فرهنگ فارسی ساره

<hr> مترادف ضامن : پایندان، پذرفتار، کفیل، متعهد <hr> برابر پارسی : پایندان، پشتیبان

مترادف ضامن : پایندان، پذرفتار، کفیل، متعهد برابر پارسی : پایندان، پشتیبان

ضامن

<hr> برابر پارسی : از میان رفته

برابر پارسی : از میان رفته

ضایع شده

<hr> برابر پارسی : پسمان ها

ضایعات

<hr> برابر پارسی : تباهی

ضایعه

<hr> مترادف ضبط : تصرف، توقیف، آرشیو، بایگانی، ثبت، درج، مندرج، حبس، حفظ، نگهداری <hr> برابر پارسی : از آن خود، گرفتن، آوا گیری، سدا برداری، بایگانی

مترادف ضبط : تصرف، توقیف، آرشیو، بایگانی، ثبت، درج، مندرج، حبس، حفظ، نگهداری برابر پارسی : از آن خود، گرفتن، آوا گیری، سدا برداری، بایگانی

ضبط

<hr> برابر پارسی : ناجور، ناسازگار، ناهمتا | ناسازگار

برابر پارسی : ناجور، ناسازگار، ناهمتا | ناسازگار

ضد و نقیض

ضدعفونی

ضدعفونی کردن

ضدونقیض

<hr> مترادف ضرب : زدن، شکنجه، ضربت، کوب، کوفتن، جرح، زخم، تنبک، تالی، شبیه، مانند، مثل، همتا، صنف، قسم، گونه، نوع، چوله، عجز، قرینه <hr> برابر پارسی : زدن، کوبه، کوفتن، دنبک، کوب

مترادف ضرب : زدن، شکنجه، ضربت، کوب، کوفتن، جرح، زخم، تنبک، تالی، شبیه، مانند، مثل، همتا، صنف، قسم، گونه، نوع، چوله، عجز، قرینه برابر پارسی : زدن، کوبه، کوفتن، دنبک، کوب

ضرب

<hr> برابر پارسی : زبانزد

ضرب المثل

<hr> برابر پارسی : بس شمردن

ضرب کردن

<hr> مترادف ضربان : تپش، زدن <hr> برابر پارسی : تپش، تپیدن

مترادف ضربان : تپش، زدن برابر پارسی : تپش، تپیدن

ضربان

<hr> مترادف ضربت : زخم، زدن، ضرب، ضربه، کتک، کوفت، نواخت <hr> برابر پارسی : کوبش، کوبه

مترادف ضربت : زخم، زدن، ضرب، ضربه، کتک، کوفت، نواخت برابر پارسی : کوبش، کوبه

ضربت

<hr> مترادف ضربه : زدن، شوک، ضربت، آسیب، قرعه <hr> برابر پارسی : کوبه، کتک، زنش، آسیب

مترادف ضربه : زدن، شوک، ضربت، آسیب، قرعه برابر پارسی : کوبه، کتک، زنش، آسیب

ضربه

<hr> مترادف ضرر : آسیب، اضرار، تغابن، خسارت، خسران، زیان، زیانمندی، صدمه، غبن، گزند، لطمه <hr> متضاد ضرر : نفع <hr> برابر پارسی : زیان، آسیب، گزند

مترادف ضرر : آسیب، اضرار، تغابن، خسارت، خسران، زیان، زیانمندی، صدمه، غبن، گزند، لطمه متضاد ضرر : نفع برابر پارسی : زیان، آسیب، گزند

ضرر

<hr> مترادف ضرورت : احتیاج، اقتضا، حاجت، لزوم، ناچاری، نیاز، وجوب، هرآینگی، اجبار، الزام <hr> برابر پارسی : بایستگی، ناچاری، ناگزیر، نیاز

مترادف ضرورت : احتیاج، اقتضا، حاجت، لزوم، ناچاری، نیاز، وجوب، هرآینگی، اجبار، الزام برابر پارسی : بایستگی، ناچاری، ناگزیر، نیاز

ضرورت

<hr> مترادف ضروری : الزامی، بایسته، فرض، لازم، واجب، ناچار، ناگزیر، توالت، دستشویی <hr> متضاد ضروری : غیرضروری <hr> برابر پارسی : بایسته، ناچار، ناگزیر

مترادف ضروری : الزامی، بایسته، فرض، لازم، واجب، ناچار، ناگزیر، توالت، دستشویی متضاد ضروری : غیرضروری برابر پارسی : بایسته، ناچار، ناگزیر

ضروری

<hr> برابر پارسی : نیازین است

برابر پارسی : نیازین است

ضروری است

<hr> مترادف ضعف : بی بنیگی، بی حالی، بی زوری، بی قوتی، درماندگی، زبونی، سستی، غش، فتور، ناتوانی، نقاهت، وهن <hr> متضاد ضعف : قدرت، قوت <hr> برابر پارسی : سستی، زبون، ناتوانی، نزاری

مترادف ضعف : بی بنیگی، بی حالی، بی زوری، بی قوتی، درماندگی، زبونی، سستی، غش، فتور، ناتوانی، نقاهت، وهن متضاد ضعف : قدرت، قوت برابر پارسی : سستی، زبون، ناتوانی، نزاری

ضعف

<hr> مترادف ضعیف : بی حال، بی قدرت، خفیف، راجل، زار، زبون، سست، عاجز، فرسوده، قاصر، کم زور، لاغر، ناتوان، نحیف، نزار <hr> متضاد ضعیف : قوی <hr> برابر پارسی : ناتوان، سست، کم زور، لاغر، نزار

مترادف ضعیف : بی حال، بی قدرت، خفیف، راجل، زار، زبون، سست، عاجز، فرسوده، قاصر، کم زور، لاغر، ناتوان، نحیف، نزار متضاد ضعیف : قوی برابر پارسی : ناتوان، سست، کم زور، لاغر، نزار

ضعیف

<hr> مترادف ضلع : بر، پهلو، جانب، کنار، ور، دنده <hr> برابر پارسی : پهلو، بَر، دنده، بر، دیواره، راستا، راسته

مترادف ضلع : بر، پهلو، جانب، کنار، ور، دنده برابر پارسی : پهلو، بَر، دنده، بر، دیواره، راستا، راسته

ضلع

<hr> مترادف ضمانت : پایندانی، پذرفتاری، تضمین، تعهد، تقبل، ضمان، کفالت، گروی، وثیقه <hr> برابر پارسی : پایندانی، پایبندانی، برگردن گیری، پیمانگری

مترادف ضمانت : پایندانی، پذرفتاری، تضمین، تعهد، تقبل، ضمان، کفالت، گروی، وثیقه برابر پارسی : پایندانی، پایبندانی، برگردن گیری، پیمانگری

ضمانت

<hr> مترادف ضمایم : پیوست ها، متعلقات، ملحقات <hr> برابر پارسی : پیوست ها

مترادف ضمایم : پیوست ها، متعلقات، ملحقات برابر پارسی : پیوست ها

ضمایم

<hr> مترادف ضمن : اثنا، حین، خلال، طی، بین، داخل، درون، میان <hr> برابر پارسی : درون، میان، توی، میانه، افزون ، افزون بر، درکنار

مترادف ضمن : اثنا، حین، خلال، طی، بین، داخل، درون، میان برابر پارسی : درون، میان، توی، میانه، افزون ، افزون بر، درکنار

ضمن

ضمن آنکه

<hr> برابر پارسی : پیوست به اینکه

برابر پارسی : پیوست به اینکه

ضمن اینکه

<hr> برابر پارسی : افزون بر درست شمردن

برابر پارسی : افزون بر درست شمردن

ضمن تایید

<hr> مترادف ضمنا : اشارتاً، اشاری، بعلاوه، درضمن <hr> متضاد ضمنا : تلویحاً <hr> برابر پارسی : هم چنین، نیز، دراین میان، با آنکه، باهمه این ها، افزون برین، در پیوست | ( ضمناً ) همچنین، در این میان، از سویی، از سوی دیگر

مترادف ضمنا : اشارتاً، اشاری، بعلاوه، درضمن متضاد ضمنا : تلویحاً برابر پارسی : هم چنین، نیز، دراین میان، با آنکه، باهمه این ها، افزون برین، در پیوست | ( ضمناً ) همچنین، در این میان، از سویی، از سوی دیگر

ضمنا

ضمنا باید گفت

<hr> مترادف ضمیر : اندرون، اندیشه، باطن، حال، خاطر، دل، ذهن، نهاد، نیت، وجدان <hr> برابر پارسی : دل، نهان، درون، سرشت، نهاد، اندرون، منش

مترادف ضمیر : اندرون، اندیشه، باطن، حال، خاطر، دل، ذهن، نهاد، نیت، وجدان برابر پارسی : دل، نهان، درون، سرشت، نهاد، اندرون، منش

ضمیر

ضمیر ناخودآگاه

<hr> برابر پارسی : بندها

ضوابط

<hr> مترادف ضیافت : بزم، پذیرایی، جشن، مهمانی، میهمانی، ولیمه <hr> برابر پارسی : میهمانی، بزم، جشن، سور، مهمانی

مترادف ضیافت : بزم، پذیرایی، جشن، مهمانی، میهمانی، ولیمه برابر پارسی : میهمانی، بزم، جشن، سور، مهمانی

واژه های حرف "ض" - فرهنگ فارسی ساره