فاتح شدن

فاتح صفوی

فاتح عثمانی

فاتح گیلانی

<hr> مترادف فاتحانه : پیروزمندانه، ظفرمندانه، فیروزمندانه <hr> برابر پارسی : پیروزمندانه، کامکارانه

مترادف فاتحانه : پیروزمندانه، ظفرمندانه، فیروزمندانه برابر پارسی : پیروزمندانه، کامکارانه

فاتحانه

<hr> مترادف فاتحه : آغاز، اول، بدایت، فاتحت، گشایش، مقدمه <hr> متضاد فاتحه : خاتمه

مترادف فاتحه : آغاز، اول، بدایت، فاتحت، گشایش، مقدمه متضاد فاتحه : خاتمه

فاتحه

فاتحه الکتاب

فاتحه خواندن

فاتحه خوانی

فاتحه ٔ فکرت

فاتحهالکتاب

فاتر

فاتر سین

فاتر شدن

فاتر کردن

فاترسین

فاترشین

فاتق

فاتن

فاتنه

فاتور

فاتوریدن

فاتوسین

فاتولیدن

فاتون

فاتک

فاثج

فاثور

فاثوریه

فاج

فاجام

<hr> مترادف فاجر : بدکار، فاسق، هرزه، زانی، زناکار، تبهکار، فاسد، گناهکار <hr> متضاد فاجر : درست کردار

مترادف فاجر : بدکار، فاسق، هرزه، زانی، زناکار، تبهکار، فاسد، گناهکار متضاد فاجر : درست کردار

فاجر

فاجره

فاجره بچه

فاجشه

فاجع

<hr> مترادف فاجعه : بلا، رزیه، سانحه، سقطه، مصیبت <hr> برابر پارسی : بسیار ناگوار، رویداد ناگوار، ناگوار

مترادف فاجعه : بلا، رزیه، سانحه، سقطه، مصیبت برابر پارسی : بسیار ناگوار، رویداد ناگوار، ناگوار

فاجعه

فاجل

فاجه

فاجور

فاح

فاحا

فاحافامس

<hr> مترادف فاحش : زشت، قبیح، بسیار، کثیر، آشکار، روشن، واضح، جسور، گستاخ، بی شرف <hr> برابر پارسی : آشکار، بسیار، بی اندازه، زشت، فراوان، ناپسند

مترادف فاحش : زشت، قبیح، بسیار، کثیر، آشکار، روشن، واضح، جسور، گستاخ، بی شرف برابر پارسی : آشکار، بسیار، بی اندازه، زشت، فراوان، ناپسند

فاحش

فاحشا

فاحشاً

<hr> مترادف فاحشه : بی عصمت، جلب، جنده، خودفروش، خانم، دستوری، روسپی، زن بدکار، غر، قحبه، لکاته، معروفه، نامستور، هرجایی <hr> متضاد فاحشه : نجیب <hr> برابر پارسی : روسپی، خودفروش، تن فروش

مترادف فاحشه : بی عصمت، جلب، جنده، خودفروش، خانم، دستوری، روسپی، زن بدکار، غر، قحبه، لکاته، معروفه، نامستور، هرجایی متضاد فاحشه : نجیب برابر پارسی : روسپی، خودفروش، تن فروش

فاحشه

<hr> مترادف فاحشه خانه : جنده خانه، عشرتکده، لانه فساد

مترادف فاحشه خانه : جنده خانه، عشرتکده، لانه فساد

واژه های حرف "ف" - لغت نامه دهخدا