ناز و خرام

ناز و عشوه

<hr> برابر پارسی : ناز و کرشمه

برابر پارسی : ناز و کرشمه

ناز و غمزه

ناز و کرشمه

نازا و عقیم

نازپروده

<hr> مترادف نازک اندیشی : باریک بینی، تدقیق، دقت، موشکافی، نکته سنجی

مترادف نازک اندیشی : باریک بینی، تدقیق، دقت، موشکافی، نکته سنجی

نازک اندیشی

<hr> مترادف نازک بدن : طره، ظریف، لطیف، نازک تن <hr> برابر پارسی : نازک تن

مترادف نازک بدن : طره، ظریف، لطیف، نازک تن برابر پارسی : نازک تن

نازک بدن

نازک و شکننده

نازک یا کم قطر

نازکی و لطافت

نازیدن و بالیدن

نازیسم

<hr> مترادف ناس : آدم، انسان، انس، بشر، مردم، انفیه <hr> برابر پارسی : مردم، مردمان

مترادف ناس : آدم، انسان، انس، بشر، مردم، انفیه برابر پارسی : مردم، مردمان

ناس

ناسخ و کاتب

<hr> مترادف ناسره : آمیخته، شهروا، غش دار، غشی، قلب، ناخالص <hr> متضاد ناسره : سره

مترادف ناسره : آمیخته، شهروا، غش دار، غشی، قلب، ناخالص متضاد ناسره : سره

ناسره

<hr> مترادف ناسزا : بددهانی، دشنام، سب، سقط، شتم، شنیع، فحش، لعن، ناشایست، هتک، بد، ناروا، ناصواب، نافرزام، نکوهیده

مترادف ناسزا : بددهانی، دشنام، سب، سقط، شتم، شنیع، فحش، لعن، ناشایست، هتک، بد، ناروا، ناصواب، نافرزام، نکوهیده

ناسزا

ناسزا یا فحش

ناسزاگو و توهین کننده

<hr> مترادف ناسفته : باکره، بتول، بکر، عذرا <hr> متضاد ناسفته : سفته

مترادف ناسفته : باکره، بتول، بکر، عذرا متضاد ناسفته : سفته

ناسفته

ناسفتگی

<hr> مترادف ناسور : جراحت، جرح، زخم

مترادف ناسور : جراحت، جرح، زخم

ناسور

ناسپاس و بی دین

<hr> مترادف ناسپاسی : حق ناشناسی، کفر، کفران، ناشکری، نمک بحرامی، نمک ناشناسی <hr> متضاد ناسپاسی : حق شناسی

مترادف ناسپاسی : حق ناشناسی، کفر، کفران، ناشکری، نمک بحرامی، نمک ناشناسی متضاد ناسپاسی : حق شناسی

ناسپاسی

ناسگالیده

<hr> برابر پارسی : میهنی، میهن پرستانه

برابر پارسی : میهنی، میهن پرستانه

ناسیونال

<hr> مترادف ناسیونالیسم : ملت خواهی، ملت گرایی، ملیت گرایی

مترادف ناسیونالیسم : ملت خواهی، ملت گرایی، ملیت گرایی

ناسیونالیسم

<hr> مترادف ناشایست : غیرمعقول، ناسزا، نامعقول، بیجا، نامتناسب، نامربوط، نامناسب، ناوجه، حرام، ناروا، فجور، فساد، فسق <hr> متضاد ناشایست : شایست

مترادف ناشایست : غیرمعقول، ناسزا، نامعقول، بیجا، نامتناسب، نامربوط، نامناسب، ناوجه، حرام، ناروا، فجور، فساد، فسق متضاد ناشایست : شایست

ناشایست

ناشایست یا نادرست

<hr> مترادف ناشتا : صبحانه نخورده، گرسنه، روزه

مترادف ناشتا : صبحانه نخورده، گرسنه، روزه

ناشتا

<hr> مترادف ناشناخته : غریب، گمنام، مجهول، مجهول الهویه، ناشناس، نامعلوم <hr> متضاد ناشناخته : شناخته

مترادف ناشناخته : غریب، گمنام، مجهول، مجهول الهویه، ناشناس، نامعلوم متضاد ناشناخته : شناخته

ناشناخته

<hr> مترادف ناشناس : بیگانه، ذهول، غریبه، غریب، گمنام، مجهول، ناآشنا، ناشناخته، نکره <hr> متضاد ناشناس : آشنا

مترادف ناشناس : بیگانه، ذهول، غریبه، غریب، گمنام، مجهول، ناآشنا، ناشناخته، نکره متضاد ناشناس : آشنا

ناشناس

ناشناس تر

ناشنوا بودن

ناشنوا و لال

ناشنوایان

ناشی به کرمان می برد

ناشی و ناوارد

<hr> مترادف ناصر : غالب، فاتح، مددکار، یار، یاریگر، یاور <hr> متضاد ناصر : مغلوب، مقهور

مترادف ناصر : غالب، فاتح، مددکار، یار، یاریگر، یاور متضاد ناصر : مغلوب، مقهور

ناصر

<hr> مترادف ناصیه : پیشانی، جبهه، جبین، ناصیت، چهره، رخ، رخسار، رو، وجنه <hr> برابر پارسی : پیشانی

مترادف ناصیه : پیشانی، جبهه، جبین، ناصیت، چهره، رخ، رخسار، رو، وجنه برابر پارسی : پیشانی

ناصیه

<hr> مترادف ناطق : خطیب، سخنران، سخنگو، سخنور، نطاق، گویا، متکلم، جاندار، ذی روح، مدرک، آشکار، بین <hr> متضاد ناطق : صامت <hr> برابر پارسی : سخنران، سخنگو، سخنگوی، سخنور، گویا

مترادف ناطق : خطیب، سخنران، سخنگو، سخنور، نطاق، گویا، متکلم، جاندار، ذی روح، مدرک، آشکار، بین متضاد ناطق : صامت برابر پارسی : سخنران، سخنگو، سخنگوی، سخنور، گویا

ناطق

ناطق و سخنگو

<hr> مترادف ناطور : باغبان، پالیزبان، دشتبان، دهقان، مزرعه بان

مترادف ناطور : باغبان، پالیزبان، دشتبان، دهقان، مزرعه بان

واژه های حرف "ن" - جدول کلمات