فرهنگ فارسی

باب المراد

باب المسجد

باب المعده

باب المندب

باب بغداد

باب بنی هاشم

باب بودن

باب تیر

باب حفر

<hr> مترادف باب شدن : تداول یافتن، رایج شدن، رواج یافتن، متداول شدن، مد شدن، معمول شدن <hr> متضاد باب شدن : منسوخ شدن، دمده شدن، ازمد افتادن

مترادف باب شدن : تداول یافتن، رایج شدن، رواج یافتن، متداول شدن، مد شدن، معمول شدن متضاد باب شدن : منسوخ شدن، دمده شدن، ازمد افتادن

باب شدن

باب شدن غذا

باب شیخی

باب عالی

باب قصاب

باب لاتینه

باب ماه

باب میشان

باب همایون

<hr> مترادف باب کردن : متداول کردن، رایج کردن، رواج دادن <hr> متضاد باب کردن : منسوخ کردن

مترادف باب کردن : متداول کردن، رایج کردن، رواج دادن متضاد باب کردن : منسوخ کردن

باب کردن

باب کرفس

باب کنده

باب کوشک

<hr> مترادف بابا : اب، پدر، والد ، شخص، کس، فلانی، مردک، یارو، طرف، بزرگ، پیر، پیرمرد ، مرشد، مراد، خدمتکار، خدمتگزار <hr> متضاد بابا : ام، مادر، مام، پیرزن، ننه

مترادف بابا : اب، پدر، والد ، شخص، کس، فلانی، مردک، یارو، طرف، بزرگ، پیر، پیرمرد ، مرشد، مراد، خدمتکار، خدمتگزار متضاد بابا : ام، مادر، مام، پیرزن، ننه

بابا

بابا بابا

بابا خان

بابا غری

بابا قری

بابا قله

بابا قوری

بابا قوشی

بابا ماما

بابا نصیبی

بابا نوئل

بابا نومو

بابا کمال

بابا کوهی

بابا کپور

بابا گوریو

باباادم

<hr> مترادف بابابزرگ : پدربزرگ، جد، نیا ، مادربزرگ <hr> متضاد بابابزرگ : نوه

مترادف بابابزرگ : پدربزرگ، جد، نیا ، مادربزرگ متضاد بابابزرگ : نوه

بابابزرگ

باباجان

باباشاه

<hr> مترادف باباشمل : داش، داش مشدی، لوطی ، جاهل <hr> متضاد باباشمل : نالوطی

مترادف باباشمل : داش، داش مشدی، لوطی ، جاهل متضاد باباشمل : نالوطی

واژه های حرف "ب" - فرهنگ فارسی