صفحه اصلی
فرهنگ معین
واژه های حرف "ک" - فرهنگ معین
کار امدن
کار بستن
کار در سر پیچیدن
کار راه انداختن
کار زدن
کار ساختن
کار و کیا
کار چاق کنی
کار کردن
کارآزمایی
کارآزموده
کارآمد
کارآمدن
کارآموز
کارآموزی
کارآگاه
کارا بودن
کاراته
کارازمایی
کارازموده
کاراسته
کارافتادن
کارافتاده
کارامد
کارامل
کاراموز
کاراموزی
کارانه
کاراکتر
کاراگاه
کارایی
کاربان
کاربرد
کاربشول
کاربن
کاربند
کاربوراتور
کاربیت
کاربین
کارت
کارت پستال
کارتابل
کارتریچ
کارتل
کارتن
کارتنک
کارتون
کارتکس
بیشتر