جملات نمونه

<hr> مترادف بادمجان : باذمجان، بادنجان، بادنگان

مترادف بادمجان : باذمجان، بادنجان، بادنگان

بادمجان

<hr> برابر پارسی : بادنگان

بادنجان

<hr> مترادف باسن : کفل <hr> برابر پارسی : لگنچه، سرین

مترادف باسن : کفل برابر پارسی : لگنچه، سرین

باسن

<hr> مترادف باند : جماعت، جمعیت، جوخه، حزب، دسته، گروه، هیات، خط سیر، گذرگاه، فرودگاه، مطار، نوار، رشته، لفافه، موج رادیو، طول موج، هر یک از بلندگوهای سیستم صوتیتصویری <hr> برابر پارسی : نوار، گروه

مترادف باند : جماعت، جمعیت، جوخه، حزب، دسته، گروه، هیات، خط سیر، گذرگاه، فرودگاه، مطار، نوار، رشته، لفافه، موج رادیو، طول موج، هر یک از بلندگوهای سیستم صوتیتصویری برابر پارسی : نوار، گروه

باند

باندبازی

باندپیچی

<hr> مترادف باهوش : تیز، داهی، زرنگ، زیرک، باذکاوت، عاقل، متیقظ، محیل، ناقلا، نکته دان، هوشمند، هوشیار <hr> متضاد باهوش : بی هوش، کانا

مترادف باهوش : تیز، داهی، زرنگ، زیرک، باذکاوت، عاقل، متیقظ، محیل، ناقلا، نکته دان، هوشمند، هوشیار متضاد باهوش : بی هوش، کانا

باهوش

براده

<hr> مترادف براز : بغاز، گاز، پینه، وصله، زینت، آرایش، آراستگی، زیبایی | گه، غایط، مدفوع، سرگین، پلیدی، فضولات، نجاست

مترادف براز : بغاز، گاز، پینه، وصله، زینت، آرایش، آراستگی، زیبایی | گه، غایط، مدفوع، سرگین، پلیدی، فضولات، نجاست

براز

<hr> مترادف برازنده : درخور، زیبنده، سزاوار، شایان، شایسته، قابل، لایق، متناسب، ورجاوند <hr> متضاد برازنده : نامتناسب، نالایق <hr> برابر پارسی : ورجاوند

مترادف برازنده : درخور، زیبنده، سزاوار، شایان، شایسته، قابل، لایق، متناسب، ورجاوند متضاد برازنده : نامتناسب، نالایق برابر پارسی : ورجاوند

برازنده

برازنده بودن

<hr> مترادف برازندگی : شایستگی، آراستگی، زیبندگی، استحقاق، سزاواری

مترادف برازندگی : شایستگی، آراستگی، زیبندگی، استحقاق، سزاواری

برازندگی

براساس

<hr> مترادف برهه : پاره ای از وقت، روزگار، مرحله، مرحله ای از زمان

مترادف برهه : پاره ای از وقت، روزگار، مرحله، مرحله ای از زمان

برهه

<hr> مترادف برهوت : بیابان، صحرا، کویر

مترادف برهوت : بیابان، صحرا، کویر

برهوت

<hr> مترادف بم : صدای خشن، صدای کلفت ، صوت کم فرکانس <hr> متضاد بم : زیر

مترادف بم : صدای خشن، صدای کلفت ، صوت کم فرکانس متضاد بم : زیر

بم

<hr> مترادف بمب : مواد منفجره <hr> برابر پارسی : بمب

مترادف بمب : مواد منفجره برابر پارسی : بمب

بمب

بمب افکن

بمبئی

بمباران

بمباران کردن

<hr> مترادف بنا : بناگر، بنیادگر، پاخیره زن، لادگر، گل کار، معمار، والادگر، سازنده | ساختمان، عمارت، ساخت، ساختن، اساس، بنیان، شالوده، بنیاد، قرار <hr> برابر پارسی : ساختمان، خانه، سرا، سازه، گِلکار | ( بنّا ) والادگر، گِلیگَر

مترادف بنا : بناگر، بنیادگر، پاخیره زن، لادگر، گل کار، معمار، والادگر، سازنده | ساختمان، عمارت، ساخت، ساختن، اساس، بنیان، شالوده، بنیاد، قرار برابر پارسی : ساختمان، خانه، سرا، سازه، گِلکار | ( بنّا ) والادگر، گِلیگَر

واژه های حرف "ب" - جملات نمونه