کلمه جو
صفحه اصلی

ناصر


مترادف ناصر : غالب، فاتح، مددکار، یار، یاریگر، یاور

متضاد ناصر : مغلوب، مقهور

فارسی به انگلیسی

assister, defender, masculine proper name, friend

assister, friend, defender


فرهنگ اسم ها

اسم: ناصر (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: nāser) (فارسی: ناصر) (انگلیسی: naser)
معنی: یاری کننده، از نام های پروردگار، ( در قدیم ) نصرت دهنده، ( اَعلام ) ) ناصرخسرو: [، قمری] حکیم، شاعر و نویسنده ی ایرانی، متولد قبادیان بلخ، پیشوای اسماعیلیان خراسان، مؤلف سفرنامه، که گزارش سفر هفت ساله ی او به سرزمینهای اسلامی است، جامعالحکمتین، خوانالاخوان، گشایش و رهایش، زادالمسافرین، وجه دین، ) ناصر: لقب ابوالعباس احمد، خلیفه ی عباسی [، قمری]، معاصر با محمّد خوارزمشاه و چنگیزخان مغول، ( در اعلام ) حکیم ابو معین ناصربن خسرو قبادیانی بلخی از حکما و متکلمین اسلام در قرن پنجم هجری

(تلفظ: nāser) (عربی)(در قدیم) نصرت دهنده ، یاری کننده ؛ (در اعلام) حکیم ابو معین ناصربن خسرو قبادیانی بلخی از حکما و متکلمین اسلام در قرن پنجم هجری .


مترادف و متضاد

غالب، فاتح، مددکار، یار، یاریگر، یاور ≠ مغلوب، مقهور


فرهنگ فارسی

لقب عبدالرحمن سوم از خلفای اموی اندلس که از ۳٠٠ تا ۳۵٠ ه.ق . سلطنت داشت .
یاری کننده، یارویاور، نصاروانصارجمع
( اسم ) ۱ - یاری کننده مددکاریاور جمع : انصارنصار. ۲ - نامی است ازنامهای خدای تعالی .
یوسف بن ایوب ملقب به صلاح الدین از امرای ایوبی است .

فرهنگ معین

(ص ) [ ع . ] (اِفا. ) یاری گر، یاری کننده . ج . نصار. انصار.

لغت نامه دهخدا

ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) ابن خسرو القبادیانی المروزی ، مکنی به ابومعین . رجوع به ناصرخسرو شود.


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) ابن محمد، بای تونس است . وی از ربیعالاول سال 1324 تا سال 1341 هَ . ق . بر تونس سلطنت کرد. (از معجم الانساب ص 131).


ناصر. [ ص ِ ](اِخ ) تخلص شعری ناصرالدین شاه قاجار است . (از ریحانة الادب ج 4 ص 144). رجوع به ناصرالدین شاه قاجار شود.


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ الاعمشی الدرعی ، از امرای سودان است . وی در دو نوبت [ به سال 1077 و 1118 ] به حکومت سودان رسید. (از معجم الانساب ص 133 و 135).


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) (الَ ...) محمدبن قایتبای ، ملقب به ناصرالدین از ممالیک برجیه ٔ مصر است . وی به سال 901 هَ . ق . به جای پدرش ملک الاشرف قایتبای به تخت نشست و به سال 904 درگذشت . رجوع به معجم الانساب ص 164 و طبقات سلاطین اسلام ص 75 و قاموس الاعلام ج 6 شود.


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) (... خان ) دومین از سلاطین خاندیش هند است و پس از ملک راجه به سال 801 هَ . ق . به سلطنت رسید. و تا سال 841 حکومت کرد مؤلف طبقات سلاطین اسلام آرد: «ناصرخان نخستین فرمانروای مسلم خاندیش که خود را از زیربار اطاعت سلاطین دهلی بیرون آورد مدعی رساندن نسب خویش به خلیفه ثانی عمر بود. این شخص از راه مواصلت با پادشاهان گجرات نسبت داشت و ممالک او که شامل دره ٔسفلای نهر تپتی نیز بود با خاک گجرات فقط به واسطه ٔ بیشه ای مجزا می شد و پایتخت او شهر برهان پور در نزدیکی قلعه ٔ اسیرگره بود. (از طبقات سلاطین اسلام ص 284).


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) (... خان ) محمود ثانی ، نهم از سلاطین گجرات هند است . وی از سال 932 تا 943 حکمرانی کرد. (از تاریخ طبقات سلاطین اسلام ص 282).


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) (... سید) عطأاﷲ شاعر پارسی گوی و از شاگردان دهلیلی و میر ابوالفیض مغنی است . این بیت او راست :
از خود آن سرو سهی گلگون قباپوشم بَرَد
مصرع موزون و رنگین از سر هوشم بَرَد.

(از قاموس الاعلام ج 6).



ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) (... شاه ) ابن غیاث بن محمود خلجی . از ملوک مالوه ٔ هندوستان است . وی از سال 906 تا 917 هَ . ق . حکمرانی کرد. (از طبقات سلاطین اسلام ص 280) (معجم الانساب ص 432).


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) (الَ ...) عبداﷲ. دویمین مدعیان رقیب رسولیان یمن است وی در سال 846 هَ . ق . به امارت رسید. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 89 شود.


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) (الَ ...) علی بن حمود علوی ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به الناصریا المتوکل . نخستین امرای بنی حمود است . وی از 407 هجری تا 408 در مالقه حکومت کرد. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 18 شود.


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) (الَ ...) محمد، هشتمین ائمه ٔ صنعای یمن است . وی از 1126 تا 1128 هَ .ق . حکومت کرد. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 95 شود.


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) (الَ ...) محمدبن عبداﷲ، ملقب به عزالدین . از ائمه بنوالرسی یمن است . وی در محرم سال 614 هَ . ق . به حکومت صعده و صنعا رسید و تا سال 623 در مقام امارت صعده باقی ماند. رجوع به معجم الانساب ص 188 و طبقات سلاطین اسلام ص 93 شود.


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) (الخلیفة الَ ...) عبدالرحمن بن محمد. هشتمین خلفای اموی اندلس است وی از 300 تا 350 هَ . ق . در قرطبه حکمرانی کرد. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 16 شود.


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) (الملک الَ ... الثانی ) یوسف ، ملقب به صلاح الدین صاحب حلب از امرای ایوبی است . وی به سال 648 به حکومت دمشق رسید. (از معجم الانساب ص 151).


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) (الملک الَ ...) ایوب بن طغتکین از امرای ایوبی یمن است وی از سال 598 تا 611 بر یمن امارت داشت . (از معجم الانساب ص 152). و نیز رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 69 و 87 شود.


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) (قاضی ...) مؤلف صبح گلشن این بیت را از او نقل کرده است :
چه اعتماد کند کس به وعده ات ای گل
که همچو غنچه زبان در ته ِ زبان داری .
و جای دیگر از وی نشانی دیده نشد.


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) (الملک الَ ...) داودبن عیسی بن ملک سیف الدین ابی بکربن ایوب ، مکنی به ابوالمفاخر و ملقب به صلاح الدین از ملوک بنی ایوب است . وی به سال 603 هَ . ق . در دمشق متولد شد و در سال 624 به امارت کرک رسید و به سال 637 بیت المقدس را تصرف کرد و به سال 656 درگذشت به گرد آوردن کتب علاقه ای داشت و دوستدار شعر و ادب بود و خود گاهی شعری می گفت او راست :
لو عاینت عیناک حسن معذبی
مالمتنی و لکنت اول من عذر
عین الرشا قد القنا ردف النقا
شعر الدجی شمس الضحی وجه القمر.
(از قاموس الاعلام ج 6) (از معجم الانساب ص 153). و نیز رجوع به معجم الانساب ص 151 و طبقات سلاطین اسلام ص 68 شود.


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) (الملک الَ ...) فرج بن برقوق ، ملقب به زین الدین و مکنی به ابوالسعادات . از ممالیک چراکسه ٔ برجیه است وی در سال 801 هَ . ق . به سن ده سالگی به جای پدرش ملک ظاهر سیف الدین برقوق به تخت نشست و در سال 808 چون نتوانست دربرابر لشکر تیمور که رو به دمشق و حلب آورده بود مقاومت کند، به ترک سلطنت گفت و فراری شد و به جای او ملک منصور عبدالعزیز برادرش پادشاه گشت و سه ماه بعد ملک الناصر باز به سلطنت رسید و سرانجام به سال 815 هَ . ق . در نزدیکی دمشق کشته شد. رجوع به قاموس الاعلام ج 6، معجم الانساب ص 163 و طبقات سلاطین اسلام ص 74 شود.


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) (الملک الَ ...) یوسف ، مکنی به ابوالمظفر و ملقب به صلاح الدین ، نخستین از ایوبیان مصر است . وی در سال 564هَ . ق . به سلطنت مصر رسید و به سال 589 درگذشت . (از طبقات سلاطین اسلام ص 64 و 67) (معجم الانساب ص 150).


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) (الملک الَ ...) یوسف بن ایوب ، ملقب به صلاح الدین . از امرای ایوبی است وی از سال 581 تا 591 بر میافارقین حکومت کرد. (از معجم الانساب ص 152).


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) (الملک الَ...) محمدبن منصور قلاوون ، نهمین ممالیک بحریه مصر وشام است . وی جمعاً 43 سال در سه نوبت بر مصر فرمانروائی کرد. نخستین بار در سال 693 هَ . ق . پس از کشته شدن برادر مهترش ملک الاشرف خلیل بن ملک منصور قلاوون در حالی که 9ساله بود با لقب ملک الناصر به سلطنت منصوب گشت و در محرم سال 694 از سلطنت خلع گشت و به جایش کتبغا المنصوری ملقب به الملک العادل پادشاهی یافت اما چهارسال بعد وی با قیامی به منصب ازدست رفته رسید و تا سال 708 پادشاه بود در این سال ملک مظفر رکن الدین مقام سلطنت را تصرف کرد و یازده ماه بعد برای سومین بار ملک الناصر بر اثر مرگ رکن الدین به سلطنت رسید و تا سال وفاتش 741 همچنان حکمفرمای مصر بود. وی پادشاهی مقتدر و دانشمند بود، در فن اسب سواری و علم دام پزشکی تألیفی دارد که به سال 1853 م . به فرانسه ترجمه و همراه متن عربی به چاپ رسیده است . پس از وی 9 تن از فرزندانش به سلطنت رسیدند و ازین جمع تنها دوران سلطنت ناصرالدین حسن به نسبت دیگران طولانی بود و ده سال مدت گرفت . (از قاموس الاعلام ج 6) (از تاریخ الخلفاء ص 320) (از تاریخ مغول ص 268) (از طبقات سلاطین اسلام ص 71) (از معجم الانساب ص 162 و 163). و نیز رجوع به تاریخ گزیده ص 954 شود.


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) (امیر...) شمس الملک . ممدوح یوسف بن محمد دربندی و امیر حمیدالدین احمد کشائی است . رجوع به لباب الالباب ج 1 ص 108 شود.


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) [ الَ ... ] ابن حسین بن محمد دیلمی مکنی به ابوالفتح ، دهمین از ائمه ٔ رسی یمن است . وی به سال 430 هَ . ق . به امارت سعدا در یمن رسید و به سال 440 به دست ابوکامل علی الصلیحی کشته شد. (از طبقات سلاطین اسلام ص 93) (معجم الانساب ص 188).


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) خوشقدم الناصری . چهاردهمین حکمران از سلسله ٔ ممالیک بحریه مصر و شام است ، وی به سال 868 هَ . ق . به جای ملک مؤید شهاب الدین اتابک نشست و به سال 873 وفات نمود. (از قاموس الاعلام ج 6).


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) [ الَ ... ] احمدبن ناصر الاطروش حسن بن علی . از پادشاهان طبرستان است و بعد از برادرش محمد الهادی به سلطنت رسید و پس از وی الثائرلدین اﷲ جعفربن محمدبن حسن بن عمر الاشرف امارت یافت و با مرگ وی به سال 345 هَ . ق . دولت ایشان پایان گرفت . رجوع به تاریخ الخلفاء ص 350 و نیز رجوع به ناصر الاطروش شود.


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) [ الَ ... ] حسن بن ناصرالدین محمد قلاوون ، ملقب به ناصرالدین . نوزدهمین ممالیک بحریه ٔ مصر است وی در دو نوبت به سالهای 745 و 748 هَ . ق . به سلطنت رسید و تا 762 پادشاهی کرد. (از طبقات سلاطین اسلام ص 72) (معجم الانساب ص 163). به دوران وی مرض طاعون یا مرگ سیاه از آسیا و مصر در اروپا شایع شد و هزاران تن را هلاک کرد. (از اعلام المنجد).


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) ابن علی التلمسانی ، وی از سال 1078 تا 1081 هَ. ق . بر سودان حکومت کرد. (از معجم الانساب ص 133).


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) [ الَ ...] احمدبن الملک الناصر ناصرالدین محمدبن قلاوون ، هیجدهمین ِ ممالیک بحریه ٔ مصرو شام است . وی به سال هَ . ق . به جای برادرش ملک الاشرف علاءالدین بتخت نشست و پس از سه ماه سلطنت برادرش ملک (صالح ) وی را زندانی کرد و خود به پادشاهی رسید. رجوع به قاموس الاعلام ج 6 و معجم الانساب ص 163 و طبقات سلاطین اسلام ص 71 شود.


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) ابن ابی نیهان ، از دانشمندان دیار عمان بود و به ساحری اشتهار داشت ،سلاطین و امرای دیارش از او بیمناک بودند، به زنگباردرگذشت . از روابط وی با سلطان سعیدبن سلطان بن الامام روایتها کرده اند، گویا او را کتابی بوده است که در آن حوادث عمان را در زمان خویش ثبت کرده است وی به سال 1192 هَ . ق . متولد شد و به سال 1263 درگذشت . رجوع به الاعلام زرکلی چ 2 ج 8 و تحفة الاعیان ج 3 ص 209 شود.


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) ابن رضابن محمدبن عبداﷲ علوی حسینی . از فقیهان و محدثان معتبر شیعه و شاگرد شیخ ابوجعفر طوسی است . او راست : کتابی در مناقب آل رسول و کتاب ادعیه ٔ زین العابدین علی بن حسین و نیزکتابی مشتمل بر مکاتبات و مطایباتی که میان او و یکی از فضلا رفته است . رجوع به روضات الجنات ص 757 شود.


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) ابن عبدالحفیظ المهلا الشرفی ، متوفای سال 1081 هَ .ق . از فقیهان بزرگ زمان خویش و وزیر امام المؤید باﷲ صاحب یمن بود و با او مباحث و مجالس داشت . او راست : «المقرر و المحرر» در قراآت و «ارجوزة فی الفقه ».(از الاعلام زرکلی ج 3 ص 1092 از خلاصة الاثر ج 4 ص 444).


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) ابن علناس ، پنجمین از بنی حماد است . وی پس از کشتن بلکین بن محمد به سال 454 هَ . ق . به سلطنت رسید و تا سال 481 که درگذشت پادشاهی کرد. پس از وی پسرش منصور به سلطنت نشست . رجوع به الکامل ابن اثیر ج 10 ص 68 و معجم الانساب ص 110 و طبقات سلاطین اسلام ص 34 شود.


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) ابن مرشدبن سلطان بن مالک بن ابی یعرب ، ملقب به المؤید الیعربی . از احفاد نصربن زهران یعربی و نخستین امرای یعاربه ٔ عمان است وی از سال 1034 تا 9 هَ . ق . بر عمان حکومت کرد. رجوع به معجم الانساب ص 194 و الاعلام زرکلی ج 3 ص 1902 شود.


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) احمد، هشتمین رسولیان یمن است . وی از سال 803 تا 829هَ . ق . حکمرانی کرد. (از طبقات سلاطین اسلام ص 88).


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) احمدبن یحیی ، چهارمین از ائمه ٔ بنی الرسی صعده و صنعاء یمن است . به سال 301 هَ . ق . به حکومت رسید و به سال 325 درگذشت . (از معجم الانساب ص 187).


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) از پارسی گویان قرن اخیر است . مؤلف صبح گلشن آرد: «مولوی محمد ناصر از مردم رامجرد افغانان بوده و مشق سخن از مولوی غلام جیلانی رفعت رامجوری نموده ... به سال 1259 هَ . ق . درگذشته است :
بر گرد رخت که خط و خال آمده است
خضریست که همره بلال آمده است
نی نی غلطم که از پی غارت دل
شهزاده ٔ زنگ مورچال آمده است .

*


مثل تو به دهرشهسواری نبود
چون من به زمانه خاکساری نبود
پیوسته رکاب تو ببوسدخاکم
بر خاطر تو اگر غباری نبود.

(صبح گلشن ص 495).



ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) حسن بن علی الاطروش . سومین علویان طبرستان است . رجوع به ابومحمد اطروش و رجوع به حسن علوی بن علی بن حسن شود.


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) عبدالباقی افندی . از شاعران و مشایخ مولویه ٔ عثمانی است . دیوان اشعار دارد، در فن موسیقی نیز او را مهارتی بود، به سال 1246 هَ . ق . درگذشت . او راست :
کو کل باقوب لب جانانه مست اولوب قالمش
مثال آئینه بی دست و پا اولوب قالمش .

(از قاموس الاعلام ج 6).



ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) محمدناصرخان بن قاسم خان در بنگاله و فرح آباد سکونت داشت . شاعر پارسی گو است و منظومه ٔ لیلی و مجنونی نیز سروده است . این بیت او راست :
هر سر که ز عشق باخبر نیست
هان بر سر سنگ زن که سر نیست .

(از قاموس الاعلام ج 6).



ناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء).


ناصر. [ ص ِ ] (اِخ )ابن حسین ، مکنی به ابوالقاسم و ملقب به قوام الدین . وی به سال 518 هَ . ق . به وزارت محمودبن محمدبن ملکشاه رسید. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 415 شود.


ناصر. [ ص ِ ] (ع ص ، اِ) یاریگر. رهاننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یاری دهنده . (السامی ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). یاری کننده . (فرهنگ نظام ). نصرت کننده . مددکار.فریادرس . معین . فیروزی دهنده . رفیق . همراه . (ناظم الاطباء). یار. یاور. ج ، نصار. نصر. انصار :
جاودان شاد باد و در همه وقت
ناصرش ذوالجلال و الاکرام .

فرخی .


به طوع و طبع کند ناصر ترا یاری
به جان و تن ندهد حاسد ترا زنهار.

مسعودسعد.


ناصر ملت طراز،قاهر بدعت گداز
شاه خلیفه پناه ، خسرو سلطان نشان .

خاقانی .


حافظ اعلام شرع ناصر دین رسول
کز مدد علم اوست نصرت حزب خدا.

خاقانی .


چون به سخن راستی آری به جای
ناصر گفتار تو باشد خدای .

نظامی .


نسل ایشان نیز هم بسیار شد
نور احمد ناصر آمدیار شد.

مولوی .


اگر از چشم همه خلق بیفتم سهل است
تو مپندار که مخذول ترا ناصر نیست .

سعدی .


قائم مقام ملک سلیمان و ناصر اهل ایمان . (گلستان ). || آب که از دور آید و مدد کند سیل ها را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ج ، نُصّار. نَصر. اَنصار. || راه گذر آب به سوی وادی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مجرای آب به سوی وادی ها. (از اقرب الموارد). مجرای آب به وادی . (فرهنگ نظام ). مجری الماء الی الاودیة. (المنجد) (معجم متن اللغة). ج ، نواصر. رجوع به نواصر شود. || پشته ٔ بزرگ به درازی یک کروه و مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پشته ٔ بزرگ به درازای یک میل و مانند آن . (ناظم الاطباء). اعظم من التلعة یکون میلا او نحوه . (اقرب الموارد).

ناصر. [ ص ِ ](اِخ ) (الملک الَ ...) قلج ارسلان ، ملقب به صلاح الدین . از امرای ایوبی حمص است و از سال 617 تا بر حمص حکومت کرد. (از معجم الانساب ص 153). و نیز رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 69 شود.


ناصر. [ص ِ ] (اِخ ) بادیس بن حبوس ملقب به الناصر و المظفر سومین امرای بنی زیری غرناطه است وی از سال 410 تا 430هَ . ق . حکمرانی کرد. (از طبقات سلاطین اسلام ص 21).


ناصر. [ ص ِ ] ( ع ص ، اِ ) یاریگر. رهاننده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). یاری دهنده. ( السامی ) ( مهذب الاسماء ) ( غیاث اللغات ). یاری کننده. ( فرهنگ نظام ). نصرت کننده. مددکار.فریادرس. معین. فیروزی دهنده. رفیق. همراه. ( ناظم الاطباء ). یار. یاور. ج ، نصار. نصر. انصار :
جاودان شاد باد و در همه وقت
ناصرش ذوالجلال و الاکرام.
فرخی.
به طوع و طبع کند ناصر ترا یاری
به جان و تن ندهد حاسد ترا زنهار.
مسعودسعد.
ناصر ملت طراز،قاهر بدعت گداز
شاه خلیفه پناه ، خسرو سلطان نشان.
خاقانی.
حافظ اعلام شرع ناصر دین رسول
کز مدد علم اوست نصرت حزب خدا.
خاقانی.
چون به سخن راستی آری به جای
ناصر گفتار تو باشد خدای.
نظامی.
نسل ایشان نیز هم بسیار شد
نور احمد ناصر آمدیار شد.
مولوی.
اگر از چشم همه خلق بیفتم سهل است
تو مپندار که مخذول ترا ناصر نیست.
سعدی.
قائم مقام ملک سلیمان و ناصر اهل ایمان. ( گلستان ). || آب که از دور آید و مدد کند سیل ها را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). ج ، نُصّار. نَصر. اَنصار. || راه گذر آب به سوی وادی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مجرای آب به سوی وادی ها. ( از اقرب الموارد ). مجرای آب به وادی. ( فرهنگ نظام ). مجری الماء الی الاودیة. ( المنجد ) ( معجم متن اللغة ). ج ، نواصر. رجوع به نواصر شود. || پشته بزرگ به درازی یک کروه و مانند آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). پشته بزرگ به درازای یک میل و مانند آن. ( ناظم الاطباء ). اعظم من التلعة یکون میلا او نحوه. ( اقرب الموارد ).

ناصر. [ ص ِ ] ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی. ( مهذب الاسماء ).

ناصر. [ ص ِ ] ( اِخ ) ( ... خان ) دومین از سلاطین خاندیش هند است و پس از ملک راجه به سال 801 هَ. ق. به سلطنت رسید. و تا سال 841 حکومت کرد مؤلف طبقات سلاطین اسلام آرد: «ناصرخان نخستین فرمانروای مسلم خاندیش که خود را از زیربار اطاعت سلاطین دهلی بیرون آورد مدعی رساندن نسب خویش به خلیفه ثانی عمر بود. این شخص از راه مواصلت با پادشاهان گجرات نسبت داشت و ممالک او که شامل دره ٔسفلای نهر تپتی نیز بود با خاک گجرات فقط به واسطه بیشه ای مجزا می شد و پایتخت او شهر برهان پور در نزدیکی قلعه اسیرگره بود. ( از طبقات سلاطین اسلام ص 284 ).

ناصر. [ ص ِ ] (اِخ )ابن مهدی بن حمزه ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به نصیرالدین . وزیر الناصرلدین اﷲ عباسی است . در همدان متولدشد و در ری پرورش یافت وسرانجام در بغداد به سال 592 هَ . ق . به وزارت رسیدو به روایت مؤلف تجارب السلف «ابن مهدی به سبب آنکه بر عنایت خلیفه اعتماد داشت غلامان بزرگ و مقربان خلیفه را اعتماد نمی کرد و در بعضی اوقات معاش ایشان رامنقطع می گردانید» ذهن خلیفه را بر وزیر بشورانیدند تا او را به سال 604 از وزارت معزول ساخت و چون مأموران خلیفه به مصادره ٔ اموالش رفتند «درجی کاغذ برگرفت و هرچه در ملک او بود از دواب و قماش و غلام و کنیزک و نقد ملک و اسباب بر آنجا نوشت و سبدی جوهر نفیس که وقتی خلیفه به او بخشیده بود آن را هم بنوشت و در آخر ذکر کرد که بنده به خدمت اعلی ازین جمله که درتفصیل است هیچ نداشت این همه از فواضل صدقات امیرالمؤمنین حاصل کرده است و نظر بر آن بود که چون وزارت منصبی بزرگ است تجمل مناسب آن می باید و اکنون به آن جمله هیچ حاجت ندارد و اجازه می خواهد آن را تسلیم خزانه داران و معتمدان حضرت کند و زعم بنده آن است که از او گناهی که موجب تلف نفس باشد صادر نشده است » و ناصرالدین در جوابش امان نامه ای داد و ناصر پس از آن در سرائی به دارالخلافه مقام گزید و به ناز و نعمت تا آخر عمر در آنجا زیست و به سال 617 درگذشت و در جوار مشهد امام موسی بن جعفر مدفون گشت . (از تجارب السلف صص 232 - 236) (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 1092). و نیز رجوع به حبیب السیر ج 1 شود.


فرهنگ عمید

یاری کننده، یارویاور.

دانشنامه عمومی

کمک و یاری دهنده. || اسم پسر است.


ناصر یک نام به معنی یاری کننده، مددکار، یاور است.
ناصرالدین شاه قاجار
ناصر (خلیفه)
این نام در ایران و کشورهای مسلمان روی پسران گذاشته می شود.

ناصر (خلیفه). ابوالعباس احمد ملقب به الناصرلدین الله سی و چهارمین خلیفه عباسی آخرین خلیفه مقتدر عباسی است که در سال ۵۵۳ ه‍.ق دیده به جهان گشود؛ وی تلاش های بسیار زیادی برای احیای قدرت از دست رفته خلافت انجام داد و تا حدود زیادی به نتیجه رسید. او برای رسیدن به اهداف سرزمینی اش سیاست تفرقه افکنی بین رقبایش را دنبال می کرد و با توسل به آن به موفقیت هایی نیز دست یافت که البته در دراز مدت به ضرر جهان اسلام شد و عرصه را برای هجوم دشمنان اسلام آماده ساخت. وی از جوانمردان زمانه خود بود و تلاش زیادی نیز برای رواج آیین فتوت در قلمرو خویش نمود. او از معدود خلفای اندیشمند عباسی بود که علاقه وافری به علم و حدیث داشت و تا آخرین لحظهٔ عمرش در تکاپو برای احیای قدرت خلافت بود و در این حال در رمضان سال ۶۲۲ ه‍.ق از دنیا رخت بربست.
تاریخ فخری نوشته ابن طقطقی.
شذارت الذهب فی اخبار من ذهب نوشته ابن عماد حنبلی.
جامع التواریخ نوشته خواجه رشیدالدین فضل الله همدانی.
سیر الاعلام النبلا نوشته شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان ذهبی.
تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر نوشته شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان ذهبی.
تاریخ جهانگشای نوشته عطاملک جوینی.
تاریخ الخلفا نوشته جلال الدین سیوطی.
مجمع الاداب فی مجمع الالقاب نوشته ابن فوطی.
مرآت الزمان فی تاریخ الاعیان نوشته سبط ابن جوزی.
الکامل فی التاریخ نوشته عز الدین علی ابن اثیر.
وفیات الاعیان فی انباع ابناء الزمان نوشته شمس الدین احمد ابن خلکان.
المنتظم تاریخ الملوک و الامم نوشته ابوالفرج ابن جوزی.
النجوم الزاهره فی الملوک المصر و القاهره نوشته جمال الدین ابن المحاسن یوسف ابن تغری بردی.
خلیفه الناصر لدین الله در سال ۵۵۳ ه‍.ق دیده به جهان گشود و در سال ۵۷۵ ه‍.ق بر تخت خلافت نشست. او که از مادری ترک نژاد و کنیز به نام زمرد زاده شده بود، یکی از دوره های مهم در دوره چهارم خلافت را برعهده گرفت و آن را به بهترین شکل ممکن به انجام رسانید و توانست با استفاده از موقعیت شناسی خویش قدرت از دست رفته خلافت را تا حدود زیادی احیا کند. او برای خود آیین فتوت را برگزید و در سال ۵۷۸ هجری قمری به دست مالک بن عبدالجبار، به کسوت فتیان درآمد و سراویل (شلوار) اهل فتوت را پوشید او همچنین برای امرا و سلاطین مسلمان تحت امر خود نیز شلوار و آب نمک فتوت را می فرستاد خلیفه ناصر سعی و تلاش زیادی برای گسترش آیین جوانمردی در قلمرو خویش نمود. خلیفه ناصر در طول خلافت خود همواره در کشمکش با سلاطین منطقه ای برای خارج نمودن خلافت از نفوذ آن ها بود. ناصر لدین الله در اکثر منابع تاریخی شیعه خوانده شده است چرا که نزدیکی قابل توجهی به شیعیان داشت و ارج و قرب درخوری برای تشیع قائل بود. خلیفه ناصر مطالعات کاملی در زمینه فقهی داشت. از علمای عصر خود چیزی کم نداشت و همچنین در زمینه حدیث نیز حرف برای گفتن داشت او کتاب روح العارفین را در این زمینه تدوین کرد که مورد توجه علمای مذاهب چهارگانه یعنی شافعی، حنفی، مالکی و حنبلی قرار گرفت که ناصر اجازه روایت کتابش برای هر چهار طایفه را با خط خود صادر کرد.
دوران خلافت الناصرلدین الله مقارن شده بود با زمانی که ممالک اسلامی از همه سو مورد حمله سخت قرار گرفته بود و سلاطین اسلامی درگیر نبردی سخت برای جلوگیری از تعرض دشمنان خود بودند اما سیاست خلیفه ناصر نه تنها کمک به آن ها نبود بلکه ایجاد نفاق بین سلاطین اطراف بود تا با از میدان به در کردن رقبایش حکومت خود را تحکیم بخشد.یکی از علل دوام خلافت ناصر در این دوره پر آشوب و با وجود رقیبان قدری همچون سلطان علاءالدین تکش خوارزمشاه، طغرل سوم، سلطان محمد خوارزمشاه و قزل ارسلان سلجوقی القای نفاق بین پادشاهان مسلمان و انداختن ایشان به جان یکدیگر است. به عنوان مثال ناصر به اتابک قزل ارسلان کمک کرد تا طغرل سوم سلجوقی را مغلوب کند و این آغاز دخالت آشکار ناصر در مسائل ایران بود بعدها نیز ناصر نقش مهمی در تحریک غوریان علیه خوارزمشاهیان داشت و او که از دیرباز با تکش خوارزمشاه نزاع داشت با تحریک غورها علیه جانشینان تکش زمینه ساز سقوط خوارزمشاهیان شد و به نوعی شرایط را برای استیلای مغولان در آینده بر جهان اسلام مهیا ساخت. خلیفه ناصر وقتی که اختلاف میان او و محمد خوارزمشاه شدت گرفته بود از مغول تقاضای کمک کرد تا خوارزمشاه با آنان مشغول شود و خلافت در امان بماند از این رو به چنگیزخان نامه نوشت و او را تشویق کرد به سرزمین های اسلامی بیاید و به او وعده همکاری برای سرکوب خوارزمشاهیان داد. هرچند که این نامه خلیفه ناصر سبب حمله مغولان به خوارزمشاهیان نشد اما نشان دهنده گوشه ای از تحرکات خلیفه برای از میدان به در کردن رقبایش بدون برخورد و درگیری مستقیم است.
اکثر منابع خلیفه ناصر را شیعه دانسته اند که این امر یک دلیل اصلی دارد و آن هم ارادت و حرمت خاصی است که این خلیفه برای ائمه معصومین و شیعیان قائل بود. چنان که دستور داد در و شبکه ای از چوب ساختند و در سرداب سامرا و بر قبه هر امام مدفون در آنجا نصب کردند. او به محله های شیعه نشین نیز توجه خاص داشت و در محله کرخ که گفته می شد محل دفن دو تن از فرزندان علی بن ابی طالب است آرامگاهی برای همسرش سلجوق خاتون بنا کرد، او برای خود نیز آرامگاهی کنار مرقد موسی بن جعفر بنا کرد، همچنین در دستگاه خلافتش شیعیان دارای درجات عالی بودند. در دوره خلیفه ناصر بر خلاف تمام ادوار دیگر خلافت رفتارهای متضاد با شیعیان دیده نمی شود و اوج شیعه گری در عصر عباسی همین زمان است و خلیفه ناصر جلوی تمام فشارها بر شیعیان را گرفته بود. اما همچنان نمی توان در مورد شیعه بودن خلیفه ناصر نظر قطعی داد چرا که نقدهایی نیز بر این موضوع وارد است، از جمله: در مورد ارادتش به ائمه گفته اند که بسیاری از سنی مذهبان نیز همچین علقه ای داشتند و نیز برخی این علاقه را به نزدیکی ناصر به صوفیان نسبت داده اند. همچنین در مورد احترامش به قبور ائمه، بیشتر خلفای عباسی چنین علاقه ای را دارند. از طرفی هم در مورد حضور شیعیان در دستگاه خلافت ناصر گفته می شود که هم قبل از او و هم بعد از او همیشه در دستگاه خلافت بوده اند، پس نمی توان به آن اتکا کرد.

ناصر (مصر). ناصر (به عربی: ناصر) یک شهر در مصر است که در استان بنی سویف واقع شده است.
فهرست شهرهای مصر

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی نَاصِرَ: یاری دهنده
معنی مَوْلَاکُمْ: ناصر و یاری کننده و پشتیبان شما که عهده دار همه ی امور مربوط به شما است - مولای شما -سرپرست و صاحب اختیارشما (کلمه مولی به معنای ناصر و یاری کننده است ، و لیکن نه هر ناصر بلکه ناصری که تمامی امور منصور به عهده او است چون کلمه مولی از ماده ولایت است ک...
معنی مَوْلَانَا: ناصر و یاری کننده و پشتیبان ما که عهده دار همه ی امور مربوط به ما است - مولای ما -سرپرست و صاحب اختیارما (کلمه مولی به معنای ناصر و یاری کننده است ، و لیکن نه هر ناصر بلکه ناصری که تمامی امور منصور به عهده او است چون کلمه مولی از ماده ولایت است که به...
معنی مَوْلَاهُ: ناصر و یاری کننده و پشتیبانش که عهده دار همه ی امور مربوط به اواست - مولای او -سرپرست و صاحب اختیاراو (کلمه مولی به معنای ناصر و یاری کننده است ، و لیکن نه هر ناصر بلکه ناصری که تمامی امور منصور به عهده او است چون کلمه مولی از ماده ولایت است که به مع...
معنی مَوْلَاهُمُ: ناصر و یاری کننده و پشتیبانشان که عهده دار همه ی امور مربوط به ایشان است - مولای آنها -سرپرست و صاحب اختیارآنها (کلمه مولی به معنای ناصر و یاری کننده است ، و لیکن نه هر ناصر بلکه ناصری که تمامی امور منصور به عهده او است چون کلمه مولی از ماده ولایت اس...
معنی مَوْلَیٰ: ناصر و یاری کننده و پشتیبانی که عهده دار همه ی امور مربوط به یاری شونده است - مولا-سرپرست و صاحب اختیار - کسی که سرپرست و صاحب اختیار دارد(کلمه مولی به معنای ناصر و یاری کننده است ، و لیکن نه هر ناصر بلکه ناصری که تمامی امور منصور به عهده او است چون ...
ریشه کلمه:
نصر (۱۴۳ بار)

جدول کلمات

یاریگر

پیشنهاد کاربران

یاری کننده
فاتح قلب
یاور
پشتیبان

باوفا لوتی

خوش اخلاق اما بدقول ولی متولدین دی خیلی ادم خوبی هستند

پیروز و یاور هم هست هلمن ناصر ایا کسی یاور من هست

اسمم ناصر واز اسمی که پدرم انتخاب کرده برام خوشحالم

یاری دهنده یاور

اسم ناصر به اعداد ابجد میشه ۳۴۱ که به معنی شگفتی و بزرگی هست

ازترکیب دو حرف ( ( س ) ) حرف ( ( ص ) ) تولید می شود یعنی ناصر تشکیل شده ازترکیب ( ( ناس ) ) = به معنی مردم و ( ( سر ) ) = به معنی خاک . وازآنجایی که خاک بعنوان پشتیبان وحامی زندگی مردم است بنابراین ناصر = مساعی و کمک و پشتیبان مردم. اما ( ( ناسر ) ) چون فارسی است یعنی انسان تیزهوش وترجمه فرهنگ لغتها صدرصد غلط است چون معنی ( ( قدس ) ) = پاکی و ( ( سر ) ) = خاک، را جابجا فهمیده اند واین عدم تسلط برترجمه است


کلمات دیگر: