم می گویند)، (لاتین) همان، همانند، ایالت آیداهو، هویت، مجموع تمایلات انسان که نفس یا شخصیت انسان و تمایلات شهوانی وجنسی ازان ناشی میشود، نهاد <hr> id_ پسوند:، (noun) مجموع تمایلات انسان که نفس یا شخصیت انسان و تمایلات شهوانی وجنسی از آن ناشی می شود، نهاد

(روانکاوی) نهاد، اید، (مخفف: identification) برگه ی شناسایی، کارت هویت (مانند شناسنامه و غیره)، شناسه (id card هم می گویند)، (لاتین) همان، همانند، ایالت آیداهو، هویت، مجموع تمایلات انسان که نفس یا شخصیت انسان و تمایلات شهوانی وجنسی ازان ناشی میشود، نهاد id_ پسوند:، (noun) مجموع تمایلات انسان که نفس 

<hr> (لاتین) بدین معنی که، یعنی، به عبارت دیگر، یعنی ]اگاهی - مختصر این عبارت، i است [

(لاتین) بدین معنی که، یعنی، به عبارت دیگر، یعنی ]اگاهی - مختصر این عبارت، i است [

id est

<hr> معنی : معنی، اگاهی، مراد، گمان، نیت، اندیشه، خیال، فکر، تصور، انگاره، خاطر، طرز تفکر، طرز فکر، خاطره، نقشه کار <hr> معانی دیگر : پنداشت، پندار، انگار، ایده، تدبیر، نظر، اعتقاد، عقیده، باور، باور داشت، نقشه، طرح، منظور، خواسته، سگال، اندیشه ی مبهم، حدس، (موسیقی) تم، (فلسفه ی افلاطون - هر یک از الگوهای جاودانی و تغییر ناپذیری که چیزهای مادی از آنها ناشی شده و نمونه های ناقصی از آنها می باشند) مینو، حقیقت مطلق، مقصود، خبر

معنی : معنی، اگاهی، مراد، گمان، نیت، اندیشه، خیال، فکر، تصور، انگاره، خاطر، طرز تفکر، طرز فکر، خاطره، نقشه کار معانی دیگر : پنداشت، پندار، انگار، ایده، تدبیر، نظر، اعتقاد، عقیده، باور، باور داشت، نقشه، طرح، منظور، خواسته، سگال، اندیشه ی مبهم، حدس، (موسیقی) تم، (فلسفه ی افلاطون - هر یک از الگوهای جاو

idea

<hr> معنی : ارزو، کمال مطلوب، ارمان، ایدهال، هدف زندگی، معنی، دلخواه <hr> معانی دیگر : خواسته، مطلوب، آرزویی، آرمانی، ایده آل، پسند، وابسته به فکر و تصور، پندار وار، انگاری، پنداشتی، تفکری، ذهنی، گمانی، تصوری، تخیلی، (فلسفه) وابسته به آرمان گرایی (ایده آلیسم)، آرمان گرایانه، پندار گرایانه، (افلاطون) مینوی، راستین الگو، هدف عالی و غایی، ابر آماج، خیال، انگاره، پنداره، (ریاضی) مثالی، خیالی

معنی : ارزو، کمال مطلوب، ارمان، ایدهال، هدف زندگی، معنی، دلخواه معانی دیگر : خواسته، مطلوب، آرزویی، آرمانی، ایده آل، پسند، وابسته به فکر و تصور، پندار وار، انگاری، پنداشتی، تفکری، ذهنی، گمانی، تصوری، تخیلی، (فلسفه) وابسته به آرمان گرایی (ایده آلیسم)، آرمان گرایانه، پندار گرایانه، (افلاطون) مینوی، را

واژه های حرف "i" - مترادف و متضاد