کلمه جو
صفحه اصلی

نوآباد

لغت نامه دهخدا

نوآباد. [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گله دار بخش کنگان شهرستان بوشهر، در 6 هزارگزی شرق کنگان ، بر سر راه لار به گله دار، در جلگه ٔ گرمسیری واقع است و 280 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و تنباکو، شغل مردمش زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


نوآباد. [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گورک سردشت از بخش سردشت شهرستان مهاباد، در 23/5 هزارگزی شمال سردشت و 5 هزارگزی مغرب جاده ٔ سردشت به مهاباد، در منطقه ای کوهستانی و جنگلی و معتدل هوا واقع است و 517 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ سردشت ، محصولش غلات و توتون و حبوبات ، شغل اهالیش زراعت و گله داری و جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


نوآباد. [ ن َ ] (اِخ ) ظاهراً قصبه ای در غزنین است ، و از آنجاست محمدفرج نوآبادی سپه سالار هندوستان که سنائی را در مدح او قصیده ای است :
محمد فرج آن سرور نوآبادی
که سروری را صدر است و قائدی را کان .

(از یادداشت مؤلف ).



نوآباد. [ ن َ / نُو ] (ص مرکب ) جای و ملکی که نو آباد شده باشد. (آنندراج ). || از نو ساخته شده . از نو آبادشده و معمورگشته و کشتکاری شده . (ناظم الاطباء).


نوآباد. [ ن َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان اربعه ٔ سفلی از بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. رجوع به فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 شود.


نوآباد. [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حاجیلو از بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان ، در 9 هزارگزی جنوب قصبه ٔ کبودرآهنگ و 4 هزارگزی شمال جاده ٔ همدان به تهران ، در جلگه ٔ سردسیری واقع است و 560 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و حبوبات و انگورو محصولات صیفی و لبنیات ، شغل مردمش زراعت و گله داری و قالی بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).



کلمات دیگر: